.
سخنِ عالمانهای درباره ساز و کارِ بیت در شعر فارسی از دکتر امیرحسین نیکزاد:
.
https://babelbookreview.com/barupost/%d8%b4%da%a9%d9%84%d9%90-%d8%a8%db%8c%d8%aa/
.
سخنِ عالمانهای درباره ساز و کارِ بیت در شعر فارسی از دکتر امیرحسین نیکزاد:
.
https://babelbookreview.com/barupost/%d8%b4%da%a9%d9%84%d9%90-%d8%a8%db%8c%d8%aa/
.
کتابخانه بابل
شکل سرایش بیت | امیرحسین نیکزاد | مجله بارو
بیت، خاصه بیتِ غزل، یکی از رازآلودترین شکلهای سخنپیوستن است. | مصرع | سرنویسی | راستنویسی | بُننویسی | چپنویسی | حافظ | عروض | هجا | شعر | قافیه | ردیف
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گرفتم اینکه معادی ست ، با حساب و کتابی
مرا که خود عددی نیستم چه عرضِ حسابی؟!
بگو:هنوز گرفتارِ درکِ هستیِ خویش است
اگر که بود در آن بلبشو حضور و غیابی!
.
.
#حسين_جنتى
@h_jannati
مرا که خود عددی نیستم چه عرضِ حسابی؟!
بگو:هنوز گرفتارِ درکِ هستیِ خویش است
اگر که بود در آن بلبشو حضور و غیابی!
.
.
#حسين_جنتى
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
داستانِ غمهای من...
.
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و سعدِ سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندو و از غم ناله کردم
گیسوی عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ زمستان یادم آمد!
دوستان چون میله هایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد !
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati
.
داستانِ غمهای من...
.
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و سعدِ سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندو و از غم ناله کردم
گیسوی عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ زمستان یادم آمد!
دوستان چون میله هایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد !
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati
.
Forwarded from دِلِ لَــعْلْ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!
درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
.
@h_jannati
.
همین، تا پر گشودم از قفس ها سر در آوردم،
غلط کردم به شوق باغ ، گویا پر در آوردم
دهان تا باز کردم مُنکرانم طعنه ها کردند
غزل گفتم، گمان کردند پیغمبر در آوردم
اگر شمشیر عریان پیشِ رویم بود خندیدم
چو بودا در جواب از جیب ، نیلوفر در آوردم!
درختی ساده ام، آری جفای باغبانم را،
هرس پنداشتم، پس شاخه ای دیگر در آوردم!
به خود آرایشِ "بَزمی" گرفتم تا بیاسایم
غم از هرسو که آمد بر سرم، ساغر در آوردم
جهانِ سخت را آسان گرفتم، شعرِ تَر گفتم
به مضمون ، موم از دکانِ آهنگر در آوردم
ندارم عادتِ منت کشیدن، حالِ من خوب است
زِ بس با دستِ خود از پُشتِ خود خنجر در آوردم
زِ عُمرِ رفته آهی ماند، بر آیینه ی جانم
طلا در کوره کردم، مُشتِ خاکستر درآوردم!
.
@h_jannati
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
روزی اگر زمان به عقب رفت،
لَختی در آن دقایقِ بشکوه،
امروز را ببین ز سر کوه
برگرد کُنجِ غار محمد!
والاپیامدار! محمد!
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati
.
روزی اگر زمان به عقب رفت،
لَختی در آن دقایقِ بشکوه،
امروز را ببین ز سر کوه
برگرد کُنجِ غار محمد!
والاپیامدار! محمد!
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati
.
Forwarded from ساعد باقرى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Hossein_jannati
.
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
برون افتاد از پستوی پَستان راز، خود دانید...
رفیقان! همتی تا نعرهی ارباب بشناسیم
که "هَل مِن ناصرِ" شمر است این آواز! خود دانید...
نه هر کَس اژدهایی در میان انداخت موسی شد...
شباهتهاست جادو را به آن اعجاز، خود دانید...
الا ای آهوانِ دشتِ خلوت دیده! رَم تا کِی؟!
کمین کردهست در هر بوته تیرانداز... خود دانید
سرابِ مقصد است آن سایهها کز دور پیدا شد...
عنانها میکِشد تا منزلِ آغاز، خود دانید...
فراوان کَندهایم ای دوستان! هربار گنجی نیست...
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
#حسین_جنتی
#غزل_تازه
@h_jannati
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
برون افتاد از پستوی پَستان راز، خود دانید...
رفیقان! همتی تا نعرهی ارباب بشناسیم
که "هَل مِن ناصرِ" شمر است این آواز! خود دانید...
نه هر کَس اژدهایی در میان انداخت موسی شد...
شباهتهاست جادو را به آن اعجاز، خود دانید...
الا ای آهوانِ دشتِ خلوت دیده! رَم تا کِی؟!
کمین کردهست در هر بوته تیرانداز... خود دانید
سرابِ مقصد است آن سایهها کز دور پیدا شد...
عنانها میکِشد تا منزلِ آغاز، خود دانید...
فراوان کَندهایم ای دوستان! هربار گنجی نیست...
همان سوراخ و آن مار است اینک، باز خود دانید!
#حسین_جنتی
#غزل_تازه
@h_jannati
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
آمد بهار و رمزی میگویمت نهانی
بر نُهفلک مبارک، الّا بر او که دانی!
الّا بر او که بویی نشنیدهاست هرگز،
از گلشنِ مروّت وَز باغِ مهربانی
الّا به پیرْاَخمی کَز تُرشیِ مزاجش،
ما را نمانده در یاد، یکخنده از جوانی!
الّا بر آنکه هرگز، ناورده از نبردی،
جز زخمْ مژدگانی، جز مرگْ ارمغانی!
الّا به باغبانی کَز کِشتهاش نروید،
جز خارِ خستهجانی، جز شاخهی خزانی...
الّا کسی که در مرگ دارد هزار فتویٰ
یکمصلحت نداند در کارِ زندگانی!
نوروز، خنده ریزد در جامِ ما فقیران
باشد که زهر ریزد در کاسهی فلانی!
ای نورِ حالگَردان! وِی یارِ رویْزردان!
این پرده را بگردان، یکبار امتحانی!
#حسین_جنتی
@h_jannati
آمد بهار و رمزی میگویمت نهانی
بر نُهفلک مبارک، الّا بر او که دانی!
الّا بر او که بویی نشنیدهاست هرگز،
از گلشنِ مروّت وَز باغِ مهربانی
الّا به پیرْاَخمی کَز تُرشیِ مزاجش،
ما را نمانده در یاد، یکخنده از جوانی!
الّا بر آنکه هرگز، ناورده از نبردی،
جز زخمْ مژدگانی، جز مرگْ ارمغانی!
الّا به باغبانی کَز کِشتهاش نروید،
جز خارِ خستهجانی، جز شاخهی خزانی...
الّا کسی که در مرگ دارد هزار فتویٰ
یکمصلحت نداند در کارِ زندگانی!
نوروز، خنده ریزد در جامِ ما فقیران
باشد که زهر ریزد در کاسهی فلانی!
ای نورِ حالگَردان! وِی یارِ رویْزردان!
این پرده را بگردان، یکبار امتحانی!
#حسین_جنتی
@h_jannati
در حقِّ من از هر آنچه دانی مَگُذَر...
از کردهی روشن و نهانی مَگُذَر...
تو نوری و من شیشه، خدایا چه کُنی؟
از بندهی خود اگر توانی مَگُذَر!
از کردهی روشن و نهانی مَگُذَر...
تو نوری و من شیشه، خدایا چه کُنی؟
از بندهی خود اگر توانی مَگُذَر!