🟢 Donkey and WELL.
👉A farmer had an old donkey, which fell in to a dry well accidentally. The farmer tried hard but he could not pull the donkey out. Therefore he and other villagers decided to load the well with dust, so that the poor beast would die quicker and be released.
People poured dust on his head by buckets. But each time the donkey shook the dust off his body and piled it up beneath his feet and placed himself above that. The villagers continued burying the poor donkey alive and the donkey continued climbing up the dust pile. finally it reached the entrance of the well and exited.
life's problems are poured on our head like a pile of dust and we usually have only two options: either we can let the problems bury us alive, or we can use them as a platform to ascent.
🟢 الاغ و چاه
👈 کشاورزی الاغ پیری داشت، که یک روز اتفاقی در یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از چاه بیرون بکشد. کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و خلاص شود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند. الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، روی آن قرار می گرفت. روستایی ها همچنان به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه می داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
مشکلات زندگی مثل تَلّی از خاک روی سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: یا اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند، یا از مشکلات سکویی برای صعود بسازیم.
👉A farmer had an old donkey, which fell in to a dry well accidentally. The farmer tried hard but he could not pull the donkey out. Therefore he and other villagers decided to load the well with dust, so that the poor beast would die quicker and be released.
People poured dust on his head by buckets. But each time the donkey shook the dust off his body and piled it up beneath his feet and placed himself above that. The villagers continued burying the poor donkey alive and the donkey continued climbing up the dust pile. finally it reached the entrance of the well and exited.
life's problems are poured on our head like a pile of dust and we usually have only two options: either we can let the problems bury us alive, or we can use them as a platform to ascent.
🟢 الاغ و چاه
👈 کشاورزی الاغ پیری داشت، که یک روز اتفاقی در یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از چاه بیرون بکشد. کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و خلاص شود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند. الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، روی آن قرار می گرفت. روستایی ها همچنان به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه می داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
مشکلات زندگی مثل تَلّی از خاک روی سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: یا اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند، یا از مشکلات سکویی برای صعود بسازیم.
🅾 The Rooster, the Duck, and the Mermaids
🛑 A rooster and a duck were arguing so much over whether mermaids exist or not, that they decided to settle the matter once and for all , by searching the bottom of the sea.
They dived down, first seeing colourful fish, then medium-sized fish and large fish. Then they got so deep that they were in complete darkness and couldn’t see a thing.
This made them terribly scared, so they returned to the surface. The rooster was terrified and never wanted to return to the depths, but the duck encouraged him to keep trying. To calm the rooster, this time the duck took a flashlight . They dived down again to the darkness, and when they started getting scared, they switched the flashlight on.
When the darkness was lit up they saw that they were totally surrounded by mermaids.
The mermaids told them that they thought the rooster and the duck didn’t like them. The previous time the mermaids had been just about to invite their visitors to a big party, but the rooster and the duck had quickly left.
The mermaids were very happy to see that they had returned, though.
And thanks to their bravery and perseverance , the rooster and the duck became great friends with the mermaids.
🛑 یک خروس ویک اردک باهم بحثهای زیادی میکردند که آیا پری دریایی وجود داردیا خیر. اینقدر بحث کردند که دستآخر تصمیم گرفتند که موضوع رایکبار برای همیشه با رفتن به اعماق دریا حل کنند.
آنها به سمت پایین دریا شیرجه زدند و شنا کردند. اول ماهیهای رنگارنگ دیدند؛ سپس ماهیهایی با اندازههای متوسط دیدند؛ و سپس ماهیهای بزرگ دیدند. سپس آنقدری در اعماق دریا فرورفته بودند که در تاریکی کامل بودند و نمیتوانستند چیزی ببینند.
این موضوع آنها را بهشدت ترساند. برای همین به سطح زمین بازگشتند. خروس بسیار وحشتزده شده بود و نمیخواست که دیگر هیچوقت به اعماق دریا برگردد. اما اردک او را تشویق کرد که به تلاشش ادامه بدهد. و برای اینکه خروس را آرام کند، این بار اردک با خودشیک چراغ آورد. آنها باری دیگر به سمت تاریکی شنا کردند و وقتیکه احساس کردند که دارند میترسند، آنها چراغ را روشن کردند.
وقتیکه تاریکی روشن شد، آنها مشاهده کردند که کاملاً در میان تعدادی پری دریایی محاصرهشدهاند.
پریهای دریایی به آنها گفتند که فکر کرده بودند که خروس و اردک از آنها خوششان نیامده است. دفعهی قبلی پریهای دریایی نزدیک بود که بازدیدکنندگانشان را بهیک مهمانی دعوت کنند؛ اما خروس و اردک سریع صحنه را ترک کردند.
بااینحال، پریهای دریایی بسیار خوشحال بودند که آنها دوباره برگشتند. و با تشکر از شجاعت و استقامت خروس و اردک، آنها دوستان خیلی خوبی برای پریهای دریایی شدند.
https://t.me/irlanguages
🛑 A rooster and a duck were arguing so much over whether mermaids exist or not, that they decided to settle the matter once and for all , by searching the bottom of the sea.
They dived down, first seeing colourful fish, then medium-sized fish and large fish. Then they got so deep that they were in complete darkness and couldn’t see a thing.
This made them terribly scared, so they returned to the surface. The rooster was terrified and never wanted to return to the depths, but the duck encouraged him to keep trying. To calm the rooster, this time the duck took a flashlight . They dived down again to the darkness, and when they started getting scared, they switched the flashlight on.
When the darkness was lit up they saw that they were totally surrounded by mermaids.
The mermaids told them that they thought the rooster and the duck didn’t like them. The previous time the mermaids had been just about to invite their visitors to a big party, but the rooster and the duck had quickly left.
The mermaids were very happy to see that they had returned, though.
And thanks to their bravery and perseverance , the rooster and the duck became great friends with the mermaids.
🛑 یک خروس ویک اردک باهم بحثهای زیادی میکردند که آیا پری دریایی وجود داردیا خیر. اینقدر بحث کردند که دستآخر تصمیم گرفتند که موضوع رایکبار برای همیشه با رفتن به اعماق دریا حل کنند.
آنها به سمت پایین دریا شیرجه زدند و شنا کردند. اول ماهیهای رنگارنگ دیدند؛ سپس ماهیهایی با اندازههای متوسط دیدند؛ و سپس ماهیهای بزرگ دیدند. سپس آنقدری در اعماق دریا فرورفته بودند که در تاریکی کامل بودند و نمیتوانستند چیزی ببینند.
این موضوع آنها را بهشدت ترساند. برای همین به سطح زمین بازگشتند. خروس بسیار وحشتزده شده بود و نمیخواست که دیگر هیچوقت به اعماق دریا برگردد. اما اردک او را تشویق کرد که به تلاشش ادامه بدهد. و برای اینکه خروس را آرام کند، این بار اردک با خودشیک چراغ آورد. آنها باری دیگر به سمت تاریکی شنا کردند و وقتیکه احساس کردند که دارند میترسند، آنها چراغ را روشن کردند.
وقتیکه تاریکی روشن شد، آنها مشاهده کردند که کاملاً در میان تعدادی پری دریایی محاصرهشدهاند.
پریهای دریایی به آنها گفتند که فکر کرده بودند که خروس و اردک از آنها خوششان نیامده است. دفعهی قبلی پریهای دریایی نزدیک بود که بازدیدکنندگانشان را بهیک مهمانی دعوت کنند؛ اما خروس و اردک سریع صحنه را ترک کردند.
بااینحال، پریهای دریایی بسیار خوشحال بودند که آنها دوباره برگشتند. و با تشکر از شجاعت و استقامت خروس و اردک، آنها دوستان خیلی خوبی برای پریهای دریایی شدند.
https://t.me/irlanguages
Telegram
آموزش زبان ایرانیان
آموزش و مکالمه زبان های خارجی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
🅾 The flower & the butterfly
🆔 @irlanguages
🛑 روزی مردی از خدا دو چیز درخواست نمود : یک گل و یک پروانه.امّا چیزی که خدا در عوض به او بخشید ، یک کاکتوس بود و یک کرم .
🛑 There was a man who asked God for a flower and a butterfly. But instead God gave him a cactus and a caterpillar.
🛑 مرد غمگین شد. او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستس اجابت نشده. با خود اندیشید : خب ، خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه ی آنها توجّه کند و مراقب شان باشد. و تصمیم گرفت که دیگر در این باره سوالی نپرسد
🛑 The man was sad. he didn`t understand why his request was mistaken. then he thought : oh well , God has too many people to care for. and decided not to question.
🛑 بعد از مدتی مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیز هایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموش شان کرده بود. در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خاک ، گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت به پروانه ای زیبا تبدیل شده است
🛑 After sometime , man went to check up on his request that had left forgotten. to his surprise , from the thorny and ugly cactus a beautiful flower had grown and the unsightly caterpillar had been transformed into the most beautiful butterfly.
🛑 خدا همیشه کارها را به بهترین نحو انجام می دهد. راه خدا همواره بهترین راه است ، اگر چه به نظر ما غلط بیاید. اگر از خدا چیزی خواستید و چیز دیگری دریافت کردید ، به او اعتماد کنید. مطمئن باشید آنچه را که نیاز دارید ، همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد
🛑 God always does things right. His way is ALWAYS the best way , even if to us it seem all wrong. If you asked God for one thing and receive another , TRUST. you can be sure that he will always give you what you need at the appropriate time.
🛑 آنچه می خواهید ، همیشه آن چیزی نیست که نیاز دارید ! خدا هیچگاه به درخواست های ما بی توجّهی نمی کند ، پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید.
🛑 What you want , is not always what you need! God never fails to grant our petitions , so keep on going for Him without doubting or murmuring
🛑 خداوند بهترین چیز ها را به کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند
🛑 God gives the very best to those who leave the choices up to him.
https://t.me/irlanguages
🆔 @irlanguages
🛑 روزی مردی از خدا دو چیز درخواست نمود : یک گل و یک پروانه.امّا چیزی که خدا در عوض به او بخشید ، یک کاکتوس بود و یک کرم .
🛑 There was a man who asked God for a flower and a butterfly. But instead God gave him a cactus and a caterpillar.
🛑 مرد غمگین شد. او نمی توانست درک کند که چرا درخواستش به درستس اجابت نشده. با خود اندیشید : خب ، خدا بندگان زیادی دارد که باید به همه ی آنها توجّه کند و مراقب شان باشد. و تصمیم گرفت که دیگر در این باره سوالی نپرسد
🛑 The man was sad. he didn`t understand why his request was mistaken. then he thought : oh well , God has too many people to care for. and decided not to question.
🛑 بعد از مدتی مرد تصمیم گرفت به سراغ همان چیز هایی برود که از خدا خواسته بود و حالا به کلی فراموش شان کرده بود. در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت و پر از خاک ، گلی بسیار زیبا روئیده است و آن کرم زشت به پروانه ای زیبا تبدیل شده است
🛑 After sometime , man went to check up on his request that had left forgotten. to his surprise , from the thorny and ugly cactus a beautiful flower had grown and the unsightly caterpillar had been transformed into the most beautiful butterfly.
🛑 خدا همیشه کارها را به بهترین نحو انجام می دهد. راه خدا همواره بهترین راه است ، اگر چه به نظر ما غلط بیاید. اگر از خدا چیزی خواستید و چیز دیگری دریافت کردید ، به او اعتماد کنید. مطمئن باشید آنچه را که نیاز دارید ، همواره در مناسب ترین زمان به شما می بخشد
🛑 God always does things right. His way is ALWAYS the best way , even if to us it seem all wrong. If you asked God for one thing and receive another , TRUST. you can be sure that he will always give you what you need at the appropriate time.
🛑 آنچه می خواهید ، همیشه آن چیزی نیست که نیاز دارید ! خدا هیچگاه به درخواست های ما بی توجّهی نمی کند ، پس بدون هیچ شک و تردید یا گله و شکایتی به او روی آورید.
🛑 What you want , is not always what you need! God never fails to grant our petitions , so keep on going for Him without doubting or murmuring
🛑 خداوند بهترین چیز ها را به کسانی می بخشد که انتخاب ها را به او واگذار می کنند
🛑 God gives the very best to those who leave the choices up to him.
https://t.me/irlanguages
Telegram
آموزش زبان ایرانیان
آموزش و مکالمه زبان های خارجی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
🟢 رنگها در اصطلاحات
🎨green boy بچه ننه
🎨 green eye حسود
🎨green horn تازه کار
🎨 green finger باغبان خوب
🎨 blue mood ناراحت
🎨 blue moonبه ندرت، مدت طولانی
🎨 blue nose آدم سختگیر
🎨 run like a blue مثل برق دویدن
🎨 red hot عصبانی
🎨 red flag علامت خطر، پرچم خطر
🎨 red cap باربر
🎨 red gold طلای خالص
🎨 black and white چاپ و نشر
🎨 black gold نفت
🎨 black comedy سیاه بازی
🎨blue book نشریه یا هر کتاب رسمی دولتی
@irlanguages
🎨green boy بچه ننه
🎨 green eye حسود
🎨green horn تازه کار
🎨 green finger باغبان خوب
🎨 blue mood ناراحت
🎨 blue moonبه ندرت، مدت طولانی
🎨 blue nose آدم سختگیر
🎨 run like a blue مثل برق دویدن
🎨 red hot عصبانی
🎨 red flag علامت خطر، پرچم خطر
🎨 red cap باربر
🎨 red gold طلای خالص
🎨 black and white چاپ و نشر
🎨 black gold نفت
🎨 black comedy سیاه بازی
🎨blue book نشریه یا هر کتاب رسمی دولتی
@irlanguages
🟢 Because I'm a woman
A little boy asked his mother, "Why are you crying?" "Because I'm a woman," she told him.
"I don't understand," he said. His Mom just hugged him and said, "And you never will."
Later the little boy asked his father, "Why does mother seem to cry for no reason?"
"All women cry for no reason," was all his dad could say. The little boy grew up and became a man, still wondering why women cry. Finally he put in a call to God. When God got on the phone He asked, "God, why do women cry so easily?"
God said: "When I made the woman she had to be special. I made her shoulders strong enough to carry the weight of the world, Yet gentle enough to give comfort.
I gave her an inner strength to endure childbirth and the rejection that many times comes from her children.
I gave her a hardness that allows her to keep going when everyone else gives up, And take care of her family through sickness and fatigue without complaining.
I gave her the sensitivity to love her children under any and all circumstances, Even when her child has hurt her very badly. I gave her strength to carry her husband through his faults And fashioned her from his rib to protect his heart.
I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his wife, But sometimes tests her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly. And finally, I gave her a tear to shed. This is hers exclusively to use whenever it is needed." "You see my son," said God,
"The beauty of a woman is not in the clothes she wears, the figure that she carries, Or the way she combs her hair. The beauty of a woman must be seen in her eyes, Because that is the doorway to her heart - the place where love resides.
🟢 زیرا من یک زن هستم
پسر بچه ای از مادرش پرسید :چرا تو گریه می کنی؟ مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم. او گفت: من نمی فهمم! مادرش او را بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمی بعد پسر بچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آید که مادر بی دلیل گریه می کند. "همه زنها بی دلیل گریه می کنند!" این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید. پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟
سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید: خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟ خدا پاسخ داد :وقتی من زن را آفریدم، گفتم او باید خاص باشد من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد.
من به او یک قدرت درونی دادم تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند.
من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند. من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم. من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند.
من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند. اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند. سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم. این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند.
پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست. زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود. چون دریچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد.
@irlanguages
A little boy asked his mother, "Why are you crying?" "Because I'm a woman," she told him.
"I don't understand," he said. His Mom just hugged him and said, "And you never will."
Later the little boy asked his father, "Why does mother seem to cry for no reason?"
"All women cry for no reason," was all his dad could say. The little boy grew up and became a man, still wondering why women cry. Finally he put in a call to God. When God got on the phone He asked, "God, why do women cry so easily?"
God said: "When I made the woman she had to be special. I made her shoulders strong enough to carry the weight of the world, Yet gentle enough to give comfort.
I gave her an inner strength to endure childbirth and the rejection that many times comes from her children.
I gave her a hardness that allows her to keep going when everyone else gives up, And take care of her family through sickness and fatigue without complaining.
I gave her the sensitivity to love her children under any and all circumstances, Even when her child has hurt her very badly. I gave her strength to carry her husband through his faults And fashioned her from his rib to protect his heart.
I gave her wisdom to know that a good husband never hurts his wife, But sometimes tests her strengths and her resolve to stand beside him unfalteringly. And finally, I gave her a tear to shed. This is hers exclusively to use whenever it is needed." "You see my son," said God,
"The beauty of a woman is not in the clothes she wears, the figure that she carries, Or the way she combs her hair. The beauty of a woman must be seen in her eyes, Because that is the doorway to her heart - the place where love resides.
🟢 زیرا من یک زن هستم
پسر بچه ای از مادرش پرسید :چرا تو گریه می کنی؟ مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم. او گفت: من نمی فهمم! مادرش او را بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمی بعد پسر بچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آید که مادر بی دلیل گریه می کند. "همه زنها بی دلیل گریه می کنند!" این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید. پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟
سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید: خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟ خدا پاسخ داد :وقتی من زن را آفریدم، گفتم او باید خاص باشد من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد.
من به او یک قدرت درونی دادم تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند.
من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند. من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم. من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند.
من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند. اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند. سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم. این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند.
پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست. زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود. چون دریچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد.
@irlanguages
🟢 Factories
I have a strange hobby. It’s visiting factories. I’m really interested to see how things work and how they are made. I’ve learnt so many things on my factory visits. Factories are amazing. They are like mini cities. The thing that surprises me most is how everything works together. Everyone knows exactly what to do and when to do it. Even the robots. Car factories are cool, but very noisy. A car assembly line is like a giant ballet dance with everything moving perfectly together. It’s quite easy to visit factories. All you have to do is go to their home page and see if they have visiting times, or write to them. The best factories to visit are ones that produce food and drinks. You always get free stuff. Unfortunately you don’t get a free car at car factories.
من یه سرگرمی عجیب دارم. اونم بازدید از کارخونههاست. واقعاً علاقه دارم ببینم چطور وسایل کار میکنند و چطور ساخته میشن. از بازدیدهام از کارخونهها چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتهام. اونا مثل شهرهای کوچیک هستند. چیزی که منو بیشتر از همه متعجب میکنه اینه که چطوری همه چیزا با هم کار میکنند. هر کسی میدونه دقیقاً چیکار کنه و چه زمانی اون کار رو انجام بده. حتی روباتها. کارخونههای خودروسازی باحال، ولی خیلی پر سر و صدا هستند. یه خط مونتاژ ماشین مثل یه رقص باله خیلی بزرگ و با عظمته در حالی که همه چیزا بی عیب و نقص با هم کار میکنند. بازدید از کارخونهها خیلی راحته. کافیه به صفحه اصلی شون تو اینترنت برید و ببینید آیا زمانهای بازدید دارند، یا این که در این مورد براشون بنویسید. بهترین کارخونهها برای بازدید اونایی هستند که مواد خوراکی و نوشیدنی تولید میکنند. شما همیشه کالاها و اقلام مجانی گیرتون میاد. متأسفانه تو کارخونه های خودروسازی، ماشین مجانی گیرتون نمیاد!!
I have a strange hobby. It’s visiting factories. I’m really interested to see how things work and how they are made. I’ve learnt so many things on my factory visits. Factories are amazing. They are like mini cities. The thing that surprises me most is how everything works together. Everyone knows exactly what to do and when to do it. Even the robots. Car factories are cool, but very noisy. A car assembly line is like a giant ballet dance with everything moving perfectly together. It’s quite easy to visit factories. All you have to do is go to their home page and see if they have visiting times, or write to them. The best factories to visit are ones that produce food and drinks. You always get free stuff. Unfortunately you don’t get a free car at car factories.
من یه سرگرمی عجیب دارم. اونم بازدید از کارخونههاست. واقعاً علاقه دارم ببینم چطور وسایل کار میکنند و چطور ساخته میشن. از بازدیدهام از کارخونهها چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتهام. اونا مثل شهرهای کوچیک هستند. چیزی که منو بیشتر از همه متعجب میکنه اینه که چطوری همه چیزا با هم کار میکنند. هر کسی میدونه دقیقاً چیکار کنه و چه زمانی اون کار رو انجام بده. حتی روباتها. کارخونههای خودروسازی باحال، ولی خیلی پر سر و صدا هستند. یه خط مونتاژ ماشین مثل یه رقص باله خیلی بزرگ و با عظمته در حالی که همه چیزا بی عیب و نقص با هم کار میکنند. بازدید از کارخونهها خیلی راحته. کافیه به صفحه اصلی شون تو اینترنت برید و ببینید آیا زمانهای بازدید دارند، یا این که در این مورد براشون بنویسید. بهترین کارخونهها برای بازدید اونایی هستند که مواد خوراکی و نوشیدنی تولید میکنند. شما همیشه کالاها و اقلام مجانی گیرتون میاد. متأسفانه تو کارخونه های خودروسازی، ماشین مجانی گیرتون نمیاد!!
🟢The Secret of Success
👉 A young man asked Socrates the secret of success. Socrates told the young man to meet him near the river the next morning. They met. Socrates asked the young man to walk with him into the river. When the water got up to their neck, Socrates took the young man by surprise and swiftly ducked him into the water.
The boy struggled to get out but Socrates was strong and kept him there until the boy started turning blue. Socrates pulled the boy’s head out of the water and the first thing the young man did was to gasp and take a deep breath of air.
Socrates asked him, "what did you want the most when you were there?" The boy replied, "Air". Socrates said, "That is the secret of success! When you want success as badly as you wanted the air, then you will get it!" There is no other secret.
🟢 رمز موفقیت
👈 مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
👉 A young man asked Socrates the secret of success. Socrates told the young man to meet him near the river the next morning. They met. Socrates asked the young man to walk with him into the river. When the water got up to their neck, Socrates took the young man by surprise and swiftly ducked him into the water.
The boy struggled to get out but Socrates was strong and kept him there until the boy started turning blue. Socrates pulled the boy’s head out of the water and the first thing the young man did was to gasp and take a deep breath of air.
Socrates asked him, "what did you want the most when you were there?" The boy replied, "Air". Socrates said, "That is the secret of success! When you want success as badly as you wanted the air, then you will get it!" There is no other secret.
🟢 رمز موفقیت
👈 مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
🟢Mary
👉Mary was an English girl , but she lived in Rome . She was six years old .
Last year her mother said to her , you're six years old now , Mary , you're going to being going to a school here .You're going to like it very much , because it's a nice school .
Is it an English school ?Mary asked.
Yes , it is her mother said .
Mary went to the school ,and
enjoyed her lessons .Her mother always took her to school in the morning and brought her home in the afternoon .
Last Monday her mother went to the class at 4 o'clock , and Mary ran out of her class .
We've got a new girl in our class today , Mummy , she said . She's six years old too , and she's very nice , but she isn't English . She isn't English . She's German .
Does she speak English ? Mary's mother asked .
No , she laughs in English , Mary said happily.
🟢 مری
👈 مری دختری انگلیسی بود ، ولی در رم زندگی می کرد . او شش سال داشت.
سال قبل مادرش به او گفت "تو حالا شش سال داری ، مری و اینجا به مدرسه خواهی رفت . تو از آن خیلی خوشت خواهد آمد چون مدرسه خوبی است".
مری پرسید " مدرسه انگلیسی است".
مادرش جواب داد " بله انگلیسی است ".
مری به مدرسه رفت ، او از درس هایش لذت می برد .مادرش همیشه او را صبح به مدرسه می برد و بعداز ظهر به خانه می آورد.
دوشنبه هفته قبل مادرش ساعت 4 به مدرسه رفت و مری از کلاسش بیرون دوید.
او گفت "مامان . امروز یک دختر جدید در کلاسمان داشتیم .او هم شش سال دارد و خیلی خوب است ولی انگلیسی نیست ،آلمانی است".
مادر مری پرسید "انگلیسی صحبت می کند؟
مری با خوشحالی جواب داد "نه ،ولی به انگلیسی می خندد ".
👉Mary was an English girl , but she lived in Rome . She was six years old .
Last year her mother said to her , you're six years old now , Mary , you're going to being going to a school here .You're going to like it very much , because it's a nice school .
Is it an English school ?Mary asked.
Yes , it is her mother said .
Mary went to the school ,and
enjoyed her lessons .Her mother always took her to school in the morning and brought her home in the afternoon .
Last Monday her mother went to the class at 4 o'clock , and Mary ran out of her class .
We've got a new girl in our class today , Mummy , she said . She's six years old too , and she's very nice , but she isn't English . She isn't English . She's German .
Does she speak English ? Mary's mother asked .
No , she laughs in English , Mary said happily.
🟢 مری
👈 مری دختری انگلیسی بود ، ولی در رم زندگی می کرد . او شش سال داشت.
سال قبل مادرش به او گفت "تو حالا شش سال داری ، مری و اینجا به مدرسه خواهی رفت . تو از آن خیلی خوشت خواهد آمد چون مدرسه خوبی است".
مری پرسید " مدرسه انگلیسی است".
مادرش جواب داد " بله انگلیسی است ".
مری به مدرسه رفت ، او از درس هایش لذت می برد .مادرش همیشه او را صبح به مدرسه می برد و بعداز ظهر به خانه می آورد.
دوشنبه هفته قبل مادرش ساعت 4 به مدرسه رفت و مری از کلاسش بیرون دوید.
او گفت "مامان . امروز یک دختر جدید در کلاسمان داشتیم .او هم شش سال دارد و خیلی خوب است ولی انگلیسی نیست ،آلمانی است".
مادر مری پرسید "انگلیسی صحبت می کند؟
مری با خوشحالی جواب داد "نه ،ولی به انگلیسی می خندد ".
🟢 "Thanks though" در انگلیسی
👈میدونید که "though" به معنای
بهرحال ،باوجود ان ،به هرجهت ،اگرچه ،گرچه ،هرچند با اينکه ،باوجوداينکه ،ولو، ولى
‼️در موقعيتي استفاده میشود كه كار يا رخداد يا جريان انجام شده خيلي باب ميل شما نيست؛ اما براي رعايت ادب و احترام؛ سپاسگزاري ميكنيد.
👈موهایت را رنگ كردي؛ و ياكوتاه كردي؛ رفيقت ميگه "I like your hair"
اما خودت از اين مدل و يا رنگ خوشت نيامده؛ و ميگي:
🧑🦰I don't like , but thanks though
🧑🦰من "اين مدل و يا رنگ رو" دوستش ندارم؛ بهرحال ممنون
🧑Still waiting to receive the package. Thanks though for the update.
🧑هنوز منتظر دريافت بسته ام؛ به هرحال مرسي از اطلاعات جديد
‼️دقت كنيد، نگرفتن بسته در شما حس خوبي ايجاد نكرده؛ اما براي رعايت ادب سپاسگزاري ميكنيد
🧑🦰I didn't like that pizza, Thanks though.
🧑🦰من آن پیتزا را دوست نداشتم، دستت درد نکنه به هر حال
👈میدونید که "though" به معنای
بهرحال ،باوجود ان ،به هرجهت ،اگرچه ،گرچه ،هرچند با اينکه ،باوجوداينکه ،ولو، ولى
‼️در موقعيتي استفاده میشود كه كار يا رخداد يا جريان انجام شده خيلي باب ميل شما نيست؛ اما براي رعايت ادب و احترام؛ سپاسگزاري ميكنيد.
👈موهایت را رنگ كردي؛ و ياكوتاه كردي؛ رفيقت ميگه "I like your hair"
اما خودت از اين مدل و يا رنگ خوشت نيامده؛ و ميگي:
🧑🦰I don't like , but thanks though
🧑🦰من "اين مدل و يا رنگ رو" دوستش ندارم؛ بهرحال ممنون
🧑Still waiting to receive the package. Thanks though for the update.
🧑هنوز منتظر دريافت بسته ام؛ به هرحال مرسي از اطلاعات جديد
‼️دقت كنيد، نگرفتن بسته در شما حس خوبي ايجاد نكرده؛ اما براي رعايت ادب سپاسگزاري ميكنيد
🧑🦰I didn't like that pizza, Thanks though.
🧑🦰من آن پیتزا را دوست نداشتم، دستت درد نکنه به هر حال
🟢 اخبار انگلیسی
🍀 Dogs
There’s an old English saying that says, “A dog is a man’s best friend”. This is true for many people – men and women. Most people I know love dogs. They are pretty cool animals. They are intelligent and very helpful. Dogs are a real member of the family if you have one as a pet. I think dogs are very useful. They keep you company, they bark if a stranger comes near your house, and they fetch your slippers. Not all dogs are nice, though. Some are dangerous. I get sad when I read in the paper about children being attacked by a dog. Owners need to train them better. I also get sad when I read about abandoned dogs. People who want a dog as a pet should get an abandoned one.
یه مطلب قدیمیه انگلیسی هست که میگه، "یه سگ بهترین دوست انسانه". این امر واسه خیلی از مردم- چه مردان و چه زنان - صادقه. خیلی از مردمی که من میشناسم سگ ها رو دوست دارند. سگ ها حیوانات خیلی باحالی هستند. اونا باهوش و خیلی مفیدند. اگه یکی از اونا رو به عنوان حیوون خونگی داشته باشید، مثل یه عضو واقعی خونواده هستند. فکر کنم سگ ها خیلی به دردبخور باشند. اونا پیشتون می مونند، اگه غریبه ای نزدیک خونتون بشه واق واق می کنند، و میرن و کفشای خونتون رو براتون میارن. با این حال، همه سگ ها خوب نیستند. بعضیا خطرناکند. وقتی تو روزنامه درباره بچه هایی که توسط یه سگ مورد حمله قرار می گیرند، می خونم، ناراحت می شم. صاحبان سگ ها باید اونا رو بهتر از این ها تربیت کنند و آموزش بدند. به علاوه وقتی هم درباره سگ های رها شده می خونم، ناراحت می شم. مردمی که سگی رو به عنوان حیوون خونگی می خوان، باید یکی از اون سگ های رها شده رو بگیرند.
🍀 Dogs
There’s an old English saying that says, “A dog is a man’s best friend”. This is true for many people – men and women. Most people I know love dogs. They are pretty cool animals. They are intelligent and very helpful. Dogs are a real member of the family if you have one as a pet. I think dogs are very useful. They keep you company, they bark if a stranger comes near your house, and they fetch your slippers. Not all dogs are nice, though. Some are dangerous. I get sad when I read in the paper about children being attacked by a dog. Owners need to train them better. I also get sad when I read about abandoned dogs. People who want a dog as a pet should get an abandoned one.
یه مطلب قدیمیه انگلیسی هست که میگه، "یه سگ بهترین دوست انسانه". این امر واسه خیلی از مردم- چه مردان و چه زنان - صادقه. خیلی از مردمی که من میشناسم سگ ها رو دوست دارند. سگ ها حیوانات خیلی باحالی هستند. اونا باهوش و خیلی مفیدند. اگه یکی از اونا رو به عنوان حیوون خونگی داشته باشید، مثل یه عضو واقعی خونواده هستند. فکر کنم سگ ها خیلی به دردبخور باشند. اونا پیشتون می مونند، اگه غریبه ای نزدیک خونتون بشه واق واق می کنند، و میرن و کفشای خونتون رو براتون میارن. با این حال، همه سگ ها خوب نیستند. بعضیا خطرناکند. وقتی تو روزنامه درباره بچه هایی که توسط یه سگ مورد حمله قرار می گیرند، می خونم، ناراحت می شم. صاحبان سگ ها باید اونا رو بهتر از این ها تربیت کنند و آموزش بدند. به علاوه وقتی هم درباره سگ های رها شده می خونم، ناراحت می شم. مردمی که سگی رو به عنوان حیوون خونگی می خوان، باید یکی از اون سگ های رها شده رو بگیرند.
🟢The ugly duckling
👉Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had
five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.
Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.
Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.
No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.
Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.
He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’
‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.
‘Me? But I’m an ugly duckling.’
‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’
‘Yes,’ he smiled.
All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.
🟢جوجه اردک زشت
👈اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!
پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.
خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
«تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.
👉Mummy Duck lived on a farm. In her nest, she had
five little eggs and one big egg. One day, the five little eggs started to crack. Tap, tap, tap! Five pretty, yellow baby ducklings came out.
Then the big egg started to crack. Bang, bang, bang! One big, ugly duckling came out. ‘That’s strange,’ thought Mummy Duck.
Nobody wanted to play with him. ‘Go away,’ said his brothers and sisters. ‘You’re ugly!’
The ugly duckling was sad. So he went to find some new friends.
‘Go away!’ said the sheep. ‘Go away!’ said the cow. ‘Go away!’ said the horse.
No one wanted to be his friend. It started to get cold. It started to snow! The ugly duckling found an empty barn and lived there. He was cold, sad and alone.
Then spring came. The ugly duckling left the barn and went back to the pond.
He was very thirsty and put his beak into the water. He saw a beautiful, white bird! ‘Wow!’ he said. ‘Who’s that?’
‘It’s you,’ said another beautiful, white bird.
‘Me? But I’m an ugly duckling.’
‘Not any more. You’re a beautiful swan, like me. Do you want to be my friend?’
‘Yes,’ he smiled.
All the other animals watched as the two swans flew away, friends forever.
🟢جوجه اردک زشت
👈اردکِ مادر در مزرعه ای زندگی می کرد.
در لانه اش پنج تخم کوچک و یک تخم بزرگ داشت.
یک روز، پنج تخم کوچک شروع به ترک خوردن کردند. ترق، ترق، ترق!
پنج جوجه اردک کوچولوی زرد و زیبا از آنها بیرون آمدند.
بعد تخم بزرگ شروع به ترک خوردن کرد. تلق، تلق، تلق!
جوجه اردک بزرگ زشتی از آن بیرون آمد.
اردکِ مادر با خودش فکر کرد: «عجیبه.»
هیچ کس دوست نداشت با او بازی کند.
خواهر و برادرهایش به او می گفتند «از اینجا برو.»
«تو زشتی!»
جوجه اردک زشت غمگین بود. پس رفت تا دوستان جدیدی پیدا کند.
گوسفندگفت: «از اینجا برو!»
گاوگفت: «از اینجا برو!»
اسب گفت: «از اینجا برو!»
هیچ کس نمی خواست با او دوست شود.
کم کم هوا سرد شد.
برف شروع به باریدن کرد.
جوجه اردک زشت انباری خالی پیدا کرد و آنجا ماند. سردش شده بود و غمگین و تنها بود.
سپس بهار از راه رسید.
جوجه اردک زشت از انبار بیرون رفت و به برکه برگشت.
خیلی تشنه بود و منقار خود را در آب فرو برد.
او پرنده ای زیبا و سفید بود!
او گفت: «وای! اون کیه؟»
پرنده سفید زیبای دیگری گفت: «اون تویی.»
«من؟ ولی من که یه جوجه اردک زشتم.»
«دیگه نیستی. تو هم مثل من یه قوی زیبا هستی.»
دوست داری با من دوست بشی؟»
او لبخندی زد و گفت: «آره.»
همه حیوانات دیگر آنها را که تا همیشه با هم دوست ماندند، در حال پرواز و دور شدن از آنجا تماشا کردند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🆔 @irlanguages
🅾 The Brave little tailor
🅾 The Brave little tailor
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🆔 @irlanguages
🅾 The Envious Neighbour
🅾 The Envious Neighbour
👍 دو کلمه انگلیسی با دو نکته مهم!
1⃣ Turkey-turkey
اگر با حرف کوچک شروع شود به معنای "بوقلمون" و اگر با حرف بزرگ (capital letter) شروع شود-Turkey- به معنای "کشور ترکیه" خواهد بود.
2⃣ Crusade -crusade
اگر با حرف کوچک شروع شود معنای "سعی و کوشش فراوان" می دهد ولی اگر با حرف بزرگ شروع شود-Crusade- به معنای "جنگ های صلیبی" خواهد بود.
#point
@irlanguages
کانون زبان ایرانیان
1⃣ Turkey-turkey
اگر با حرف کوچک شروع شود به معنای "بوقلمون" و اگر با حرف بزرگ (capital letter) شروع شود-Turkey- به معنای "کشور ترکیه" خواهد بود.
2⃣ Crusade -crusade
اگر با حرف کوچک شروع شود معنای "سعی و کوشش فراوان" می دهد ولی اگر با حرف بزرگ شروع شود-Crusade- به معنای "جنگ های صلیبی" خواهد بود.
#point
@irlanguages
کانون زبان ایرانیان
🅾 مجموعه #Peppa_Pig مناسب کودکان دو سال به بالا است. Peppa Pig به طور غیر مستقیم مهارت های زندگی، ماجراجویی های کودکانه، عادت های صحیح و ارزش ها و شیوه حل مشکلات را آموزش می دهد.
رابطه شخصیت اصلی داستان Peppa و برادر کوچکترش George دارای نکات بسیار مفید در مدیریت رابطه خواهرها و برادر ها در دوران کودکی است .
شما می توانید از این مجموعه برای آموزش غیر مستقیم زبان انگلیسی به کودکان خود استفاده کنید.
🆔 @irlanguages
رابطه شخصیت اصلی داستان Peppa و برادر کوچکترش George دارای نکات بسیار مفید در مدیریت رابطه خواهرها و برادر ها در دوران کودکی است .
شما می توانید از این مجموعه برای آموزش غیر مستقیم زبان انگلیسی به کودکان خود استفاده کنید.
🆔 @irlanguages