Forwarded from کنجِ دنج
📘عنوان کتاب : #والدن
✅نویسنده: #هنری_دیوید_ثورو
🔴مترجم: #سید_علیرضا_بهشتی
📙☑️انتشارات: #نشر_روزنه
✅ این کتاب مجموعه یادداشتهای هنری دیوید ثورو درباره اقامت دو سالهاش درنزدیکی برکه والدن است. ثورو در 27 سالگی و دل زده از نظام ارزشیِ جدید در جامعه آمریکایی به آغوش طبیعت پناه میبرد تا به قول خودش«تنها با واقعیتهای ضروری زندگی روبروشوم، و ببینم آیا میتوانم یاد بگیرم هر کدام از آنها چه چیزی برای آموختن به من دارند، نه این که وقتی به دم مرگ میرسم کشف کنم که هیچ وقت زندگی نکردهام». بدین ترتیب یکی از گنجینههای ادبی و فکری آمریکای معاصر در کلبه کوچک چند فوتی او و در میان درختان قد کشیده سپیدار که محل بازی چرخ ریسکهاست متولد میشود.
✅ ثورو در این کتاب در سه نقش ظاهر میشود. نخست فیلسوف و نقاد اجتماعی، دوم شاعر و سوم دانشمند تجربی. او ارزشهای اجتماعی جامعه مدرن آمریکایی را به شکل یک تهدید میبیند. در نظر ثورو جهان مدرن به مثابه یک مسابقه پرشتاب برای بدست آوردن ثروت بیشتر است، ما تمام عمرمان را بیوقفه کاری میکنیم برای داشتن زندگی بهتر، بدون این که بدانیم زندگی بهتر چیست. دروغ بزرگ آرمان سرمایه داری این است که ثروت بیشتر را معادل زندگی بهتر نشان میدهد. ازین رو ثورو که دل بسته آزادی و مخالف هر چیز غیرضروری است که انسان را پایبند میسازد شعار محبوبش را این گونه سرمیدهد: «ساده کنید!». ثورو به جنگل نرفته است تا یک زندگی روستایی پر مشغله را در دل طبیعت تجربه کند. برای او کشاورزی که تمام مدت درگیر کشت است با تاجری که در نیویورک کار میکند فرقی ندارد. هر دو خواستهها و آرزوهای غیر ضروری دارند که مجبورند تمام ساعتهای عمرشان که بالاترین سرمایهشان است برای آن خرج کنند.
✅ به لحاظ فلسفی او را میتوان پدر معنوی طبیعت گرایانی چون ارسلا گودیناف یا چت ریمو دانست. در این نوع از طبیعت گرایی ارتباط معنوی با امر والا یا خدا به عنوان موجودی ورای طبیعت کنار گذاشته میشود و این بار خود طبیعت و همبستگی ما با آن موضوع ستایش قرار میگرد. ما به «بالا و پایین» جهانِ هستی متصلیم. در سطح کیهانی از همان خاک ستارهای ساخته شدهایم که در دورترین بخشهای کهکشانها یافت میشود و در سطح مولکولی حامل همان کدهای مشابه ژنتیکی هستیم که در اکثر حیوانات یافت میشود. با این وجود تواناییهایمان برای درک این پیوستگی کیهانی را از دست دادهایم.
✅ انسان در کودکی و زمانی که حواسش به آفت تکرار مبتلا نشده و ارزشهای اجتماعی بر او تحمیل نگردیده است شگفتی و زیبایی تحسین برانگیز طبیعت را درمییابد. لذا طبیعتگرایان از ما دعوت میکنند تا حواسمان را از نو صیقل دهیم و در هر لحظه جایگاه خودمان در وسعت بیکران کیهان و ارتباطمان با طبیعت شگفتانگیز را فراموش نکنیم. در ادیان ابراهیمی انسان از بهشت آن جهانی هبوط کرده و در طلب بازگشت است زیرا آن را خانه واقعی خود میداند، اما برای طبیعت گرایان بهشت همین جا روی زمین است که باید با شستن چشمها بار دیگر آن را کشف کنیم.
✅ احتمالا مهمترین جنبهی «والدن» جنبهی شاعرانگی آن است و بیشتر از همه نیز به آن معروف است. توصیفهای ثورو از طبیعت گاهی چنان لطیف و زیباست است که هر خوانندهای آرزو میکند که در چنان طبیعتی زندگی کند. ثورو بخشهای مهم زندگیاش در والدن را به ما گزارش میدهد، ازین که چگونه کلبه محقرش را به دست خودش ساخته، ازین که چه کتابهایی میخواند، از پیادهروی هایش در میان درختان سر به فلک کشیده جنگل، از ساعتهایی که درون قایق روی برکه دراز میکشد و اجازه می دهد آب او را به هرسویی ببرد، از خرگوشی که زیر کلبهاش لانه کرده و صدای جغدی که هر شب میشنود. تسلط ثورو به افسانهها، اسطورهها و میراث ادبی غرب بینظیر است و در جای جای کتاب از آنها سود میبرد. یکی از خاطره انگیزترین آنها، توصیف او از نبرد بی امان دو مورچه است که به کمک اسطوره آشیل صورت میگیرد.
✅ دست آخر ثورو در قامت یک دانشمند تجربی ظاهر میشود. برخی او را پدر رشته بوم شناسی میداند. ثورو درباره طبیعت میپرسد و اطلاعات دقیقی از آن جمع میکند تا به رازهای آن پی ببرد. او رفتار برکه، گیاهان و حیوانات را در فصلها و در شرایط گوناگون زیر نظر میگیرد. برای مثال درباره عمق والدن که شایعههای زیادی درباره آن وجود دارد تحقیق میکند و تلاش میکند به عدد دقیقی دست بیابد. برخلاف برخی از شاعران که فکر میکنند نگاه علمی به جهان و طبیعت مخالف قریحه شاعرانگی است، ثورو نگاه ادبی را با علم میآمیزد و به سطح دیگری از زیباشناسی دست مییابد. درست مانند موسیقیدانی که به جزئیات نظری و عملی موسیقی تسلط دارد لذا لذت بالاتری از آثار کلاسیک موسیقی میبرد تا مخاطبان عامی که دریافت کلیشهای از موسیقی دارند.
@konjedenjefarhang
✅نویسنده: #هنری_دیوید_ثورو
🔴مترجم: #سید_علیرضا_بهشتی
📙☑️انتشارات: #نشر_روزنه
✅ این کتاب مجموعه یادداشتهای هنری دیوید ثورو درباره اقامت دو سالهاش درنزدیکی برکه والدن است. ثورو در 27 سالگی و دل زده از نظام ارزشیِ جدید در جامعه آمریکایی به آغوش طبیعت پناه میبرد تا به قول خودش«تنها با واقعیتهای ضروری زندگی روبروشوم، و ببینم آیا میتوانم یاد بگیرم هر کدام از آنها چه چیزی برای آموختن به من دارند، نه این که وقتی به دم مرگ میرسم کشف کنم که هیچ وقت زندگی نکردهام». بدین ترتیب یکی از گنجینههای ادبی و فکری آمریکای معاصر در کلبه کوچک چند فوتی او و در میان درختان قد کشیده سپیدار که محل بازی چرخ ریسکهاست متولد میشود.
✅ ثورو در این کتاب در سه نقش ظاهر میشود. نخست فیلسوف و نقاد اجتماعی، دوم شاعر و سوم دانشمند تجربی. او ارزشهای اجتماعی جامعه مدرن آمریکایی را به شکل یک تهدید میبیند. در نظر ثورو جهان مدرن به مثابه یک مسابقه پرشتاب برای بدست آوردن ثروت بیشتر است، ما تمام عمرمان را بیوقفه کاری میکنیم برای داشتن زندگی بهتر، بدون این که بدانیم زندگی بهتر چیست. دروغ بزرگ آرمان سرمایه داری این است که ثروت بیشتر را معادل زندگی بهتر نشان میدهد. ازین رو ثورو که دل بسته آزادی و مخالف هر چیز غیرضروری است که انسان را پایبند میسازد شعار محبوبش را این گونه سرمیدهد: «ساده کنید!». ثورو به جنگل نرفته است تا یک زندگی روستایی پر مشغله را در دل طبیعت تجربه کند. برای او کشاورزی که تمام مدت درگیر کشت است با تاجری که در نیویورک کار میکند فرقی ندارد. هر دو خواستهها و آرزوهای غیر ضروری دارند که مجبورند تمام ساعتهای عمرشان که بالاترین سرمایهشان است برای آن خرج کنند.
✅ به لحاظ فلسفی او را میتوان پدر معنوی طبیعت گرایانی چون ارسلا گودیناف یا چت ریمو دانست. در این نوع از طبیعت گرایی ارتباط معنوی با امر والا یا خدا به عنوان موجودی ورای طبیعت کنار گذاشته میشود و این بار خود طبیعت و همبستگی ما با آن موضوع ستایش قرار میگرد. ما به «بالا و پایین» جهانِ هستی متصلیم. در سطح کیهانی از همان خاک ستارهای ساخته شدهایم که در دورترین بخشهای کهکشانها یافت میشود و در سطح مولکولی حامل همان کدهای مشابه ژنتیکی هستیم که در اکثر حیوانات یافت میشود. با این وجود تواناییهایمان برای درک این پیوستگی کیهانی را از دست دادهایم.
✅ انسان در کودکی و زمانی که حواسش به آفت تکرار مبتلا نشده و ارزشهای اجتماعی بر او تحمیل نگردیده است شگفتی و زیبایی تحسین برانگیز طبیعت را درمییابد. لذا طبیعتگرایان از ما دعوت میکنند تا حواسمان را از نو صیقل دهیم و در هر لحظه جایگاه خودمان در وسعت بیکران کیهان و ارتباطمان با طبیعت شگفتانگیز را فراموش نکنیم. در ادیان ابراهیمی انسان از بهشت آن جهانی هبوط کرده و در طلب بازگشت است زیرا آن را خانه واقعی خود میداند، اما برای طبیعت گرایان بهشت همین جا روی زمین است که باید با شستن چشمها بار دیگر آن را کشف کنیم.
✅ احتمالا مهمترین جنبهی «والدن» جنبهی شاعرانگی آن است و بیشتر از همه نیز به آن معروف است. توصیفهای ثورو از طبیعت گاهی چنان لطیف و زیباست است که هر خوانندهای آرزو میکند که در چنان طبیعتی زندگی کند. ثورو بخشهای مهم زندگیاش در والدن را به ما گزارش میدهد، ازین که چگونه کلبه محقرش را به دست خودش ساخته، ازین که چه کتابهایی میخواند، از پیادهروی هایش در میان درختان سر به فلک کشیده جنگل، از ساعتهایی که درون قایق روی برکه دراز میکشد و اجازه می دهد آب او را به هرسویی ببرد، از خرگوشی که زیر کلبهاش لانه کرده و صدای جغدی که هر شب میشنود. تسلط ثورو به افسانهها، اسطورهها و میراث ادبی غرب بینظیر است و در جای جای کتاب از آنها سود میبرد. یکی از خاطره انگیزترین آنها، توصیف او از نبرد بی امان دو مورچه است که به کمک اسطوره آشیل صورت میگیرد.
✅ دست آخر ثورو در قامت یک دانشمند تجربی ظاهر میشود. برخی او را پدر رشته بوم شناسی میداند. ثورو درباره طبیعت میپرسد و اطلاعات دقیقی از آن جمع میکند تا به رازهای آن پی ببرد. او رفتار برکه، گیاهان و حیوانات را در فصلها و در شرایط گوناگون زیر نظر میگیرد. برای مثال درباره عمق والدن که شایعههای زیادی درباره آن وجود دارد تحقیق میکند و تلاش میکند به عدد دقیقی دست بیابد. برخلاف برخی از شاعران که فکر میکنند نگاه علمی به جهان و طبیعت مخالف قریحه شاعرانگی است، ثورو نگاه ادبی را با علم میآمیزد و به سطح دیگری از زیباشناسی دست مییابد. درست مانند موسیقیدانی که به جزئیات نظری و عملی موسیقی تسلط دارد لذا لذت بالاتری از آثار کلاسیک موسیقی میبرد تا مخاطبان عامی که دریافت کلیشهای از موسیقی دارند.
@konjedenjefarhang
👍4
کنجِ دنج
زیستن در طبیعت #والدن #هانری_دیوید_ثورو @konjedenjefarhang
اختلال فقر طبیعت،
مشکلی است که در دورانِ مدرن گریبانگیر همهگان شده. این اختلال طبعا هم بر روی روح و روان و هم جسم همهی آدمها و از همه بدتر، بر روی جوانههای در حال رشد و تکامل، یعنی کودکان و نوجوانان، اثر میگذارد.
ثورو بهعنوان یک عاشق طبیعت (آنهم در ۱۷۰ سال پیش که بشر بسیار بسیار به طبیعت نزدیکتر بوده)، بهعنوان طبیعیدان و نیز سادهزیستِ آگاهانه لابد میتواند برای ما از طبیعت بیشتر بگوید.
او نوشته بود که شگفتیهای طبیعت آنچنان متنوع و فراوان اند که برای آدمیزاد کافی است که قلمروی یک فرسخ در یک فرسخ را در نزدیکیِ خود داشته باشد تا بتواند تا آخر عمرش با کشف آنها عمر را به معنای واقعی طی کند و سرشار از لحظاتِ شورمندانه و جذبه بشود.
از روزی تعریف میکند که از صبح علیالطلوع آبگیر والدن را مینگرد و با حیرت به تلالوی رنگینِ آب خیره میشود. تکان نمیخورد تا این که ناگهان خبر میشود که غروب است و آفتاب دارد از پنجرهی غربی به کلبهاش میتابد.
در آخر میگوید:
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
او در طی سکونت دو سال و دو ماههاش در کنار برکهی والدن گلستان سعدی را هم با خود برده بوده.
============ه
برای آشنایی با «اختلال فقر طبیعت» که رشدِ کودکان ما را از همه بیشتر تهدید میکند، نک:
آخرین کودکِ جنگل، ریچارد لوو، آرش حسینیان:
Www.Ahpub.ir
یا
09355934703
مشکلی است که در دورانِ مدرن گریبانگیر همهگان شده. این اختلال طبعا هم بر روی روح و روان و هم جسم همهی آدمها و از همه بدتر، بر روی جوانههای در حال رشد و تکامل، یعنی کودکان و نوجوانان، اثر میگذارد.
ثورو بهعنوان یک عاشق طبیعت (آنهم در ۱۷۰ سال پیش که بشر بسیار بسیار به طبیعت نزدیکتر بوده)، بهعنوان طبیعیدان و نیز سادهزیستِ آگاهانه لابد میتواند برای ما از طبیعت بیشتر بگوید.
او نوشته بود که شگفتیهای طبیعت آنچنان متنوع و فراوان اند که برای آدمیزاد کافی است که قلمروی یک فرسخ در یک فرسخ را در نزدیکیِ خود داشته باشد تا بتواند تا آخر عمرش با کشف آنها عمر را به معنای واقعی طی کند و سرشار از لحظاتِ شورمندانه و جذبه بشود.
از روزی تعریف میکند که از صبح علیالطلوع آبگیر والدن را مینگرد و با حیرت به تلالوی رنگینِ آب خیره میشود. تکان نمیخورد تا این که ناگهان خبر میشود که غروب است و آفتاب دارد از پنجرهی غربی به کلبهاش میتابد.
در آخر میگوید:
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
او در طی سکونت دو سال و دو ماههاش در کنار برکهی والدن گلستان سعدی را هم با خود برده بوده.
============ه
برای آشنایی با «اختلال فقر طبیعت» که رشدِ کودکان ما را از همه بیشتر تهدید میکند، نک:
آخرین کودکِ جنگل، ریچارد لوو، آرش حسینیان:
Www.Ahpub.ir
یا
09355934703
👍6
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
برای شرح بیشتر کار و اندیشهی ثورو لطفا به چندین فرستهی بالا نگاه کنید یا به لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5723
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
برای شرح بیشتر کار و اندیشهی ثورو لطفا به چندین فرستهی بالا نگاه کنید یا به لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5723
👍3
سلام دوستان،
در فرستهی زیر یادداشتی را میبینید از سایت عدم خشونت:
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر):
============ه
https://t.me/madrese_zodaaee/1108
(گروه مدرسه محوری / مدرسه زدایی، ادمین کشانی، نک: مدرسه زدایی در همین کانال)
یا این لینک در سایت عدم خشونت:
https://ghkeshani.com/kastnerandchildren/
==============ه
اما یادم رفت که کارهای کستنر را در همینجا مستقیما به همهی دوستان معرفی کنم.
دو کار اش:
لوته و همتایش (همان خواهران غریبِ زندهیاد کیومرثِ پوراحمد، سازندهی قصههای مجید) و
سفرهای گالیور (شاهکاری به روایت کستنر).
او همچون شازدهکوچولو رفتار بزرگترها را دست میاندازد و بزرگی دروغینشان را برملا میکند.
کارهای او را در گوگل و سایت کتابخانه ملی جستجو کنید و هر کدامشان را که گیرآوردید، مثل خوراکی سالم و لذتبخش، اول برای کودکیِنکردهی خودتان و بعد دستهجمعی برای کودکیِنکردهی فرزندتان بخوانید.
و مطمئن باشید که اگر این نوع جمعها را مخصوصا در طبیعت راه نیندازید، اینترنت و شبکههای مجازیِ کنترلنشده فرزندتان را از شما خواهد گرفت و از او چیزی خواهد ساخت که مطلوبتان نیست.
(این نکته را که ذاتِ دنیای دیجیتال آدم را بهجاهایی میبرد که اصلا قرار نبوده برود، خودِ ما بزرگترها بهخوبی و بهعینه تجربه کردهایم. اما کودکِ ما در برابر این پدیده بیدفاعتر است، مخصوصا با کاربرد اخیرِ هوشِ مصنوعی برای تغییرِ مسیرِ رفتاریِ کاربرها در فضای مجازی. نک: اندر مصائبِ موبایل، والدین و فرزندان! ؛ سایت عدم خشونت")
بعضی وقتها در موقعِ خواندن سطرهای آنها، آدم سر به جِیبِ تفکر میبرد و از فرزندآوری و دشواریها و وظایف عظیماش میهراسد. او به ما تلنگرِ مثبت و سازنده میزند تا آنچه را که از کودک باقی مانده، پاس بداریم و اجازهی رشدِ طبیعی به آن بدهیم.
اما همین خواندن این کتابها برای بچه و در حضور جمع خانواده، باز هم کمک کننده است. کتابهای خوب دیگر هم همین کارکردِ خوب را دارند. نشان میدهند که هنوز خانوادهْ کمی بر سر جای خود وجود دارد و والدین برای تربیتِ خود و فرزندشان ارزش قائل اند.
کسی که این حرف را میزند و در عینِ حال برای بچهها هم قلم میزند، قطعا کسی است که معتقد به تقدمِ بازی به هرگونه تربیتِ تدوینشدهی سازمانیافته برای کودک است.
او همچون عبدالحسینِ وهابزاده، اما در دوران هیتلر، بر این باور است:
بازی تفکر و خلاقیت و رشد کودک است.
وهابزاده بر همین بازی، اما در طبیعت تاکید بیشتر دارد.
به نظر من او نگاهِ سهراب سپهری و احمد شاملو (در شعر آستانه) به طبیعت را ادامه میدهد. (و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید: شعار کانال وهابزاده)
نظر خودِ من این است که هر گونه مهارتآموزی را باید به شکلِ بازی در آورد و به کودک فرصت داد که در ضمن بازی، مهارت فلان و بهمان را تمرین کند. کار یدی را میتوان به او سپرد، اگر که آن را بهشکل بازی درآورد.
باید همهی مهارتهای زندگیِ مستقل را با هوشمندیِ بالا، بهشکلِ بازی درآورد و در اختیار کودک گذاشت.
و در همینجا است که میبینیم بچهسازی چه امر خطیر و خطرناکی است ! و
اگر آن هوشمندی را نداشته باشی که مهارتها را به شکل بازی در بیاوری و آن را با حضور طبیعت اجرا کنی، کلاهِ بچهداریات پسِ معرکه است.
البته میتوان بخشی از این هوشمندی را از تجربهی دیگرانِ دور و نزدیک قرض و یاد گرفت. اما همین هم اراده به تغییر میخواهد و هوشمندی برای جستجو.
آن که میگوید ۱۵۰ میلیون بچه بسازیم، در فکر تولید آدمهای یکبار مصرفِ دم توپ و روی میدان مین است تا در زیرِ مفهومی برساخته بهنام سلطهی یک ایدئولوژی بر جهان، دنیای کفر را یکباره ریشه کن کند.
اما این پدر و مادرهای درون خانوادهها هستند که باید تا آخرِ عمر از تکتکِ ناهنجاریهای برامده از کمدانشی، کمتجربهگی، بیفکری، بیارادگی، بیمسئولیتی و ... خود در تربیتِ تک فرزندِ دلبندشان دلنگران و پشیمان باشند که:
خود "کودکینکرده" بودند و کودک ساختند؛
در فقر آمادگیِ دانش و تجربهی فرزندداری بودند و یهویی بچه ساختند؛
در آپارتمانِ تنگِ شهری و کوچههای پر از ماشینِ پارک شده بودند و بچه ساختند؛
در شهر آلوده و دور از طبیعت بودند و بچه ساختند؛
در فقر معیشتی و سکونتی و بهداشتی و ... بودند و بچه ساختند؛ و
در ...
پس "بازی تفکر کودک است."*
- این اسم اولین کتابی بود که در سال ۱۳۵۴ باید در درس روانشناسیِ یادگیری میخواندیم.
*(این کتاب به اسم "تفکر، بازی کودک است" امروزه در کتابفروشی ها هست.)
- کارها و کانالِ عبدالحسین وهابزاده و تاسیس مدرسههای طبیعت به ابتکار او وقف این نکتهی مهم هستند:
https://t.me/madresehtabiat
در فرستهی زیر یادداشتی را میبینید از سایت عدم خشونت:
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر):
============ه
https://t.me/madrese_zodaaee/1108
(گروه مدرسه محوری / مدرسه زدایی، ادمین کشانی، نک: مدرسه زدایی در همین کانال)
یا این لینک در سایت عدم خشونت:
https://ghkeshani.com/kastnerandchildren/
==============ه
اما یادم رفت که کارهای کستنر را در همینجا مستقیما به همهی دوستان معرفی کنم.
دو کار اش:
لوته و همتایش (همان خواهران غریبِ زندهیاد کیومرثِ پوراحمد، سازندهی قصههای مجید) و
سفرهای گالیور (شاهکاری به روایت کستنر).
او همچون شازدهکوچولو رفتار بزرگترها را دست میاندازد و بزرگی دروغینشان را برملا میکند.
کارهای او را در گوگل و سایت کتابخانه ملی جستجو کنید و هر کدامشان را که گیرآوردید، مثل خوراکی سالم و لذتبخش، اول برای کودکیِنکردهی خودتان و بعد دستهجمعی برای کودکیِنکردهی فرزندتان بخوانید.
و مطمئن باشید که اگر این نوع جمعها را مخصوصا در طبیعت راه نیندازید، اینترنت و شبکههای مجازیِ کنترلنشده فرزندتان را از شما خواهد گرفت و از او چیزی خواهد ساخت که مطلوبتان نیست.
(این نکته را که ذاتِ دنیای دیجیتال آدم را بهجاهایی میبرد که اصلا قرار نبوده برود، خودِ ما بزرگترها بهخوبی و بهعینه تجربه کردهایم. اما کودکِ ما در برابر این پدیده بیدفاعتر است، مخصوصا با کاربرد اخیرِ هوشِ مصنوعی برای تغییرِ مسیرِ رفتاریِ کاربرها در فضای مجازی. نک: اندر مصائبِ موبایل، والدین و فرزندان! ؛ سایت عدم خشونت")
بعضی وقتها در موقعِ خواندن سطرهای آنها، آدم سر به جِیبِ تفکر میبرد و از فرزندآوری و دشواریها و وظایف عظیماش میهراسد. او به ما تلنگرِ مثبت و سازنده میزند تا آنچه را که از کودک باقی مانده، پاس بداریم و اجازهی رشدِ طبیعی به آن بدهیم.
اما همین خواندن این کتابها برای بچه و در حضور جمع خانواده، باز هم کمک کننده است. کتابهای خوب دیگر هم همین کارکردِ خوب را دارند. نشان میدهند که هنوز خانوادهْ کمی بر سر جای خود وجود دارد و والدین برای تربیتِ خود و فرزندشان ارزش قائل اند.
کسی که این حرف را میزند و در عینِ حال برای بچهها هم قلم میزند، قطعا کسی است که معتقد به تقدمِ بازی به هرگونه تربیتِ تدوینشدهی سازمانیافته برای کودک است.
او همچون عبدالحسینِ وهابزاده، اما در دوران هیتلر، بر این باور است:
بازی تفکر و خلاقیت و رشد کودک است.
وهابزاده بر همین بازی، اما در طبیعت تاکید بیشتر دارد.
به نظر من او نگاهِ سهراب سپهری و احمد شاملو (در شعر آستانه) به طبیعت را ادامه میدهد. (و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید: شعار کانال وهابزاده)
نظر خودِ من این است که هر گونه مهارتآموزی را باید به شکلِ بازی در آورد و به کودک فرصت داد که در ضمن بازی، مهارت فلان و بهمان را تمرین کند. کار یدی را میتوان به او سپرد، اگر که آن را بهشکل بازی درآورد.
باید همهی مهارتهای زندگیِ مستقل را با هوشمندیِ بالا، بهشکلِ بازی درآورد و در اختیار کودک گذاشت.
و در همینجا است که میبینیم بچهسازی چه امر خطیر و خطرناکی است ! و
اگر آن هوشمندی را نداشته باشی که مهارتها را به شکل بازی در بیاوری و آن را با حضور طبیعت اجرا کنی، کلاهِ بچهداریات پسِ معرکه است.
البته میتوان بخشی از این هوشمندی را از تجربهی دیگرانِ دور و نزدیک قرض و یاد گرفت. اما همین هم اراده به تغییر میخواهد و هوشمندی برای جستجو.
آن که میگوید ۱۵۰ میلیون بچه بسازیم، در فکر تولید آدمهای یکبار مصرفِ دم توپ و روی میدان مین است تا در زیرِ مفهومی برساخته بهنام سلطهی یک ایدئولوژی بر جهان، دنیای کفر را یکباره ریشه کن کند.
اما این پدر و مادرهای درون خانوادهها هستند که باید تا آخرِ عمر از تکتکِ ناهنجاریهای برامده از کمدانشی، کمتجربهگی، بیفکری، بیارادگی، بیمسئولیتی و ... خود در تربیتِ تک فرزندِ دلبندشان دلنگران و پشیمان باشند که:
خود "کودکینکرده" بودند و کودک ساختند؛
در فقر آمادگیِ دانش و تجربهی فرزندداری بودند و یهویی بچه ساختند؛
در آپارتمانِ تنگِ شهری و کوچههای پر از ماشینِ پارک شده بودند و بچه ساختند؛
در شهر آلوده و دور از طبیعت بودند و بچه ساختند؛
در فقر معیشتی و سکونتی و بهداشتی و ... بودند و بچه ساختند؛ و
در ...
پس "بازی تفکر کودک است."*
- این اسم اولین کتابی بود که در سال ۱۳۵۴ باید در درس روانشناسیِ یادگیری میخواندیم.
*(این کتاب به اسم "تفکر، بازی کودک است" امروزه در کتابفروشی ها هست.)
- کارها و کانالِ عبدالحسین وهابزاده و تاسیس مدرسههای طبیعت به ابتکار او وقف این نکتهی مهم هستند:
https://t.me/madresehtabiat
Telegram
Gholamali Keshani in مدرسه محوری / مدرسه زدایی
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر)
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
https://ghke…
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
https://ghke…
👍9🤔1
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر)
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
برای متن کامل نگاه کنید به فرستهی بالا یا این لینک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5736
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
برای متن کامل نگاه کنید به فرستهی بالا یا این لینک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5736
👍1
آموزش و سیمون وِی
او در "نیاز به ریشهها" علاوه بر جنگ و استعمار به پول و آموزشِ "رسمی و متعارف" هم اشاره میکند که به شکلِ زورهای "خودتداومبخش"ی عمل میکنند که ریشهی زندگیِ انسانی را میکـَـنـَـند.
درازترین بخشِ این متنْ ریشهکـَـنیِ نوین است؛ یعنی موقعی که ملتِ "خیالی و برساخته"ی مدرن و پولْ تنها نیروهای چَسبِشِ جامعه اند. او این وضعیت را بهعنوان تهدیدی برای روح انسانی ترسیم میکند.
آموزشِ مدرن هم به دستِ سرمایهداری فاسد میشود – بهنحوی که چیزی نیست جز "ماشینی برای تولید مدرک، و به بیانی دیگر، تولیدِ شغل" – و از طریقِ میراثی رُمیْ برای تقویتِ منزلت و وِجهِهی ملت:
"این است خودپرستیای که بهشکلِ وطنپرستی برایمان به ارث گذاشتند."
وِی بهجای ریشهکـَـنیِ مدرنْ تمدنی را عرضه میکند نه بر پایهی زور –که انسان را به شیئی تبدیل میکند– بلکه بر اساس کار، که در درگیریاش با نیروهای ضروریِ بازیگر در جهان و تن دادن به آنها، یعنی نیروهایی مثل زمان و مرگ، فرصت تماس مستقیم با واقعیت را [به بشر و از جمله کودک] میدهد.
(برچیدنِ همه احزاب، سیمون وی، غلامعلی کشانی، مقدمه: مصطفی ملکیان، ص. ۱۵۴)
او در "نیاز به ریشهها" علاوه بر جنگ و استعمار به پول و آموزشِ "رسمی و متعارف" هم اشاره میکند که به شکلِ زورهای "خودتداومبخش"ی عمل میکنند که ریشهی زندگیِ انسانی را میکـَـنـَـند.
درازترین بخشِ این متنْ ریشهکـَـنیِ نوین است؛ یعنی موقعی که ملتِ "خیالی و برساخته"ی مدرن و پولْ تنها نیروهای چَسبِشِ جامعه اند. او این وضعیت را بهعنوان تهدیدی برای روح انسانی ترسیم میکند.
آموزشِ مدرن هم به دستِ سرمایهداری فاسد میشود – بهنحوی که چیزی نیست جز "ماشینی برای تولید مدرک، و به بیانی دیگر، تولیدِ شغل" – و از طریقِ میراثی رُمیْ برای تقویتِ منزلت و وِجهِهی ملت:
"این است خودپرستیای که بهشکلِ وطنپرستی برایمان به ارث گذاشتند."
وِی بهجای ریشهکـَـنیِ مدرنْ تمدنی را عرضه میکند نه بر پایهی زور –که انسان را به شیئی تبدیل میکند– بلکه بر اساس کار، که در درگیریاش با نیروهای ضروریِ بازیگر در جهان و تن دادن به آنها، یعنی نیروهایی مثل زمان و مرگ، فرصت تماس مستقیم با واقعیت را [به بشر و از جمله کودک] میدهد.
(برچیدنِ همه احزاب، سیمون وی، غلامعلی کشانی، مقدمه: مصطفی ملکیان، ص. ۱۵۴)
👍7
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
----------------------------------------------ه
در قرن ۱۳ طاعون شایع شد،
کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست.
۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند.
بقیه مردم را طاعون کشت.
در پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد،
چون پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند!
هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند تا اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود!
در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود،
زیستشناسی بهشکلِ تصادفی کشف کرد که آن استخوانها مالِ یک بز هستند، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!
(منسوب به برتراند راسل)
=======================ه
مهم نیست که راسل عینِ این عبارات را گفته یا نه. اولاً نتیجهگیری سخنی است درست، ثانیا با سیاقِ فکرِ او سازگار است.
راسل منتقدِ پرقدرتِ آموزش رسمی بود.
او بر این باور بود که نظام آموزشی بهشکلی طراحی شده که افرادِ محافظهکار و بیشجاعتی تولید کند که قادر به تفکر مستقل و انتقادی نباشند.
راسل استدلال میکرد که تاکید بر یادگیریِ طوطیوار و از بر کردنْ خلاقیت را خفه میکند و شاگردان را از حقِ پرسشگری باز میدارد. او معتقد بود که آموزش باید بر پرورش مهارتهای تفکرِ انتقادی تاکید کند، کنجکاوی را تشویق کرده، و اندیشهی مستقل را رواج دهد.
این متفکرْ منتقدِ نخبهگرایی و سوگیریِ طبقاتی در ذاتِ نظام آموزشی هم بود و استدلال میکرد که آموزش باید، بدون توجه به طبقه یا پیشینه، برای همه دمِدست باشد.
او همینطور مدعی بود که آموزش باید به دانشآموزان کمک کند تا به طور کامل از زندگی لذت ببرند و به جامعه خدمت کنند. بههمین دلایل، راسل برای تغییر نظام آموزشی به سمت یک سیستم آموزشی متمرکز بر دانشآموز و تفکرِ انتقادی، تلاش میکرد.
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
----------------------------------------------ه
در قرن ۱۳ طاعون شایع شد،
کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست.
۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند.
بقیه مردم را طاعون کشت.
در پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد،
چون پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند!
هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند تا اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود!
در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود،
زیستشناسی بهشکلِ تصادفی کشف کرد که آن استخوانها مالِ یک بز هستند، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!
(منسوب به برتراند راسل)
=======================ه
مهم نیست که راسل عینِ این عبارات را گفته یا نه. اولاً نتیجهگیری سخنی است درست، ثانیا با سیاقِ فکرِ او سازگار است.
راسل منتقدِ پرقدرتِ آموزش رسمی بود.
او بر این باور بود که نظام آموزشی بهشکلی طراحی شده که افرادِ محافظهکار و بیشجاعتی تولید کند که قادر به تفکر مستقل و انتقادی نباشند.
راسل استدلال میکرد که تاکید بر یادگیریِ طوطیوار و از بر کردنْ خلاقیت را خفه میکند و شاگردان را از حقِ پرسشگری باز میدارد. او معتقد بود که آموزش باید بر پرورش مهارتهای تفکرِ انتقادی تاکید کند، کنجکاوی را تشویق کرده، و اندیشهی مستقل را رواج دهد.
این متفکرْ منتقدِ نخبهگرایی و سوگیریِ طبقاتی در ذاتِ نظام آموزشی هم بود و استدلال میکرد که آموزش باید، بدون توجه به طبقه یا پیشینه، برای همه دمِدست باشد.
او همینطور مدعی بود که آموزش باید به دانشآموزان کمک کند تا به طور کامل از زندگی لذت ببرند و به جامعه خدمت کنند. بههمین دلایل، راسل برای تغییر نظام آموزشی به سمت یک سیستم آموزشی متمرکز بر دانشآموز و تفکرِ انتقادی، تلاش میکرد.
👍16
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
برای خواندن اصل مطلب نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5739
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
برای خواندن اصل مطلب نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5739
👍5
رو سفیدی!
ایرج میرزا (فارغ از هر گونه داوری و ارزشداوری در بارهاش) شاهکاری دارد که روایتِ قصهای است ماندگار.
این روزها در یکی از اساتینِ* سرزمینی بسیار دور باز هم قصهی ایرج تکرار میشود.
اما اینبار آنانی که به سمتِ کاروانسرای ایرج سراسیمه میدوند تا درد را درمان کنند، فقط آنانی نیستند که او شرح میدهد، بلکه وزیرِ اعظم و حاکمِ ولایت و حکام کوچکتر و ماموران خُفیه و محتسبان و مامورانِ تبلیغ و ... هم هستند که دلنگران میشوند، جلسه میگیرند، حقالجلسه و حقالماموریت میگیرند، ...
و مثلِ همیشه حکم اخراجِ کارمندِ خطاکارِ دونپایه صادر میکنند و ...
و به این ترتیب مهمترین معضلات آن سرزمین بسیار دور را رفعورجوع میکنند و باز هم با آرامش به سرجای خود برمیگردند تا مثلِ باقی اولیاء محترم امور به رتقوفتقِ مسائل مهمهای از این نوع مشغول شوند.
و چه باک از این که در آن سرزمینِ دور حداقل ۷۰۰ دشت نشست کرده، دریاچهها خشک شدهاند، آب نیست و برق نیست، اما گردوغبار هست، آمار متخصصینِ مهاجر صعودی شده، نان گران شده و پنیر گرانتر، هزینهی مسکن و درمان بیچاره میکند همه را، خط فقر چند برابرِ حداقل حقوقِ کارگر است، بهجای "داد" بیداد حاکم است و ... با دنیا هم قهر و همهچیز هم باید از بیرون دهلا پهنا خریده شود!
بگذار از ایرج بشنویم حکایت را:
بر سردر کاروانسرایی / تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم* این خبر را / از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق / روی زنِ بینقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد / تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک / یک چمچه ز گِل بر او کشیدند
ناموس به باد رفتهای را / با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جَست / رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی / چون شیر درنده میجهیدند
بی پیچه* زن گشاده رو را / پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را / مانند نبات میمکیدند
فیالجمله تمام مردم شهر / در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد / مردم همه میجهنمیدند
میگشت قیامت آشکارا / یکباره به صور میدمیدند
طَیر* از وَکَرات* و وحش* از جَحر* /
اَنجُم* ز سپهر* میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق / طلاب علوم رو سفیدند
با این علما!
هنوز مردم
از رونق مُلک ناامیدند!
==========ه
اساتین: استانها
ارباب عمائم: عمامهداران
پیچه: برقع، نقاب زنان
طیر: پرندهگان
وکرات: لانههای پرندگان
وحش: حیوانات درنده
جحر: لانهی حیواناتِ درنده
انجم: ستارهگان
سپهر: آسمان
ایرج میرزا (فارغ از هر گونه داوری و ارزشداوری در بارهاش) شاهکاری دارد که روایتِ قصهای است ماندگار.
این روزها در یکی از اساتینِ* سرزمینی بسیار دور باز هم قصهی ایرج تکرار میشود.
اما اینبار آنانی که به سمتِ کاروانسرای ایرج سراسیمه میدوند تا درد را درمان کنند، فقط آنانی نیستند که او شرح میدهد، بلکه وزیرِ اعظم و حاکمِ ولایت و حکام کوچکتر و ماموران خُفیه و محتسبان و مامورانِ تبلیغ و ... هم هستند که دلنگران میشوند، جلسه میگیرند، حقالجلسه و حقالماموریت میگیرند، ...
و مثلِ همیشه حکم اخراجِ کارمندِ خطاکارِ دونپایه صادر میکنند و ...
و به این ترتیب مهمترین معضلات آن سرزمین بسیار دور را رفعورجوع میکنند و باز هم با آرامش به سرجای خود برمیگردند تا مثلِ باقی اولیاء محترم امور به رتقوفتقِ مسائل مهمهای از این نوع مشغول شوند.
و چه باک از این که در آن سرزمینِ دور حداقل ۷۰۰ دشت نشست کرده، دریاچهها خشک شدهاند، آب نیست و برق نیست، اما گردوغبار هست، آمار متخصصینِ مهاجر صعودی شده، نان گران شده و پنیر گرانتر، هزینهی مسکن و درمان بیچاره میکند همه را، خط فقر چند برابرِ حداقل حقوقِ کارگر است، بهجای "داد" بیداد حاکم است و ... با دنیا هم قهر و همهچیز هم باید از بیرون دهلا پهنا خریده شود!
بگذار از ایرج بشنویم حکایت را:
بر سردر کاروانسرایی / تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم* این خبر را / از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق / روی زنِ بینقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد / تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک / یک چمچه ز گِل بر او کشیدند
ناموس به باد رفتهای را / با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جَست / رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی / چون شیر درنده میجهیدند
بی پیچه* زن گشاده رو را / پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را / مانند نبات میمکیدند
فیالجمله تمام مردم شهر / در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد / مردم همه میجهنمیدند
میگشت قیامت آشکارا / یکباره به صور میدمیدند
طَیر* از وَکَرات* و وحش* از جَحر* /
اَنجُم* ز سپهر* میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق / طلاب علوم رو سفیدند
با این علما!
هنوز مردم
از رونق مُلک ناامیدند!
==========ه
اساتین: استانها
ارباب عمائم: عمامهداران
پیچه: برقع، نقاب زنان
طیر: پرندهگان
وکرات: لانههای پرندگان
وحش: حیوانات درنده
جحر: لانهی حیواناتِ درنده
انجم: ستارهگان
سپهر: آسمان
👍15
رایگانبخشی تا کجا؟
آیا او واقعا دچار مرضِ مسئولیت است؟
آیا او دچارِ طرحوارهی شرم بوده است؟
قصهی بسیار تکاندهندهی دختری که حس مسئولیت خواب از چشماش میربود!
دختری که میخواست داوطلبِ مادامالعمر بماند!
قصهی دختری که عاشق رفتن به کهریزک و بهشتزهرا و همدلی بوده، به جای کافهنشینی با دوستان! از چه سنّی؟ ۱۶ سالهگی!
این حکایتْ هم درس اخلاق و رایگانبخشی است، هم درس تعهد و مسئولیت، هم درس جانسختی، هم درس خلاقیتهای پیدرپی، و هم نقدِ آموزش، آنهم در سطحِ مدرسهی تیزهوشان.
درسهایی برای بزرگان تا آنها را در میدانِ عمل اول خود تجربه کنند و نسلِ بعد را هم در صحنهی واقعیِ زندگی به مدرسههایی واقعی ببرند.
==================ه
توجه، توجه!
این ۳ اپیزود مناسبِ شنیدنِ افراد حساس و البته کودکان نیست، چون لحظههایی بسیار سخت در خود دارند.
==================ه
پادکستِ راوی
اپیزودهای سریالی شمارهی ۴۰ تا ۴۲
حمیرا اخلاصی،
سندرم مسئولیتپذیری
https://castbox.fm/vb/618953832
===================ه
نظر گاه فرست:
چند روز پیش کسی میگفت:
اول شب بود. دیدم پدری، همسایه، با لباس سرِ کار رسیده به سر کوچه. دو پسر ۱۰ و ۸ سالهاش را صدا کرده در کنارش.
وقتی من رسیدم دیدم که دارد تکه گردنهای مرغ را از کیسه در میآورد و برای سگِ بیسرپرستی که یک تولهی باقیمانده دارد میریزد. هر دو حیوانِ عزیز بهشدت گرسنه با ولع هر آنچه او ریخت بلعیدند و سیر شده به گوشهای رفتند.
بچهها اهل مدرسه هستند، مدرسهی پادگانیِ مرسوم در دنیا و ایرانِ ایدئولوژیزده.
به پدر گفتم:
امشب بچهها درسی را از شما گرفتند که هیچ معلمی در تمامیِ دنیا نمیتوانست آن را بهشان یاد بدهد. چون شما پدر هستی و آنان فرزند و این صحنههم صحنهای آموزشی برای همه و صد البته برای دو عزیزی که رابطهشان با تو "زیرپوستی" هم هست.
و این است چهرهی آموزش در عملِ واقعی!
عملِ ملموس یعنی آموزش به خود و دیگران!
آموزش = سیاست!
آیا او واقعا دچار مرضِ مسئولیت است؟
آیا او دچارِ طرحوارهی شرم بوده است؟
قصهی بسیار تکاندهندهی دختری که حس مسئولیت خواب از چشماش میربود!
دختری که میخواست داوطلبِ مادامالعمر بماند!
قصهی دختری که عاشق رفتن به کهریزک و بهشتزهرا و همدلی بوده، به جای کافهنشینی با دوستان! از چه سنّی؟ ۱۶ سالهگی!
این حکایتْ هم درس اخلاق و رایگانبخشی است، هم درس تعهد و مسئولیت، هم درس جانسختی، هم درس خلاقیتهای پیدرپی، و هم نقدِ آموزش، آنهم در سطحِ مدرسهی تیزهوشان.
درسهایی برای بزرگان تا آنها را در میدانِ عمل اول خود تجربه کنند و نسلِ بعد را هم در صحنهی واقعیِ زندگی به مدرسههایی واقعی ببرند.
==================ه
توجه، توجه!
این ۳ اپیزود مناسبِ شنیدنِ افراد حساس و البته کودکان نیست، چون لحظههایی بسیار سخت در خود دارند.
==================ه
پادکستِ راوی
اپیزودهای سریالی شمارهی ۴۰ تا ۴۲
حمیرا اخلاصی،
سندرم مسئولیتپذیری
https://castbox.fm/vb/618953832
===================ه
نظر گاه فرست:
چند روز پیش کسی میگفت:
اول شب بود. دیدم پدری، همسایه، با لباس سرِ کار رسیده به سر کوچه. دو پسر ۱۰ و ۸ سالهاش را صدا کرده در کنارش.
وقتی من رسیدم دیدم که دارد تکه گردنهای مرغ را از کیسه در میآورد و برای سگِ بیسرپرستی که یک تولهی باقیمانده دارد میریزد. هر دو حیوانِ عزیز بهشدت گرسنه با ولع هر آنچه او ریخت بلعیدند و سیر شده به گوشهای رفتند.
بچهها اهل مدرسه هستند، مدرسهی پادگانیِ مرسوم در دنیا و ایرانِ ایدئولوژیزده.
به پدر گفتم:
امشب بچهها درسی را از شما گرفتند که هیچ معلمی در تمامیِ دنیا نمیتوانست آن را بهشان یاد بدهد. چون شما پدر هستی و آنان فرزند و این صحنههم صحنهای آموزشی برای همه و صد البته برای دو عزیزی که رابطهشان با تو "زیرپوستی" هم هست.
و این است چهرهی آموزش در عملِ واقعی!
عملِ ملموس یعنی آموزش به خود و دیگران!
آموزش = سیاست!
👍4
مستندِ
ماشین روز قیامت
در برنامه آپارات بیبیسی
- روایتِ تکاندهندهی بازماندههایِ همیشهگیِ بازیِ بزرگان
و
- گوشهای از رنجهایی که میبریم
بخشی از سهگانهی رویای صلح،
ساختهی سودابه مرادیان و همکاران.
برنامهی آپارات، بعد از نمایش این مستند، گفتگویی با کارشناسان انجام داده که علاقهمندان میتوانند فیلم آن را هم در اینترنت ببینند: 👇
https://shorturl.at/mKQR7
=========================
بهپیوستِ:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5742
ماشین روز قیامت
در برنامه آپارات بیبیسی
- روایتِ تکاندهندهی بازماندههایِ همیشهگیِ بازیِ بزرگان
و
- گوشهای از رنجهایی که میبریم
بخشی از سهگانهی رویای صلح،
ساختهی سودابه مرادیان و همکاران.
برنامهی آپارات، بعد از نمایش این مستند، گفتگویی با کارشناسان انجام داده که علاقهمندان میتوانند فیلم آن را هم در اینترنت ببینند: 👇
https://shorturl.at/mKQR7
=========================
بهپیوستِ:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5742
Dropbox
Mashine Roze Ghiamat.mpg
Shared with Dropbox
👍2
آهای عدالت، تو در کجایی؟!
آیا به سرزمین من هم سرخواهی زد؟!
آیا روزی ممکن است در همهجا و همیشه بتوان چهرهات را دید؟!
آیا هستیْ بر پایهی تو بنا شده؟!
یا مصداقِ زیر است؟:
"هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟!" (رودکی)
===============ه
«پنج هزار تن اینجاییم،
در این بخش کوچک شهر ،
چه دشوار است سرودی سر کردن،
آن گاه که وحشت را آواز میخوانیم.
وحشت آن که من زندهام،
وحشت آن که میمیرم من،
خود را در انبوه این همه دیدن،
در میان این لحظههای بیشمار ابدیّت،
که در آن سکوت و فریاد هست،
لحظه پایان آوازم رقم میخورد.»
(ویکتور خارا، ترانهخوانِ مردم، در استادیومِ اسارت، پیش از شکنجه و قتلاش، با ۴۳ گلوله و ۵۶ شکستگی استخوان، درست ۵۰ سال پیش در 15 سپتامبر)
===========ه
تصویری از کنسرت «یک هزار گیتار برای ویکتورخارا» در سپتامبر سال ۲۰۱۶ در سانتیاگو.
===========ه
شرح او را در لینک زیر بخوانید تا ببینید سراَفرازان و سراَفکندهگان همهی روزگاران چه کسانی اند:
پرونده قتل ویکتور خارا؛ محکومیت قطعی متهمان پس از ۵۰ سال،
https://www.radiofarda.com/a/chilean-viktor-jara-trial/32576679.html
آیا به سرزمین من هم سرخواهی زد؟!
آیا روزی ممکن است در همهجا و همیشه بتوان چهرهات را دید؟!
آیا هستیْ بر پایهی تو بنا شده؟!
یا مصداقِ زیر است؟:
"هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟!" (رودکی)
===============ه
«پنج هزار تن اینجاییم،
در این بخش کوچک شهر ،
چه دشوار است سرودی سر کردن،
آن گاه که وحشت را آواز میخوانیم.
وحشت آن که من زندهام،
وحشت آن که میمیرم من،
خود را در انبوه این همه دیدن،
در میان این لحظههای بیشمار ابدیّت،
که در آن سکوت و فریاد هست،
لحظه پایان آوازم رقم میخورد.»
(ویکتور خارا، ترانهخوانِ مردم، در استادیومِ اسارت، پیش از شکنجه و قتلاش، با ۴۳ گلوله و ۵۶ شکستگی استخوان، درست ۵۰ سال پیش در 15 سپتامبر)
===========ه
تصویری از کنسرت «یک هزار گیتار برای ویکتورخارا» در سپتامبر سال ۲۰۱۶ در سانتیاگو.
===========ه
شرح او را در لینک زیر بخوانید تا ببینید سراَفرازان و سراَفکندهگان همهی روزگاران چه کسانی اند:
پرونده قتل ویکتور خارا؛ محکومیت قطعی متهمان پس از ۵۰ سال،
https://www.radiofarda.com/a/chilean-viktor-jara-trial/32576679.html
👍12
اندر بزرگداشتِ دوستی!
================ه
سلام غلام،
چند ساعت پیش دوستی شریف و "سردْوگرمچشیدهی روزگارْ مطلب زیر را (البته با نقلِ به معنا) با من مطرح کرد:
[گاهی وقت ها با بعضی ها که تماس میگیرم و دوست دارم حالشان را بپرسم و یا ببینمشان و قبلاش خودم را آماده میکنم که در حد ضرورت و توان و وقت و عقلام احیانا کمکشان کنم، یا اصلا جوابی نمیدهند یا با قدری تاخیر نمونهعبارتهای کلیشهایِ زیر را بهعنوانِ جواب دریافت میکنم:
"باشه خودم تماس میگیرم"
"در یک فرصت مناسب همدیگر را خواهیمدید"
"میخواستم خودم با تو تماس بگیرم"
"همیشه بهفکر ات هستم، حتما تماس میگیرم"
"خوبی؟ من حالام تعریفی نداره، ولی دوست دارم ببینمات"
"در یک فرصتِ مناسب، من هم دوست دارم صدایت را بشنوم"
و " ... "
عجیبه که بعضی از همین آدمها بهخصوص در فضای مجازی چند تا از این خروس قندی های خبریِ معمول برایام پرت میکنند که فعلا دلخوش شوم تا بعد.
بعضیهاشان هم زبانِ شکلکهای فضای مجازی را میدانند، یکی دو تا یا حتی بیشتر از انواع این شکلکها را پرت میکنند برایام .
وقتی هم که تماس میگیرند تند و تیز از همه چیز میپرسند غیر از حال و وضعام، و مجال جواب دادن را هم از من دریغ میکنند.]
همین دوستِ شریف در آخر از من پرسید که:
"تو هم با این پدیدهها روبرو هستی؟ ما رفیقایم؛ اگر اشکالی در من میبینی قسم به پاس رفاقتمان از آن نگذر و بگو."
واقعا میمانم و نمیدانم که چهطوری جواباش را بدهم. به پاسِ رفاقتمان از من خواسته پاسخی بدهم، نمیشود من هم مثل بعضیها بیجواباش بگذارم یا با دو تا شکلک دلاش را خوش کنم؛ آنوقت است که خودم هم میشوم مثل آن بعضیها.
راستی!
نکند روزی بیاید که ماها هم میشویم همان "بعضیها"!
=========ه
بارها شده که با دوستی قدیمی تماس میگیرم و خیال میکنم در این زمانهی "بیپیوندی" و "اتمیشدن" فرد در همهی دنیا و مخصوصا در سرزمینِ فرابحرانزدهمان میتوانم پیوندی کهنه را محکمتر کنم.
اما نتیجهی عکس میدهد.
یک ریز حرف میزند، از زمین و آسمان، از سیاست و کیاست و بدیهای "دیگران" و کجکِرداریِ فلک و مشکلاتِ مالی و بیماریهای خود و خانوادهاش.
بهقول سعدی در جزیرهی کیش، امان نمیدهد تا نفسی تازه کند و کمی هم بپرسد که: "سعدی تو هم چیزی بگو!"
و بعد، آرام و آهسته بشنود.
اما بعد از نیم ساعت حرف زدن، هیچ نمیپرسد که تو چه مرگات است؟ تو چه میکنی؟ با فلان مشکلِ همیشهگیات چه کردی؟ سبکتر شده رنجاش؟
و چند لحظه بعد:
همایون! کاری نداری؟
- نه!
پس خدافظ
=========ه
پادکستِ "راوی شو " مصاحبهای دارد: " رامتینِ شهرت، زندگی به سبکِ بومگردی- نارتیتی " در اپیزودِ ۲:
https://castbox.fm/vb/515494276
اپیزود فارغ از قوتها و ضعفِ خود، نگاهی از رامتین را به ما معرفی میکند که خیلی با روالِ رایج فرق دارد.
چه با سبکِ زندگیِ او مخالف باشید یا موافق، فرقی نمیکند. آن نگاه مهم و ارزندهی درسگیری است. نگاهِ خاصِ او به دوستی و نگاه به زندگی که مسابقه و رشدِ کمّی نیست، بلکه بالابردن کیفیت، با کمکِ دوستی است.
========ه
گوشهای از
"همکلامیِ ایوان ایلیچ و مجید رهنما"
در بارهی دوستی:
https://ghkeshani.com/illichandrahnemadialogue
"شمعی در تاریکی بهدست گیر، شمعی در تاریکی باش، بدان که نوری در تاریکی هستی."
دوستی نمیتواند واقعی باشد، مگر
"باز و گشوده"،
"فراگیر و دربرگیرنده" و
"همسفرهوار، رفیقانه و خوش مشربانه" باشد، مگر که سوم شخصی هم صادقانه و
"تمام و کمال"
بتواند به آن دعوت شود. شمعی که در جلوی ما به اتاق روشنی میدهد، پیپمان را هم میتواند روشن کند، کبریت هم همین خدمت را میتواند بکند، امّا کبریت نمیگذارد بازتابِ پیوستهی سوم شخص را در شاگردان هر دویمان ببینیم، ما را از این حضور پیوستهی سوم شخصها با خبر نمیکند.
مجید!
وقتی به چهرهات نگاه میکنم، حدس میزنم که با نومیدی، یا حتّی تحقیرشدهگی در چهرهی خوانندگان آینده فکر میکنی. آنان افرادی محترماند، که خواهان کار نیکاند، و ممکن است بگذارند که "دوستی" بتواند جوانهای باشد که از درون آن کنش سیاسی رشد کند. من اعتراف میکنم که تعبیر سیاسیشان از دوستی، ریشه در یک سنت ارجمند دارد.
زندگیِ سیاسی، حُسُن تعبیری توخالی شدهاست. بنابر این دوستیِ سیاسی، که برای ارسطو محصول فضیلتهای مدنیِ تجربهشده در خانوار و گردهماییهای اجتماعی بود، بهناچار تباه شدهاست، هر قدر هم که نیات مبلغاناش والا باشد.
"وقف یکدیگر بودن" و
"از خودگذشتگیِ" برآمده از دوستی، موتورِ موّلدِ تنها فضایی است که فرصت میدهد تا آنچیزی رخ دهد که میخواهی:
فضایی خُــرْد که در آن میتوانیم بر سر جستجوی نیکخواهی توافق داشته باشیم.
و
نگاه حافظ: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5297
================ه
سلام غلام،
چند ساعت پیش دوستی شریف و "سردْوگرمچشیدهی روزگارْ مطلب زیر را (البته با نقلِ به معنا) با من مطرح کرد:
[گاهی وقت ها با بعضی ها که تماس میگیرم و دوست دارم حالشان را بپرسم و یا ببینمشان و قبلاش خودم را آماده میکنم که در حد ضرورت و توان و وقت و عقلام احیانا کمکشان کنم، یا اصلا جوابی نمیدهند یا با قدری تاخیر نمونهعبارتهای کلیشهایِ زیر را بهعنوانِ جواب دریافت میکنم:
"باشه خودم تماس میگیرم"
"در یک فرصت مناسب همدیگر را خواهیمدید"
"میخواستم خودم با تو تماس بگیرم"
"همیشه بهفکر ات هستم، حتما تماس میگیرم"
"خوبی؟ من حالام تعریفی نداره، ولی دوست دارم ببینمات"
"در یک فرصتِ مناسب، من هم دوست دارم صدایت را بشنوم"
و " ... "
عجیبه که بعضی از همین آدمها بهخصوص در فضای مجازی چند تا از این خروس قندی های خبریِ معمول برایام پرت میکنند که فعلا دلخوش شوم تا بعد.
بعضیهاشان هم زبانِ شکلکهای فضای مجازی را میدانند، یکی دو تا یا حتی بیشتر از انواع این شکلکها را پرت میکنند برایام .
وقتی هم که تماس میگیرند تند و تیز از همه چیز میپرسند غیر از حال و وضعام، و مجال جواب دادن را هم از من دریغ میکنند.]
همین دوستِ شریف در آخر از من پرسید که:
"تو هم با این پدیدهها روبرو هستی؟ ما رفیقایم؛ اگر اشکالی در من میبینی قسم به پاس رفاقتمان از آن نگذر و بگو."
واقعا میمانم و نمیدانم که چهطوری جواباش را بدهم. به پاسِ رفاقتمان از من خواسته پاسخی بدهم، نمیشود من هم مثل بعضیها بیجواباش بگذارم یا با دو تا شکلک دلاش را خوش کنم؛ آنوقت است که خودم هم میشوم مثل آن بعضیها.
راستی!
نکند روزی بیاید که ماها هم میشویم همان "بعضیها"!
=========ه
بارها شده که با دوستی قدیمی تماس میگیرم و خیال میکنم در این زمانهی "بیپیوندی" و "اتمیشدن" فرد در همهی دنیا و مخصوصا در سرزمینِ فرابحرانزدهمان میتوانم پیوندی کهنه را محکمتر کنم.
اما نتیجهی عکس میدهد.
یک ریز حرف میزند، از زمین و آسمان، از سیاست و کیاست و بدیهای "دیگران" و کجکِرداریِ فلک و مشکلاتِ مالی و بیماریهای خود و خانوادهاش.
بهقول سعدی در جزیرهی کیش، امان نمیدهد تا نفسی تازه کند و کمی هم بپرسد که: "سعدی تو هم چیزی بگو!"
و بعد، آرام و آهسته بشنود.
اما بعد از نیم ساعت حرف زدن، هیچ نمیپرسد که تو چه مرگات است؟ تو چه میکنی؟ با فلان مشکلِ همیشهگیات چه کردی؟ سبکتر شده رنجاش؟
و چند لحظه بعد:
همایون! کاری نداری؟
- نه!
پس خدافظ
=========ه
پادکستِ "راوی شو " مصاحبهای دارد: " رامتینِ شهرت، زندگی به سبکِ بومگردی- نارتیتی " در اپیزودِ ۲:
https://castbox.fm/vb/515494276
اپیزود فارغ از قوتها و ضعفِ خود، نگاهی از رامتین را به ما معرفی میکند که خیلی با روالِ رایج فرق دارد.
چه با سبکِ زندگیِ او مخالف باشید یا موافق، فرقی نمیکند. آن نگاه مهم و ارزندهی درسگیری است. نگاهِ خاصِ او به دوستی و نگاه به زندگی که مسابقه و رشدِ کمّی نیست، بلکه بالابردن کیفیت، با کمکِ دوستی است.
========ه
گوشهای از
"همکلامیِ ایوان ایلیچ و مجید رهنما"
در بارهی دوستی:
https://ghkeshani.com/illichandrahnemadialogue
"شمعی در تاریکی بهدست گیر، شمعی در تاریکی باش، بدان که نوری در تاریکی هستی."
دوستی نمیتواند واقعی باشد، مگر
"باز و گشوده"،
"فراگیر و دربرگیرنده" و
"همسفرهوار، رفیقانه و خوش مشربانه" باشد، مگر که سوم شخصی هم صادقانه و
"تمام و کمال"
بتواند به آن دعوت شود. شمعی که در جلوی ما به اتاق روشنی میدهد، پیپمان را هم میتواند روشن کند، کبریت هم همین خدمت را میتواند بکند، امّا کبریت نمیگذارد بازتابِ پیوستهی سوم شخص را در شاگردان هر دویمان ببینیم، ما را از این حضور پیوستهی سوم شخصها با خبر نمیکند.
مجید!
وقتی به چهرهات نگاه میکنم، حدس میزنم که با نومیدی، یا حتّی تحقیرشدهگی در چهرهی خوانندگان آینده فکر میکنی. آنان افرادی محترماند، که خواهان کار نیکاند، و ممکن است بگذارند که "دوستی" بتواند جوانهای باشد که از درون آن کنش سیاسی رشد کند. من اعتراف میکنم که تعبیر سیاسیشان از دوستی، ریشه در یک سنت ارجمند دارد.
زندگیِ سیاسی، حُسُن تعبیری توخالی شدهاست. بنابر این دوستیِ سیاسی، که برای ارسطو محصول فضیلتهای مدنیِ تجربهشده در خانوار و گردهماییهای اجتماعی بود، بهناچار تباه شدهاست، هر قدر هم که نیات مبلغاناش والا باشد.
"وقف یکدیگر بودن" و
"از خودگذشتگیِ" برآمده از دوستی، موتورِ موّلدِ تنها فضایی است که فرصت میدهد تا آنچیزی رخ دهد که میخواهی:
فضایی خُــرْد که در آن میتوانیم بر سر جستجوی نیکخواهی توافق داشته باشیم.
و
نگاه حافظ: https://t.me/GahFerestGhKeshani/5297
👍6
اندر بزرگداشتِ دوستی!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5747
تابلو: بزرگداشتِ دوستانِ [کافههای محلهی] مونپارناسِ پاریس، ۱۹۶۲، مارِوْنا
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5747
تابلو: بزرگداشتِ دوستانِ [کافههای محلهی] مونپارناسِ پاریس، ۱۹۶۲، مارِوْنا
کانال وزین ترازوی تاریخ بحثهای نظری تاریخ را مطرح میکند، قابل توجه علاقهمندان:
https://t.me/tarazooh
https://t.me/tarazooh
Telegram
ترازوی تاریخ
مجالی برای بازتاب تأملات صاحبنظران "فلسفه تاریخ" و گشتی در تاریخ ایران و اسلام.
@Ehsan_Eshfagh
@Ehsan_Eshfagh
👍1
کانال وزینِ یادها تاریخ معاصر را روایت میکند، اما فقط با نقلِ نوشتههای بسیار اثرگذار یا نوشتههای اشخاص بسیار اثرگذار بر نان و آب و حال و روزِ فعلیِ ما.
دیدن این روایتها میتواند کمکی باشد به شناختِ ما از ما
لطفا با جستجوی اسم افراد موثر در تاریخ معاصر از این کانال استفاده کنید، مثل علم، هاشمی، شاه، مصدق، کاشانی، رضا شاه، و ... :
https://t.me/yaadha
دیدن این روایتها میتواند کمکی باشد به شناختِ ما از ما
لطفا با جستجوی اسم افراد موثر در تاریخ معاصر از این کانال استفاده کنید، مثل علم، هاشمی، شاه، مصدق، کاشانی، رضا شاه، و ... :
https://t.me/yaadha
Telegram
یادها
مانند هر مخاطبی، بخش هایی از تاریخ برایم جذاب است. در اینجا با سایر مخاطبان در میان می گذارم
👍3
ارتشبدِ فرماندهی کل، استالین، و زبانزدهای مضحکه شده
جملههای کوتاه شعارواری که استالین ایراد کرده بود بارها و بارها در روزنامهها و سخنرانیهای تبلیغاتی تکرار و زبانزد میشدند و گاه حتی بر روی پرچمها نوشته میشدند:
"رفقا! زندگی بهتر شدهاست"،
"فناوری در بارهی همهچیز تصمیم میگیرد"،
"هستهی اصلیِ سازمان در بارهی همهچیز تصمیم میگیرد"،
"از غرب پیشی بگیرید و بر آن حاکم شوید"،
"هیچ دژ و قلعهای وجود ندارد که بُلشـِـویکها نتوانند بر آن بخروشند".
این شعارها مانند آهنگهای تبلیغاتی بهآسانی در خاطر میماندند و بهآسانی هم میشد از آنها متنفر شد و دستشان انداخت.
دیدهایم که مردمِ خشمگین، چهگونه با کنایه، عبارت آزاردهندهی "زندگی بهتر شدهاست" را بر زبان میآوردند. شعارِ "از غرب پیشی بگیرید و بر آن حاکم شوید" دستاویز دیگری برای شوخیها و بذلهگوییهای همیشهگی بود: مثلا مردم میگفتند "وقتی غرب را گرفتیم، میتوانیم همانجا بمانیم؟"، "وقتی نزدیک آمریکا رسیدیم، بگذارید من پیاده بشوم. نمیخواهم سبقت بگیرم و جلوتر بروم".
(ص. ۴۱۲، زندگیِ روزمره در سایه استالینیسم، نوریان دهکردی و قزلسفلی، نشر امید صبا)
جملههای کوتاه شعارواری که استالین ایراد کرده بود بارها و بارها در روزنامهها و سخنرانیهای تبلیغاتی تکرار و زبانزد میشدند و گاه حتی بر روی پرچمها نوشته میشدند:
"رفقا! زندگی بهتر شدهاست"،
"فناوری در بارهی همهچیز تصمیم میگیرد"،
"هستهی اصلیِ سازمان در بارهی همهچیز تصمیم میگیرد"،
"از غرب پیشی بگیرید و بر آن حاکم شوید"،
"هیچ دژ و قلعهای وجود ندارد که بُلشـِـویکها نتوانند بر آن بخروشند".
این شعارها مانند آهنگهای تبلیغاتی بهآسانی در خاطر میماندند و بهآسانی هم میشد از آنها متنفر شد و دستشان انداخت.
دیدهایم که مردمِ خشمگین، چهگونه با کنایه، عبارت آزاردهندهی "زندگی بهتر شدهاست" را بر زبان میآوردند. شعارِ "از غرب پیشی بگیرید و بر آن حاکم شوید" دستاویز دیگری برای شوخیها و بذلهگوییهای همیشهگی بود: مثلا مردم میگفتند "وقتی غرب را گرفتیم، میتوانیم همانجا بمانیم؟"، "وقتی نزدیک آمریکا رسیدیم، بگذارید من پیاده بشوم. نمیخواهم سبقت بگیرم و جلوتر بروم".
(ص. ۴۱۲، زندگیِ روزمره در سایه استالینیسم، نوریان دهکردی و قزلسفلی، نشر امید صبا)
👍6