بهخاطر این سرزمین، جایی میان سلامت و دیوانگی ایستادهام. دلم میخواهد امید را زنده نگه دارم، اما هر روز، اخبار و واقعیتها، کمر انسان را خم میکنند. کشوری که عاشقش هستیم، زخمی و پریشان، در مسیرهایی میلغزد که گاه عقل از درکش عاجز میماند.
دوستان بسیاری دارم؛ هر کدام سرمایهای برای ایراناند. در این تاریکی، روشناییهایی هستند که نباید خاموش شوند. اما این روشنیها نیاز به هوای تازه دارند، به روزنهای برای تنفس، به نشانهای از تغییر.
چه باید کرد؟ ما که سالها کار کردهایم، آموختهایم، تجربه اندوختهایم؛ نباید کنار بکشیم. باید بایستیم، حتی اگر تکیهگاه نداشته باشیم. باید روایتگر حقیقت بمانیم، حتی اگر شنوندهای نباشد. سکوت نکنیم، تسلیم نشویم، امید را پاس بداریم، و نسلهای آینده را تنها نگذاریم.
میدانم سنگین است، اما هنوز ایران را داریم. هنوز دلهایی میتپد، چشمهایی میبیند، و ذهنهایی میاندیشد. باید راه را نشان دهیم، هرچند خود خستهایم.
حسین عبده تبریزی
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دوستان بسیاری دارم؛ هر کدام سرمایهای برای ایراناند. در این تاریکی، روشناییهایی هستند که نباید خاموش شوند. اما این روشنیها نیاز به هوای تازه دارند، به روزنهای برای تنفس، به نشانهای از تغییر.
چه باید کرد؟ ما که سالها کار کردهایم، آموختهایم، تجربه اندوختهایم؛ نباید کنار بکشیم. باید بایستیم، حتی اگر تکیهگاه نداشته باشیم. باید روایتگر حقیقت بمانیم، حتی اگر شنوندهای نباشد. سکوت نکنیم، تسلیم نشویم، امید را پاس بداریم، و نسلهای آینده را تنها نگذاریم.
میدانم سنگین است، اما هنوز ایران را داریم. هنوز دلهایی میتپد، چشمهایی میبیند، و ذهنهایی میاندیشد. باید راه را نشان دهیم، هرچند خود خستهایم.
حسین عبده تبریزی
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
با پیری میشود کنار آمد؛ اما اگر جنگ هم برسد؟
پیری تنها کاهش توان جسمی نیست؛ گاه شکافیست ژرف میان میل و امکان. وقتی چیزی از دستم میافتد و برای برداشتنش مکث میکنم، یا در حمام با احتیاط قدم برمیدارم که زمین نخورم، ذهنم نمیپذیرد که دیگر نمیتوانم چون گذشته آزادانه حرکت کنم. ذهن همچنان میطلبد، اما بدن ناتوان از پاسخگوییست. در نوجوانی و حتی جوانی، بارها به پیری فکر کرده بودم، اما نه به این صورت؛ نه به شکل این تضاد دائمی میان آنچه «میخواهی» و آنچه «میتوانی.»
یکی از واضحترین صحنههایی که پیری را برایم معنا کرد، به اوایل دههی ۷۰ بازمیگردد، در سفری به بندر انزلی. در یکی از خیابانهای قدیمی شهر، وارد مغازهی «نوشابهفروشی اصیل» شدم. بوی ترش چوب و لیمو در فضا پیچیده بود. دو خواهر کهنسال، سپیدموی و بهطرز عجیبی شبیه به هم و شاید همتولد، پشت پیشخوان ایستاده بودند و با تلاشی آشکار، سعی میکردند قامت خود را راست نگاه دارند. دستها میلرزید، کمرها خمیده بود، اما نگاهها همچنان سرشار از غرور گذشته بود. مشتریها خودشان بطری برمیداشتند، پول میدادند، و حتی گاه میز را هم تمیز میکردند. زنها دیگر واقعاً توان کار کردن نداشتند، اما دلشان هنوز میخواست فعال باشند.
آن مغازه احتمالاً قدیمیترین نوشابهفروشی انزلی بود، و شاید این دو زن، دختران «حاجعلی نوشابهچی» بودند؛ مردی که حوالی سال ۱۳۱۰ خورشیدی کارگاه نوشابهسازی خود را در همین بندر راهاندازی کرده بود. آن دخترانِ لیمونادفروش، روزگاری نماد مدرنیسم و پیشگامی در صنعت نوشیدنی بهشمار میرفتند. اما در دههی ۷۰ دیگر، دوران لیمونادهای قاجاریِ دستساز با آب لیمو، شکر و جوش شیرین سپری شده بود، و آخرین نسل نوشیدنی یخچالهای آهنی، آرامآرام میدان را به کوکاکولای مشهد و فانتاهای زمزم واگذار کرده بودند. در چهرهی فرسوده اما سرافراز آن دو بانو، پیری برای من تبدیل شد به آمیزهای از کرامت و ناتوانی؛ و لیموناد آن روز، طعمی از گذشتهای داشت که هنوز سرد و زنده بود.
یکیدو سال بعد، کتاب در بستر اثر ژولین گرین را خواندم؛ کتابی که حالوهوایش بیاختیار مرا به یاد همان مغازهی انزلی انداخت. نویسندهی فرانسویزبان، داستان مردی سالخورده را روایت میکند که در بستر بیماری افتاده و روزبهروز، آرامتر از پیش، در سکوت خاطراتش فرو میرود. گرین با نگاهی بیپرده اما سرشار از همدلی، اضطراب، بیخوابی، افسوس و بیمیلی این مرد را به تصویر میکشد. زبان کتاب سرد و مینیمالیستی است، اما از آن گرمایی درونی میتراود که خواننده را به درک عمیقتری از رنج خاموش پیری میکشاند.
در این کتاب، افسردگی دوران پیری نه بهعنوان اختلالی روانپزشکی، بلکه بهمثابه وضعیتی هستیشناختی ترسیم شده است. مرد داستان به جایی میرسد که حتی یادآوری دستاوردهای زندگیاش نیز دیگر او را گرم نمیکند. احساس بیفایدهبودن، بیهدفی و بیپناهی، همچون مهمانی ناخوانده، در وجودش خانه کرده است. این تجربهی تلخ اما واقعی، بازتاب همان درد خاموشیست که بسیاری از سالمندان، حتی در شرایط عادی زندگی، با آن دست به گریباناند. تصویری که گرین از این مرد بیپناه در بستر ترسیم میکند، برای من امتدادی بود از چهرهی دو بانوی لیمونادفروش انزلی؛ .زنانی که هنوز ایستاده بودند نه از سر توان، بلکه از سر عادت یا شاید تنها از سر لجاجتی شریف در برابر فراموششدن.
اکنون، در زمانهای که جنگ در ایران، گاه با صدای بمباران و گاه در سکوتی سنگینتر از انفجار، خانه به خانه کرامت انسانها را میلرزاند، نباید سالمندان را از یاد برد. آنان که در سنت ایرانی، ستونهای خانواده و حافظهی جمعی این سرزمیناند، این روزها در اتاقهایی خاموش، دلنگران فرزند و نوههای رزمندهشان، با تنهایی فرسوده و ذهنهایی لبریز از خاطره، آرام و باصلابت دراز کشیدهاند؛ خاموش، اما استوار، با همان وقار نسلهایی که از قحطی بزرگ جنگ جهانی اول جان به در بردند، سرخوردگی و فقرِ پس از جنگ جهانی دوم را تاب آوردند، ناملایمات دوران انقلاب را از سر گذراندند، مصائب تهاجم صدام را با شکیبایی تحمل کردند، و اکنون نیز، در دل جنگی دیگر که اینبار اسرائیل بر آنان تحمیل کرده، همچنان پابرجا ماندهاند.
مردان سالخورده، با نگاههایی دوردست و چهرههایی که ردِ سالهای سخت را بر خود دارد، در سکوتی صبورانه به سالهای جوانی بازمیگردند؛ لبخندی محو بر لب، یا آهی کوتاه بر سینه. یکیشان، همانند قهرمان خاموش ژولین گرین، در بستر خاطرات فرومیرود؛ نه برای فرار، که برای بازآفرینی آنچه هنوز دل به آن بسته است. زنان سالخورده نیز، آرام و استوار، در دلشان برای فرزندان دعا میخوانند، نامها را آهسته زمزمه میکنند و خاطرات را چون گنجینهای پنهان نگاه میدارند. بیهیاهو، بیادعا، همچنان مرکز ثقل خانهاند، حتی در سکوت و سایه.
پیری تنها کاهش توان جسمی نیست؛ گاه شکافیست ژرف میان میل و امکان. وقتی چیزی از دستم میافتد و برای برداشتنش مکث میکنم، یا در حمام با احتیاط قدم برمیدارم که زمین نخورم، ذهنم نمیپذیرد که دیگر نمیتوانم چون گذشته آزادانه حرکت کنم. ذهن همچنان میطلبد، اما بدن ناتوان از پاسخگوییست. در نوجوانی و حتی جوانی، بارها به پیری فکر کرده بودم، اما نه به این صورت؛ نه به شکل این تضاد دائمی میان آنچه «میخواهی» و آنچه «میتوانی.»
یکی از واضحترین صحنههایی که پیری را برایم معنا کرد، به اوایل دههی ۷۰ بازمیگردد، در سفری به بندر انزلی. در یکی از خیابانهای قدیمی شهر، وارد مغازهی «نوشابهفروشی اصیل» شدم. بوی ترش چوب و لیمو در فضا پیچیده بود. دو خواهر کهنسال، سپیدموی و بهطرز عجیبی شبیه به هم و شاید همتولد، پشت پیشخوان ایستاده بودند و با تلاشی آشکار، سعی میکردند قامت خود را راست نگاه دارند. دستها میلرزید، کمرها خمیده بود، اما نگاهها همچنان سرشار از غرور گذشته بود. مشتریها خودشان بطری برمیداشتند، پول میدادند، و حتی گاه میز را هم تمیز میکردند. زنها دیگر واقعاً توان کار کردن نداشتند، اما دلشان هنوز میخواست فعال باشند.
آن مغازه احتمالاً قدیمیترین نوشابهفروشی انزلی بود، و شاید این دو زن، دختران «حاجعلی نوشابهچی» بودند؛ مردی که حوالی سال ۱۳۱۰ خورشیدی کارگاه نوشابهسازی خود را در همین بندر راهاندازی کرده بود. آن دخترانِ لیمونادفروش، روزگاری نماد مدرنیسم و پیشگامی در صنعت نوشیدنی بهشمار میرفتند. اما در دههی ۷۰ دیگر، دوران لیمونادهای قاجاریِ دستساز با آب لیمو، شکر و جوش شیرین سپری شده بود، و آخرین نسل نوشیدنی یخچالهای آهنی، آرامآرام میدان را به کوکاکولای مشهد و فانتاهای زمزم واگذار کرده بودند. در چهرهی فرسوده اما سرافراز آن دو بانو، پیری برای من تبدیل شد به آمیزهای از کرامت و ناتوانی؛ و لیموناد آن روز، طعمی از گذشتهای داشت که هنوز سرد و زنده بود.
یکیدو سال بعد، کتاب در بستر اثر ژولین گرین را خواندم؛ کتابی که حالوهوایش بیاختیار مرا به یاد همان مغازهی انزلی انداخت. نویسندهی فرانسویزبان، داستان مردی سالخورده را روایت میکند که در بستر بیماری افتاده و روزبهروز، آرامتر از پیش، در سکوت خاطراتش فرو میرود. گرین با نگاهی بیپرده اما سرشار از همدلی، اضطراب، بیخوابی، افسوس و بیمیلی این مرد را به تصویر میکشد. زبان کتاب سرد و مینیمالیستی است، اما از آن گرمایی درونی میتراود که خواننده را به درک عمیقتری از رنج خاموش پیری میکشاند.
در این کتاب، افسردگی دوران پیری نه بهعنوان اختلالی روانپزشکی، بلکه بهمثابه وضعیتی هستیشناختی ترسیم شده است. مرد داستان به جایی میرسد که حتی یادآوری دستاوردهای زندگیاش نیز دیگر او را گرم نمیکند. احساس بیفایدهبودن، بیهدفی و بیپناهی، همچون مهمانی ناخوانده، در وجودش خانه کرده است. این تجربهی تلخ اما واقعی، بازتاب همان درد خاموشیست که بسیاری از سالمندان، حتی در شرایط عادی زندگی، با آن دست به گریباناند. تصویری که گرین از این مرد بیپناه در بستر ترسیم میکند، برای من امتدادی بود از چهرهی دو بانوی لیمونادفروش انزلی؛ .زنانی که هنوز ایستاده بودند نه از سر توان، بلکه از سر عادت یا شاید تنها از سر لجاجتی شریف در برابر فراموششدن.
اکنون، در زمانهای که جنگ در ایران، گاه با صدای بمباران و گاه در سکوتی سنگینتر از انفجار، خانه به خانه کرامت انسانها را میلرزاند، نباید سالمندان را از یاد برد. آنان که در سنت ایرانی، ستونهای خانواده و حافظهی جمعی این سرزمیناند، این روزها در اتاقهایی خاموش، دلنگران فرزند و نوههای رزمندهشان، با تنهایی فرسوده و ذهنهایی لبریز از خاطره، آرام و باصلابت دراز کشیدهاند؛ خاموش، اما استوار، با همان وقار نسلهایی که از قحطی بزرگ جنگ جهانی اول جان به در بردند، سرخوردگی و فقرِ پس از جنگ جهانی دوم را تاب آوردند، ناملایمات دوران انقلاب را از سر گذراندند، مصائب تهاجم صدام را با شکیبایی تحمل کردند، و اکنون نیز، در دل جنگی دیگر که اینبار اسرائیل بر آنان تحمیل کرده، همچنان پابرجا ماندهاند.
مردان سالخورده، با نگاههایی دوردست و چهرههایی که ردِ سالهای سخت را بر خود دارد، در سکوتی صبورانه به سالهای جوانی بازمیگردند؛ لبخندی محو بر لب، یا آهی کوتاه بر سینه. یکیشان، همانند قهرمان خاموش ژولین گرین، در بستر خاطرات فرومیرود؛ نه برای فرار، که برای بازآفرینی آنچه هنوز دل به آن بسته است. زنان سالخورده نیز، آرام و استوار، در دلشان برای فرزندان دعا میخوانند، نامها را آهسته زمزمه میکنند و خاطرات را چون گنجینهای پنهان نگاه میدارند. بیهیاهو، بیادعا، همچنان مرکز ثقل خانهاند، حتی در سکوت و سایه.
در این روزها، پرستاران جوان یکییکی رفتهاند؛ به خانوادههایشان در شهرستانها پیوستهاند، از بیم بمباران یا بیثباتی شهرهای بزرگ. بیماران بسیاری در خانهها بیمراقب ماندهاند. بسیاری از جوانترها که هنوز تهران را ترک نکردهاند، تنها به خاطر پدر یا مادر سالخوردهشان ماندهاند تا دستشان را بگیرند، دارویی بدهند، یا فقط باشند.
در میانهی این جنگ و صداهای آژیر و اضطراب، این سالخوردگان عمیقاً نگراناند، اما نه شیون میزنند و نه کمک میطلبند. فقط در سکوتی دردناک، روز را شب میکنند و شب را در اضطرابی گنگ و پنهان به صبح میرسانند.
و اما شما... لازم نیست راه دوری بروید یا کار خارقالعادهای انجام دهید. کافیست گوشیتان را بردارید و نگاهی به دفترچه تلفنتان بیندازید؛ خویشاوندی دور، همسایهای سالخورده، یا معلمی بازنشسته که زمانی بخشی از زندگیتان بوده است؛ منتظر یک تلفن، یک خرید ساده، یا فقط احوالپرسی شماست. میتوانید نوری بتابانید به دلی ناآرام.
پیری، اگرچه بخشی طبیعی از زندگیست، اما نباید به تنهایی و انزوا ختم شود. سالخوردگان هنوز آرزوی روزهای سادهی پس از جنگ را دارند: بازگشت به پارک محله، ایستادن در صف نانوایی و شنیدن صدای جوانی که نوبت خود را به آنان میبخشد، شنیدن صدای آشنایی از گوشی تلفن، یا فقط دیدار دیگری با عروس و نوههایشان.
شما، همین حالا، در دل این جنگ، به سالخوردگان مهربانی را بدهکارید.
یکی از رهروان مسیر سالخوردگی
حسین عبده تبریزی
۲۹ خرداد ۱۴۰۴
در میانهی این جنگ و صداهای آژیر و اضطراب، این سالخوردگان عمیقاً نگراناند، اما نه شیون میزنند و نه کمک میطلبند. فقط در سکوتی دردناک، روز را شب میکنند و شب را در اضطرابی گنگ و پنهان به صبح میرسانند.
و اما شما... لازم نیست راه دوری بروید یا کار خارقالعادهای انجام دهید. کافیست گوشیتان را بردارید و نگاهی به دفترچه تلفنتان بیندازید؛ خویشاوندی دور، همسایهای سالخورده، یا معلمی بازنشسته که زمانی بخشی از زندگیتان بوده است؛ منتظر یک تلفن، یک خرید ساده، یا فقط احوالپرسی شماست. میتوانید نوری بتابانید به دلی ناآرام.
پیری، اگرچه بخشی طبیعی از زندگیست، اما نباید به تنهایی و انزوا ختم شود. سالخوردگان هنوز آرزوی روزهای سادهی پس از جنگ را دارند: بازگشت به پارک محله، ایستادن در صف نانوایی و شنیدن صدای جوانی که نوبت خود را به آنان میبخشد، شنیدن صدای آشنایی از گوشی تلفن، یا فقط دیدار دیگری با عروس و نوههایشان.
شما، همین حالا، در دل این جنگ، به سالخوردگان مهربانی را بدهکارید.
یکی از رهروان مسیر سالخوردگی
حسین عبده تبریزی
۲۹ خرداد ۱۴۰۴
خاطرات جنگ ۱۲ روزه
نمیدانستم جنگ ۱۲ روزهی ایران ـــــ اسرائیل مهمترین تجربهی مشترک من و همسرم بشود: برای اولین بار، ۱۲ روز با زنم در دو اتاق و دونفری زندگی میکنیم؛ تمام وقت.
فعلاً همسرم بدون پرستارش ــــ با آن بیماری بیرحم اماس و دقودلیهایی که بیمار یکسره سر اطرافیان خالی میکند، و فعلاً من دمِ دست هستم ــــ فرماندهی کل این دو اتاق است، و من تنها سرباز، با چند گربهی نیمهولگرد که در ایوان میچرخند و با غذا دادن همسرم، به ارتش او پیوستهاند. زبونم رو قفل کرده و جیک نمیزنم. فرماندهای با حافظهی سوپر درخشان که هیچ چیز و اشتباهی یادش نمیرود. یادش نمیرود ۴۹ سال قبل، اولین روزی که بردمش تا به فامیلم معرفی کنم، مادرم قرمهسبزی پخته بود. بنابراین، هنوز هم حقِ اعتراض به ۵ وعدهی قرمهسبزیِ سریال خوردن ندارم. چون یکبار ۲۷ سال پیش شلهزرد تعارف کرد و گفتم میل ندارم، چند دهه است در تحریم شلهزرد هستم. «تو که شلهزرد دوست نداشتی، متنفر بودی!» با خودم میگویم «اگر تو این حافظه را داشتی، تمام تناقضگوییهای دوستان طرفدار نظام چندنرخی ارز در این ۴۰ سال را به چشمشان میآوردی!»
قبل از جنگ، غیر از فیزیوتراپ، از ترس کمردرد، استخر هتل هما میرفتم تا در آب قدم بزنم. توی این دوازده روز، توی چالهی مبل نشستهام و تنهایی جلوی تلویزیون جبههی جنگی تشکیل دادهام و بالا و پایین میپرم. حالا درد مچها و آرنجهای روز اول جنگ به گردن زده. بعد در روز سوم جنگ سُر خورد به کمرم، و شب بعد رسماً تا رانها پیشروی کرد. همسرم که هرچه از کلاس یازده و دوازده رشتهی طبیعی خوانده، ریز یادش است، یادآور میشود که «نه بابا، همه از گردن است.» روز ششم جنگ میگویم که حالا به کمر زده. و از ظهرِ روز نهم، دو پاراگراف ننوشته، پای راستم میگیرد.
شبها، وحشتناکتر از صدای بمبها و انفجارها، صدای بیمنطق کارشناسان شبکهی خبر است که نمیدانم از کجا پیدایشان میکنند. منطق آبدوغخیاری و جملات تکراری مثل اینکه «اوضاع کاملاً عادیست!» در همان حال، حملهی پشهها هم هست. به جانم افتادهاند مثل ترکش موشک؛ روی پیشانی، لالهی گوش، بازو، ساعد، کف دست، آرنج، زانو، ساق، قوزک و انگشت پا را زدهاند! زنم میگوید «شیرینگوشت هستی، میبینی من را که نزدهاند!» عاشقانهترین جملهای که در طول جنگ از عیال شنیدم.
از دو سبد دارو در حوالی محل جلوسش، شب و روز طبق نسخهی همسرجان، روغن ضددرد به گردن و سینه و بر و بازو میمالم. ساعتها پاهایم را به هم سابیدهام تا از خارش بیفتند. بعد با کرم ضد پشه، خودم را واکس میزنم؛ اما بیشتر اشتهای پشهها را باز میکند تا دفع شر آنها.
در این حالت آمادهباش مداوم، زنم مرا به مأموریت خرید میفرستد. بعد از ۵۱ سال تدریس، دارم با نظام قیمتها آشنا میشوم! هنوز بعد از خرید نان به خانه نرسیده، پیام میرسد که «فانتا هم یادت نره!» نمیدانم این معادلهی نان سنگک و فانتا در کجای دکترین دفاعیاش جای میگیرد، ولی سربازم و امر، امر فرمانده است.
از شب دوم، قورباغههای برکهی پشت ساختمان با صدایشان پردهی شب را پُر کردهاند و جای موسیقی خواب شبانه را گرفتهاند. هیچوقت فکر نمیکردم غُرغُر این دوزیستان خیس، آرامبخشتر از فرمایشات مبارک برخی تحلیلگران رسمی باشد. هرگاه اینترنت خِسخِسی میکند، میپرم که اگر زورش برسد، به پنجشش نفرِ حاضرِ باقیمانده از لشکر ۱۰۲۴ عضو واتزآپیمان پیامی بفرستم. در همین حین و وین، منشی دفتر، با عبور از سنگرهای پیچیدهی ویپیان و فیلتر، پیام را به خط مقدم میرساند که «فردا نوبت عمل BCC سر شماست.» اینترنت نفس ندارد که جواب بدهم: «جراح خودش قبل از من به چاک زده!»
خواب دیگر ساعتی ندارد؛ به چرتهای پراکنده در طول ۲۴ ساعت تبدیل شده. گاهوبیگاه یاد آقا مصفا میافتم؛ همان همکار شرکت که مواضعش آنقدر تند بود که گاهی از خودش هم عبور میکرد. فقط در این دوازده روزه است که زورم به انتقام از او میرسد. در حالت خواب و بیدار، یخهاش را میگیرم و میگویم: «حال کردی از تکنولوژی موشک؟» بعد، در همان رؤیا، ادامه میدهم: «ببین، بعضی از همین دانشمندان عزیز، نه نماز اول وقت میخوانند، نه دخترانشان در امان از اخطار حجاباند. حالا حکم جنابعالی چیست؟»
نمیدانستم جنگ ۱۲ روزهی ایران ـــــ اسرائیل مهمترین تجربهی مشترک من و همسرم بشود: برای اولین بار، ۱۲ روز با زنم در دو اتاق و دونفری زندگی میکنیم؛ تمام وقت.
فعلاً همسرم بدون پرستارش ــــ با آن بیماری بیرحم اماس و دقودلیهایی که بیمار یکسره سر اطرافیان خالی میکند، و فعلاً من دمِ دست هستم ــــ فرماندهی کل این دو اتاق است، و من تنها سرباز، با چند گربهی نیمهولگرد که در ایوان میچرخند و با غذا دادن همسرم، به ارتش او پیوستهاند. زبونم رو قفل کرده و جیک نمیزنم. فرماندهای با حافظهی سوپر درخشان که هیچ چیز و اشتباهی یادش نمیرود. یادش نمیرود ۴۹ سال قبل، اولین روزی که بردمش تا به فامیلم معرفی کنم، مادرم قرمهسبزی پخته بود. بنابراین، هنوز هم حقِ اعتراض به ۵ وعدهی قرمهسبزیِ سریال خوردن ندارم. چون یکبار ۲۷ سال پیش شلهزرد تعارف کرد و گفتم میل ندارم، چند دهه است در تحریم شلهزرد هستم. «تو که شلهزرد دوست نداشتی، متنفر بودی!» با خودم میگویم «اگر تو این حافظه را داشتی، تمام تناقضگوییهای دوستان طرفدار نظام چندنرخی ارز در این ۴۰ سال را به چشمشان میآوردی!»
قبل از جنگ، غیر از فیزیوتراپ، از ترس کمردرد، استخر هتل هما میرفتم تا در آب قدم بزنم. توی این دوازده روز، توی چالهی مبل نشستهام و تنهایی جلوی تلویزیون جبههی جنگی تشکیل دادهام و بالا و پایین میپرم. حالا درد مچها و آرنجهای روز اول جنگ به گردن زده. بعد در روز سوم جنگ سُر خورد به کمرم، و شب بعد رسماً تا رانها پیشروی کرد. همسرم که هرچه از کلاس یازده و دوازده رشتهی طبیعی خوانده، ریز یادش است، یادآور میشود که «نه بابا، همه از گردن است.» روز ششم جنگ میگویم که حالا به کمر زده. و از ظهرِ روز نهم، دو پاراگراف ننوشته، پای راستم میگیرد.
شبها، وحشتناکتر از صدای بمبها و انفجارها، صدای بیمنطق کارشناسان شبکهی خبر است که نمیدانم از کجا پیدایشان میکنند. منطق آبدوغخیاری و جملات تکراری مثل اینکه «اوضاع کاملاً عادیست!» در همان حال، حملهی پشهها هم هست. به جانم افتادهاند مثل ترکش موشک؛ روی پیشانی، لالهی گوش، بازو، ساعد، کف دست، آرنج، زانو، ساق، قوزک و انگشت پا را زدهاند! زنم میگوید «شیرینگوشت هستی، میبینی من را که نزدهاند!» عاشقانهترین جملهای که در طول جنگ از عیال شنیدم.
از دو سبد دارو در حوالی محل جلوسش، شب و روز طبق نسخهی همسرجان، روغن ضددرد به گردن و سینه و بر و بازو میمالم. ساعتها پاهایم را به هم سابیدهام تا از خارش بیفتند. بعد با کرم ضد پشه، خودم را واکس میزنم؛ اما بیشتر اشتهای پشهها را باز میکند تا دفع شر آنها.
در این حالت آمادهباش مداوم، زنم مرا به مأموریت خرید میفرستد. بعد از ۵۱ سال تدریس، دارم با نظام قیمتها آشنا میشوم! هنوز بعد از خرید نان به خانه نرسیده، پیام میرسد که «فانتا هم یادت نره!» نمیدانم این معادلهی نان سنگک و فانتا در کجای دکترین دفاعیاش جای میگیرد، ولی سربازم و امر، امر فرمانده است.
از شب دوم، قورباغههای برکهی پشت ساختمان با صدایشان پردهی شب را پُر کردهاند و جای موسیقی خواب شبانه را گرفتهاند. هیچوقت فکر نمیکردم غُرغُر این دوزیستان خیس، آرامبخشتر از فرمایشات مبارک برخی تحلیلگران رسمی باشد. هرگاه اینترنت خِسخِسی میکند، میپرم که اگر زورش برسد، به پنجشش نفرِ حاضرِ باقیمانده از لشکر ۱۰۲۴ عضو واتزآپیمان پیامی بفرستم. در همین حین و وین، منشی دفتر، با عبور از سنگرهای پیچیدهی ویپیان و فیلتر، پیام را به خط مقدم میرساند که «فردا نوبت عمل BCC سر شماست.» اینترنت نفس ندارد که جواب بدهم: «جراح خودش قبل از من به چاک زده!»
خواب دیگر ساعتی ندارد؛ به چرتهای پراکنده در طول ۲۴ ساعت تبدیل شده. گاهوبیگاه یاد آقا مصفا میافتم؛ همان همکار شرکت که مواضعش آنقدر تند بود که گاهی از خودش هم عبور میکرد. فقط در این دوازده روزه است که زورم به انتقام از او میرسد. در حالت خواب و بیدار، یخهاش را میگیرم و میگویم: «حال کردی از تکنولوژی موشک؟» بعد، در همان رؤیا، ادامه میدهم: «ببین، بعضی از همین دانشمندان عزیز، نه نماز اول وقت میخوانند، نه دخترانشان در امان از اخطار حجاباند. حالا حکم جنابعالی چیست؟»
دروغ نگم، دوازده روزِ پر گریهای داشتم، نه فقط از دست همسرجان و پشهها، بلکه برای آنکه اینجا، در سکوت دو اتاق، تصویر هزار جانِ فداشده مدام جلوی چشمم میآمد. برای رزمندگانی که بیهیچ زرهی جز شجاعت، در برابر دشمنی ایستادهاند که از انسانیت هیچ نمیداند. اسرائیل، بیهیچ پروا، خانه میزند، بیمارستان میزند، کودک میکشد؛ دشمنی است که از مرز عقل و اخلاق عبور کرده. اما آنچه این ملت را نگه داشته، دلهای شیرمردانی است که برای «خدا»، برای «مردم»، و برای «وطن» میتپند ــــ دلهای همان رزمندگانی که بیهیچ زرهی جز شجاعت، ایستادهاند. گریهام به احترام خون شهیدانیست که نامشان را شاید ندانیم، اما جایشان را میدانیم: در دل این خاک، و بالای سر ما.
ظهر دوازدهم، وقتی آخرین آژیر آمبولانسها خاموش شد، شمردم: ۱۶ وعده قرمهسبزی، ۱۱۸ نیش پشه، ۱۳ بار خروج اضطراری از سنگر برای خرید نان و فانتا، و سههزار کلمه یادداشت که شاید روزی بشود «خاطرات جنگ.» فعلاً فقط میدانم که زندگی در دو اتاق کوچک، میان انفجار، پشه و حافظهی تیتانیومی همسر، خودش سلاحی است که هر ارتشی را به زانو درمیآورد.
ظهر دوازدهم، وقتی آخرین آژیر آمبولانسها خاموش شد، شمردم: ۱۶ وعده قرمهسبزی، ۱۱۸ نیش پشه، ۱۳ بار خروج اضطراری از سنگر برای خرید نان و فانتا، و سههزار کلمه یادداشت که شاید روزی بشود «خاطرات جنگ.» فعلاً فقط میدانم که زندگی در دو اتاق کوچک، میان انفجار، پشه و حافظهی تیتانیومی همسر، خودش سلاحی است که هر ارتشی را به زانو درمیآورد.
خانههایی در انتظار اعتماد: مسکن قربانی ریسک سیاسی
حسین عبده تبریزی
روز شنبه، ۷ تیر ۱۴۰۴، بازار سرمایهی ایران در اولین روز بازگشایی پس از جنگ ۱۲روزه ایران و اسرائیل، یکی از روزهای کمرمق خود را تجربه کرد. شاخص کل با وجود فضای بسیار منفی حاکم، فقط حدود ۲ درصد کاهش یافت، چرا که حجم معاملات پایین ماند. خریداران چندانی در بازار دیده نمیشدند. اکثر نمادها با فشار فروش مواجه بودند و تنها تعداد انگشتشماری از سهمهای کوچک و پرریسک به شکل هیجانی در محدودهی مثبت معامله شدند. با این حال، به گمان این جانب، وضعیت بازار مسکن که شاخص رسمی و روزانهای مانند بورس ندارد، بهمراتب بغرنجتر است. رکود در این بازار تنها پس از جنگ اخیر تشدید نشده، بلکه در طول دو تا سه سال گذشته این رکود نیز بهصورت پایدار و ساختاری ادامه داشته است؛ رکودی عمیق که کمتر نشانهای از خروج از آن دیده میشود. در این نوشتهی کوتاه بررسی میکنیم چرا در شرایطی که ریسک سیاسی در کشوری افزایش مییابد، وضعیت بازار مسکن بهمراتب وخیمتر از دیگر بازارها میشود.
مسکن کالایی است با ماهیت سرمایهگذاری بلندمدت، نقدشوندگی پایین و نیازمند منابع مالی سنگین. بههمین دلیل، در شرایط بیثباتی سیاسی، خانوارها و سرمایهگذاران تمایل خود را برای ورود به این بازار از دست میدهند. نااطمینانی دربارهی آینده، ترس از تخریب داراییها، احتمال سرکوب قیمتی یا تصویب مالیاتهای جدید، و ابهام نسبت به ثبات اقتصادی، همگی موجب میشوند تقاضای مصرفی و سرمایهای برای مسکن بهطور همزمان کاهش یابد. حتی کسانی که توانایی مالی دارند، در چنین شرایطی ترجیح میدهند منابع خود را در داراییهای سیالتر مانند طلا، ارز یا املاک خارج از کشور نگهداری کنند.
یکی از دلایل اصلی شدتیافتن رکود مسکن در شرایط افزایش ریسک سیاسی، اختلال در تأمین مالی است. پروژههای ساختمانی و همچنین خرید واحدهای مسکونی وابستگی زیادی به تسهیلات بانکی دارند، اما در سالهای اخیر، عملاً امکان دریافت وام مؤثر برای خرید یا ساخت مسکن وجود نداشته است. سقف تسهیلات، نسبت به قیمت مسکن بسیار پایین مانده و نرخ بهره و شرایط بازپرداخت نیز از توان اقشار متوسط خارج بوده است. در فضای نااطمینانی دو سه سال اخیر، بانکها نیز تمایل خود را برای اعطای وامهای بلندمدت از دست دادند و منابع خود را به سمت داراییهای کمریسکتر هدایت کردهاند. بدیهی است که وقوع جنگ ۱۲ روزهی جاری، سطح تسهیلات در این بخش را عملاً به صفر میرساند.
در چنین شرایطی، سرمایهگذاران نیز از ورود به پروژههایی که بازدهی آنها در آینده نامشخص است، خودداری میکنند. از منظر نظری، برنانکی (1983) در مقالهای کلاسیک نشان داد که در شرایط نااطمینانی، سرمایهگذاریهای برگشتناپذیر (پروژههایی که پس از انجام آنها، خروج از پروژه یا تغییر مسیر بدون هزینهی زیاد ممکن نیست) متوقف میشوند؛ زیرا تصمیمگیران منتظر شفافترشدن آینده میمانند. بانک جهانی نیز در گزارش خود تأکید کرده است که در کشورهایی با ریسک بالای سیاسی یا نهادی، بازار مسکن دچار رکودهای عمیقتر و طولانیتری میشود؛ چرا که این بازار بهدلیل ماهیت غیرسیّال و بلندمدت خود، آسیبپذیرتر از سایر حوزههاست:
نااطمینانی سیاسی و نهادی، رکود در بازار مسکن را بهویژه در کشورهای در حال توسعه که نظام مالی آسیبپذیرتر و حقوق مالکیت در آنها شکننده است، بهطور معناداری تشدید میکند... . در کشورهای دارای وضعیت شکننده، سرمایهگذاری در مسکن بهشدت تحت تأثیر ادراک ریسک قرار میگیرد. حتی بیثباتی سیاسی محدود نیز میتواند فعالیتهای ملکی را برای سالها به تعویق بیندازد یا از مسیر خارج کند... . نااطمینانی سیاسی، ارزش صبر کردن در بازار مسکن را افزایش میدهد و موجب کاهش معاملات و ساختوسازهای جدید میشود (بانک جهانی، مسکن برای تابآوری، واشنگتن: بانک جهانی، ۲۰۱۹).
در شرایطی که ریسک کشور افزایش مییابد، هر دو گروه اصلی متقاضیان مسکن، یعنی مصرفکنندگان نهایی و سرمایهگذاران ملکی، از بازار خارج میشوند. خانوارهایی که با هدف سکونت به دنبال خرید خانه هستند، به دلیل ابهام نسبت به آیندهی معیشتی، شغل و تورم، تصمیمگیری را به تعویق میاندازند. همزمان، سرمایهگذارانی که در سالهای گذشته با انگیزهی حفظ ارزش پول یا کسب بازده از اجاره و رشد قیمت وارد بازار میشدند، در برابر متغیرهایی چون تهدیدهای سیاسی، احتمال سرکوب قیمتی، اعمال مالیاتهای جدید یا محدودیتهای مالکیت، انگیزهی خود را از دست میدهند. در نتیجه، بازار با کاهش شدید تقاضا مواجه میشود؛ تقاضایی که در ظاهر وجود دارد، اما به علت نااطمینانی، وارد عمل نمیشود. این «تقاضای معلق» یکی از نشانههای رکود در بازارهای دارای ریسک بالاست و موجب قفلشدن معاملات و ایستایی در کل چرخهی تولید و عرضه میشود.
حسین عبده تبریزی
روز شنبه، ۷ تیر ۱۴۰۴، بازار سرمایهی ایران در اولین روز بازگشایی پس از جنگ ۱۲روزه ایران و اسرائیل، یکی از روزهای کمرمق خود را تجربه کرد. شاخص کل با وجود فضای بسیار منفی حاکم، فقط حدود ۲ درصد کاهش یافت، چرا که حجم معاملات پایین ماند. خریداران چندانی در بازار دیده نمیشدند. اکثر نمادها با فشار فروش مواجه بودند و تنها تعداد انگشتشماری از سهمهای کوچک و پرریسک به شکل هیجانی در محدودهی مثبت معامله شدند. با این حال، به گمان این جانب، وضعیت بازار مسکن که شاخص رسمی و روزانهای مانند بورس ندارد، بهمراتب بغرنجتر است. رکود در این بازار تنها پس از جنگ اخیر تشدید نشده، بلکه در طول دو تا سه سال گذشته این رکود نیز بهصورت پایدار و ساختاری ادامه داشته است؛ رکودی عمیق که کمتر نشانهای از خروج از آن دیده میشود. در این نوشتهی کوتاه بررسی میکنیم چرا در شرایطی که ریسک سیاسی در کشوری افزایش مییابد، وضعیت بازار مسکن بهمراتب وخیمتر از دیگر بازارها میشود.
مسکن کالایی است با ماهیت سرمایهگذاری بلندمدت، نقدشوندگی پایین و نیازمند منابع مالی سنگین. بههمین دلیل، در شرایط بیثباتی سیاسی، خانوارها و سرمایهگذاران تمایل خود را برای ورود به این بازار از دست میدهند. نااطمینانی دربارهی آینده، ترس از تخریب داراییها، احتمال سرکوب قیمتی یا تصویب مالیاتهای جدید، و ابهام نسبت به ثبات اقتصادی، همگی موجب میشوند تقاضای مصرفی و سرمایهای برای مسکن بهطور همزمان کاهش یابد. حتی کسانی که توانایی مالی دارند، در چنین شرایطی ترجیح میدهند منابع خود را در داراییهای سیالتر مانند طلا، ارز یا املاک خارج از کشور نگهداری کنند.
یکی از دلایل اصلی شدتیافتن رکود مسکن در شرایط افزایش ریسک سیاسی، اختلال در تأمین مالی است. پروژههای ساختمانی و همچنین خرید واحدهای مسکونی وابستگی زیادی به تسهیلات بانکی دارند، اما در سالهای اخیر، عملاً امکان دریافت وام مؤثر برای خرید یا ساخت مسکن وجود نداشته است. سقف تسهیلات، نسبت به قیمت مسکن بسیار پایین مانده و نرخ بهره و شرایط بازپرداخت نیز از توان اقشار متوسط خارج بوده است. در فضای نااطمینانی دو سه سال اخیر، بانکها نیز تمایل خود را برای اعطای وامهای بلندمدت از دست دادند و منابع خود را به سمت داراییهای کمریسکتر هدایت کردهاند. بدیهی است که وقوع جنگ ۱۲ روزهی جاری، سطح تسهیلات در این بخش را عملاً به صفر میرساند.
در چنین شرایطی، سرمایهگذاران نیز از ورود به پروژههایی که بازدهی آنها در آینده نامشخص است، خودداری میکنند. از منظر نظری، برنانکی (1983) در مقالهای کلاسیک نشان داد که در شرایط نااطمینانی، سرمایهگذاریهای برگشتناپذیر (پروژههایی که پس از انجام آنها، خروج از پروژه یا تغییر مسیر بدون هزینهی زیاد ممکن نیست) متوقف میشوند؛ زیرا تصمیمگیران منتظر شفافترشدن آینده میمانند. بانک جهانی نیز در گزارش خود تأکید کرده است که در کشورهایی با ریسک بالای سیاسی یا نهادی، بازار مسکن دچار رکودهای عمیقتر و طولانیتری میشود؛ چرا که این بازار بهدلیل ماهیت غیرسیّال و بلندمدت خود، آسیبپذیرتر از سایر حوزههاست:
نااطمینانی سیاسی و نهادی، رکود در بازار مسکن را بهویژه در کشورهای در حال توسعه که نظام مالی آسیبپذیرتر و حقوق مالکیت در آنها شکننده است، بهطور معناداری تشدید میکند... . در کشورهای دارای وضعیت شکننده، سرمایهگذاری در مسکن بهشدت تحت تأثیر ادراک ریسک قرار میگیرد. حتی بیثباتی سیاسی محدود نیز میتواند فعالیتهای ملکی را برای سالها به تعویق بیندازد یا از مسیر خارج کند... . نااطمینانی سیاسی، ارزش صبر کردن در بازار مسکن را افزایش میدهد و موجب کاهش معاملات و ساختوسازهای جدید میشود (بانک جهانی، مسکن برای تابآوری، واشنگتن: بانک جهانی، ۲۰۱۹).
در شرایطی که ریسک کشور افزایش مییابد، هر دو گروه اصلی متقاضیان مسکن، یعنی مصرفکنندگان نهایی و سرمایهگذاران ملکی، از بازار خارج میشوند. خانوارهایی که با هدف سکونت به دنبال خرید خانه هستند، به دلیل ابهام نسبت به آیندهی معیشتی، شغل و تورم، تصمیمگیری را به تعویق میاندازند. همزمان، سرمایهگذارانی که در سالهای گذشته با انگیزهی حفظ ارزش پول یا کسب بازده از اجاره و رشد قیمت وارد بازار میشدند، در برابر متغیرهایی چون تهدیدهای سیاسی، احتمال سرکوب قیمتی، اعمال مالیاتهای جدید یا محدودیتهای مالکیت، انگیزهی خود را از دست میدهند. در نتیجه، بازار با کاهش شدید تقاضا مواجه میشود؛ تقاضایی که در ظاهر وجود دارد، اما به علت نااطمینانی، وارد عمل نمیشود. این «تقاضای معلق» یکی از نشانههای رکود در بازارهای دارای ریسک بالاست و موجب قفلشدن معاملات و ایستایی در کل چرخهی تولید و عرضه میشود.
رکودی که در بازار مسکن شکل میگیرد، معمولاً با رکودهای کوتاهمدت در بازارهای مالی مانند بورس تفاوت اساسی دارد. رکود بورس ممکن است با تغییر سیاست پولی، تعدیل انتظارات یا موج جدید نقدینگی تا حدی ترمیم شود، اما رکود مسکن بهدلیل ماهیت بلندمدت، غیرسیَال، و وابسته به ساختارهای اعتباری، معمولاً به شکل مزمن و فرسایشی باقی میماند. برخلاف بازار سرمایه که هر روز دادهها و قیمتهای آن ثبت و رصد میشود، در بازار مسکن، اطلاعات رسمی و بهروز وجود ندارد و بههمین دلیل، عمق رکود گاه از نگاه سیاستگذاران نیز پنهان میماند. در عمل اما این رکود، اثر خود را بر صنایع مرتبط با ساختمان، اشتغال، جریان نقدینگی خانوارها و حتی امید به آینده، بهوضوح آشکار میسازد.
نمونههای جهانی متعددی وجود دارد که نشان میدهند ریسک سیاسی بازار مسکن را موقتاً زمینگیر میکند، اما پس از بازگشت نسبی ثبات، بازار بازیابی میشود. در مصر پس از انقلاب ۲۰۱۱، قیمت مسکن در قاهره بهشدت افت کرد، اما پس از چند سال و با بازسازی ثبات سیاسی، بازار دوباره رونق گرفت. در ونزوئلا، سقوط قیمت مسکن در دورهی تورم افسارگسیخته و سقوط دولتهای محلی، بازار را کاملاً فلج کرد، اما در مناطقی که مهاجرپذیر بودند، با ثبات نسبی، رشد مجدد آغاز شد. در اوکراین، پس از اشغال کریمه در ۲۰۱۴، بازار املاک دچار سقوط شد، اما با بازسازی اقتصادی، بخشی از آن احیا شد تا دوباره با جنگ ۲۰۲۲ دچار افتی دیگر شود. در ترکیه نیز پس از کودتای نافرجام ۲۰۱۶ و بحران ارزی ۲۰۱۸، بازار مسکن برای مدتی افت کرد، اما دولت با تسهیلات مالی و تورم بالا، روند قیمتی را برگرداند. این مثالها یادآور میشوند که بازار مسکن، هرچند در برابر شوکهای سیاسی آسیبپذیر است، اما در بلندمدت تابع پویاییهای اقتصاد کلان، رشد جمعیت و رفتار انتظاری جامعه باقی میماند.
تجربهی تاریخی خود کشور ایران در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ و آغاز جنگ تحمیلی، مثال روشنی از اثر موقت افزایش ریسک سیاسی بر بازار مسکن است. در آن مقاطع، قیمت مسکن با شوک شدیدی مواجه شد؛ بسیاری از داراییها از ارزش افتادند و معاملات متوقف شدند. اما با وجود فضای امنیتی، مصادرهی اموال، مهاجرت و جنگ، بازار مسکن در فاصلهی دو تا سه سال به تعادل بازگشت و قیمتها نهتنها بازیابی شد، بلکه در دورهای از تورم عمومی، رو به رشد نهاد. باید توجه داشت که آن دوران، از نظر تورم عمومی و عمق بازارهای مالی، وضعیت قابلمقایسه با امروز نبود. با این حال، ماهیت دارایی ملکی بهعنوان پناهگاه سرمایه، در آن وقایع بار دیگر قدرت خود را نشان داد.
بررسی تجربهی ایران در سالهای اخیر نشان میدهد که ریشهی رکود بخش مسکن صرفاً در متغیرهای اقتصادی مانند نرخ بهره یا هزینهی ساخت نیست، بلکه در سطحی بالاتر، با فضای کلی ریسک کشور گره خورده است. تا زمانی که نااطمینانی سیاسی، نگرانیهای امنیتی و چشمانداز تیرهی تعاملات بینالمللی بر فضای تصمیمگیری سایه افکندهاند، هیچ بستهی حمایتی یا تسهیلاتی موجب رونق پایدار در بازار مسکن نمیشود. بازگرداندن جان به این بازار، نیازمند چیزی فراتر از وام و مشوق مالی است؛ نیازمند کاهش ریسک سیاسی (کشور) است؛ کالایی که فعلاً در دسترس نیست.
سرمایهگذاران ملکی در شرایط فعلی باید با واقعبینی به بازار نگاه کنند. فروش ملک بهشدت دشوار شده، حجم معاملات افت چشمگیر داشته و تخفیفهای سنگین نیز تضمینی برای نقدشوندگی نیست. این رکود روانی و معاملاتی شاید ماهها و حتی یکدو سال ادامه یابد، اما این نباید با کاهش دائمی ارزش دارایی اشتباه گرفته شود.
سرمایهگذاری در مسکن ذاتاً بلندمدت است و تصمیمهای هیجانی در کف بازار، معمولاً منجر به زیانهای جبرانناپذیر میشود. صندوقهای سرمایهگذاری حوزهی مسکن نیز، که هنوز تعدادشان در ایران محدود است، باید با همین منطق اداره شوند. دارندگان واحدهای این صندوقها بهتر است از فروش شتابزده خودداری کنند و ساختار سرمایهگذاری را برای دورهای طولانیتر تنظیم کنند.
نمونههای جهانی متعددی وجود دارد که نشان میدهند ریسک سیاسی بازار مسکن را موقتاً زمینگیر میکند، اما پس از بازگشت نسبی ثبات، بازار بازیابی میشود. در مصر پس از انقلاب ۲۰۱۱، قیمت مسکن در قاهره بهشدت افت کرد، اما پس از چند سال و با بازسازی ثبات سیاسی، بازار دوباره رونق گرفت. در ونزوئلا، سقوط قیمت مسکن در دورهی تورم افسارگسیخته و سقوط دولتهای محلی، بازار را کاملاً فلج کرد، اما در مناطقی که مهاجرپذیر بودند، با ثبات نسبی، رشد مجدد آغاز شد. در اوکراین، پس از اشغال کریمه در ۲۰۱۴، بازار املاک دچار سقوط شد، اما با بازسازی اقتصادی، بخشی از آن احیا شد تا دوباره با جنگ ۲۰۲۲ دچار افتی دیگر شود. در ترکیه نیز پس از کودتای نافرجام ۲۰۱۶ و بحران ارزی ۲۰۱۸، بازار مسکن برای مدتی افت کرد، اما دولت با تسهیلات مالی و تورم بالا، روند قیمتی را برگرداند. این مثالها یادآور میشوند که بازار مسکن، هرچند در برابر شوکهای سیاسی آسیبپذیر است، اما در بلندمدت تابع پویاییهای اقتصاد کلان، رشد جمعیت و رفتار انتظاری جامعه باقی میماند.
تجربهی تاریخی خود کشور ایران در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ و آغاز جنگ تحمیلی، مثال روشنی از اثر موقت افزایش ریسک سیاسی بر بازار مسکن است. در آن مقاطع، قیمت مسکن با شوک شدیدی مواجه شد؛ بسیاری از داراییها از ارزش افتادند و معاملات متوقف شدند. اما با وجود فضای امنیتی، مصادرهی اموال، مهاجرت و جنگ، بازار مسکن در فاصلهی دو تا سه سال به تعادل بازگشت و قیمتها نهتنها بازیابی شد، بلکه در دورهای از تورم عمومی، رو به رشد نهاد. باید توجه داشت که آن دوران، از نظر تورم عمومی و عمق بازارهای مالی، وضعیت قابلمقایسه با امروز نبود. با این حال، ماهیت دارایی ملکی بهعنوان پناهگاه سرمایه، در آن وقایع بار دیگر قدرت خود را نشان داد.
بررسی تجربهی ایران در سالهای اخیر نشان میدهد که ریشهی رکود بخش مسکن صرفاً در متغیرهای اقتصادی مانند نرخ بهره یا هزینهی ساخت نیست، بلکه در سطحی بالاتر، با فضای کلی ریسک کشور گره خورده است. تا زمانی که نااطمینانی سیاسی، نگرانیهای امنیتی و چشمانداز تیرهی تعاملات بینالمللی بر فضای تصمیمگیری سایه افکندهاند، هیچ بستهی حمایتی یا تسهیلاتی موجب رونق پایدار در بازار مسکن نمیشود. بازگرداندن جان به این بازار، نیازمند چیزی فراتر از وام و مشوق مالی است؛ نیازمند کاهش ریسک سیاسی (کشور) است؛ کالایی که فعلاً در دسترس نیست.
سرمایهگذاران ملکی در شرایط فعلی باید با واقعبینی به بازار نگاه کنند. فروش ملک بهشدت دشوار شده، حجم معاملات افت چشمگیر داشته و تخفیفهای سنگین نیز تضمینی برای نقدشوندگی نیست. این رکود روانی و معاملاتی شاید ماهها و حتی یکدو سال ادامه یابد، اما این نباید با کاهش دائمی ارزش دارایی اشتباه گرفته شود.
سرمایهگذاری در مسکن ذاتاً بلندمدت است و تصمیمهای هیجانی در کف بازار، معمولاً منجر به زیانهای جبرانناپذیر میشود. صندوقهای سرمایهگذاری حوزهی مسکن نیز، که هنوز تعدادشان در ایران محدود است، باید با همین منطق اداره شوند. دارندگان واحدهای این صندوقها بهتر است از فروش شتابزده خودداری کنند و ساختار سرمایهگذاری را برای دورهای طولانیتر تنظیم کنند.
حفظ پیوند اقتصادی جامعه در وضعیت اضطراری جنگ
درسهایی از دوران کرونا و راهکارهایی برای ایران جنگزدهی امروز
در شرایط بحرانی جنگ و تهدیدات امنیتی، نخستین اختلالها معمولاً در شبکهی توزیع و زنجیرهی تولید کالاهای اساسی پدیدار میشود. در ایران، تجربهی جنگ ایران و عراق نشان داد که بستهشدن مغازهها، خروج فروشندگان از شهر و تعطیلی کارگاههای تولیدی ضربهی بزرگی به معیشت مردم وارد میکند.
امروز نیز با گسترش درگیریهای نظامی، بمباران و تهدیدات موشکی در ایران، این خطر وجود دارد که مغازهداران، سوپرمارکتها و حتی تولیدکنندگان کالاهای ضروری مانند نانواییها و مرغداریها فعالیت خود را متوقف کنند؛ در همین حال، نبود بنزین و اختلال در حملونقل زنجیرهی تأمین را از هم میگسلد. در چنین وضعی، دولت باید فوراً از طریق الزام به ادامهی فعالیت واحدهای صنفی و تولیدی ضروری، و تجهیز فروشگاههای زنجیرهای بهعنوان ستون فقرات توزیع شهری، از فروپاشی عرضه جلوگیری کند. اگر خانوار فروشنده قصد خروج از شهر را دارد، میباید ملزم شود حداقل یک کارمند در محل کار باقی بگذارد.
از سوی دیگر، جنبهی تقاضای اقتصاد خُرد نیز تحت فشار شدیدی قرار دارد. خانوارها خریدهای خود را به مایحتاج اساسی محدود کرده و منابع مالی خود را تنها صرف ضروریات میکنند؛ در نتیجه، کارگاههای تولید و فروش دیگر محصولات عملاً متوقف میشوند. در کنار این، توقف خودپردازها، قطعی برق، و مشکلات فنی در سیستم بانکی، مانند اختلال در بانکهای سپه و پاسارگاد، باعث شده است که خانوارها و بنگاهها دسترسی کافی به وجه نقد نداشته باشند. اگر چرخش نقد در کشور کند یا قطع شود، خرید و فروش متوقف میشود و آنچه از شبکهی توزیع باقی مانده نیز از کار میافتد. بانک مرکزی باید بلافاصله چکپولهای درشت را از طریق بانکها، پست و دیگر شبکههای مویرگی در دسترس مردم قرار دهد. همچنین، سقف برداشتهای نقدی و کارتبهکارت باید بهطور اضطراری افزایش یابد تا خریدهای روزمره امکانپذیر بماند.
آنچه گفته شد، در سطح بنگاههای کوچک و متوسط (SMEs) نیز نگرانیهای جدی ایجاد کرده است. بسیاری از این واحدها در شرایط فعلی با مشکل نقدینگی برای پرداخت حقوق کارکنان، اجارهی مکان یا خرید مواد اولیه مواجهاند. در بازهی ۳۰ روزهی پیشِرو، بانکها باید مجاز باشند به دستور و با ضمانت دولت یا صندوق توسعهی ملی، اعتبارات اضطراری کوتاهمدت و بدون وثیقه به بنگاههایی اعطا کنند که دچار کمبود نقدینگی شدهاند. این اقدام از توقف چرخهی فعالیت اقتصادی جلوگیری میکند. چنین وامهایی نباید مشروط به طی مراحل بروکراتیک متعارف باشند، بلکه لازم است با الگویی فوری، شفاف و قابلنظارت اجرایی شوند. در غیر این صورت، موجی از تعطیلی بنگاههای کوچک آغاز خواهد شد که احیای آنها بسیار دشوار خواهد بود.
در این وضعیت، حمایت از خانوارهایی که منبع درآمد خود را از دست دادهاند نیز امری فوری و حیاتی است. کمیتهی امداد، سازمان بهزیستی و نهادهای محلی باید بتوانند با استفاده از دادههای موجود، از جمله کد ملی، شمارهی حساب و اطلاعات نظام یارانهها، به صورت مستقیم و بدون ثبتنام یا مراجعهی حضوری، پرداختهای نقدی ساده و مؤثر انجام دهند. همچنین، دولت باید از شکلگیری گروههای همیاری محلی استقبال کرده و آن را تسهیل کند. این گروهها، مشابه تعاونیهای خودجوش محلهای، نقش تعیینکنندهای در تأمین نیازهای اولیهی خانوادههای آسیبپذیر ایفا میکنند. همانگونه که در دورهی کرونا، برخی دولتهای غربی بدون بروکراسی و ثبتنام، مبالغی را بهطور مستقیم به حساب مردم واریز کردند، در ایران امروز نیز چنین الگویی، با اتکا به نظام بانکی و سامانهی یارانهای، قابل پیادهسازی است و از فروپاشی نهاد خانواده در دوران جنگ جلوگیری میکند.
گفتیم در شرایط بحرانی جنگ، بنگاههای کوچک و متوسط معمولاً بیشترین فشار را از نظر نقدینگی و هزینههای جاری تحمل میکنند. یکی از مؤثرترین راهکارهای فوری برای کاهش این فشار، اعمال تمهیدات مالیاتی موقت است. این تمهیدات بهصورت تعویق پرداخت مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم، از جمله مالیات بر ارزش افزوده، مالیات عملکرد و مالیات حقوق کارکنان، به مدت ۳ تا ۶ ماه اعمال میشود تا بنگاهها فرصت بازیابی و تداوم فعالیت را داشته باشند.
علاوه بر مالیات، حق بیمهی تأمین اجتماعی نیز یکی از بارزترین تعهدات جاری بنگاههاست که در شرایط رکود یا اختلال، مانع حفظ اشتغال میشود. پیشنهاد میشود پرداخت حق بیمه در بازهای مشخص (مثلاً سه ماهه)، بدون جریمه و همراه با اقساطبندی مجدد به تعویق افتد. این اقدام همزمان باعث حفظ اشتغال و کاهش هزینههای کوتاهمدت بنگاهها میشود.
درسهایی از دوران کرونا و راهکارهایی برای ایران جنگزدهی امروز
در شرایط بحرانی جنگ و تهدیدات امنیتی، نخستین اختلالها معمولاً در شبکهی توزیع و زنجیرهی تولید کالاهای اساسی پدیدار میشود. در ایران، تجربهی جنگ ایران و عراق نشان داد که بستهشدن مغازهها، خروج فروشندگان از شهر و تعطیلی کارگاههای تولیدی ضربهی بزرگی به معیشت مردم وارد میکند.
امروز نیز با گسترش درگیریهای نظامی، بمباران و تهدیدات موشکی در ایران، این خطر وجود دارد که مغازهداران، سوپرمارکتها و حتی تولیدکنندگان کالاهای ضروری مانند نانواییها و مرغداریها فعالیت خود را متوقف کنند؛ در همین حال، نبود بنزین و اختلال در حملونقل زنجیرهی تأمین را از هم میگسلد. در چنین وضعی، دولت باید فوراً از طریق الزام به ادامهی فعالیت واحدهای صنفی و تولیدی ضروری، و تجهیز فروشگاههای زنجیرهای بهعنوان ستون فقرات توزیع شهری، از فروپاشی عرضه جلوگیری کند. اگر خانوار فروشنده قصد خروج از شهر را دارد، میباید ملزم شود حداقل یک کارمند در محل کار باقی بگذارد.
از سوی دیگر، جنبهی تقاضای اقتصاد خُرد نیز تحت فشار شدیدی قرار دارد. خانوارها خریدهای خود را به مایحتاج اساسی محدود کرده و منابع مالی خود را تنها صرف ضروریات میکنند؛ در نتیجه، کارگاههای تولید و فروش دیگر محصولات عملاً متوقف میشوند. در کنار این، توقف خودپردازها، قطعی برق، و مشکلات فنی در سیستم بانکی، مانند اختلال در بانکهای سپه و پاسارگاد، باعث شده است که خانوارها و بنگاهها دسترسی کافی به وجه نقد نداشته باشند. اگر چرخش نقد در کشور کند یا قطع شود، خرید و فروش متوقف میشود و آنچه از شبکهی توزیع باقی مانده نیز از کار میافتد. بانک مرکزی باید بلافاصله چکپولهای درشت را از طریق بانکها، پست و دیگر شبکههای مویرگی در دسترس مردم قرار دهد. همچنین، سقف برداشتهای نقدی و کارتبهکارت باید بهطور اضطراری افزایش یابد تا خریدهای روزمره امکانپذیر بماند.
آنچه گفته شد، در سطح بنگاههای کوچک و متوسط (SMEs) نیز نگرانیهای جدی ایجاد کرده است. بسیاری از این واحدها در شرایط فعلی با مشکل نقدینگی برای پرداخت حقوق کارکنان، اجارهی مکان یا خرید مواد اولیه مواجهاند. در بازهی ۳۰ روزهی پیشِرو، بانکها باید مجاز باشند به دستور و با ضمانت دولت یا صندوق توسعهی ملی، اعتبارات اضطراری کوتاهمدت و بدون وثیقه به بنگاههایی اعطا کنند که دچار کمبود نقدینگی شدهاند. این اقدام از توقف چرخهی فعالیت اقتصادی جلوگیری میکند. چنین وامهایی نباید مشروط به طی مراحل بروکراتیک متعارف باشند، بلکه لازم است با الگویی فوری، شفاف و قابلنظارت اجرایی شوند. در غیر این صورت، موجی از تعطیلی بنگاههای کوچک آغاز خواهد شد که احیای آنها بسیار دشوار خواهد بود.
در این وضعیت، حمایت از خانوارهایی که منبع درآمد خود را از دست دادهاند نیز امری فوری و حیاتی است. کمیتهی امداد، سازمان بهزیستی و نهادهای محلی باید بتوانند با استفاده از دادههای موجود، از جمله کد ملی، شمارهی حساب و اطلاعات نظام یارانهها، به صورت مستقیم و بدون ثبتنام یا مراجعهی حضوری، پرداختهای نقدی ساده و مؤثر انجام دهند. همچنین، دولت باید از شکلگیری گروههای همیاری محلی استقبال کرده و آن را تسهیل کند. این گروهها، مشابه تعاونیهای خودجوش محلهای، نقش تعیینکنندهای در تأمین نیازهای اولیهی خانوادههای آسیبپذیر ایفا میکنند. همانگونه که در دورهی کرونا، برخی دولتهای غربی بدون بروکراسی و ثبتنام، مبالغی را بهطور مستقیم به حساب مردم واریز کردند، در ایران امروز نیز چنین الگویی، با اتکا به نظام بانکی و سامانهی یارانهای، قابل پیادهسازی است و از فروپاشی نهاد خانواده در دوران جنگ جلوگیری میکند.
گفتیم در شرایط بحرانی جنگ، بنگاههای کوچک و متوسط معمولاً بیشترین فشار را از نظر نقدینگی و هزینههای جاری تحمل میکنند. یکی از مؤثرترین راهکارهای فوری برای کاهش این فشار، اعمال تمهیدات مالیاتی موقت است. این تمهیدات بهصورت تعویق پرداخت مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم، از جمله مالیات بر ارزش افزوده، مالیات عملکرد و مالیات حقوق کارکنان، به مدت ۳ تا ۶ ماه اعمال میشود تا بنگاهها فرصت بازیابی و تداوم فعالیت را داشته باشند.
علاوه بر مالیات، حق بیمهی تأمین اجتماعی نیز یکی از بارزترین تعهدات جاری بنگاههاست که در شرایط رکود یا اختلال، مانع حفظ اشتغال میشود. پیشنهاد میشود پرداخت حق بیمه در بازهای مشخص (مثلاً سه ماهه)، بدون جریمه و همراه با اقساطبندی مجدد به تعویق افتد. این اقدام همزمان باعث حفظ اشتغال و کاهش هزینههای کوتاهمدت بنگاهها میشود.
در کنار این موارد، دولت باید در مراحل بعدی (شرایط آرامش نسبی) با شناسایی دقیق بنگاههایی که در مناطق آسیبدیده فعالیت دارند یا کاهش شدید درآمد داشتهاند، طرحهای بخشودگی یا تخفیف هدفمند مالیاتی را نیز تدوین کند. این بستهی حمایتی مالیاتی، مکمل اعتبارهای اضطراری بانکی خواهد بود و به پایداری اقتصادی در دوران جنگ کمک قابلتوجهی میکند.
موفقیت این اقدامات که مستقیماً به تداوم زندگی عادی مردم در روزهای بحرانی کمک میکند، رابطهی تضعیفشدهی دولت و مردم را در این شرایط دشوار ترمیم کرده و به بازسازی اعتماد عمومی یاری میرساند.
موفقیت این اقدامات که مستقیماً به تداوم زندگی عادی مردم در روزهای بحرانی کمک میکند، رابطهی تضعیفشدهی دولت و مردم را در این شرایط دشوار ترمیم کرده و به بازسازی اعتماد عمومی یاری میرساند.
فصلی که باید با دست جوانان نوشته شود
حسین عبده تبریزی
از بهمن ۱۳۵۶ که با دکترا به ایران بازگشتم، روزهایم در تبوتاب انقلابی میگذشت که همه چیز را دگرگون میکرد. آن روزها، جان آدمی جای دیگری بود؛ زمین زیر پا میلرزید، و دل، همیشه گامی جلوتر از عقل میدوید. مثل بسیاری از جوانان آن سالها، مجذوب موجی شده بودم که وعدهی رهایی میداد. آرام و قرار نداشتم. هر روز با نفسهای بریده از شور بیدار میشدم، و شبها با ذهنی آشفته از شعار و شوق، به خواب میرفتم. نه خواب خواب بود، نه بیداری بیداری. من به آیندهی تازهای باور داشتم، بیآنکه هنوز از غبار گذشته عبور کرده باشم.
از نهضت ملی نفت، خاطرهای نداشتم. آن روزها یا اصلاً نبودم، یا دو سالهای خاموش در آغوش مادر بودم. نخستین تصویری که از تپشهای اجتماعی در ذهنم حک شد، برمیگردد به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲. آن روزها اطراف بازار تهران زندگی میکردیم، و مادرم میگفت که صدای رگبار تیر از طرف خیابان خیام برمیخاست. اما من، دوازدهسالهی آن روز، در تهران نبودم. سوار بر قطاری به سوی اهواز شده بودیم. قطار و سفر، دنیای مرا بلعیده بودند. در دل آن جادو، از خون و گلوله، نشانی نبود. فقط بعدها، جلوی مغازهی پدرم در سرای حاجبالدولهی بازار مردی یکپا دیدم که درآن واقعه تیر خورده بود. آن تصویر زخمی عمیق بیشتر از تن، در حافظهام نشاند. آنجا بود که فهمیدم، جهان همیشه جای بازی نیست.
اما سال ۵۷، چیزی دیگر بود. زمین و زمان از جا کنده شده بود. دانشگاه، خیابان، بانک، خانه؛ همه به رنگ انقلاب درآمده بودند. هم در دانشگاه تدریس میکردم، هم مدیر بانک بودم، اما کار برایم در حاشیه بود؛ شب و روز مثل کسی که بر موجی سوار است، با اشتیاق خبرها را میبلعیدم. همه چیز در حرکت بود. دانشجویان، استادان جوان، مردم کوچه و بازار. اما در دل این هیاهو، چهرهای برجسته میشد که سکوت و آرامشش چشمگیر بود: آقای اسدالله نبیلی. استادی محترم، خوشبرخورد و بهظاهر بیتفاوت نسبت به تلاطمهای اطراف.
اسدالله نبیلی، استاد مکاتبات بازرگانی بود؛ خوشبیان، دقیق، و با وقاری درونگرا که احترامی ناگفته در دل آدم مینشاند. از دور که نگاهش میکردی، میپنداشتی مرد سیاست است؛ کسی که لابد در لحظههای سرنوشتساز، پیشقدم خواهد شد. اما نشد. در جلسات استادان، که شور انقلاب در آن میجوشید، خاموش مینشست. نه حرفی، نه تأییدی، نه اعتراضی. در آن جلسهی پرجوشوخروش برای تصمیمگیری دربارهی تحصن در وزارت علوم، تنها کسی که ابداً هیچ نگفت، او بود. من که همواره برایش احترام بسیار قائل بودم، از این خاموشی و انفعال دلگیر میشدم. درنمییافتم که شاید زخمی از نهضت ملی بر دل داشت. شاید آنقدر بازی قدرت را از نزدیک دیده بود که دیگر به هیچ موجی دل نمیسپرد. شاید همهچیز را سناریویی میدانست طراحیشده از سوی بیگانگان. یا شاید، تغییر را آغازی برای هرجومرج میدید و نگران از آیندهای مبهم، روزنی به روشنی نمییافت. در آن روزها، خونسردیاش برایم چیزی جز بیتفاوتی نبود؛ نه نشانی از تأمل یا واقعبینی. اما امروز درمییابم که شاید باید همانوقت هم احتمال میدادم سکوتش بیدلیل نیست؛ واکنشی عمیقتر از آنچه در ظاهر مینمود.
حالا، بعد از جنگ ۱۲ روزه، بعد از آنهمه خون و خاک و خشم، دوباره جامعه در التهاب است. میترسم نسل جوان، ما را همانطور داوری کند که من روزی نبیلی را، بیآنکه بداند هر سکوتی از بیتفاوتی نیست. اما حقیقت این نیست. آیا میدانند این آرامش و خونسردی ظاهری، نه از بیتفاوتی، که از زخم تجربه است؟ نسل ما فرزندان بحرانهای پیاپیایم؛ انقلاب، جنگ، اصلاحات، تحریم... . آنقدر در موج افتادهایم که پیش از پریدن، عمق آب را میسنجیم. محتمل است نسل امروز، در میان خشم و شتابش، فرصتی برای درک این سکوت نگذارد و ترجیح دهد صدای نسل ما را نشنیده بگیرد.
نسل جوان این روزها البته چیز دیگریست. آنها اگر چهلوپنجساله باشند، کودتای موبایل و اینترنت را دیدهاند؛ کوی دانشگاه ۷۸، طغیان ۸۸، آبان ۹۸، مهسای ۱۴۰۱ و حالا این جنگ و آتشبس را دیدهاند. و هرچه جوانتر باشند، باز هم زخمهایی دارند که نسل ما کمتر داشت. پرتجربهاند، باهوشاند، متصلاند، و پرانرژی. طبیعیست که آنها بخواهند با شتاب پیش بروند، و ما بخواهیم با احتیاط گام برداریم. آنها از کندی ما خستهاند، و ما از بیپروایی آنها. اما اگر این تفاوت را درک کنیم، اگر نسل ما با فروتنی تجربهاش را بیتعصب منتقل کند، و نسل جوان با درک ریشهها، راه خود را آگاهانهتر برود، شاید تعارضی در کار نباشد.
حسین عبده تبریزی
از بهمن ۱۳۵۶ که با دکترا به ایران بازگشتم، روزهایم در تبوتاب انقلابی میگذشت که همه چیز را دگرگون میکرد. آن روزها، جان آدمی جای دیگری بود؛ زمین زیر پا میلرزید، و دل، همیشه گامی جلوتر از عقل میدوید. مثل بسیاری از جوانان آن سالها، مجذوب موجی شده بودم که وعدهی رهایی میداد. آرام و قرار نداشتم. هر روز با نفسهای بریده از شور بیدار میشدم، و شبها با ذهنی آشفته از شعار و شوق، به خواب میرفتم. نه خواب خواب بود، نه بیداری بیداری. من به آیندهی تازهای باور داشتم، بیآنکه هنوز از غبار گذشته عبور کرده باشم.
از نهضت ملی نفت، خاطرهای نداشتم. آن روزها یا اصلاً نبودم، یا دو سالهای خاموش در آغوش مادر بودم. نخستین تصویری که از تپشهای اجتماعی در ذهنم حک شد، برمیگردد به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲. آن روزها اطراف بازار تهران زندگی میکردیم، و مادرم میگفت که صدای رگبار تیر از طرف خیابان خیام برمیخاست. اما من، دوازدهسالهی آن روز، در تهران نبودم. سوار بر قطاری به سوی اهواز شده بودیم. قطار و سفر، دنیای مرا بلعیده بودند. در دل آن جادو، از خون و گلوله، نشانی نبود. فقط بعدها، جلوی مغازهی پدرم در سرای حاجبالدولهی بازار مردی یکپا دیدم که درآن واقعه تیر خورده بود. آن تصویر زخمی عمیق بیشتر از تن، در حافظهام نشاند. آنجا بود که فهمیدم، جهان همیشه جای بازی نیست.
اما سال ۵۷، چیزی دیگر بود. زمین و زمان از جا کنده شده بود. دانشگاه، خیابان، بانک، خانه؛ همه به رنگ انقلاب درآمده بودند. هم در دانشگاه تدریس میکردم، هم مدیر بانک بودم، اما کار برایم در حاشیه بود؛ شب و روز مثل کسی که بر موجی سوار است، با اشتیاق خبرها را میبلعیدم. همه چیز در حرکت بود. دانشجویان، استادان جوان، مردم کوچه و بازار. اما در دل این هیاهو، چهرهای برجسته میشد که سکوت و آرامشش چشمگیر بود: آقای اسدالله نبیلی. استادی محترم، خوشبرخورد و بهظاهر بیتفاوت نسبت به تلاطمهای اطراف.
اسدالله نبیلی، استاد مکاتبات بازرگانی بود؛ خوشبیان، دقیق، و با وقاری درونگرا که احترامی ناگفته در دل آدم مینشاند. از دور که نگاهش میکردی، میپنداشتی مرد سیاست است؛ کسی که لابد در لحظههای سرنوشتساز، پیشقدم خواهد شد. اما نشد. در جلسات استادان، که شور انقلاب در آن میجوشید، خاموش مینشست. نه حرفی، نه تأییدی، نه اعتراضی. در آن جلسهی پرجوشوخروش برای تصمیمگیری دربارهی تحصن در وزارت علوم، تنها کسی که ابداً هیچ نگفت، او بود. من که همواره برایش احترام بسیار قائل بودم، از این خاموشی و انفعال دلگیر میشدم. درنمییافتم که شاید زخمی از نهضت ملی بر دل داشت. شاید آنقدر بازی قدرت را از نزدیک دیده بود که دیگر به هیچ موجی دل نمیسپرد. شاید همهچیز را سناریویی میدانست طراحیشده از سوی بیگانگان. یا شاید، تغییر را آغازی برای هرجومرج میدید و نگران از آیندهای مبهم، روزنی به روشنی نمییافت. در آن روزها، خونسردیاش برایم چیزی جز بیتفاوتی نبود؛ نه نشانی از تأمل یا واقعبینی. اما امروز درمییابم که شاید باید همانوقت هم احتمال میدادم سکوتش بیدلیل نیست؛ واکنشی عمیقتر از آنچه در ظاهر مینمود.
حالا، بعد از جنگ ۱۲ روزه، بعد از آنهمه خون و خاک و خشم، دوباره جامعه در التهاب است. میترسم نسل جوان، ما را همانطور داوری کند که من روزی نبیلی را، بیآنکه بداند هر سکوتی از بیتفاوتی نیست. اما حقیقت این نیست. آیا میدانند این آرامش و خونسردی ظاهری، نه از بیتفاوتی، که از زخم تجربه است؟ نسل ما فرزندان بحرانهای پیاپیایم؛ انقلاب، جنگ، اصلاحات، تحریم... . آنقدر در موج افتادهایم که پیش از پریدن، عمق آب را میسنجیم. محتمل است نسل امروز، در میان خشم و شتابش، فرصتی برای درک این سکوت نگذارد و ترجیح دهد صدای نسل ما را نشنیده بگیرد.
نسل جوان این روزها البته چیز دیگریست. آنها اگر چهلوپنجساله باشند، کودتای موبایل و اینترنت را دیدهاند؛ کوی دانشگاه ۷۸، طغیان ۸۸، آبان ۹۸، مهسای ۱۴۰۱ و حالا این جنگ و آتشبس را دیدهاند. و هرچه جوانتر باشند، باز هم زخمهایی دارند که نسل ما کمتر داشت. پرتجربهاند، باهوشاند، متصلاند، و پرانرژی. طبیعیست که آنها بخواهند با شتاب پیش بروند، و ما بخواهیم با احتیاط گام برداریم. آنها از کندی ما خستهاند، و ما از بیپروایی آنها. اما اگر این تفاوت را درک کنیم، اگر نسل ما با فروتنی تجربهاش را بیتعصب منتقل کند، و نسل جوان با درک ریشهها، راه خود را آگاهانهتر برود، شاید تعارضی در کار نباشد.
از همه مهمتر، حاکمیت باید دریابد که با این ترکیب مجلس و کابینه و با این سبک قضاوت و نگاه به جهان، و نهادهایی که گویی از قرن پیش به امروز افتادهاند، نمیشود با شتاب نسل جدید حرکت کرد. تصمیمگیری قطرهچکانی، و محافظهکاریِ از سر عادت پاسخگو نیست. نسلی روی صحنه آمده که سرعت، بخشی از هویت اوست؛ نسلی که در لحظه زندگی میکند و در لحظه هم داوری میکند. رضایت این نسل فقط در رفع فیلتر تلگرام یا گشایشهای محدود رسانهای خلاصه نمیشود؛ آنچه میطلبد، حس تغییر است، لمس تغییر، و نه وعدهی آن.
آنچه نسل ما ـــــ که خو کردهایم به تدریج، به صبر، به اصلاحات گامبهگام ـــــ ممکن است هنوز تحمل کند؛ برای نسل امروز، خستهکننده، یأسآور و حتی تحریکآمیز است. نظام حکمرانی اگر میخواهد مشروعیت خود را نه فقط از صندوق رأی، بلکه از دلها و ذهنهای جوانان بگیرد، باید شتابی بهمراتب بیشتر از آنچه امروز شاهدیم نشان دهد. اصلاحات باید متناسب با ریتم نسل امروز طراحی شود، نه متناسب با ضربآهنگ مدیران بازنشسته. اگر قرار است فصلی تازه آغاز شود، این فصل را باید با قلم و زبان نسل جدید نوشت، نه با ذهنهایی که هنوز در گذشته گام میزنند.
آنچه نسل ما ـــــ که خو کردهایم به تدریج، به صبر، به اصلاحات گامبهگام ـــــ ممکن است هنوز تحمل کند؛ برای نسل امروز، خستهکننده، یأسآور و حتی تحریکآمیز است. نظام حکمرانی اگر میخواهد مشروعیت خود را نه فقط از صندوق رأی، بلکه از دلها و ذهنهای جوانان بگیرد، باید شتابی بهمراتب بیشتر از آنچه امروز شاهدیم نشان دهد. اصلاحات باید متناسب با ریتم نسل امروز طراحی شود، نه متناسب با ضربآهنگ مدیران بازنشسته. اگر قرار است فصلی تازه آغاز شود، این فصل را باید با قلم و زبان نسل جدید نوشت، نه با ذهنهایی که هنوز در گذشته گام میزنند.
پادکست فصل اول کتاب اقتصاد کلان: نظریه و عمل میشکین
در دنیای امروز که تصمیمهای اقتصادی بر زندگی فردی و اجتماعی ما تأثیر مستقیم دارند، آشنایی با اصول علم اقتصاد برای همه، بهویژه دانشجویان رشتههای علوم انسانی، مدیریتی و مهندسی، ضرورتی انکارناپذیر است. متأسفانه در تجربهی شخصی من، بسیاری از دانشجویان رشتههایی مانند MBA، مهندسی صنایع، کارآفرینی، مهندسی مالی، و حسابداری، یا اقتصاد نخواندهاند یا بهدرستی مبانی آن را درک نکردهاند. این در حالی است که گذراندن یک دورهی جدی و عمیق از اقتصاد خرد و کلان، بنیان تحلیلگری و تصمیمگیری حرفهای را برای آنان شکل میدهد.
یکی از کتابهای معتبر در این حوزه، کتاب «اقتصاد کلان» نوشتهی فردریک اس. میشکین است. میشکین که استاد اقتصاد در دانشگاه کلمبیا و عضو سابق هیئتمدیرهی فدرال رزرو آمریکا بوده، در این کتاب با رویکردی تحلیلی و کاربردی، مفاهیم پیچیدهی اقتصاد کلان را به زبانی روشن و با مثالهای واقعی توضیح میدهد. تمرکز ویژهی او بر سیاستگذاری پولی، این اثر را به منبعی ارزشمند برای فهم نقش بانکهای مرکزی، تورم، نرخ بهره، رشد اقتصادی و ابزارهای کنترل رکود تبدیل کرده است.
فصل اول این کتاب، نقشهیراهی برای ورود به جهان اقتصاد کلان است. مفاهیمی چون تولید ناخالص داخلی، نرخ بیکاری، تورم، و نقش سیاستهای مالی و پولی در تعادل اقتصادی، از همان ابتدا جایگاه کلیدی خود را در ذهن خواننده پیدا میکنند. خواندن این کتاب نه فقط برای دانشجویان اقتصاد، بلکه برای هر فردی که به دنبال درک ساختار و حرکتهای اقتصاد ملی و جهانی است، تجربهای بنیادی و روشنگر خواهد بود.
آنچه اینجا میخوانید پادکست فصل اول کتاب است که ماشین بهخوبی تهیه کرده و تنها لغت خُرد را درست تلفظ نمیکند. هدف آن است که با گوش کردنِ این چند دقیقه به خواندن کتاب راغب شوید. در آینده، هر سه فصل از پادکست که آماده شود را به نظر و سمع شما میرسانم. این فایل از گروه واتزآپی هاما نقل شده و مسئولیت تهیهی آن با آقای سعید امینی بوده است.
در دنیای امروز که تصمیمهای اقتصادی بر زندگی فردی و اجتماعی ما تأثیر مستقیم دارند، آشنایی با اصول علم اقتصاد برای همه، بهویژه دانشجویان رشتههای علوم انسانی، مدیریتی و مهندسی، ضرورتی انکارناپذیر است. متأسفانه در تجربهی شخصی من، بسیاری از دانشجویان رشتههایی مانند MBA، مهندسی صنایع، کارآفرینی، مهندسی مالی، و حسابداری، یا اقتصاد نخواندهاند یا بهدرستی مبانی آن را درک نکردهاند. این در حالی است که گذراندن یک دورهی جدی و عمیق از اقتصاد خرد و کلان، بنیان تحلیلگری و تصمیمگیری حرفهای را برای آنان شکل میدهد.
یکی از کتابهای معتبر در این حوزه، کتاب «اقتصاد کلان» نوشتهی فردریک اس. میشکین است. میشکین که استاد اقتصاد در دانشگاه کلمبیا و عضو سابق هیئتمدیرهی فدرال رزرو آمریکا بوده، در این کتاب با رویکردی تحلیلی و کاربردی، مفاهیم پیچیدهی اقتصاد کلان را به زبانی روشن و با مثالهای واقعی توضیح میدهد. تمرکز ویژهی او بر سیاستگذاری پولی، این اثر را به منبعی ارزشمند برای فهم نقش بانکهای مرکزی، تورم، نرخ بهره، رشد اقتصادی و ابزارهای کنترل رکود تبدیل کرده است.
فصل اول این کتاب، نقشهیراهی برای ورود به جهان اقتصاد کلان است. مفاهیمی چون تولید ناخالص داخلی، نرخ بیکاری، تورم، و نقش سیاستهای مالی و پولی در تعادل اقتصادی، از همان ابتدا جایگاه کلیدی خود را در ذهن خواننده پیدا میکنند. خواندن این کتاب نه فقط برای دانشجویان اقتصاد، بلکه برای هر فردی که به دنبال درک ساختار و حرکتهای اقتصاد ملی و جهانی است، تجربهای بنیادی و روشنگر خواهد بود.
آنچه اینجا میخوانید پادکست فصل اول کتاب است که ماشین بهخوبی تهیه کرده و تنها لغت خُرد را درست تلفظ نمیکند. هدف آن است که با گوش کردنِ این چند دقیقه به خواندن کتاب راغب شوید. در آینده، هر سه فصل از پادکست که آماده شود را به نظر و سمع شما میرسانم. این فایل از گروه واتزآپی هاما نقل شده و مسئولیت تهیهی آن با آقای سعید امینی بوده است.
کلیات_اقتصاد_کلان_نظریه_و_عمل_ـ_فصل_۱_4.wav
22.3 MB
Macroeconomics: Policy and Practice
تعلیق در اقتصاد ایران : رفتار اختیار واقعی
رفتار اختیار واقعی در شرایط پرریسک (Real Option Behavior) مفهومی برگرفته از نظریهی «اختیار» در مالی است، با این تفاوت که بهجای قراردادهای مالی قابلمعامله، به تصمیمگیریهای دنیای واقعی در خصوص سرمایهگذاریها، ورود به بازار، توسعهی پروژهها یا توقف آنها مربوط میشود.
در نظریهی مالی، «اختیار» یا option به دارندهی آن حق میدهد (نه الزام) که دارایی مشخصی را در زمانی مشخص و با قیمتی از پیش تعیینشده خرید یا فروش کند. این قرارداد قابلمعامله است و در بورس یا بازارهای مشتقه، ارزشگذاری میشود.
در مقابل، اختیار واقعی به حق شرکت یا سرمایهگذار برای تصمیمگیری در مورد اقدامی واقعی مانند احداث کارخانه، ورود به بازار جدید، یا توسعهی محصول در آینده اشاره دارد. تفاوت اصلی این است که اختیار واقعی معمولاً غیرقابلمعامله و مخصوص همان بنگاه یا پروژه است، اما همان منطق «حق، نه الزام» را در خود دارد.
در شرایط پرریسک و با عدمقطعیت بالای جاری در دوران پس از جنگ و آتشبس ناپایدار، بنگاههای ایرانی وارد رفتار اختیار واقعی میشوند. یعنی بهجای آنکه بلافاصله سرمایهگذاری کنند، صبر میکنند تا اطلاعات بیشتری در مورد آینده کسب کنند. این رفتار باعث تعلیق در سرمایهگذاری و کاهش فعالیت اقتصادی در کوتاهمدت میشود، اما ممکن است رفتاری بهینه باشد؛ چون از تصمیمگیریهای پرهزینه و برگشتناپذیر در فضای مبهم جلوگیری میکند.
این مفهوم بهویژه در صنایعی مانند انرژی، زیرساخت، ساختوساز ، و فناوری که در آنها هزینههای ثابت بالاست و خروج از پروژه دشوار است، اهمیت دارد. در ادبیات اقتصادی، این نوع رفتار نشانهای از احتیاط عقلایی در مواجهه با آیندهی نامطمئن تلقی میشود.
رفتار اختیار واقعی در شرایط پرریسک (Real Option Behavior) مفهومی برگرفته از نظریهی «اختیار» در مالی است، با این تفاوت که بهجای قراردادهای مالی قابلمعامله، به تصمیمگیریهای دنیای واقعی در خصوص سرمایهگذاریها، ورود به بازار، توسعهی پروژهها یا توقف آنها مربوط میشود.
در نظریهی مالی، «اختیار» یا option به دارندهی آن حق میدهد (نه الزام) که دارایی مشخصی را در زمانی مشخص و با قیمتی از پیش تعیینشده خرید یا فروش کند. این قرارداد قابلمعامله است و در بورس یا بازارهای مشتقه، ارزشگذاری میشود.
در مقابل، اختیار واقعی به حق شرکت یا سرمایهگذار برای تصمیمگیری در مورد اقدامی واقعی مانند احداث کارخانه، ورود به بازار جدید، یا توسعهی محصول در آینده اشاره دارد. تفاوت اصلی این است که اختیار واقعی معمولاً غیرقابلمعامله و مخصوص همان بنگاه یا پروژه است، اما همان منطق «حق، نه الزام» را در خود دارد.
در شرایط پرریسک و با عدمقطعیت بالای جاری در دوران پس از جنگ و آتشبس ناپایدار، بنگاههای ایرانی وارد رفتار اختیار واقعی میشوند. یعنی بهجای آنکه بلافاصله سرمایهگذاری کنند، صبر میکنند تا اطلاعات بیشتری در مورد آینده کسب کنند. این رفتار باعث تعلیق در سرمایهگذاری و کاهش فعالیت اقتصادی در کوتاهمدت میشود، اما ممکن است رفتاری بهینه باشد؛ چون از تصمیمگیریهای پرهزینه و برگشتناپذیر در فضای مبهم جلوگیری میکند.
این مفهوم بهویژه در صنایعی مانند انرژی، زیرساخت، ساختوساز ، و فناوری که در آنها هزینههای ثابت بالاست و خروج از پروژه دشوار است، اهمیت دارد. در ادبیات اقتصادی، این نوع رفتار نشانهای از احتیاط عقلایی در مواجهه با آیندهی نامطمئن تلقی میشود.