Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
خسته ام دیگر ازین در قامتِ غم زیستن
با بهشتِ نسیه در نقدِ جهنم زیستن!
زندگانی نیست، تمرینِ فراوان مُردن است
شرم می آید مرا زینگونه کم کم زیستن!
باد تا چون من بگویی: هرچه باداباد! هان!
تا کجا بر بامِ هستی همچو پرچم زیستن؟!
قطره ام، اما مخیّر بینِ دریایی عمیق،
یا که آویزان ز برگی مثلِ شبنم زیستن!
آه ای سهراب! اینک، مرگ و جاویدان شدن،
یا در آغوشِ پدر با ننگِ مرهم زیستن!
هرچه ممنوع است خواهم خورد، باری! مِی بیار
تا بنوشم شادیِ مانندِ آدم زیستن!
با دلی چون موم دشوار است اما چاره چیست؟!
حال چندی هم شبیهِ سنگ محکم زیستن!
عاقبت عیدی ازین تقویم بیرون می کشیم
از پسِ عُمری در انبوهِ محرم زیستن!
#حسین_جنتی
@h_jannati
.
خسته ام دیگر ازین در قامتِ غم زیستن
با بهشتِ نسیه در نقدِ جهنم زیستن!
زندگانی نیست، تمرینِ فراوان مُردن است
شرم می آید مرا زینگونه کم کم زیستن!
باد تا چون من بگویی: هرچه باداباد! هان!
تا کجا بر بامِ هستی همچو پرچم زیستن؟!
قطره ام، اما مخیّر بینِ دریایی عمیق،
یا که آویزان ز برگی مثلِ شبنم زیستن!
آه ای سهراب! اینک، مرگ و جاویدان شدن،
یا در آغوشِ پدر با ننگِ مرهم زیستن!
هرچه ممنوع است خواهم خورد، باری! مِی بیار
تا بنوشم شادیِ مانندِ آدم زیستن!
با دلی چون موم دشوار است اما چاره چیست؟!
حال چندی هم شبیهِ سنگ محکم زیستن!
عاقبت عیدی ازین تقویم بیرون می کشیم
از پسِ عُمری در انبوهِ محرم زیستن!
#حسین_جنتی
@h_jannati
.
.
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامنگیر، آمد تا گریبان را گرفت!
خون، که تا دیروز پنهان زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!
مُشتها زینپیش پنهانبود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!
دستِخالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!
آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگلَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!
گندمِ رِی تخمِ نفرینبود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!
ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!
مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!
#حسین_جنتی
#غزل_تازه
#مهسا_امینی
.
@h_jannati
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامنگیر، آمد تا گریبان را گرفت!
خون، که تا دیروز پنهان زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!
مُشتها زینپیش پنهانبود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!
دستِخالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!
آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگلَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!
گندمِ رِی تخمِ نفرینبود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!
ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!
مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!
#حسین_جنتی
#غزل_تازه
#مهسا_امینی
.
@h_jannati