یادداشت های اقتصادی-اجتماعی
1.24K subscribers
2 photos
1 video
2 files
3 links
یادداشت های من
و برخی از فایل های صوتی درباره اقتصاد و جامعه
محمد حبیب پور، عضو هیئت علمی دانشگاه
Download Telegram
راحتترین کار ظالم بودن یا مظلوم بودنه اما هنر در اینه که مصلح باشیم. مظلوم فقط درد رو میبینه و میگه و نقد میکنه اما مصلح باید پیشنهاد داشته باشه. همه میدونن کشور در فقر و نابرابری به سر میبره، مثل خیلی جاهای دیگه. ولی دادن یک راه حل واقعی، کاربردی و علمی سخته. خیلی از اقتصاددانان راه حلی برای ایران نمیدن بلکه صرفا از عقاید اقتصادی مکتبی که بهش علاقه دارند صحبت و دفاع میکنند که این یک راه حل واقعی نیست.
راست ها فکر میکنند همه چیز باید خصوصی بشه. این راه حل دادن بر اساس واقعیت نیست بلکه بر اساس دفاع مکتبی هست. بقیه مکاتب هم همینطور. خصوصی شدن بانک ها و پتروشیمی ها رو دیدیم و به زودی همین رو در خودروسازی میبینیم. آیا مسئله رشد و نابرابری حل شد؟!
36💋6😢3
اینکه من از نابرابری میگم چون از دو جهت به طبقات کمتر برخوردار آسیب میزنه. اولا نابرابری جلوی رشد و توسعه رو میگیره که شواهدش رو قبلا نشون دادم و دوما دسترنج طبقات پایین رو به نفع طبقات بالا تصرف میکنه. تورم نمونه بارز برخورداری دهک های بالا از جیب دهک های پایینه. از بین بردن نابرابری و بهبود دسترسی به فرصت ها خودش فقر رو از بین میبره. کاهش نابرابری خودش راه حلی برای توسعه هست و این در مکاتب اقتصادی ما نیست و در دانشگاه ها تدریس نمیشه. توسعه زمانی ارزشمنده که برای همه باشه نه یک اقلیت.
39💋7😢1
واقعیت پنهان و مخرب نئولیبرالیسم در اقتصاد ایران که نهادهای زیر سلطه ی شبهه علمیِ غرب به شما نمیگویند!

به طور سنتی و با یک نگاه «غرب گرایانه» یا «شمالِ جهانی» از لیبرالیسم و نئولیبرالیسم،
لیبرالیسم، فلسفه آزادی فردی در برابر استبداد است؛ نئولیبرالیسم، سیاست تقویت بازار در برابر دولت رفاه.
لیبرالیسم یک مکتب فکری سیاسی و اقتصادی است که ریشه در دوران روشنگری دارد و بر آزادی‌های فردی، حاکمیت قانون، مالکیت خصوصی، دولت محدود و عقلانیت انسانی تأکید می‌کند. در حوزه اقتصاد، لیبرالیسم کلاسیک به بازار آزاد به‌عنوان سازوکار طبیعی و کارآمد تخصیص منابع اعتقاد دارد. چهره‌هایی چون آدام اسمیت و جان لاک از نظریه‌پردازان کلیدی آن هستند. در این نگاه، دولت باید تنها به‌عنوان «نگهبان شب» عمل کند: محافظ امنیت، مالکیت و حقوق قانونی.
اما نئولیبرالیسم نوعی بازسازی مدرن از توابع لیبرالیسم اقتصادی است که در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، به‌ویژه در واکنش به بحران‌های اقتصادی و نقد دولت رفاه، شکل گرفت. این مکتب بر کاهش مداخله دولت در اقتصاد، خصوصی‌سازی، تجارت آزاد، مقررات‌ زدایی و رقابت‌پذیری جهانی تأکید دارد. برخلاف لیبرالیسم کلاسیک که بیشتر در بستر نظریه‌های سیاسی شکل گرفت، نئولیبرالیسم یک برنامه سیاسی و اقتصادی جهانی شد که با پشتیبانی نهادهایی مانند صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، و سازمان تجارت جهانی به کشورهای مختلف تحمیل یا توصیه شد.

در واقع هرچند لیبرالیسم یک مکتب علمی بود اما نئولیبرالیسم که در دولت و دانشگاه های ایران طرفداران زیادی دارد نه صرفا یک مکتب علمی بلکه یک برنامه اقتصادی سیاسی بود. بنابراین وقتی از نئولیبرالیسم و آثار افرادی چون فردریش هایک، میلتون فریدمن، و مکتب شیکاگو صحبت میکنیم باید بدانیم که خوانش آن برای کشورهای توسعه یافته یا «شمالِ جهانی» و کشورهای زیر سلطه اقتصادی، کمتر توسعه یافته یا «جنوبِ جهانی» اساسا متفاوت است. نئولیبرالیسم نه صرفا از دل دانشگاه ها بلکه از دل سیاست های غالب مارگارت تاچر در انگلستان و رونالد ریگان در آمریکای دهه ۸۰ میلادی بیرون آمده است. بنابراین نمیتوان نئولیبرالیسم را صرفا با ترجمه کتاب های هایک یا مناظرات رسانه های غالب در ایران تفسیر کرد درحالیکه این تفسیر از نگاهِ غالب شمال جهانی بیرون می آید.

در شمال جهانی، نئولیبرالیسم واکنشی به بحران رفاه و سودآوری سرمایه بود. در جنوب جهانی، نئولیبرالیسم بیشتر تحمیل‌ شده از بیرون (نهادهای جهانی، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول) و ابزار وابستگی نوین بود. پیامدهای آن در جنوب جهانی شدیدتر، نابرابرتر و ویرانگرتر بوده است.

مقالات متعدد و دستاوردها و تحلیل های علمی بسیاری در این تفاوت نگاه به نئولیبرالیسم و آثار مخرب آن توسط اقتصاددان جنوب جهانی نوشته شده است. نگاه اقتصاددانان جنوب جهانی به نئولیبرالیسم عمدتاً انتقادی، ساختارگرا و پسااستعماری است. آنان نئولیبرالیسم را نه صرفاً یک نظریه اقتصادی، بلکه یک ابزار سلطه جهانی می‌دانند که از طریق آن ساختارهای قدرت اقتصادی و سیاسی نابرابری‌های جهانی را بازتولید می‌کنند.

نئولیبرالیسم به‌مثابه ابزار سلطه و وابستگی
اقتصاددانان جنوب جهانی نئولیبرالیسم را ادامه‌ی استعمار اقتصادی می‌دانند، اما در شکلی مدرن و "نرم". نهادهایی مانند بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول، و توافقات تجاری جهانی را ابزارهای تحمیل سیاست‌های نئولیبرال به کشورهای ضعیف می‌دانند. این سیاست‌ها معمولاً با «وام» همراه‌اند و کشورها را در چرخه‌ی وابستگی و بدهی نگه می‌دارند.

تضعیف دولت و تشدید نابرابری
در جنوب، نئولیبرالیسم اغلب با تعدیل ساختاری همراه بوده است: خصوصی‌سازی آموزش و سلامت، و حذف یارانه‌ها. این سیاست‌ها باعث کاهش دسترسی اقشار فقیر به خدمات پایه و افزایش شدید نابرابری طبقاتی، منطقه‌ای و جنسیتی شده است. برخلاف وعده‌های رشد و کارایی، نئولیبرالیسم اغلب به تثبیت الیگارشی اقتصادی و فساد منجر شده است.

تخریب اقتصاد بومی و کشاورزی معیشتی
سیاست‌های بازارمحور باعث وابستگی کشاورزان به بازارهای جهانی و محصولات صنعتی شده‌اند. در نتیجه، بسیاری از اقتصادهای بومی، غیررسمی، و خودکفا نابود شده‌اند. تجارت آزاد به ضرر تولیدکنندگان محلی تمام شده، چون نمی‌توانند با واردات ارزان رقابت کنند.

بی‌توجهی به بافت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جوامع جنوب
نئولیبرالیسم نسخه‌ای «جهان‌شمول» و بی‌ریشه ارائه می‌دهد، در حالی که جنوب جهانی ساختارهای خاص استعماری، قومی، و طبقاتی دارد. تلاش برای پیاده‌سازی یک الگوی یکسان در همه کشورها، به بحران‌های اجتماعی و مشروعیت‌زدایی از دولت‌ها منجر شده است.

بنابراین از دید اقتصاددانان جنوب جهانی، نئولیبرالیسم نه نسخه‌ای علمی یا بی‌طرف، بلکه پروژه‌ای سیاسی و ایدئولوژیک است که نابرابری جهانی را تداوم می‌بخشد و نیازمند جایگزین‌های مردمی، بومی و عادلانه است.
26💘1
برای دانشجویان پیشنهاد میکنم مقالات علمی نوشته شده در این زمینه از جمله مقاله زیر رو مطالعه کنید:
https://www.jstor.org/stable/43694712
15
جنوب جهانی یعنی چه؟

«جنوب جهانی» (Global South) مفهومی تحلیلی و سیاسی است که به کشورهایی اشاره دارد که در نظام بین‌الملل در موقعیت فرودست اقتصادی، سیاسی و تاریخی نسبت به «شمال جهانی» قرار دارند. این اصطلاح صرفاً جغرافیایی نیست، بلکه نشانه‌ای از نابرابری ساختاری در نظام جهانی است.
اهمیت فهم این اصطلاح در این است که به ما کمک می‌کند نابرابری جهانی را نه‌تنها به‌صورت عددی، بلکه به‌عنوان ساختاری تاریخی و سیاسی درک کنیم. همچنین جنوب جهانی صدای نظری، انتقادی و مقاومتی در برابر سلطه سرمایه‌داری جهانی، نئولیبرالیسم و استعمار فکری است.

ویژگی های جنوب جهانی:

- کشورهای جنوب جهانی اغلب سابقه‌ای طولانی از استعمار اروپایی دارند. ساختارهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن‌ها در دوران استعمار شکل گرفت و پس از استقلال نیز تا حد زیادی تحت تأثیر آن باقی ماند. بسیاری از مرزهای ملی، نهادهای حکمرانی و روابط اقتصادی این کشورها، ساخته و پرداخته دوران سلطه خارجی است.

- اقتصاد این کشورها معمولاً بر پایه صادرات مواد خام (مثل نفت، گاز، قهوه، پنبه، سنگ‌آهن) و واردات کالاهای صنعتی استوار است. این ساختار وابستگی آن‌ها را به بازارهای جهانی افزایش داده و موجب شده در برابر نوسانات قیمت جهانی، بحران‌های مالی یا تحریم‌ها بسیار آسیب‌پذیر باشند.

- دولت‌های جنوب جهانی اغلب با چالش‌هایی مثل فساد گسترده، ناکارآمدی اداری، فقدان شفافیت، و مشروعیت سیاسی مواجه‌اند. این وضعیت باعث شده سیاست‌گذاری عمومی ناپایدار، کوتاه‌مدت و تابع فشارهای بیرونی باشد.

- جنوب جهانی معمولاً با شکاف‌های عمیق طبقاتی، جنسیتی، قومی و منطقه‌ای مواجه است. بخش بزرگی از جمعیت این کشورها در فقر یا اشتغال غیررسمی زندگی می‌کنند. در بسیاری از آن‌ها، یک اقلیت کوچک ثروتمند بر بخش عمده‌ای از منابع و قدرت حاکم است.

- بسیاری از کشورهای جنوب به وام‌های خارجی، کمک‌های توسعه‌ای، و دستورالعمل‌های اقتصادی نهادهایی چون صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی یا سازمان تجارت جهانی متکی هستند. این وابستگی باعث محدود شدن استقلال سیاست‌گذاری ملی شده است.

- کشورهای جنوب جهانی از نظر زبانی، فرهنگی و قومی بسیار متنوع‌اند. در این فضا، نقدهای جدی به مفاهیم غرب‌محور توسعه، پیشرفت و مدرنیزاسیون مطرح شده است و تلاش‌هایی برای تولید نظریه‌های بومی، پسااستعماری، و عدالت‌محور در جریان است.

- جنبش‌های اجتماعی، اتحادیه‌های دهقانی، فمینیسم جنوب، و نظریه‌پردازان پسااستعماری عمدتاً از دل جنوب جهانی برخاسته‌اند و به‌دنبال ساختن بدیل‌هایی برای مدل‌های اقتصادی و سیاسی مسلط هستند.
28😢1💘1
جلسه برای عموم آزاد نیست!
24
منابع پیشنهادی برای مطالعه دانشجویان درباره موضوع نشست:

Habermas, Jürgen. Between Facts and Norms: Contributions to a Discourse Theory of Law and Democracy. Translated by William Rehg. Cambridge, MA: MIT Press, 1996.
لینک دانلود
https://archive.org/details/betweenfactsnorm0000habe

Lijphart, Arend. Democracy in Plural Societies: A Comparative Exploration. New Haven: Yale University Press, 1977.
لینک دانلود
https://archive.org/details/democracyinplura0000lijp_j3s7

Rawls, John. Political Liberalism. New York: Columbia University Press, 1993.
لبنک دانلود
https://archive.org/details/politicalliberal0000john

Gramsci, Antonio. Selections from the Prison Notebooks. Edited and translated by Quintin Hoare and Geoffrey Nowell Smith. New York: International Publishers, 1971.
لینک دانلود
https://archive.org/details/AntonioGramsciSelectionsFromThePrisonNotebooks

Mouffe, Chantal. The Democratic Paradox. London: Verso Books, 2000.
لینک دانلود
https://archive.org/details/mouffe-chantal-the-democratic-paradox-2000
12
#پروژه_نفوذ
جنگ اطلاعاتی و شناختی اسرائیل علیه ایران، از فرسایش ساختار حاکمیت تا مدیریت افکار عمومی

در طول سال‌های اخیر، به‌ویژه از دهه ۱۳۹۰ به این سو، نشانه‌هایی فزاینده از نفوذ اطلاعاتی و فرهنگی اسرائیل درون مرزهای ایران قابل‌ردیابی است؛ نفوذی که به‌نظر می‌رسد بخشی از یک استراتژی جامع‌تر برای شکستن انسجام درونی جمهوری اسلامی ایران از طریق جنگ شناختی و عملیات چندلایه بوده است. شواهد جنگ اخیر این فرضیه را تقویت می‌کند که یکی از اهداف کلان اسرائیل، نه صرفاً شکست نظامی، بلکه تحریک فروپاشی درونی نظام سیاسی ایران با بهره‌گیری از نارضایتی‌های اجتماعی و نسلی بوده است.

اسرائیل با تحلیل نقاط گسل اجتماعی در ایران—از جمله شکاف بین نسل انقلاب و نسل جوان، تضادهای هویتی، نارضایتی از فساد یا ناکارآمدی، و محدودیت‌های اجتماعی—کوشیده است از جنگ نرم، نفوذ رسانه‌ای، عملیات روانی و هجمه‌های اطلاعاتی برای تشدید واگرایی مردم و حاکمیت استفاده کند.

این الگو در نظریه «جنگ نسل پنجم (Fifth Generation Warfare)» تعریف می‌شود: جنگی که دیگر در آن توپ و تانک عامل اصلی نیست، بلکه ادراک مردم، اعتماد عمومی، و مشروعیت حکومت هدف قرار می‌گیرد. در این چارچوب، کشوری چون اسرائیل در کنار حملات سایبری یا عملیات امنیتی، به دنبال بازتعریف هویت و حافظه جمعی مردم ایران از طریق رسانه‌های برون‌مرزی، شبکه‌های اجتماعی، و درز دادن اطلاعات هدفمند از فساد، سرکوب یا ناکارآمدی مسئولان است.

اکنون، با آغاز درگیری مستقیم نظامی به نظر می‌رسد بخشی از استراتژی اسرائیل، هدف‌گیری فرماندهان و مقامات عالی‌رتبه ایران برای ایجاد خلأ رهبری و تسریع در آشفتگی درونی بوده است. آن‌چه وضعیت را پیچیده‌تر می‌کند، تلاش برای توجیه افکار عمومی ایران در قالب یک «روایت نجات‌بخش» است؛ روایتی که می‌کوشد بمباران مراکز قدرت را نه اقدام خصمانه، بلکه نوعی رهایی‌بخشی از «سلطه نظام» معرفی کند.

از منظر نظری، این الگو در چارچوب تحلیل‌های اندیشمندانی چون جان کیگان (در مفهوم جنگ فرهنگی)، ادوارد لوتواک (در "strategy of indirect approach") و جوزف نای (در قدرت نرم و جنگ روایت‌ها) قابل تفسیر است. همچنین شباهت‌هایی با عملکرد ناتو در فروپاشی یوگسلاوی، یا جنگ روانی در بهار عربی دیده می‌شود.

با توجه به این تحلیل، ضروری است سیاست‌گذاران ایرانی به جای واکنش‌های صرفاً نظامی یا امنیتی، درک عمیقی از میدان نبرد ادراکی و جنگ شناختی داشته باشند. جنگ فعلی، نه فقط بر سر خاک، بلکه بر سر ذهن مردم، افق امید، و سازوکار مشروعیت اجتماعی نظام‌هاست.
21
#پروژه_نفوذ

نفوذ از طریق هژمونی ضدنقد در دانشگاه‌ها، تسخیر نخبگان بدون حضور فیزیکی دشمن

یکی از پیچیده‌ترین و پنهان‌ترین اشکال جنگ شناختی، ایجاد هژمونی معرفت‌شناختی مسموم در درون جوامع هدف است؛ هژمونی‌ای که نه از طریق نفوذ مستقیم جاسوسان یا تهاجم نظامی، بلکه از طریق بازتعریف مشروعیت علمی، تمسخر عقل انتقادی، و گسترش فضای سرکوب نرم در دانشگاه‌ها عمل می‌کند. چنین روندی به‌ویژه در ایران طی دو دهه گذشته با شدت بیشتری ظهور یافته است.

در این الگو، نقد ساختارها، تحلیل‌های بدیل، و حتی پرسشگری علمی، به جای آن‌که پاداش بگیرند، با برچسب‌زنی، حذف، و انزوا مواجه می‌شوند. این فرآیند غالباً نه توسط نیروهای بیگانه، بلکه توسط خود نخبگان و کارگزارانی انجام می‌شود که در یک فضای رقابت برای نزدیکی به قدرت، به‌صورت خودکار و داوطلبانه از هرگونه اندیشه‌ی منتقد و نوگرا جلوگیری می‌کنند. به‌عبارتی، سیستم خودش، دشمن تفکر را بازتولید می‌کند.

اینجا جایی است که نقش اسرائیل و دشمن خارجی، نه در استقرار مأمور، بلکه در «تقویت و تشدید این هژمونی ضدنقد» نهفته است. با بهره‌گیری از نظریه‌های آنتونیو گرامشی، می‌توان گفت که قدرت هژمونیک، زمانی مؤثر است که طبقات مختلف درونی، خود را با آن «تطبیق دهند» و به صورت ناخودآگاه آن را بازتولید کنند.

در چنین شرایطی، اتفاقات زیر رخ می‌دهد:

- مهاجرت نخبگان و خاموشی پژوهشگران مستقل، چراکه فضای نقد بسته و پرهزینه می‌شود.

- حاکم شدن منافع فردی و محافظه‌کاری علمی بر فضای دانشگاه، که خود به خود باعث می‌شود جریان علم، بی‌خاصیت و غیرانتقادی شود.

- ناتوانی در تولید اندیشه بدیل و اصلاح ساختارها، چون هرچه خلاف گفتمان رسمی و مسلط باشد به‌سرعت حذف می‌شود.

- افول سرمایه اجتماعی نخبگان نسبت به نظام سیاسی، که در نهایت همان چیزی است که دشمن خارجی به‌دنبال آن است: فروپاشی درونی از مسیر فرسایش مشروعیت نخبگان.

بدین ترتیب، تسخیر دانشگاه‌ها از درون، بدون اشغال نظامی یا نفوذ امنیتی، اما با تسخیر عقل، فضا، و امید، به وقوع می‌پیوندد. اینجاست که دشمن خارجی نه با گلوله بلکه با برساخت یک فضای ناکارآمد و ضدنقد، آکادمی را به انفعال می‌کشاند.
22
چرا منتقدان جنگ خارجی علیه ایران، دچار «سندرم استکهلم» نیستند!

در هفته‌های اخیر و در جریان جنگ مستقیم میان اسرائیل و ایران، گروهی از فعالان سیاسی و کاربران فضای مجازی، مواضع منتقدانی را که در عین نقدهای جدی برای اصلاح ساختاری در ایران، مخالف مداخله یا حمله خارجی هستند، با اصطلاحی جنجالی مورد حمله قرار داده‌اند: سندرم استکهلم.
از نظر آنان، دفاع این منتقدان از اصل «مخالفت با حمله خارجی»، نشانه‌ای از «وابستگی روانی مردم به سرکوب‌گران خود» و «عشق قربانی به ظالم» است؛ گویی کسانی که با بمباران اسرائیل و دخالت قدرت‌های بیگانه مخالف‌اند، خود دچار نوعی بیماری روانی‌اند که مانع از تشخیص خیر و شر می‌شود.

اما چنین استدلالی، نه تنها نادرست و سطحی است، بلکه از لحاظ نظری، اخلاقی، و تاریخی، آسیب‌زا و خطرناک نیز هست. در واقع، کاربرد بی‌پایه‌ی این اصطلاح، نه روشنگری بلکه تحقیر مردم و تخفیف درک پیچیده‌ی آنان از سرنوشت جمعی‌شان است.

نخست، سوءتفسیر مفهوم استکهلم
سندرم استکهلم، به وضعیت بسیار خاصی در روان‌شناسی اطلاق می‌شود: وابستگی عاطفی و روانی قربانی به گروگان‌گیر در شرایط استرس شدید، انزوا و بی‌قدرتی مطلق.
در ایران امروز، بسیاری از شهروندان، در عین مخالفت با ساختار موجود، از مداخله نظامی خارجی نیز ابا دارند. آنها خودآگاه، با تحلیل وضعیت منطقه، تجربه‌ی تاریخی و درک پیامدهای واقعی جنگ، تصمیم گرفته‌اند که اصلاح باید از درون صورت گیرد نه با نیروی بیرونی. این را نمی‌توان وابستگی روانی نامید؛ بلکه درجه‌ای از بلوغ سیاسی و تشخیص مرز بین ظلم داخلی و سلطه‌ی خارجی است.

دوم، بی‌اعتنایی به تجربه‌ی تاریخی
در حافظه تاریخی ایرانیان، تجربه‌ی مداخلات خارجی – از کودتای ۲۸ مرداد تا جنگ تحمیلی، از تحریم‌های گسترده تا خرابکاری در تاسیسات هسته‌ای – نشان داده است که قدرت‌های بیرونی، هرگز دنبال نجات ملت‌ها نیستند، بلکه در پی منافع راهبردی خود هستند. از عراق و لیبی گرفته تا افغانستان، آزادی‌هایی که از راه بمباران وعده داده شدند، به جنگ داخلی، ویرانی و دولت‌های ناکارآمد منجر شدند.

بنابراین، مخالفت ایرانیان با حمله اسرائیل، از سر درک واقع‌گرایانه‌ی هزینه‌های فاجعه‌بارِ فروپاشی خشونت‌آمیز است. جامعه‌ای که می‌خواهد مسیر تغییر را طی کند، اول باید بماند، فکر کند، و بازیگر بومی بماند.

سوم، نفی عاملیت و تحقیر عقلانیت مردم
این‌که منتقدان داخلی دچار «سندرم» معرفی شوند، نوعی نفی عاملیت سیاسی مردم ایران است. گویی تنها کسانی که از قدرت خارجی تمجید می‌کنند، «واقع‌بین» هستند و دیگران دچار بیماری روانی‌اند. این زبان، تحقیرآمیز و استعمارگرانه است؛ بازتاب همان نگاهی که در دوران استعمار می‌گفت «ملت‌ها خود نمی‌فهمند، باید برایشان تصمیم گرفت.»

اتفاقاً اصرار بر راهکارهای بومی، اصلاح از درون، و پرهیز از خشونت خارجی، یکی از مظاهر بارز خودآگاهی سیاسی، کرامت ملی و مسئولیت‌پذیری تاریخی است، نه سندرمی از جنس وابستگی.

چهارم، خطر تحریف فضای نقد و مقاومت
پروژه‌ی دشمنان ایران – چه اسرائیل و چه متحدانش – نه آزادی مردم، بلکه بی‌ثبات‌سازی، تضعیف نهادهای ملی و حذف هرگونه ظرفیت اصلاح درونی است. در این میان، القای این‌که منتقدان مخالف جنگ دچار بیماری‌اند، دقیقاً در همان مسیری قرار می‌گیرد که می‌خواهد نقد واقعی، مقاومت ملی و پروژه‌های درون‌زا برای دگرگونی را بی‌اعتبار و عقیم کند.

مردمی که امروز در برابر حمله خارجی ایستاده‌اند، طرفدار کشورند؛ طرفدار آینده‌ای که نه در سایه‌ی محدودیت های نامعقول داخلی، و نه زیر بمباران خارجی ساخته می‌شود، بلکه از مسیر تحول ملی، با هزینه‌ی کمتر، و با صدای خودِ مردم به‌دست می‌آید.
49
ما حریفان کهنسال جهانِ ازلیم
طفل شش روزه عالم ندهد بازی ما!
(صائب تبریزی)
44
چرا قطع یا محدودسازی اینترنت در ایران ولو با نیت امنیتی ناخواسته به جنگ شناختی دشمن، تشدید شکاف اجتماعی، و برهم‌زدن انسجام ملی کمک میکند؟

- انزوای ارتباطی، بستر مطلوب برای روایت‌سازی دشمن.
در عصر نبردهای شناختی، رسانه‌ها و پلتفرم‌های دیجیتال نقش میدان جنگ را دارند. دشمنان دقیقاً در این فضا سرمایه‌گذاری می‌کنند تا با روایت‌سازی هدفمند، در ذهن مخاطب ایرانی نفوذ کنند. اما وقتی اینترنت بین‌المللی قطع شود، مردم تنها به روایت‌های محدود، رسمی و کنترل‌شده داخلی دسترسی دارند. این وضعیت، فضای ادراکی مردم را به خلأ بدل می‌کند. خلأیی که با شایعات، نسخه‌های جعلی اخبار، کانال های ماهواره ای، و رسانه‌های خارجی پر می‌شود.
به‌عبارت دیگر، وقتی در داخل کشور روایت متکثر و شفاف وجود نداشته باشد، مردم برای درک واقعیت، به منابع خارج از مرزها پناه می‌برند. این درست همان چیزی است که دشمن می‌خواهد: استعمار رسانه‌ای ایران از طریق قطع اتصال داخلی.

- تضعیف اعتبار روایت رسمی و رشد سوء‌ظن عمومی.
وقتی اینترنت قطع می‌شود یا تنها نسخه‌ای محدود از آن باقی می‌ماند، روایت نهادهای رسمی با بی‌اعتمادی شدید مواجه می‌شود. مردم فرض می‌کنند که چیزی پنهان شده، چیزی گفته نمی‌شود، یا حقیقت تحریف شده است. در چنین فضایی، حتی اطلاعات درست هم دیر یا با تردید پذیرفته می‌شود. این آسیب مستقیماً اعتبار حاکمیت در عرصه جنگ شناختی را کاهش می‌دهد.
در روان‌شناسی اجتماعی، این پدیده با عنوان «اثر واکنشی» شناخته می‌شود: هرگاه کنترلی شدید بر ادراک مردم اعمال شود، گرایش به بی‌اعتمادی و ضدیت بیشتر می‌شود.

ـ بازتولید و تعمیق شکاف‌های اجتماعی، دیجیتال، جغرافیایی، نسلی.
قطع اینترنت به شکلی نامتقارن جامعه را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. برای مثال:
طبقات متوسط شهری که زندگی، تحصیل، کار و سرگرمی آن‌ها وابسته به اینترنت آزاد است، دچار فشار روانی و اقتصادی بالا می‌شوند.
جوانان، که فضای مجازی را نه صرفاً ابزار بلکه «هویت و زیست‌جهان» خود می‌دانند، احساس طردشدگی و بی‌صدا شدن می‌کنند.
فعالان رسانه‌ای، کسب‌وکارهای آنلاین و فریلنسرها، با بحران اقتصادی مواجه می‌شوند.
این وضعیت، سبب تشدید شکاف بین نسل اول/نسل سوم، مرکز/پیرامون، شاغل/بیکار، متصل/منزوی می‌شود. هر شکاف، فرصتی برای دشمن است تا یک قشر را به‌طور خاص هدف قرار دهد و علیه دیگری روایت بسازد. قطع اینترنت، جامعه را قطعه‌قطعه و آماده قطبی‌سازی می‌کند.

- ناتوان‌سازی نخبگان بومی در روایت‌سازی درون‌زا.
یکی از مهم‌ترین ابزارهای مقاومت در برابر جنگ شناختی، نخبگان رسانه‌ای و فکری داخلی‌اند. روزنامه‌نگاران مستقل، استادان دانشگاه، فعالان اجتماعی، هنرمندان و حتی روحانیون منتقد. این گروه‌ها اگر دسترسی به فضای دیجیتال داشته باشند، می‌توانند روایت‌های میانی، نقدهای داخلی و روایت‌های ملی را به‌صورت درون‌زا تولید کنند و مخاطبان را از روایت دشمن دور نگاه دارند.
اما در صورت قطع اینترنت، این نخبگان تریبون خود را از دست می‌دهند و میدان بی‌رقیب در اختیار بازیگران برون‌مرزی قرار می‌گیرد. قطع اینترنت، نه دشمن را، بلکه نیروهای خودیِ منتقد اما ملی را خلع‌سلاح می‌کند.

- تضعیف حس تعلق و انسجام ملی.
انسجام ملی بیش از آن‌که محصول «همسان‌سازی» باشد، حاصل حضور هم‌زمان صداهای متفاوت در یک فضای مشترک است. اینترنت یکی از معدود فضاهایی است که ایرانیان با تمام تفاوت‌های فرهنگی، طبقاتی، قومی و سیاسی می‌توانند در آن با یکدیگر گفت‌وگو کنند، نقد کنند، بخندند، یا روایت مشترک بسازند.
قطع اینترنت این فضا را نابود می‌کند و هر قشر را در پوسته‌ی خود زندانی می‌سازد. وقتی گفت‌وگو از بین برود، سوء‌تفاهم و تحقیر متقابل جایگزین آن می‌شود. این وضعیت انسجام را از درون فرسوده و جامعه را آماده فروپاشی روانی می‌کند. دقیقاً همان چیزی که اسرائیل از آن سود می‌برد.

- مشروعیت‌بخشی به تصویر سرکوب‌گرانه از نظام سیاسی ایران در افکار عمومی جهانی.
در عرصه بین‌الملل، قطع اینترنت یک نشانه نمادین از سرکوب، بی‌اعتمادی به مردم و عقب‌ماندگی حکمرانی تلقی می‌شود حتی اگر اهداف آن امنیتی یا فنی باشد. دشمن از این فرصت استفاده می‌کند تا در افکار عمومی جهان، تصویری بسازد از یک دولت که نه‌تنها مردمش را کنترل می‌کند، بلکه آن‌ها را از جهان منزوی کرده و حقیقت را پنهان می‌سازد.
این تصویر، یکی از عناصر کلیدی در توجیه فشار خارجی، تحریم، و حتی مداخله تلقی می‌شود. پس قطع اینترنت، ابزار رسانه‌ای دشمن را تقویت می‌کند تا خود را حامی آزادی و مردم نشان دهد.
37😢1
راهکار و یادداشت اول برای تقویت انسجام ملی: «مقابله فعال با روایت دشمن در فضای مجازی، اما نه با سانسور یا محدودیت اینترنت»

در جنگ‌های نسل پنجم، فضای مجازی دیگر صرفاً یک بستر ارتباطی نیست، بلکه میدان اصلی نبرد بر سر افکار، احساسات و ادراک عمومی است. اسرائیل و متحدان آن، به‌ویژه در مواجهه با کشوری مانند ایران که ظرفیت‌های نظامی و منطقه‌ای قابل توجهی دارد، تمرکز خود را بر بی‌ثبات‌سازی ذهنی و تضعیف انسجام ملی از طریق رسانه‌های دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی قرار داده‌اند. در این جنگ، سلاح اصلی نه موشک، بلکه «روایت» است.

روایت دشمن معمولاً نه از طریق اخبار رسمی یا تبلیغات مستقیم، بلکه از طریق بافت‌سازی تدریجی، ظریف و عاطفی از یک درک خاص از واقعیت ایران صورت می‌گیرد. برای مثال، دشمن با ترکیب محتوای مستند از مشکلات واقعی (فقر، فساد، سرکوب)، روایت‌هایی ایجاد می‌کند که نتیجه‌گیری آن‌ها یکسان است: «ایران دیگر اصلاح‌پذیر نیست»، «مردم باید نجات پیدا کنند – ولو با بمباران خارجی»، یا «هیچ امیدی به تغییر درون‌زا وجود ندارد.» این پیام‌ها، وقتی از زبان ایرانیان منتشر می‌شود، مشروعیت و تاثیر بیشتری می‌گیرند؛ پدیده‌ای که در ادبیات جنگ روانی، به عنوان نقاط ورودی بومی (indigenous entry points) شناخته می‌شود.

در چنین فضایی، سیاست‌گذاری صرفاً امنیتی (فیلترینگ، حذف محتوا، محدودیت پهنای باند، قطع اینترنت) اگرچه ممکن است در کوتاه‌مدت از انتشار برخی محتواها جلوگیری کند، اما در بلندمدت نتیجه معکوس می‌دهد. سانسور، اگر بدون راهکارهای جایگزین باشد، باعث تضعیف اعتماد عمومی، تقویت پلتفرم‌های خارجی و تئوریزه شدن روایت دشمن در ذهن مخاطب داخلی می‌شود. در واقع، وقتی دولت صدای مخالف را خاموش می‌کند، دشمن آن را بلندتر، قابل اعتمادتر و حتی «صادق‌تر» جلوه می‌دهد.

راهکار مناسب برای این نبرد، نه خاموش‌کردن روایت دشمن، بلکه خلق و تثبیت روایت بدیل قوی‌تر و معتبرتر است. این کار نیازمند توانمندسازی کنش‌گران رسانه‌ای داخلی، بازسازی اعتماد به رسانه‌های رسمی، و به‌کارگیری چهره‌های مستقل و معتبر است. باید به جای تکرار مواضع رسمی یا شعاری، از تجربه‌های زیسته، روایت‌های شخصی، و گفت‌وگوی صمیمی با مخاطبان بهره گرفت. روایت بدیل زمانی اثرگذار است که نه دستوری، بلکه همدلانه باشد. مثلاً یک مستند درباره خانواده‌ای در خوزستان که با وجود فقر، تصمیم گرفته بماند و با عزت زندگی کند، از هزاران گزارش رسمی در رد روایت دشمن تأثیرگذارتر است. تجربه افغانستان، عراق، و لیبی نشان می‌دهد که آنچه روایت «نجات خارجی» را از کار انداخت، نه سانسور، بلکه بی‌اعتبارشدن آن از درون جامعه بود.

همچنین، باید به این واقعیت توجه کرد که فضای مجازی، ساختاری مبتنی بر اعتماد شبکه‌ای دارد. افراد، نه بر مبنای نهاد، بلکه بر اساس «چهره» به محتوا اعتماد می‌کنند. بنابراین، سیاست‌های هوشمندانه‌ای باید به‌کار گرفته شود تا اساتید، روزنامه‌نگاران، فعالان مدنی، هنرمندان، روحانیون مستقل و حتی مردم عادی که دارای اعتماد اجتماعی هستند، تقویت و حمایت شوند تا خود به روایت‌سازان درون‌زا تبدیل شوند. این روایت‌ها، برخلاف پیام‌های رسمی، از دل مردم برمی‌آیند و اثرپذیری بیشتری دارند.

در نهایت، برای مقابله مؤثر با روایت دشمن در فضای مجازی، باید یک استراتژی ملی تولید روایت مبتنی بر اصالت، مشارکت و اعتماد عمومی طراحی شود. این استراتژی شامل:
تربیت نخبگان روایت‌ساز (storytellers) در مراکز آموزش رسانه و دانشگاه‌ها؛
حمایت پنهان اما واقعی از چهره‌های مستقل ملی‌گرا؛
استفاده از ابزارهای نرم مانند طنز، موسیقی، انیمیشن و ویدئوهای کوتاه؛
ایجاد پلتفرم‌هایی برای تضارب آرا، نقد سیاست‌ها و مطالبه‌گری مسئولانه؛
و در نهایت، بازسازی تدریجی اعتماد به رسانه‌های داخلی از طریق تنوع محتوا و پرهیز از سانسور بی‌منطق.

اگر روایت دشمن با «روایت بهتر» پاسخ داده نشود، حتی بهترین تجهیزات نظامی نیز نمی‌توانند افکار عمومی را با خود همراه کنند. در عصر نبردهای شناختی، جنگ را کسی می‌برد که بر قلب‌ها و ذهن‌ها مسلط شود – نه فقط خاک و آسمان.
16
راهکار و یادداشت دوم برای تقویت انسجام ملی: حرکت از اقتدار دفاعی به سمت اقتدار ملی-اخلاقی

در شرایط جنگ شناختی، آنچه در معرض تهاجم قرار می‌گیرد نه تنها زیرساخت‌های نظامی و امنیتی، بلکه معنای مقاومت، مشروعیت دفاع و انسجام اجتماعی است. به‌ویژه زمانی که دشمن تلاش می‌کند با روایت‌سازی‌های احساسی خود را «ناجی مردم ایران» جلوه دهد، لازم است از یک روایت صرفاً فنی یا نظامی از دفاع فراتر رفت و آن را در چارچوبی انسانی‌تر، اخلاقی‌تر و ملی‌تر بازتعریف کرد. به‌عبارت دیگر، باید از روایت خشک «اقتدار دفاعی»، به سمت روایت فراگیر «اقتدار ملی اخلاقی» حرکت کرد.
در این روایت بدیل، دفاع از کشور نه به‌عنوان یک تکلیف نظامی یا وظیفه حکومتی، بلکه به‌مثابه حق و کرامت ملی ملت ایران بازتعریف می‌شود. این تغییر گفتمان از چند جنبه حائز اهمیت راهبردی است:

- از مفهوم ترس به کرامت، بازسازی مشروعیت دفاع در ذهن مردم:
روایت کلاسیک اقتدار دفاعی در ایران، عمدتاً بر نمایش توان موشکی، قدرت بازدارندگی، عمق راهبردی منطقه‌ای و موفقیت‌های عملیاتی متکی است. اگرچه این مؤلفه‌ها در سطح نظامی حیاتی‌اند، اما در ذهن بخشی از مردم، به‌ویژه نسل جوان، گاه با نوعی فاصله عاطفی، بیگانگی یا حتی اضطراب و بی‌اعتمادی همراه است. مردم نمی‌خواهند قربانی درگیری‌های نظامی شوند، و اگر احساس کنند ابزار دفاعی صرفاً در اختیار قدرت، و نه برای صیانت از خود آنان است، از آن فاصله می‌گیرند.
روایت «اقتدار ملی اخلاقی» این شکاف را ترمیم می‌کند. در این روایت، مردم در مرکز دفاع قرار دارند. دفاع از ایران به‌مثابه دفاع از حق زندگی شرافتمندانه، استقلال تصمیم‌گیری، و حفظ حریم عزت ملی تعریف می‌شود، نه به‌عنوان ادامه‌ی نزاع‌های منطقه‌ای یا تثبیت نظم موجود. این نوع دفاع، نه تنها مشروع‌تر بلکه انسانی‌تر است.

- دفاع را به امر مشترک بدل می‌کند، نه مأموریت حاکمیتی:
در گفتمان اقتدار اخلاقی، مسئولیت دفاع صرفاً بر عهده ارتش یا سپاه یا نهادهای امنیتی نیست. بلکه دفاع، به کنش جمعی یک ملت برای حفظ خود در برابر بیگانگی، تحقیر و سلطه تبدیل می‌شود. این دفاع می‌تواند در اشکال مختلف بروز یابد:
. مقاومت فرهنگی در برابر تحقیر هویتی
. ایستادگی رسانه‌ای در مقابل روایت‌های نجات‌گرای دشمن
. فعالیت مدنی برای اصلاح درونی و جلوگیری از بهانه‌سازی برای حمله خارجی
بدین‌ترتیب، حتی یک نویسنده، فیلم‌ساز یا استاد دانشگاه نیز می‌تواند مدافع کشورش باشد—نه با اسلحه، بلکه با معنادهی مجدد به عزت ملی در قالب زبان و فرهنگ.

- افشای تضاد اخلاقی روایت دشمن:
روایت اقتدار اخلاقی، امکان بسیار قوی‌تری برای افشای ریاکاری اخلاقی دشمن فراهم می‌کند. اسرائیل و متحدانش با زبانی به ظاهر انسانی، شعارهایی مانند «نجات مردم»، «حذف دیکتاتوری» و «دموکراسی برای ایران» سر می‌دهند، در حالی‌که تاریخ آن‌ها از جنگ عراق تا بمباران غزه، پر از شواهد نقض حقوق بشر، بی‌ثبات‌سازی و ویرانی کشورهاست.
وقتی گفتمان رسمی ایران نیز صرفاً نظامی باشد، مردم میان دو قدرت نظامی یکی را انتخاب خواهند کرد. اما اگر ایران با زبان اخلاق، حق و کرامت مردم سخن بگوید، آنگاه روایت جنگ‌طلبانه دشمن در تضاد با ادعای نجات‌بخشی‌اش قرار می‌گیرد. دفاع ایران در این صورت، نه‌فقط بر مبنای قدرت، بلکه بر مبنای حق اخلاقیِ ملت‌ها برای صیانت از هویت و سرنوشت خود توجیه می‌شود.

ـ انسجام ملی را بازسازی می‌کند:
در جنگ شناختی، مهم‌ترین هدف دشمن، شکاف‌افکنی میان مردم و نظام است. اگر روایت دفاع، صرفاً متعلق به نهادهای نظامی باشد، مردم از آن جدا می‌شوند و جنگ را «جنگ آن‌ها» می‌بینند. اما اگر دفاع به زبان کرامت ملی و اخلاق عمومی بیان شود، بسیاری از منتقدان و حتی مخالفان نظام نیز می‌توانند در برابر حمله خارجی، موضع ملی بگیرند—همان‌گونه که در جنگ فعلی بسیاری از منتقدان نظام نیز صریحاً در برابر اسرائیل موضع گرفته‌اند.
این انسجام، نه از سر ترس، بلکه از سر هم‌بستگی اخلاقی ملت در برابر بی‌عدالتی جهانی به‌وجود می‌آید. چنین روایتی، بیش از هر ارتش، عامل بازدارنده‌ی دشمن است.

- از الگوهای جهانی نیز پشتیبانی می‌گیرد:
این تغییر گفتمان، تنها منحصر به ایران نیست. در آفریقای جنوبی، مقاومت علیه آپارتاید نه با سلاح، بلکه با گفتمان اخلاقی «عدالت برای همه» شکل گرفت. در فلسطین، بخش قابل‌توجهی از مشروعیت مقاومت، نه در توان نظامی بلکه در زبان اخلاقی آن در برابر اشغال اسرائیل است. و حتی در جنگ سرد، مشروعیت ایالات متحده در برابر شوروی، بیش از آنکه نظامی باشد، مبتنی بر روایت «آزادی و حقوق بشر» بود حتی اگر واقعیت با آن متفاوت بود.
ایران نیز برای حفظ مشروعیت دفاعی در عصر جنگ روایت‌ها، نیازمند افزایش وزن اخلاقی و انسانی روایت خود است؛ چرا که در دنیای امروز، مخاطب جهانی و داخلی نه به تجهیزات، بلکه به معنا و نیت می‌نگرد.
10
اقتدار ملی اخلاقی، نه جایگزین اقتدار دفاعی بلکه تکمیل‌کننده‌ی معنوی، انسانی و مشروعیت‌بخش آن است. در شرایطی که اسرائیل با زبان نجات و آزادی، جنگ می‌طلبد، پاسخ مؤثر ایران تنها با موشک نیست؛ بلکه با ساختن روایتی از کرامت، استقلال، احترام به مردم و نفی تحقیر ممکن است. این روایت، مردم را متحد می‌کند، دشمن را منزوی می‌سازد، و دفاع را از سنگر به قلب‌ها می‌برد.
13
راهکار و یادداشت سوم جهت تقویت انسجام ملی: آزادسازی فضای گفت‌وگوی ملی

آزادسازی فضای گفت‌وگوی درون‌ملی و میدان‌دادن به تضارب آرا، در بستر جنگ شناختی و شرایط بحران، نه یک مطالبه روشنفکرانه یا اصلاح‌طلبانه صرف، بلکه یک ضرورت امنیت ملی، استراتژیک و راهبردی برای حفظ انسجام و مقاومت جامعه است. در دوره‌ای که دشمنانی چون اسرائیل کوشیده‌اند با بهره‌گیری از شکاف‌های داخلی، خود را به‌عنوان «صدای مردم» یا «منجی ملت» جلوه دهند، مهم‌ترین ضدروایت برای ناکام‌کردن این پروژه، گشودن فضای گفت‌وگو در داخل کشور و بازسازی کانال‌های مشارکت سیاسی و فکری مردم در سرنوشت خودشان است.

- گفت‌وگوی درون‌ملی، پیش‌شرط بازسازی سرمایه اجتماعی:
در شرایطی که سرمایه اجتماعی حاکمیت با کاهش مواجه است، و مردم اعتماد کمتری به کارآمدی نهادهای رسمی دارند، دشمن خارجی با روایتی به‌ظاهر صادقانه وارد می‌شود: «ما صدای واقعی مردم ایران را می‌شنویم.» این روایت زمانی اثرگذار می‌شود که مردم احساس کنند صدای‌شان در داخل شنیده نمی‌شود، فریادشان نادیده گرفته می‌شود، و انتقادشان هزینه‌ساز است.
اگر نهادهای رسمی و عمومی ایران، فضایی برای گفت‌وگو، نقد، مخالفت مدنی، و پیشنهاد اصلاحات باز نکنند، ناخواسته مردم را به سمت روایت‌های خارجی سوق می‌دهند. در مقابل، آزادسازی این فضا موجب بازسازی حس تعلق، اعتماد و مسئولیت‌پذیری مشترک می‌شود. شهروندی که می‌تواند در رسانه ملی، دانشگاه، مسجد یا شبکه اجتماعی داخلی نظر بدهد، کمتر جذب روایت دشمن خواهد شد.
همان‌طور که یورگن هابرماس در نظریه «کنش ارتباطی» و «فضای عمومی» تأکید دارد، مشروعیت در جوامع مدرن، نه تنها از طریق زور یا کارآمدی، بلکه از طریق امکان گفت‌وگوی برابر، عقلانی و آزاد حاصل می‌شود. اگر چنین فضایی وجود نداشته باشد، هر قدرتی حتی با حسن نیت از درون دچار فرسایش مشروعیت خواهد شد.

- تضارب آرا، سلاح نرم در برابر قطبی‌سازی دشمن:
یکی از اهداف کلیدی اسرائیل در جنگ شناختی، دوقطبی‌سازی شدید جامعه ایران است: یا با ما یا با حکومت. این دوقطبی‌سازی، جامعه را به جایی می‌برد که تنوع دیدگاه‌ها، خاکستری‌ها، و تلاش برای اصلاحات مسالمت‌آمیز ناپدید می‌شوند. آنچه باقی می‌ماند، میدان جنگی با دو صداست که هر کدام دیگری را نفی می‌کنند.
برای مقابله با این وضعیت، باید روایت متکثر از ایران در داخل بازسازی شود. یعنی نه‌فقط رسانه‌های حکومتی، بلکه رسانه‌های مستقل، پادکست‌ها، صفحات مجازی دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران مستقل، و حتی فعالان فرهنگی مذهبی و غیرمذهبی، اجازه یابند با زبان خود، با تحلیل‌های متفاوت، در درون سیستم صحبت کنند. این تضارب، نه تهدید، بلکه نشانه سلامت یک جامعه و دلیل بر انعطاف‌پذیری آن است.
در تجربه کشورهای دیگر نیز این نکته تأیید شده است. برای مثال، در تونس پس از انقلاب ۲۰۱۱، تشکیل فضاهای گفت‌وگو میان گروه‌های اسلام‌گرا، لیبرال، زنان و کارگران، مانع از فروپاشی سیاسی و زمینه‌ساز تداوم نسبی فرآیند گذار دموکراتیک شد. در مقابل، نبود همین فضا در مصر به بازگشت نظامیان و سرکوب انجامید.

- گفت‌وگوی درونی، مکانیسم تخلیه فشار و بازدارنده خشونت:
یکی از دلایل موفقیت جنگ‌های شناختی دشمن، انباشت نارضایتی و نبود کانال‌های سالم تخلیه فشار اجتماعی است. وقتی اعتراضات کوچک یا نقدهای نرم، امکان بروز پیدا نکنند، به خشم متراکم، توطئه‌باوری و نهایتاً شورش تبدیل می‌شوند و دشمن از آن بهره می‌برد.
آزادسازی گفت‌وگوی ملی، به‌شکلی نظام‌مند، می‌تواند این فشارها را از طریق مکانیسم‌های مدنی و گفتگو-محور هدایت کند. نهادهایی چون رسانه عمومی اصلاح‌شده، پارلمان‌های دانشجویی، شوراهای آزاد اندیشه، و حتی میزهای گفت‌وگو در فضای مجازی، ابزارهای ضروری امنیتی-اجتماعی هستند. دشمن نمی‌تواند جامعه‌ای را بشکند که درون خود امکان بازسازی و اصلاح دارد.

- بازسازی نخبگان ملی، کاهش مهاجرت، و افزایش توان مقاومت در بحران:
فضای بسته‌ی گفت‌وگو، نخبگان منتقد و خواهان اصلاحات را به حاشیه می‌راند یا راهی مهاجرت می‌کند. اما بازگشایی این فضا، نخبگان مستقل را به سرمایه ملی تبدیل می‌کند. آنان که پیش‌تر در موضع نقد بودند، می‌توانند با مشارکت در گفت‌وگو، در ساختن «روایت ملیِ دفاع» مشارکت کنند؛ روایتی که دفاع از کشور را با اصلاح‌پذیری و شنیده‌شدن همراه می‌کند.
در شرایط بحرانی، این نخبگان می‌توانند سد روانی مردم در برابر روایت‌های دشمن باشند. در نتیجه، گفت‌وگو فقط آزادی بیان نیست؛ خط مقدم جنگ شناختی و حافظ انسجام در برابر پروژه نفوذ است.
17
آزادسازی فضای گفت‌وگوی درون‌ملی و تضارب آرا، امروز نه صرفاً خواست نخبگان، بلکه بخشی از پدافند شناختی هوشمند جمهوری اسلامی ایران در برابر پروژه‌هایی مانند جنگ شناختی اسرائیل است که با ابزارهای غیرفیزیکی به جنگ آمده‌اند. اگر مردم حس کنند که حرفشان شنیده می‌شود، اصلاح ممکن است، و مخالفت موجب حذف یا تحقیر نمی‌شود، آنگاه کشور به جای شکاف، به انسجام، و به‌جای گریز، به مشارکت خواهد رسید.
23😢2
راهکار و یادداشت چهارم جهت تقویت انسجام ملی: بازسازی سرمایه اجتماعی و صداقت با مردم

بازسازی سرمایه اجتماعی از طریق صداقت با مردم، یکی از بنیادی‌ترین و در عین‌حال مغفول‌ترین پیش‌نیازهای مقابله با جنگ شناختی است؛ به‌ویژه در کشوری ما که هم با تهدیدهای خارجی مواجه است، و هم با انباشتی از نارضایتی، فرسایش اعتماد عمومی و شکاف‌های اجتماعی روبه‌روست. در چنین بستری، سرمایه اجتماعی که باید ستون خیمه‌ی انسجام ملی و پشتوانه‌ی مشروعیت حاکمیت باشد، فرسوده می‌شود و راه برای نفوذ دشمن در ذهن و روان جامعه هموار می‌گردد. مهم‌ترین راه ترمیم این سرمایه‌ی نامرئی اما حیاتی، صداقت حاکمیت با مردم است یعنی چیزی فراتر از سخنرانی‌ها یا تبلیغات، و به معنای التزام عینی به شفافیت، پاسخ‌گویی و پذیرش خطاهاست.

- سرمایه اجتماعی چیست و چرا فرسایش آن در ایران خطرناک است؟
سرمایه اجتماعی در ادبیات جامعه‌شناسی سیاسی (به‌ویژه در آثار «رابرت پاتنام» و «فرانسیس فوکویاما») به معنای مجموعه‌ای از روابط مبتنی بر اعتماد، هنجارهای مشترک، و مشارکت داوطلبانه بین مردم و بین مردم و نهادهاست. زمانی که مردم احساس کنند نهادهای رسمی برای آن‌ها کار می‌کنند، حرف‌شان را می‌شنوند، و در برابر عملکردشان پاسخ‌گو هستند، سطح سرمایه اجتماعی بالاست و جامعه در برابر بحران‌ها تاب‌آور می‌شود.
در مقابل، در کشوری که مردم احساس کنند سخن‌شان شنیده نمی‌شود، تصمیم‌ها پشت درهای بسته گرفته می‌شود، نهادهای رسمی دروغ می‌گویند یا خطاهای خود را نمی‌پذیرند، سرمایه اجتماعی فرو می‌ریزد. در چنین وضعیتی، حتی دشمن خارجی هم نیازی به نیروی نظامی ندارد؛ کافی است یک روایت جایگزین عرضه کند: «ما صادق‌تریم، ما دلسوزتریم، ما بهتر می‌فهمیم»—و مخاطب داخلی، چون سرمایه اعتمادش به داخل تحلیل رفته، آن روایت را می‌پذیرد.
در ایران، فرسایش سرمایه اجتماعی در سال‌های اخیر به دلایل مختلفی شدت یافته است: عدم شفافیت اقتصادی و سیاسی، وعده‌های عمل‌نشده، فسادهای افشا‌شده و پاسخ‌داده‌نشده، برخوردهای گزینشی با اعتراضات، و ضعف گفت‌وگوی واقعی میان دولت و مردم. این شرایط، دقیقاً همان چیزی است که دشمن در جنگ شناختی به آن نیاز دارد: مردمی بی‌اعتماد، نظامی منزوی، و جامعه‌ای گسسته.

- صداقت به‌عنوان راهبرد امنیتی، نه صرفاً فضیلت اخلاقی
در شرایط جنگ شناختی، صداقت دیگر فقط یک ارزش اخلاقی یا دینی نیست، بلکه یک ضرورت امنیتی و بقاء است. اگر حاکمیت می‌خواهد مردم در مقابل روایت دشمن مقاومت کنند، باید ابتدا باور داشته باشند که روایت رسمی، واقعی است. به همین دلیل، پنهان‌کاری، سانسور شدید، انکار آشکار مشکلات، یا تغییر دادن مکرر مواضع، نه تنها فایده ندارد، بلکه دشمن را تقویت می‌کند.
در نقطه مقابل، پذیرش رسمی اشتباهات (مثلاً در حوزه مدیریت اقتصادی، اجتماعی، یا امنیتی)، گفتن حقیقت درباره تهدیدات واقعی کشور (مثلاً درباره ابعاد جنگ یا تحریم)، و بیان صادقانه‌ی محدودیت‌ها و توانمندی‌ها، موجب بازسازی اعتماد مردم می‌شود. این همان چیزی است که در نظریه «کنش ارتباطی» یورگن هابرماس به‌عنوان قاعده صداقت گفتاری (truthfulness) شناخته می‌شود: تنها گفت‌وگویی مشروع است که در آن طرفین، نیت‌های واقعی خود را بیان می‌کنند و پنهان‌کاری نمی‌کنند.

- در تجربه‌های جهانی، صداقت در بحران، سرمایه‌ساز است
در تجربه‌ی دولت‌ها در بحران، صداقت همواره به بازسازی سرمایه اجتماعی کمک کرده است. برای مثال:
آلمان پس از جنگ جهانی دوم، با اعتراف به اشتباهات ساختاری، گفت‌وگوی آزاد درباره گذشته‌ی فاشیستی و تأسیس نهادهای شفاف، موفق شد سرمایه اجتماعی از‌دست‌رفته را بازیابی کند.
نیوزلند در بحران کرونا، با صداقت و شفافیت بی‌سابقه نخست‌وزیر درباره خطرات ویروس، محدودیت‌های دولت و راهکارها، تبدیل به یکی از نمونه‌های موفق حکمرانی همدلانه شد.
در مقابل، چین در روزهای اول شیوع کرونا با پنهان‌کاری و سرکوب اطلاعات، موجی از بی‌اعتمادی داخلی و بین‌المللی ایجاد کرد که پیامدهای آن هنوز ادامه دارد.

- صداقت در عمل چگونه بازسازی می‌شود؟
بازسازی صداقت در حاکمیت، نیازمند تغییر در سبک حکمرانی است. مهم‌ترین مولفه‌های آن عبارتند از:
. پاسخ‌گویی رسمی به خطاها و ارائه توضیح‌های عمومی قابل‌فهم برای مردم
. انتشار داده‌های واقعی و تفکیک‌شده درباره بحران‌ها (اعم از اقتصادی، اجتماعی، یا امنیتی)
. پذیرش عمومی ضعف‌ها و درخواست مشارکت از مردم برای عبور از بحران، نه صرفاً امر و نهی
. ایجاد کانال‌های گفت‌وگوی مستقیم با اقشار گوناگون جامعه، از جمله منتقدان مستقل
. اصلاح تدریجی اما واقعی در نهادهایی که نماد ناکارآمدی یا فساد تلقی می‌شوند.
18
در میدان جنگ شناختی، اعتماد مردم به نهادهای داخلی مهم‌ترین سنگر است. سنگری که با موشک حفظ نمی‌شود، بلکه با صداقت، شفافیت و رفتار صادقانه در برابر رنج‌ها و مطالبات مردم پابرجا می‌ماند. دشمن زمانی نفوذ می‌کند که مردم احساس کنند صدای‌شان شنیده نمی‌شود یا به آن‌ها دروغ گفته شده. اما اگر مردم حس کنند که با آن‌ها مانند شریک، نه زیردست رفتار می‌شود، در سخت‌ترین شرایط هم ایستادگی می‌کنند.
از این رو، سیاست‌گذاران امنیتی، فرهنگی و اجرایی باید صداقت را نه به‌عنوان گزینه سیاسی، بلکه به‌مثابه بخشی از راهبرد دفاع ملی و بازسازی انسجام ملی در دستور کار قرار دهند. آینده در نبرد روایت‌ها، از آنِ کسی است که در دل مردم، صادق‌تر جلوه کند.
29