اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت چهاردهم: کریستال پالاس رزاق منش!
💡 وقتی در سال ۱۹۳۶ شعله های آتش از سقف شیشه ای کریستال پالاس لندن مقابل چشمان ۴۰۰ آتش نشان زبانه میکشید، شایعه شده بود چرچیل نیز بین تماشاگران حضور داشته (با توجه به اینکه خانه ی چرچیل در همان محله بود پر بیراه نیست) و جمله ی معروفی را گفته بود. : «این پایان یک دوران است.»
🔸 مشابه سقف هلالی شکل کریستال پالاس لندن، در تهران خیابان #لاله_زار پاساژ رزاق منش در سال ۱۳۱۲ ساخته شد و این اولین پاساژی بود که الگوی معماری آن اروپایی بود. دور تا دور این پاساژ مغازه هایی در دو طبقه مشغول فعالیت بودند. یک درب ورودی در خیابان لاله زار بود و درب پشتی آن در خیابان فردوسی باز میشد. البته در این دو طبقه فقط مغازه نبود. دانسینگ "کافه موزیکال"، دفتر مجله "آشفته" (مجله ای فکاهی به سردبیری عماد عصار با امضای طنز راصع که برعکس حروف فامیلی اوست. ایشان اولین بار استاد شهریار را به استاد فقید ملک الشعرای بهار معرفی کردند) و کلاس های موسیقی کلنل علینقی وزیری نیز در همین پاساژ برقرار بود.
🔸 اجازه دهید مختصری دربارهی مرحوم وزیری صحبت کنیم (تفصیلاش بماند در مطالب بعدی چرا که اسم کلنل وزیری با لاله زار پیوندی محکم دارد). ایشان اولین کسی بود که موسیقی ایرانی را با نُت آشنا کرد یا برعکس! و بالنتیجه با شیوهی آموزش موسیقی با نت (روش غربی)، باعث ماندگاری موسیقی ایرانی به صورت مکتوب شد و این از نظر نویسندگان لالهزار گردی خدمت کوچکی نیست (برای اینکه بدانید این اتفاق نظر چقدر نادر است باید بگویم هنوز بین نویسندگان لالهزار گردی اختلاف نظر است که "دانسینگ کافه موزیکال" همان "کلوپ موزیکال" کلنل وزیری است یا نه؟ تازه بماند روز افتتاح دانسینگ در آگهی ۱۳۱۱ است اما کاشی سردر پاساژ رزاق منش ۱۳۱۲ نوشته شده! این یک سال بین نویسندگان چنان اختلاف انداخته بود که اگر پادرمیانی یکی از همکاران فروش نبود کار به جاهای باریک میکشید. آن همکارمان گفت فرض کنید عملیات عمرانی یک سال طول کشیده است.)
🔸 همچنان سر در اصلی پاساژ رزاق منش چند قدم پایین تر از کوچه ی اتحادیه سر جای خودش است. اما دیگر از آن سقف شیشه ای خبری نیست. در سال ۹۲ برای احداث پاساژ اتحادیه بعد از هشتاد سال سقف هلالی شکل شیشه ای را خراب کردند. امین السلطان اگر صد سال قبل نمرده بود شاید مثل چرچیل سخن بزرگان میگفت. البته بعید است چون خانهی خودش هم (خانهی امین السطان در کوچهی اتحادیه از معدود عمارتهای مانده از دوران قاجار در لاله زار است) در معرض تخریب بود.
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 مشابه سقف هلالی شکل کریستال پالاس لندن، در تهران خیابان #لاله_زار پاساژ رزاق منش در سال ۱۳۱۲ ساخته شد و این اولین پاساژی بود که الگوی معماری آن اروپایی بود. دور تا دور این پاساژ مغازه هایی در دو طبقه مشغول فعالیت بودند. یک درب ورودی در خیابان لاله زار بود و درب پشتی آن در خیابان فردوسی باز میشد. البته در این دو طبقه فقط مغازه نبود. دانسینگ "کافه موزیکال"، دفتر مجله "آشفته" (مجله ای فکاهی به سردبیری عماد عصار با امضای طنز راصع که برعکس حروف فامیلی اوست. ایشان اولین بار استاد شهریار را به استاد فقید ملک الشعرای بهار معرفی کردند) و کلاس های موسیقی کلنل علینقی وزیری نیز در همین پاساژ برقرار بود.
🔸 اجازه دهید مختصری دربارهی مرحوم وزیری صحبت کنیم (تفصیلاش بماند در مطالب بعدی چرا که اسم کلنل وزیری با لاله زار پیوندی محکم دارد). ایشان اولین کسی بود که موسیقی ایرانی را با نُت آشنا کرد یا برعکس! و بالنتیجه با شیوهی آموزش موسیقی با نت (روش غربی)، باعث ماندگاری موسیقی ایرانی به صورت مکتوب شد و این از نظر نویسندگان لالهزار گردی خدمت کوچکی نیست (برای اینکه بدانید این اتفاق نظر چقدر نادر است باید بگویم هنوز بین نویسندگان لالهزار گردی اختلاف نظر است که "دانسینگ کافه موزیکال" همان "کلوپ موزیکال" کلنل وزیری است یا نه؟ تازه بماند روز افتتاح دانسینگ در آگهی ۱۳۱۱ است اما کاشی سردر پاساژ رزاق منش ۱۳۱۲ نوشته شده! این یک سال بین نویسندگان چنان اختلاف انداخته بود که اگر پادرمیانی یکی از همکاران فروش نبود کار به جاهای باریک میکشید. آن همکارمان گفت فرض کنید عملیات عمرانی یک سال طول کشیده است.)
🔸 همچنان سر در اصلی پاساژ رزاق منش چند قدم پایین تر از کوچه ی اتحادیه سر جای خودش است. اما دیگر از آن سقف شیشه ای خبری نیست. در سال ۹۲ برای احداث پاساژ اتحادیه بعد از هشتاد سال سقف هلالی شکل شیشه ای را خراب کردند. امین السلطان اگر صد سال قبل نمرده بود شاید مثل چرچیل سخن بزرگان میگفت. البته بعید است چون خانهی خودش هم (خانهی امین السطان در کوچهی اتحادیه از معدود عمارتهای مانده از دوران قاجار در لاله زار است) در معرض تخریب بود.
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت پانزدهم: آقا نعمت آغاسی
💡 به ذهن هیچکس نمیرسید نوجوانی که در اتوبوس اهواز – تهران برای آنکه حوصله ی مسافران سر نرود آواز میخواند، مرزهای محبوبیت را اینگونه لنگان لنگان جا به جا کند. زمانی که صفحههای موسیقی تیراژ چندانی نداشت "لب کارون" نعمت آغاسی به تیراژ چند هزارتایی رسید. وقتی اولین صفحه اشرا پر کرده بود گفت: یه جوری باشه که خیلی مشهور نشم، میترسم به خاطر وضعیت پام نتونم جوابگو باشم!
اوایل التماس میکرد عروسی ها بخواند با این شرط که «اگر بد بود بگویید مرا کتک بزنند اگر خوب بود بذارید برنامه اجرا کنم». کم کم در عروسیها شناخته شد، طوری که شبهای جمعه شش هفت عروسی میخواند و گاهی وقت نمیکرد شام بخورد و شب سر گرسنه زمین میگذاشت!
🔸 تئاتر پارس اولین مکان #لالهزار بود که آغاسی خوانندگی را در آنجا شروع کرد و در طی سالهای شهرت نیز اولین برنامهاش را همیشه در تئاتر پارس اجرا میکرد. (تئاتر پارس در طبقهی دوم پاساژ پارس فعلی در لاله زار قرار دارد. سابقهی افتتاح تا پلمپ این مکان را در قسمت های بعد مینویسیم). بعد از برنامهی تئاتر پارس، کافه سوسن، بعد کاباره افق طلایی، سپس عروسیٰها و آخر شب کاباره شکوفه نو، مکانهایی بود که آغاسی در دوران پیش از انقلاب تقریبا به طور ثابت برنامه داشت. برنامههایی که هنگام عقد قرارداد به جای امضا کردن میگفت «ایوالله» و تا آخر هم پای قول خود (به گفته صاحبان کافهها و تئاترها) میماند.
🔸 نعمت آغاسی اولین خوانندهی لالهزاری بود که به رادیو راه پیدا کرد. با توجه به کندآکتور سنگین آن زمان رادیو، هر خواننده و نوازندهای امکان حضور در رادیو نداشت. نعمت آغاسی با دومین آهنگ خود به نام "دلم پی دلته جومه نارنجی" به رادیو رفت. شعر ترانه را برای تصویب خدمت مرحوم معینی کرمانشاهی برد. استاد معینی کرمانشاهی پرسید: «جومه را جامه بخوانید» و آغاسی گفت «نه در زبان دزفولی به پیراهن جومه میگویند و نباید آنرا جامه خواند». معینی زیر شعر نوشت بهترین شعر فولکی که امروز به دست من رسیده و شعر تایید شد و این آغاز حضور آغاسی در رادیو و تلوزیون بود.
🔸 به گفتهی یکی از همکارانش «شبی پای اقا نعمت خیلی درد میکرد طوری که به من گفت امشب نمیتونم رو پا وایسم و مجبورم رو صندلی برنامه اجرا کنم. وقتی برنامه شروع شد از پشت صحنه سرک کشیدم دیدم آقا نعمت ایستاده میخواند و در میان برنامه یکی از جمعیت درخواست میکرد اقا نعمت اون آهنگ معروفی را بخواند که در جایی از آهنگ اکثرا در اجرا برای شور بیشتر پشتک میزد. با توجه به وضعیت پایش بعید بود قبول کند اما دیدم آهنگ را شروع کرد و پشتک هم زد! بعد از اجرا لنگ لنگان آمد گفتم آقا نعمت این چه کاری بود کردی؟ گفت: اون بندگان خدا اومدن کار منو ببینن یه شب عشق کنن به اونا چه ربطی داره من پام درد میکنه اونا اومدن شاد باشن». آغاسی مطرب بود و آنهایی که امروز پلی بک کنسرت اجرا میکنند هنرمند؟!
🔸 آغاسی بعد از انقلاب ممنوعالکار شد. اما در مصاحبههایش میگفت «بعد از انقلاب به هر حال پیر شدم و نمیشد خوند یه ذره عقب کشیدم». پرسید: «شما ده بار آمریکا رفتید یک سال آلمان بودید و خیلی جاهای دیگه چرا خارج نموندید.» آغاسی با همان عینک ته استکانی که آخر های عمر مهمانش بود گفت: «آخه اینجا مملکت منه».
🔸 دو سال پیش از مرگ در تئاتر پارس آخرین برنامه خود را اجرا کرد. با عصا آمد روی صندلی نشست اما وسط اجرا با آن که خیلی وقت بود در جا افتاده بود و نمیتوانست به خاطر اضافه وزن راه برود ایستاد و عینک را برداشت و خواند. جواد یساری میگفت: «این حرفو بعد از مرگ اقا نعمت میگم، اگر خودش بود دوست نداشت بگم ولی مجبورم. به ولای علی نماز آقا نعمت هیچوقت ترک نمیشد.»
«پیر چنگی بنده ی خاص خدا / حبذا ای سر پنهان حبذا»
#لالهزار_گردی | @ecowat
اوایل التماس میکرد عروسی ها بخواند با این شرط که «اگر بد بود بگویید مرا کتک بزنند اگر خوب بود بذارید برنامه اجرا کنم». کم کم در عروسیها شناخته شد، طوری که شبهای جمعه شش هفت عروسی میخواند و گاهی وقت نمیکرد شام بخورد و شب سر گرسنه زمین میگذاشت!
🔸 تئاتر پارس اولین مکان #لالهزار بود که آغاسی خوانندگی را در آنجا شروع کرد و در طی سالهای شهرت نیز اولین برنامهاش را همیشه در تئاتر پارس اجرا میکرد. (تئاتر پارس در طبقهی دوم پاساژ پارس فعلی در لاله زار قرار دارد. سابقهی افتتاح تا پلمپ این مکان را در قسمت های بعد مینویسیم). بعد از برنامهی تئاتر پارس، کافه سوسن، بعد کاباره افق طلایی، سپس عروسیٰها و آخر شب کاباره شکوفه نو، مکانهایی بود که آغاسی در دوران پیش از انقلاب تقریبا به طور ثابت برنامه داشت. برنامههایی که هنگام عقد قرارداد به جای امضا کردن میگفت «ایوالله» و تا آخر هم پای قول خود (به گفته صاحبان کافهها و تئاترها) میماند.
🔸 نعمت آغاسی اولین خوانندهی لالهزاری بود که به رادیو راه پیدا کرد. با توجه به کندآکتور سنگین آن زمان رادیو، هر خواننده و نوازندهای امکان حضور در رادیو نداشت. نعمت آغاسی با دومین آهنگ خود به نام "دلم پی دلته جومه نارنجی" به رادیو رفت. شعر ترانه را برای تصویب خدمت مرحوم معینی کرمانشاهی برد. استاد معینی کرمانشاهی پرسید: «جومه را جامه بخوانید» و آغاسی گفت «نه در زبان دزفولی به پیراهن جومه میگویند و نباید آنرا جامه خواند». معینی زیر شعر نوشت بهترین شعر فولکی که امروز به دست من رسیده و شعر تایید شد و این آغاز حضور آغاسی در رادیو و تلوزیون بود.
🔸 به گفتهی یکی از همکارانش «شبی پای اقا نعمت خیلی درد میکرد طوری که به من گفت امشب نمیتونم رو پا وایسم و مجبورم رو صندلی برنامه اجرا کنم. وقتی برنامه شروع شد از پشت صحنه سرک کشیدم دیدم آقا نعمت ایستاده میخواند و در میان برنامه یکی از جمعیت درخواست میکرد اقا نعمت اون آهنگ معروفی را بخواند که در جایی از آهنگ اکثرا در اجرا برای شور بیشتر پشتک میزد. با توجه به وضعیت پایش بعید بود قبول کند اما دیدم آهنگ را شروع کرد و پشتک هم زد! بعد از اجرا لنگ لنگان آمد گفتم آقا نعمت این چه کاری بود کردی؟ گفت: اون بندگان خدا اومدن کار منو ببینن یه شب عشق کنن به اونا چه ربطی داره من پام درد میکنه اونا اومدن شاد باشن». آغاسی مطرب بود و آنهایی که امروز پلی بک کنسرت اجرا میکنند هنرمند؟!
🔸 آغاسی بعد از انقلاب ممنوعالکار شد. اما در مصاحبههایش میگفت «بعد از انقلاب به هر حال پیر شدم و نمیشد خوند یه ذره عقب کشیدم». پرسید: «شما ده بار آمریکا رفتید یک سال آلمان بودید و خیلی جاهای دیگه چرا خارج نموندید.» آغاسی با همان عینک ته استکانی که آخر های عمر مهمانش بود گفت: «آخه اینجا مملکت منه».
🔸 دو سال پیش از مرگ در تئاتر پارس آخرین برنامه خود را اجرا کرد. با عصا آمد روی صندلی نشست اما وسط اجرا با آن که خیلی وقت بود در جا افتاده بود و نمیتوانست به خاطر اضافه وزن راه برود ایستاد و عینک را برداشت و خواند. جواد یساری میگفت: «این حرفو بعد از مرگ اقا نعمت میگم، اگر خودش بود دوست نداشت بگم ولی مجبورم. به ولای علی نماز آقا نعمت هیچوقت ترک نمیشد.»
«پیر چنگی بنده ی خاص خدا / حبذا ای سر پنهان حبذا»
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت شانزدهم: تیراندازی در لالهزار!
💡 دیدن جوانهایی با لباس سربازی به طور منفرد یا گروهی در خیابان #لالهزار جلوی سینماها یا در پیادهروهای این خیابان چندان تصویر عجیبی نبود. سربازهایی که گاه مرخصی گرفته بودند یا از پادگان برمیگشتند، چرخی در لالهزار میزدند بلکه قدری از فضای خشک نظامی فاصله بگیرند و چشمشان از دیدن یقرهای منظم به لعبتکان ناز فروش نوازشی یابد، یا اگر محجوبتر بودند و تهجیبشان پول بلیطی بود، پردهی نقرهای را با همفری بوگارت و بریژیت باردو و سوپراستارهای آن زمان ترجیح میداند (بیشتر اوقات هم از خستگی وسط فیلم خوابشان میبرد و صدای خر و پف ایشان برای دیگران مزاحمت ایجاد میکرد و بعضا کار به دعوای کنترلچی با سرباز میکشید). اگر هم آه در بساط نداشتند، با پاکت تخمه ژاپنی جلوی سینما عکسهای هنرمندان را میدیدند و در ذهن فیلم را میساختند و پیادهرو را پر از پوست تخمه میکردند و میرفتند که تا فردا سر صبحگاه اضافه نخورند.
🔸 در ۱۷ مرداد ۱۳۲۷ اقای معتمد دماوندی نماینده ی مجلس نطق بعد از دستور خود را اینگونه آغاز میکند:
«این عرض بنده راجع به یک سربازی است که اهل بندر پهلوی [انزلی فعلی] بوده و در لالهزار مورد اصابت گلوله واقع شده...»
🔸 روز قبل از این اتفاق سرگردی که مسئول گروهان این سرباز بوده برای عرض تسلیت به خانوادهی ایشان به خانه آنها میآید و برگهی مرخصی سرباز را امضا میکند. سرباز که برگهی مرخصی داشته، لباس سیویل (لباس معمولی شهروندی) میپوشد اما برگهی مرخصی را خانه میگذارد و به قصد رفتن سینما به لالهزار میآید. در لالهزار یکی از دوستان بومی خودش را میبیند و با او هم مسیر میشود. دوست او لباس سربازی داشته و از بد حادثه جلوی سینما مامور دژبانی سر وقت ایشان میآید. دژبان به آن جوانی که لباس سربازی تنش بوده معترض میشود و آن جوان که لباس سربازی تنش بوده میگوید چرا به این که لباس سیویل پوشیده گیر نمیدهی و دژبان برمیگردد که تو چرا لباس سیویل پوشیدی؟ جوان اهل پندر پهلوی میگوید من مرخصی دارم اگر اجازه دهید برم خانه بیاورم که دژبان زیر بار نمیرود و میگوید باید با من بیایی که اگر نیایی یا بخواهی دست از پا خطا کنی میزنم. جر و بحث بالا میگیرد و جوان اهل بندرپهلوی (حال به خاطر فضای متشنج یا ضربهی احساسی که از غم فقدان عزیزی خوردهبود) دستاش را به سینه میزند و فریاد میزند که: «اگر میتونی بزن».
🔸 هنوز جمله از دهان جوانک بیرون نیامده که دژبان دستش را روی ماشه میگذارد و مسلسل (مسلسل خودکار بوده پس تا دست از ماشه برداشته نشود تا آخرین تیر خشاب را خالی میکند) چهار تیر شلیک میکند دو تیر به بازوی جوان میخورد و دو تیر به پهلو. دژبان پا به فرار میگذارد اما مامور شهربانی که آن اطراف بوده با شنیدن صدای گلوله سریع به محل حادثه میرسد و دژبان را تا لالهزار نو تعقیب میکند و آخر سر با تهدید اسلحهی والترش (نام تپانچه نیمه خودکار آلمانی) بالاخره او را دستگیر میکند. دژبان اینبار بیعقلی نمیکند، و الا تیراندازی دو نظامی در محیط غیر نظامی قوز بالا قوز میشد. مامور شهربانی تاکسی میگیرد و ضارب و مضروب را به شهربانی منتقل میکند. در میان راه جوان از شدت خونریزی تمام میکند.
🔸 گویا آخر سر با لابیگری، دژبان آزاد میشود و پرونده توسط کمیتهای در داخل ارتش به جای ارجاع به دادگستری مختوم میشود. برای همین نمایندهی مجلس فریاد میزد:
«این چه وضعى است! آقا این مملکت رو به انحطاط است! من میگویم اگر بیش از این نسبت به مقررات و قانون بخواهید بىاعتنا باشید، از بین میرویم! والله محکوم به فنا خواهیم شد! آقایان توجه بکنید مملکت مال ما و مال اعقاب ما و فرزندان ما است که باید در این مملکت زندگى بکنیم. این وضع زندگى نیست که در مملکتى نتواند قانون اجرا شود!»
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 در ۱۷ مرداد ۱۳۲۷ اقای معتمد دماوندی نماینده ی مجلس نطق بعد از دستور خود را اینگونه آغاز میکند:
«این عرض بنده راجع به یک سربازی است که اهل بندر پهلوی [انزلی فعلی] بوده و در لالهزار مورد اصابت گلوله واقع شده...»
🔸 روز قبل از این اتفاق سرگردی که مسئول گروهان این سرباز بوده برای عرض تسلیت به خانوادهی ایشان به خانه آنها میآید و برگهی مرخصی سرباز را امضا میکند. سرباز که برگهی مرخصی داشته، لباس سیویل (لباس معمولی شهروندی) میپوشد اما برگهی مرخصی را خانه میگذارد و به قصد رفتن سینما به لالهزار میآید. در لالهزار یکی از دوستان بومی خودش را میبیند و با او هم مسیر میشود. دوست او لباس سربازی داشته و از بد حادثه جلوی سینما مامور دژبانی سر وقت ایشان میآید. دژبان به آن جوانی که لباس سربازی تنش بوده معترض میشود و آن جوان که لباس سربازی تنش بوده میگوید چرا به این که لباس سیویل پوشیده گیر نمیدهی و دژبان برمیگردد که تو چرا لباس سیویل پوشیدی؟ جوان اهل پندر پهلوی میگوید من مرخصی دارم اگر اجازه دهید برم خانه بیاورم که دژبان زیر بار نمیرود و میگوید باید با من بیایی که اگر نیایی یا بخواهی دست از پا خطا کنی میزنم. جر و بحث بالا میگیرد و جوان اهل بندرپهلوی (حال به خاطر فضای متشنج یا ضربهی احساسی که از غم فقدان عزیزی خوردهبود) دستاش را به سینه میزند و فریاد میزند که: «اگر میتونی بزن».
🔸 هنوز جمله از دهان جوانک بیرون نیامده که دژبان دستش را روی ماشه میگذارد و مسلسل (مسلسل خودکار بوده پس تا دست از ماشه برداشته نشود تا آخرین تیر خشاب را خالی میکند) چهار تیر شلیک میکند دو تیر به بازوی جوان میخورد و دو تیر به پهلو. دژبان پا به فرار میگذارد اما مامور شهربانی که آن اطراف بوده با شنیدن صدای گلوله سریع به محل حادثه میرسد و دژبان را تا لالهزار نو تعقیب میکند و آخر سر با تهدید اسلحهی والترش (نام تپانچه نیمه خودکار آلمانی) بالاخره او را دستگیر میکند. دژبان اینبار بیعقلی نمیکند، و الا تیراندازی دو نظامی در محیط غیر نظامی قوز بالا قوز میشد. مامور شهربانی تاکسی میگیرد و ضارب و مضروب را به شهربانی منتقل میکند. در میان راه جوان از شدت خونریزی تمام میکند.
🔸 گویا آخر سر با لابیگری، دژبان آزاد میشود و پرونده توسط کمیتهای در داخل ارتش به جای ارجاع به دادگستری مختوم میشود. برای همین نمایندهی مجلس فریاد میزد:
«این چه وضعى است! آقا این مملکت رو به انحطاط است! من میگویم اگر بیش از این نسبت به مقررات و قانون بخواهید بىاعتنا باشید، از بین میرویم! والله محکوم به فنا خواهیم شد! آقایان توجه بکنید مملکت مال ما و مال اعقاب ما و فرزندان ما است که باید در این مملکت زندگى بکنیم. این وضع زندگى نیست که در مملکتى نتواند قانون اجرا شود!»
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت هفدهم: لاله زار مهد تئاتر نوین ایران (یا ماجرای پر پیچ و خم تاسیس تئاتر فردوسی!)
💡 وقتی عبدالحسین نوشین با تئاتر پارس (فرهنگ) قطع همکاری کرد آرزوی اولیهاش پر رنگتر شد؛ ساخت یک سالن تئاتر حرفهای برای اجرای تئاتری حرفهایتر! نوشین را پدر تئاتر نوین ایران میدانند. وی در سال ۱۳۰۷ با جمعی از دانشجویان ممتاز به بلاد فرنگ میرود و آنجا فیلاش یاد هندوستان میکند! در فرانسه با همه مخالفتها خصوصا مخالفت سرپرست دانشجویان در آن ایام (اسماعیل مرآت) در کنسرواتوار تئاتر تولوز نام نویسی میکند. همین تصمیم باعث قطع ارز تحصیلی او میشود. نوشین اما پا پس نمیکشد، تابستانها به ایران میآمد تئاتر اجرا میکرد و با پول آن در فرانسه ادامه تحصیل میداد تا در سال ۱۳۱۱ بعد از فارغالتحصیلی به نیت همیشه اما برای دورهای کمتر از ۲۰ سال، به ایران بر میگردد.
🔸 اگر قرار بر نوشتن درباره تاثیر نوشین در تئاتر ایران، شاگردان او، و نمایشهایی که وی اجرا کرده باشد خود مثنوی هفتاد من کاغذ است و در سیصد چهارصد کلمه به هیچ عنوان نمیگنجند و ما هیچوقت به کوچه ملی و تئاتر فردوسی نمیرسیم.
🔸 نوشین در سال ۱۳۱۸ به عنوان استاد، در هنرستان عالی هنرپیشگی تهران مشغول به تدریس میشود و در سال ۱۳۲۰ به حزب توده میپیوندد. وقتی ستاره نوشین شروع به درخشش میکند، رفقای حزبی به او میتازند که چرا تاتر پیشرو ایران نباید تعهد انقلابی خود را بر عهده بگیرد؟ چرا موضوعهایی از جنبشهای انقلابی داخلی را که نقش طبقهی کارگر در آن مطرح باشد، روی صحنه نمیآورید؟ هر قدر نوشین استدلال میکرد که هنوز بافت دراماتیک نمایشنامههای ایرانی پایه و مایهای ندارد به گوش رفقا نمیرفت. اما نوشین هم حاضر نبود تئاتر را قربانی مسائل عقیدتی کند. در این زمان نوشین با صاحبان تئاتر پارس هم به مشکل خوردهبود آنها برای سود بیشتر میخواستند اجراهای نوشین دو سانس شود اما تئاتر حرفهای که نوشین بنیان آن را گذاشتهبود بیشتر از یک سانس اجرا نمیرفت. تابستانها نیز مثل تئاتر فرانسه به گروه تعطیلی میداد، همچنین زیر بار پیش پردهخوانی نمیرفت (پیش پردهخوانی: تصنیفهای فکاهی انتقادی که در فاصلهی میان دو پردهی تئاتر میخواندند. از پیش پرده خوانان آنزمان به استاد عزت الله انتظامی و مرتضی احمدی اشاره کرد).
🔸 رفقای حزبی نوشین در این گیر و دار یک نمایشنامه به اسم "خان لنکران" که از هرگونه ارزش دراماتیک تهی بود را به او قالب کردند! نوشین تحت فشار حزب نمایش را اجرا کرد اما تئاتر را کنار گذاشت و به فعالیت سیاسی صرف پرداخت. بعد از وقایع آذربایجان حزب فعالیتهای ادبی و هنری و آموزشیاش را در راس برنامههایش قرار داد و با سلام و صلوات (با اینکه تودهای ها بعدا نمازخوان شدند اما آن زمان صلوات نمیفرستاند) موانع تشکیلاتی جلوی نوشین را برداشتند.
🔸 بخت با نوشین یار بود چرا که دو نفر از تجار ثروتمند بازار به نام وثیقی و عبدالکریم عمویی برای ساختن یک تئاتر مدرن زیر نظر نوشین اعلام آمادگی کردند. اولین شرط نوشین عدم دخالت صاحبان تئاتر در کار هنری تئاتر بود که مورد قبول قرار گرفت و کلیه اختیارات و مسئولیتها از قبیل انتخاب نمایشنامه، هنرپیشه و تنظیم برنامهها بر عهدهی خود نوشین افتاد. به این ترتیب اولین تئاتر ایران با صحنهی گردان، در کوچه ملی بین خیابان #لالهزار و فردوسی، کمی بالاتر از حزب توده ساخته شد.
🔸 هم زمان نوشین کلاس تئاتری برای پیدا کردن استعدادهای جوان و پرورش تکنیک هنرپیشگان همکار، تشکیل داد. نوشین زبان مخصوصی برای تئاتر انتخاب کرد. قبل از آن تئاترهای جدی در گراند هتل و غیره با زبان کتابی دیالوگ میگفتند و تئاترهای معروف به روحوضی با زبان کوچه و بازار و به اصطلاح عامیانه. زبان نوشین زبان عامیانهی دور از ابتذال بود. نوشین به رفتار فردی، اجتماعی و درک هنری و اطلاعات عمومی هنرمندان اهمیت میداد اما هیچکدام برای او به اندازهی دانش ادبی هنرمند مهم نبود. به همین خاطر کلاسی با تدریس استاد بزرگ ادبیات، پرویز ناتل خانلری برگزار کرد تا متنهای ادبی را به شاگردان بیاموزد. جالب اینجاست نوشین شرکت در کلاسهای دکتر خانلری را – به قول امروزیها – سفت و سختتر میگرفت و وای به حال هنرمندی که در آن کلاسها شرکت نمیکرد.
🔸 نوشین نام فردوسی را برای تئاتر جدیدالتاسیس انتخاب کرد که با اعتراض رفقای حزبی رو به رو شد. توده ایها فردوسی را متهم به افکار شوونیستی و بیتوجهی به ارزشهای انقلابی تودههای محروم میکردند. نوشین اما زیر بار نمیرفت چرا که میدانست فردوسی بزرگترین حماسه سرا و شاهنامه بزرگترین اثر ادبی و دراماتیک ایران است و روی این حرف خود پافشاری و سماجت میکرد تا جایی که کاملا کلافه شد و با حالتی عصبی گفت: «کم کم حرفهایی زده میشود که آدم از شرکت در چنین جلسهای خجالت میکشد.» سپس جلسه را ترک گفت و تابلو فردوسی را بر سر در تئاتر نصب کرد.
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 اگر قرار بر نوشتن درباره تاثیر نوشین در تئاتر ایران، شاگردان او، و نمایشهایی که وی اجرا کرده باشد خود مثنوی هفتاد من کاغذ است و در سیصد چهارصد کلمه به هیچ عنوان نمیگنجند و ما هیچوقت به کوچه ملی و تئاتر فردوسی نمیرسیم.
🔸 نوشین در سال ۱۳۱۸ به عنوان استاد، در هنرستان عالی هنرپیشگی تهران مشغول به تدریس میشود و در سال ۱۳۲۰ به حزب توده میپیوندد. وقتی ستاره نوشین شروع به درخشش میکند، رفقای حزبی به او میتازند که چرا تاتر پیشرو ایران نباید تعهد انقلابی خود را بر عهده بگیرد؟ چرا موضوعهایی از جنبشهای انقلابی داخلی را که نقش طبقهی کارگر در آن مطرح باشد، روی صحنه نمیآورید؟ هر قدر نوشین استدلال میکرد که هنوز بافت دراماتیک نمایشنامههای ایرانی پایه و مایهای ندارد به گوش رفقا نمیرفت. اما نوشین هم حاضر نبود تئاتر را قربانی مسائل عقیدتی کند. در این زمان نوشین با صاحبان تئاتر پارس هم به مشکل خوردهبود آنها برای سود بیشتر میخواستند اجراهای نوشین دو سانس شود اما تئاتر حرفهای که نوشین بنیان آن را گذاشتهبود بیشتر از یک سانس اجرا نمیرفت. تابستانها نیز مثل تئاتر فرانسه به گروه تعطیلی میداد، همچنین زیر بار پیش پردهخوانی نمیرفت (پیش پردهخوانی: تصنیفهای فکاهی انتقادی که در فاصلهی میان دو پردهی تئاتر میخواندند. از پیش پرده خوانان آنزمان به استاد عزت الله انتظامی و مرتضی احمدی اشاره کرد).
🔸 رفقای حزبی نوشین در این گیر و دار یک نمایشنامه به اسم "خان لنکران" که از هرگونه ارزش دراماتیک تهی بود را به او قالب کردند! نوشین تحت فشار حزب نمایش را اجرا کرد اما تئاتر را کنار گذاشت و به فعالیت سیاسی صرف پرداخت. بعد از وقایع آذربایجان حزب فعالیتهای ادبی و هنری و آموزشیاش را در راس برنامههایش قرار داد و با سلام و صلوات (با اینکه تودهای ها بعدا نمازخوان شدند اما آن زمان صلوات نمیفرستاند) موانع تشکیلاتی جلوی نوشین را برداشتند.
🔸 بخت با نوشین یار بود چرا که دو نفر از تجار ثروتمند بازار به نام وثیقی و عبدالکریم عمویی برای ساختن یک تئاتر مدرن زیر نظر نوشین اعلام آمادگی کردند. اولین شرط نوشین عدم دخالت صاحبان تئاتر در کار هنری تئاتر بود که مورد قبول قرار گرفت و کلیه اختیارات و مسئولیتها از قبیل انتخاب نمایشنامه، هنرپیشه و تنظیم برنامهها بر عهدهی خود نوشین افتاد. به این ترتیب اولین تئاتر ایران با صحنهی گردان، در کوچه ملی بین خیابان #لالهزار و فردوسی، کمی بالاتر از حزب توده ساخته شد.
🔸 هم زمان نوشین کلاس تئاتری برای پیدا کردن استعدادهای جوان و پرورش تکنیک هنرپیشگان همکار، تشکیل داد. نوشین زبان مخصوصی برای تئاتر انتخاب کرد. قبل از آن تئاترهای جدی در گراند هتل و غیره با زبان کتابی دیالوگ میگفتند و تئاترهای معروف به روحوضی با زبان کوچه و بازار و به اصطلاح عامیانه. زبان نوشین زبان عامیانهی دور از ابتذال بود. نوشین به رفتار فردی، اجتماعی و درک هنری و اطلاعات عمومی هنرمندان اهمیت میداد اما هیچکدام برای او به اندازهی دانش ادبی هنرمند مهم نبود. به همین خاطر کلاسی با تدریس استاد بزرگ ادبیات، پرویز ناتل خانلری برگزار کرد تا متنهای ادبی را به شاگردان بیاموزد. جالب اینجاست نوشین شرکت در کلاسهای دکتر خانلری را – به قول امروزیها – سفت و سختتر میگرفت و وای به حال هنرمندی که در آن کلاسها شرکت نمیکرد.
🔸 نوشین نام فردوسی را برای تئاتر جدیدالتاسیس انتخاب کرد که با اعتراض رفقای حزبی رو به رو شد. توده ایها فردوسی را متهم به افکار شوونیستی و بیتوجهی به ارزشهای انقلابی تودههای محروم میکردند. نوشین اما زیر بار نمیرفت چرا که میدانست فردوسی بزرگترین حماسه سرا و شاهنامه بزرگترین اثر ادبی و دراماتیک ایران است و روی این حرف خود پافشاری و سماجت میکرد تا جایی که کاملا کلافه شد و با حالتی عصبی گفت: «کم کم حرفهایی زده میشود که آدم از شرکت در چنین جلسهای خجالت میکشد.» سپس جلسه را ترک گفت و تابلو فردوسی را بر سر در تئاتر نصب کرد.
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت هجدهم: آمریکایی در لالهزار!
💡 در سلطنت محمد شاه قاجار (بعد از فتحعلی شاه و قبل از ناصرالدین شاه به عبارتی میکند سومین شاه) جاستین پرکینز کشیش پروتستان، پای آمریکاییها را در ایران باز کرد. البته آن آمریکایی بیآزار بود و حتی اولین مدرسهی مدرن ایران را در ارومیه برای آشوریان دایر کرد، اما نباید گول این حرفها را خورد. اگر همان اول گربه را دم حجله کشته بودند، کار به جایی نمیرسید که وقتی مورگان شوستر (مستشاری که برای اصلاح مالیه به عنوان خزانهدار کل به استخدام دولت ایران در آمده بود) را اخراج میکنند، عارف قزوینی برایش شعر بنویسد:
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان فدایش کن و نگذار که مهمان برود
🔸 با همهی این مهمان نوازیها، شوستر در کتاباش مینویسد:
«فرار ایرانیان از پرداخت مالیات، برای آنان به صورت یک عادت درآمده است و مجبور ساختنشان به ترک این عادت آسان نخواهد بود و تا مسئله مالیاتگیری دقیق در ایران حل نشود و در این مورد دقت لازم به عمل نیاید هیچ یک از مشکلات این کشور برطرف نخواهدشد. قدرت دولتها از مالیات رونق میگیرد همانطور که در بررسی تاریخ ملل، اضمحلال زمامداریها نیز با مالیات مرتبط بوده.»
🔸 واقعا این آمریکایی ها مصداق نمک خوردن و نمکدان شکستن هستند. تازه به همه کاری هم کار دارند. خلاصه روابط بین ایران و آمریکا بعد از تاسیس سفارتهای دو کشور در تهران و واشنگتن قوام بیشتری پیدا کرد. البته دولت آمریکا در دوره سلطنت ناصرالدین شاه، اولین سفیر ایران (حسینقلی خان صدرالسلطنه) را به خاطر ذبح گوسفند در بالکن هتلی در نیویورک، به تهران دیپورت کرده و حاجی واشنگتن مورد غضب شاه قرار گرفت که : «ما را نزد جوانترین دولت دنیا بیآبرو کردی و ملت چندین هزار ساله ما سخره عالمیان کردی. خدا از تو نگذرد»
🔸 بعد از شهریور ۱۳۲۰ حضور آمریکاییها در تهران بیشتر شد، به چند دلیل. یکی از غیر مهمترین دلیلها، اشغال ایران توسط نیروهای متفقین (شوروی، انگلیس و آمریکا) بود. به هر حال در مملکت غریب سربازان بنده خدا یا مستشاران باید قدری هم به گشتوگذار بپردازند، اما در حوزه ماموریتی که به خاطر آن حق توحش میگیرند آخر چه گشت و گذاری؟ چه تفریحی؟
🔸 کاریکاتوری که عکس این قسمت #لالهزار گردی است را یکی از مستشاران آمریکایی در دورهی خدمتش کشیده که در آن کافههای ساز و ضربی، رقص عربی، بارهای آمریکایی، رستورانهای لهستانی، سواری با درشکه، دستفروش روس، قهوه خانههایی که قهوه و وودکا سرو میکنند و … مشاهده میشود. بندگان خدا در این ماموریتها پوست استخوان شدند.
#لالهزار_گردی | @ecowat
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان فدایش کن و نگذار که مهمان برود
🔸 با همهی این مهمان نوازیها، شوستر در کتاباش مینویسد:
«فرار ایرانیان از پرداخت مالیات، برای آنان به صورت یک عادت درآمده است و مجبور ساختنشان به ترک این عادت آسان نخواهد بود و تا مسئله مالیاتگیری دقیق در ایران حل نشود و در این مورد دقت لازم به عمل نیاید هیچ یک از مشکلات این کشور برطرف نخواهدشد. قدرت دولتها از مالیات رونق میگیرد همانطور که در بررسی تاریخ ملل، اضمحلال زمامداریها نیز با مالیات مرتبط بوده.»
🔸 واقعا این آمریکایی ها مصداق نمک خوردن و نمکدان شکستن هستند. تازه به همه کاری هم کار دارند. خلاصه روابط بین ایران و آمریکا بعد از تاسیس سفارتهای دو کشور در تهران و واشنگتن قوام بیشتری پیدا کرد. البته دولت آمریکا در دوره سلطنت ناصرالدین شاه، اولین سفیر ایران (حسینقلی خان صدرالسلطنه) را به خاطر ذبح گوسفند در بالکن هتلی در نیویورک، به تهران دیپورت کرده و حاجی واشنگتن مورد غضب شاه قرار گرفت که : «ما را نزد جوانترین دولت دنیا بیآبرو کردی و ملت چندین هزار ساله ما سخره عالمیان کردی. خدا از تو نگذرد»
🔸 بعد از شهریور ۱۳۲۰ حضور آمریکاییها در تهران بیشتر شد، به چند دلیل. یکی از غیر مهمترین دلیلها، اشغال ایران توسط نیروهای متفقین (شوروی، انگلیس و آمریکا) بود. به هر حال در مملکت غریب سربازان بنده خدا یا مستشاران باید قدری هم به گشتوگذار بپردازند، اما در حوزه ماموریتی که به خاطر آن حق توحش میگیرند آخر چه گشت و گذاری؟ چه تفریحی؟
🔸 کاریکاتوری که عکس این قسمت #لالهزار گردی است را یکی از مستشاران آمریکایی در دورهی خدمتش کشیده که در آن کافههای ساز و ضربی، رقص عربی، بارهای آمریکایی، رستورانهای لهستانی، سواری با درشکه، دستفروش روس، قهوه خانههایی که قهوه و وودکا سرو میکنند و … مشاهده میشود. بندگان خدا در این ماموریتها پوست استخوان شدند.
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت نوزدهم: شهریور بیست!
💡 بیست سال پس از اجرای قانون نظام وظیفه اجباری به تصمیم شورای عالی جنگ در روز چهار شهریور این قانون لغو شد.
🔸 شورای عالی جنگ (متکشل از دولتمردان و نظامیان) به دستور رضاشاه و بعد از حملهی متفقین به مرز های ایران تشکیل شده بود. وقتی رضاشاه پرسید «خب آقایان چه کار کنیم؟»، همه ساکت بودند و دولتمردان شانه خالی کردند که «ما نظامی نیستیم» و نظامیان میگفتند «ما از مقدماتی که دولتمردان تهیه دیده بودند بی اطلاع بودیم به همین خاطر غافلگیر شدیم».
🔸 هفته پیش بود که فرماندهان نظامی فریاد میزدند که «اگر روس حمله کند چنین و چنان میکنیم». همان موقع حاجعلی رزمآرا برخاسته بود و بعد از مختصر توضیحی دربارهی تجهیزات مدرن اروپا و روشهای نوین جنگ گفته بود «نه تنها امکان مقاومت نداریم بلکه حتی برای پنج روز هم آذوقه در انبار های ارتش نیست». البته اگر سرلشکر عبدالله هدایت گفتههای او را تایید نمیکرد، احتمالا مورد غضب شاه قرار میگرفت.
🔸 تصمیم شورای عالی به لغو نظام وظیفه ختم نشد. شورا برای آن دسته از سربازان روستایی که جایی برای گریختن نداشتند، سی و پنج تومان حقوق تعیین کرد تا به غارت نپردازند. اما این تصمیم برای اولین بار بعد از کودتا ۱۲۹۹ و بدون اطلاع رضا شاه گرفته شده بود. فردا صبح فریادها و فحشهای مستهجن شاه بلند شد و با دست خود پاگون و درجات امیران مسئول را کند و تا جایی پیش رفت که خواست خاطیان را همان جا اعدام کند. دولتیان به عجز افتاده و با نگاه از ولیعهد که شاهد ماجرا بود کمک خواستند.
🔸 در این میان دسته دسته سربازان در شهرها میگشتند و برای یک لقمه نان، با لباس پاره پوره سربازی و لب های پوست پوست شده و صورت آفتاب سوخته یا گدایی میکردند یا گوشهای افتاده بودند و جان میکندند. عدهی زیادی از ایشان در بیابانها تلف شدند. #لالهزار میزبان این از همه جا راندهها بود. سربازان فکر میکردند در این خیابان پر زرق و برق شاید راه نجاتی باشد. حتما آدم حسابیها از اینجا رد میشوند. حتما ...
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 شورای عالی جنگ (متکشل از دولتمردان و نظامیان) به دستور رضاشاه و بعد از حملهی متفقین به مرز های ایران تشکیل شده بود. وقتی رضاشاه پرسید «خب آقایان چه کار کنیم؟»، همه ساکت بودند و دولتمردان شانه خالی کردند که «ما نظامی نیستیم» و نظامیان میگفتند «ما از مقدماتی که دولتمردان تهیه دیده بودند بی اطلاع بودیم به همین خاطر غافلگیر شدیم».
🔸 هفته پیش بود که فرماندهان نظامی فریاد میزدند که «اگر روس حمله کند چنین و چنان میکنیم». همان موقع حاجعلی رزمآرا برخاسته بود و بعد از مختصر توضیحی دربارهی تجهیزات مدرن اروپا و روشهای نوین جنگ گفته بود «نه تنها امکان مقاومت نداریم بلکه حتی برای پنج روز هم آذوقه در انبار های ارتش نیست». البته اگر سرلشکر عبدالله هدایت گفتههای او را تایید نمیکرد، احتمالا مورد غضب شاه قرار میگرفت.
🔸 تصمیم شورای عالی به لغو نظام وظیفه ختم نشد. شورا برای آن دسته از سربازان روستایی که جایی برای گریختن نداشتند، سی و پنج تومان حقوق تعیین کرد تا به غارت نپردازند. اما این تصمیم برای اولین بار بعد از کودتا ۱۲۹۹ و بدون اطلاع رضا شاه گرفته شده بود. فردا صبح فریادها و فحشهای مستهجن شاه بلند شد و با دست خود پاگون و درجات امیران مسئول را کند و تا جایی پیش رفت که خواست خاطیان را همان جا اعدام کند. دولتیان به عجز افتاده و با نگاه از ولیعهد که شاهد ماجرا بود کمک خواستند.
🔸 در این میان دسته دسته سربازان در شهرها میگشتند و برای یک لقمه نان، با لباس پاره پوره سربازی و لب های پوست پوست شده و صورت آفتاب سوخته یا گدایی میکردند یا گوشهای افتاده بودند و جان میکندند. عدهی زیادی از ایشان در بیابانها تلف شدند. #لالهزار میزبان این از همه جا راندهها بود. سربازان فکر میکردند در این خیابان پر زرق و برق شاید راه نجاتی باشد. حتما آدم حسابیها از اینجا رد میشوند. حتما ...
#لالهزار_گردی | @ecowat
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت بیستم: روزهای خوش لالهزار!
🔸 در این قسمت #لالهزار گردی به سراغ یک ویدیوی آرشیوی رفتهایم که حال و هوای این راسته قدیمی را در حدود سالهای ۱۳۳۵ به خوبی بازتاب میکند.
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 در این قسمت #لالهزار گردی به سراغ یک ویدیوی آرشیوی رفتهایم که حال و هوای این راسته قدیمی را در حدود سالهای ۱۳۳۵ به خوبی بازتاب میکند.
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت بیست و یکم: عاقبت امین السلطان، صاحبخانهی اتحادیه!
💡 «خانه و باغ اتحادیه» یا «خانه امینالسلطان» هنوز در #لاله_زار باقی مانده و خوشبختانه در دست مرمت است. البته نه به وسعت آنروزها. میراثخوران اتابک و حتی خودش همان موقعها، این باغ را تکهتکه کردند و فروختند. از آن همه باغ و عمارات، امروز تنها همان خانه و ساختمان واقع در سفارت روسیه مانده!
🔸 سریال دایی جان ناپلئون در این عمارت ساخته شد و فاجعهی پارک اتابک در آن ساختمانی که امروز دست روس هاست! نشانههای دیگری از امین السطان در خیابانهای لاله زار و فردوسی هست که در قسمتهای بعد به آن میپردازیم. در این قسمت به عاقبت کار صدراعظم سه شاه قاجار، از ناصرالدین شاه تا محمد علی شاه، میپردازیم.
🔸 بعد از جلسه ی تشکیل کابینه در زمان استبداد محمد علی شاه و مذاکرات پشت پرده و نطقهای تملقآمیز دربارهی امین السطان، وقتی هیکل درشت میرزا علی اصغر اتابک (امین السطان) همراه با سید عبدالله بهبهانی (سید از مجتهدین و رهبران مشروطه بود و بعد از مشروطه آنچنان قدرت عزل و نصب داشت که عوام او را شاه سیاه میخواندند) به قصد رفتن به خانهی امین السلطان در خیابان لالهزار (منظور خانهی خودش بود!) روی پلهی اول مجلس با آن اجرهای قرمز رو به میدان بهارستان رسید، نفیر سه گلوله سکوت دو ساعت بعد از نیمه شب را شکاند.
🔸 سید به سمت یکی از ستونها چمباتمه زد و اتابک از بالای پلهها فروغلتید و در دم جان داد. کسی نبود نعش اتابک را در کالسکه بگذارد به کاخ گلستان ببرد، کاری که خودش بعد از ترور ناصرالدین شاه برعهده گرفته بود؛ کنار جسد شاه نشست و دستاش را تکان میداد تا مردم نفهمند شاه به هلاکت رسیده.
🔸 هدف گلولهها امین السلطان بود. حیدر خان عمو اوغلی از رهبران کمیته مجازات و یک نفر دیگر همراه ضارب نقشه را ترتیب داده بودند و وقتی صدای گلوله برخاست با گرد و خاک کردن جلوی مسجد سپهسالار سعی در گمراه کردن حواسها داشتند تا ضارب جوان فرار کند. با صدای گلوله مردم مثل مور و ملخ از در و دیوار بیرون ریختند و آن گرد و خاک و شن پاشیدن جمعیت را جری تر و حواس جمعتر کرد. نزدیکهای سرچشمه بود که او خود را در محاصرهی ملت چوب و چماق به دست دید و لولهی تفنگ را در دهان گذاشت و دست به انتحار زد. در جیب کت او کنار کپسول سیانور عکسی را پیدا کردند که نوشته بود "عباسآقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمره ۴۱ فدائی ملت".
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 سریال دایی جان ناپلئون در این عمارت ساخته شد و فاجعهی پارک اتابک در آن ساختمانی که امروز دست روس هاست! نشانههای دیگری از امین السطان در خیابانهای لاله زار و فردوسی هست که در قسمتهای بعد به آن میپردازیم. در این قسمت به عاقبت کار صدراعظم سه شاه قاجار، از ناصرالدین شاه تا محمد علی شاه، میپردازیم.
🔸 بعد از جلسه ی تشکیل کابینه در زمان استبداد محمد علی شاه و مذاکرات پشت پرده و نطقهای تملقآمیز دربارهی امین السطان، وقتی هیکل درشت میرزا علی اصغر اتابک (امین السطان) همراه با سید عبدالله بهبهانی (سید از مجتهدین و رهبران مشروطه بود و بعد از مشروطه آنچنان قدرت عزل و نصب داشت که عوام او را شاه سیاه میخواندند) به قصد رفتن به خانهی امین السلطان در خیابان لالهزار (منظور خانهی خودش بود!) روی پلهی اول مجلس با آن اجرهای قرمز رو به میدان بهارستان رسید، نفیر سه گلوله سکوت دو ساعت بعد از نیمه شب را شکاند.
🔸 سید به سمت یکی از ستونها چمباتمه زد و اتابک از بالای پلهها فروغلتید و در دم جان داد. کسی نبود نعش اتابک را در کالسکه بگذارد به کاخ گلستان ببرد، کاری که خودش بعد از ترور ناصرالدین شاه برعهده گرفته بود؛ کنار جسد شاه نشست و دستاش را تکان میداد تا مردم نفهمند شاه به هلاکت رسیده.
🔸 هدف گلولهها امین السلطان بود. حیدر خان عمو اوغلی از رهبران کمیته مجازات و یک نفر دیگر همراه ضارب نقشه را ترتیب داده بودند و وقتی صدای گلوله برخاست با گرد و خاک کردن جلوی مسجد سپهسالار سعی در گمراه کردن حواسها داشتند تا ضارب جوان فرار کند. با صدای گلوله مردم مثل مور و ملخ از در و دیوار بیرون ریختند و آن گرد و خاک و شن پاشیدن جمعیت را جری تر و حواس جمعتر کرد. نزدیکهای سرچشمه بود که او خود را در محاصرهی ملت چوب و چماق به دست دید و لولهی تفنگ را در دهان گذاشت و دست به انتحار زد. در جیب کت او کنار کپسول سیانور عکسی را پیدا کردند که نوشته بود "عباسآقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمره ۴۱ فدائی ملت".
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: قسمت بیست و دوم: ماجرای ناهار بازار دم عید!
💡 برای فروشگاههای لباس و خیاطهای #لالهزار دو ناهار بازار وجود داشت. اول مهر و شب عید.
🔸 فروشگاه پیرایش اولین فروشگاه مدرن البسه در تهران بود؛ با یک پنکه سقفی بزرگ در وسط فروشگاه، ابتدای لالهزار کمی بالاتر از میدان توپخانه، رو به روی ساختمان دو طبقهای که بستنی فروشی بود. بستنی ایرانی زعفرانی، با تکههای بزرگ خامه یخ زده و فالوده شیرازی، همراه با آبلیموی جهرم یا شربت آلبالو که زبانزد خاص و عام بود و بعد از گشت و گذار جگر آدم را حال میآورد.
🔸 صحبت از حال و هوای دم عید لالهزار است، نه فروشگاههای آن، به همین خاطر به جنرال مد و دیگران اشارهای نمیکنیم. نزدیکهای عید جمعیت در لالهزار با بچههای قد و نیم قد میلولید. لباس را از لالهزار میخریدند و کفش را از سرچشمه (یا اگر طبقه ی متوسط به پایین بودند از بازار کفاشها).
🔸 برای آنان که مرفهتر بودند دوختن لباس خود یک پرستیژ حساب میشد. در میان این خیاطهای اسم و رسم دار به آمبارسون، خیاط مصدق و قوام میتوان اشاره کرد (طبق وعده ای که داده بودیم اسم ایشان را در این مطلب اعلام کردیم). به کفاشی مهران میتوان اشاره کرد با نقاشی که بر سر در آن از پرنسس ثریا (دومین همسر شاه) نصب شده بود، یعنی کفش های ایشان اینجا دوخته میشود.
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 فروشگاه پیرایش اولین فروشگاه مدرن البسه در تهران بود؛ با یک پنکه سقفی بزرگ در وسط فروشگاه، ابتدای لالهزار کمی بالاتر از میدان توپخانه، رو به روی ساختمان دو طبقهای که بستنی فروشی بود. بستنی ایرانی زعفرانی، با تکههای بزرگ خامه یخ زده و فالوده شیرازی، همراه با آبلیموی جهرم یا شربت آلبالو که زبانزد خاص و عام بود و بعد از گشت و گذار جگر آدم را حال میآورد.
🔸 صحبت از حال و هوای دم عید لالهزار است، نه فروشگاههای آن، به همین خاطر به جنرال مد و دیگران اشارهای نمیکنیم. نزدیکهای عید جمعیت در لالهزار با بچههای قد و نیم قد میلولید. لباس را از لالهزار میخریدند و کفش را از سرچشمه (یا اگر طبقه ی متوسط به پایین بودند از بازار کفاشها).
🔸 برای آنان که مرفهتر بودند دوختن لباس خود یک پرستیژ حساب میشد. در میان این خیاطهای اسم و رسم دار به آمبارسون، خیاط مصدق و قوام میتوان اشاره کرد (طبق وعده ای که داده بودیم اسم ایشان را در این مطلب اعلام کردیم). به کفاشی مهران میتوان اشاره کرد با نقاشی که بر سر در آن از پرنسس ثریا (دومین همسر شاه) نصب شده بود، یعنی کفش های ایشان اینجا دوخته میشود.
#لالهزار_گردی | @ecowat
اکووات
🔹 #لالهزار_گردی: به یاد داریوش اسدزاده
💡 خب سن و سالی از او گذشته بود. شاید خبر کسی را شوکه نکرد. اما شوکی بود به گروه نویسندگان #لالهزار_گردی.
🔸 پیش خود گفتیم کاش خاطراتش را دقیق نوشته باشد! داریوش اسد زاده تاریخ #لالهزار بود. این روز ها شاید به اندازه ی یک گزارش در فضای مجازی یا رسانه های مختلف از او و لاله زار و جامعه باربد و تئاتر نصر خواهید شنید.
🔸 دلمان گرفت. دوست داشتیم کمی بیشتر میماند، شنیده بودیم تئاتر نصر را بازسازی میکنند. کاش در روز افتتاحیه حضور داشت اما مرگ تا به حال به هیچکس خبر نداده است. دست من و شما نیست. میآید و میرود. این قدرت نمایی اجل تکان دهنده بود. لاله زار خاطراتش را از دست میدهد؟ شاید باید دست به کار شویم. یاد داریوش اسدزاده شاید جرقه ای باشد برای سوزاندن خرمن روزمره ها، بازگشتن به صفحات خاک گرفته ی تاریخچه ی لاله زار.
🔸 قسمت های جدید لاله زار گردی باید نوشته شود. کمی صبوری باید، اگر دست اجل عجله ای نداشته باشد. اندکی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد.
🔸 یاد و خاطره ی استاد اسدزاده گرامی و جاودان 💐
#لالهزار_گردی | @ecowat
🔸 پیش خود گفتیم کاش خاطراتش را دقیق نوشته باشد! داریوش اسد زاده تاریخ #لالهزار بود. این روز ها شاید به اندازه ی یک گزارش در فضای مجازی یا رسانه های مختلف از او و لاله زار و جامعه باربد و تئاتر نصر خواهید شنید.
🔸 دلمان گرفت. دوست داشتیم کمی بیشتر میماند، شنیده بودیم تئاتر نصر را بازسازی میکنند. کاش در روز افتتاحیه حضور داشت اما مرگ تا به حال به هیچکس خبر نداده است. دست من و شما نیست. میآید و میرود. این قدرت نمایی اجل تکان دهنده بود. لاله زار خاطراتش را از دست میدهد؟ شاید باید دست به کار شویم. یاد داریوش اسدزاده شاید جرقه ای باشد برای سوزاندن خرمن روزمره ها، بازگشتن به صفحات خاک گرفته ی تاریخچه ی لاله زار.
🔸 قسمت های جدید لاله زار گردی باید نوشته شود. کمی صبوری باید، اگر دست اجل عجله ای نداشته باشد. اندکی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد.
🔸 یاد و خاطره ی استاد اسدزاده گرامی و جاودان 💐
#لالهزار_گردی | @ecowat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💡 بیبیسی به تازگی تصاویری از خیابان لالهزار در دوران جنگ جهانی دوم منتشر کرده است که عطر و بوی همان لالهزاری دارد که در مورد آن در #لالهزار_گردی صحبت کردهایم و رد نشانهای باقیماندههای آن دوران را در لالهزار امروز جستهایم.
🔸 از طریق لینک زیر میتوانید به ماجراهای #لالهزار_گردی اکووات سری بزنید و اگر خوشتان آمد، داستانهای آن را در این روزهای قرنطینه برای اعضای خانواده تعریف کنید یا که لینک مطلب را با آنها به اشتراک بگذارید.
🔹bit.ly/lalezargardi
🔸 از طریق لینک زیر میتوانید به ماجراهای #لالهزار_گردی اکووات سری بزنید و اگر خوشتان آمد، داستانهای آن را در این روزهای قرنطینه برای اعضای خانواده تعریف کنید یا که لینک مطلب را با آنها به اشتراک بگذارید.
🔹bit.ly/lalezargardi