داستان خلاقانه
188 subscribers
99 photos
3 videos
75 files
105 links
ایستایی رفتار مردگان است و تقلید چیزی جز ایستایی نیست. شیوه‌ی بخش بزرگی از داستان‌نویسان امروز ما چیزی جز تکرار کامل شیوه گذشتگان نیست. این آثار حتی در صورت موفقیت، چیزی به گستره ی جهان هنر اضافه نخواهند کرد و همچنان از آنِ دیگری و دیگران باقی خواهند ماند
Download Telegram
"لحظه ی زندگی روح"
"فلسفه ی هنرهای زیبای هگل"

نامی که هگل ترجیح می دهد برای مباحث فلسفه هنر به کار ببرد، "فلسفه ی هنرهای زیبا" است. او این نام را در مقدمه درسگفتارهایی درباره ی زیبایی شناسی انتخاب می کند.

هگل بحث خود را از تمایز میان زیبایی طبیعی و زیبایی هنری آغاز می کند و موضوع مباحث خود را زیبایی هنری قرار می دهد.

هگل معتقد است زیبایی هنری زاده ی درون آدمی است و به همین دلیل از زیبایی طبیعی والاتر است.

از نظر هگل روح مطلق به دو صورت تجلی می یابد؛ یکی روح سوبژکتیو (ذهنی و درونی) و یکی روح ابژکتیو (عینی و بیرونی) و در سفر روح به سوی امر مطلق؛ عنصر ذهنی و درونی نقش مهم تری از عنصر بیرونی دارد. از نظر او، روح سوبژکتیو، تجلی کامل تری از روح مطلق ارائه می دهد.

بنابر این زیبایی طبیعی که زاییده ی روح ابژکتیو است، در مقایسه با زیبایی هنری که به روح سوبژکتیو تعلق دارد، مقام پائین تری دارد.
هگل معتقد است، روح یا حقیقت مطلق؛ سه تجلی گاه دارد: فلسفه؛ دین و هنر.

هنگامی که روح؛ در قالب مفاهیم متجلی شود، فلسفه شکل می گیرد.
و هنگامی که به صورت "شهودهایی در قالب مفاهیم" در می آید، دین پدید می آید.
و هنگامی که که به صورت "شهود هایی در قالب حسی" در می آید؛ هنر پدید می آید.

از نظر او فلسفه و دین و هنر؛ سه لحظه از جلوه ی روح مطلق هستند. و فلسفه در ابتدای طیفی قرار دارد که بنیان اش بر مفاهیم استوار است. و هنر در انتهای آن طیف است و تمام اتکایش بر شهود است. اما دین در میانه ی طیف قرار دارد و هم از مفاهیم خبری و توصیفی و منطقی بهره برده و هم مانند هنر وابسته به شهود است.

هگل از این لحاظ که هنر، در مقایسه با فلسفه و دین، بیانگریِ کمتری دارد، مقامی پایین تر به آن می دهد.

در فلسفه ی هگل، روح از نا آگاهی به آگاهی مطلق سفر می کند. و در این سفر، به مرتبه ای از آگاهی می رسد که متکی به "احساس درک شده از جهان بیرون" است.

این مرتبه؛ از آن "هنر" است.

زیبایی هنری از آنجا که محصول نیروی خلاقه ی ذهن آدمی است، از زیبایی طبیعی که انسان نقشی در خلق آن ندارد، برتر است.

هنر، محصول ذهنِ هنرمند است، اما به این معنا نیست که هنرمند، هنگام آفرینش، به فرآیند آفرینش هنری کاملا آگاه است.

پس نباید هنر را بیانگرِ احساسات و عواطف و هیجانات درونی هنرمند دانست. مگر اینکه فرض کنیم، خودِ هنرمند نیز به عمق احساسات و عواطف و هیجانات اش آگاهی کامل ندارد. و تحت تاثیر الهام، چیزی می آفریند که از آگاهی او، فراتر می رود و روح زمانه را بیان می کند.

به همین دلیل است که زبان هنر، زبانی مبهم است و اثر هنری، صریح و آشکار نیست.

هنر به نبوغ هنرمند وابسته است اما این نبوغ از حد هنرمند فراتر می رود و همان قدر که برای دیگران ناشناس است، برای خود هنرمند هم ناشناس است.

از نظر هگل، در بهترین آثار هنری، توازن و یگانگی تمام و کمالی میان "فرم و محتوا" وجود دارد و فرم و محتوا بر یکدیگر برتری و تسلط پیدا نمی کند. این تعادل، برای خودِ هنرمند، آشکار نیست و مخاطب نیز آن را به صورت "شهودی" حس می کند.

ادراک عقلانیِ این مسائل، کار فلسفه است و فیلسوف می تواند ابعاد متافیزیکی اثر هنری را درک کند هرچند ممکن است، هرگز توانایی آفرینش هنری نداشته باشد.

اما هگل گمان می کرد، این اوج هنری و یگانگی میان فرم و محتوا، فقط در آثار کلاسیک یونان باستان یافتنی است. و در هنر روزگار او که آن را رمانتیک می نامید، میان آن محتوای ایده آل (روح مطلق) و فرم، فاصله افتاده است.

هگل توضیح می دهد که هنر، بیانِ "زندگیِ روح" است و توضیح می دهد بیانِ هنری، نوعی مکاشفه است و با دقت بیشتر باید گفت "هنر بیانگر نیست". چون کاری می کند کلی تر و زبانی دارد مبهم و هر گزاره ای درباره ی محتوای آثار هنری، چیزی بیش از "تاویل" نیست. و هنر صرفا به ما این فرصت را می دهد که حضورِ روح مطلق را حس کنیم.

هگل تاکید می کند که این بی بیانی و دوری از مفاهیم، هنر را فرو مایه تر از فلسفه و دین می کند. اما تاملات فلاسفه ی پس از او، نشان می دهد که حتی علوم طبیعی و فیزیکی هم در حصار تاویلات و ابهامات گرفتار است. چه رسد به فلسفه و دین!

پس خصیصه ی ابهام و نا بیانگری، میان هنر و فلسفه و دین و علوم طبیعی مشترک است و نمی توان به این بهانه ی بر سر هنر کوفت.

ادامه ی این بحث در قسمت آینده خواهد آمد...

محمد مهدی نیک بین

#زیبایی_شناسی #تاریخ_زیبایی_شناسی #فلسفه_زیبایی_شناسی #فلسفه_هنر #هگل #هنر
“مرگ هنر”
“فلسفه هنرهای زیبای هگل-قسمت دوم"

هگل تاریخ هنر را به سه دوره تقسیم می کند:

یک) هنر نمادین: که معماری مصر باستان، تجلی گاه اش است. در این هنر، فقط می شد به محتوای متعالی، "اشاره" کرد. در معماری مصر باستان، شکل های هندسی و توازن ها و تقارن ها، فقط اشاراتی هستند به محتوایی بیان نا شده.
در این نوع هنر، هیچ چیز، خودش نیست و چیز دیگری را نیز بیان نمی کند بلکه فقط و فقط به آن اشاره می کند.

دو)هنر کلاسیک: که مجسمه سازی یونان باستان تجلی گاه اش است. در این هنر میان فرم و محتوا، نهایت همخوانی و انطباق وجود دارد. و نیازی به اشاره و نماد نیست.

در هنر نمادین، انسان غایب است و در خدایان هیچ جنبه ی انسانی یافت نمی شود. اما در هنر کلاسیک خدایان ابعادی انسانی دارند و سر انجام انسان مرکز و معیار همه چیز قرار می گیرد.
از نظر هگل، هنر کلاسیک در نهایت رو به زوال گذاشت، چون به تدریج مشخص شد تصور امر مقدس در این هنر، ناقص است و خدایان یونانی آزاد و بی حد و مرز نبودند در حالی که امر مقدس باید روحی بی مرز و آزاد باشد.

سه) هنر رمانتیک: نقاشی و موسیقی و شعر، تجلی گاه این هنر هستند. در این هنر، محتوا از فرم فراتر می رود. روح مطلق در محدودیت جسم، نمی گنجد. و فرم، نمی تواند به چیزی متعالی اشاره کند چون امر متعالی (روح) نا محدود است.
و هر چیزی فقط بیان گر تکامل روح خودش است و نماینده امری کلی و جهانشمول نمی تواند باشد.
زبانِ هنرِ رمانتیک، زبانِ گسست و نا تمامی و حرکت است. در حالی که زبان هنر کلاسیک، زبان هماهنگی و وصل بود.

هگل هنر مطلوب خودش را فقط در هنر کلاسیک می یافت و به همین دلیل برای دوران جدید، حکم به "مرگ هنر" داد و بنا به نگاه تاریخی اش تعابیر زیر را در این باب به کار برد:

امکان انتقال یک اثر از یک دوره ی تاریخی به یک دوره ی تاریخی دیگر وجود ندارد. و ما هرگز مانند یک یونانی در پای یک مجسمه نمی توانیم بایستیم. و از آنچه او درک می کرد بی بهره ایم. پس هنر برای ما می میرد.

هنر یونانی جهان یونانی را به صراحت و دقت بیان می کرد و از فلسفه ی یونان عقب نمی ماند. اما هنر رومانتیک، نمی تواند ادراک ما از امر مطلق را حکایت کند. هنر امروز، توانایی ادراک و بیان پیچیدگی زندگی مدرن را ندارد.

او در نهایت می نویسد: "هنر، والاترین راهی بود که حقیقت در آن می توانست متجلی شود. کاش می شد امیدوار بود که هنر دوباره سر بر آورد و این کار را ادامه دهد. اما فرم های هنری، با نیاز های متعالی روح، همخوانی ندارد."

در پایان باید به جای خالی تئاتر و نمایش نامه (هنرهای دراماتیک) در فهرست هنرهای هگل اشاره کرد.

او از معماری، مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی و شعر سخن می گفت و تئاتر و نمایش نامه را در ذیل شعر دسته بندی می کرد و آن را "شعر دراماتیک" می نامید.

هگل شعر را به سه بخش تقسیم می کرد: شعر حماسی، شعر تغزلی و شعر دراماتیک.

شعر حماسی، تجلی گاه روح ابژکتیو (عینی) بود و شعر تغزلی تجلی گاه روح سوبژکتیو (درونی و ذهنی) بود. و شعر دراماتیک کامل ترین شکل شعر بود و تجلی گاه درون و بیرون بود. شعر دراماتیک می توانست هم حالات درونی انسان را به نمایش بگذارد و هم کنش های بین فردی و اجتماعی را.

اما هگل تاکید می کرد در درام جدید، عناصر درونی و ذهنی، بر عناصر بیرونی و عینی، تسلط دارد.

هگل معتقد بود در بزرگ ترین تراژدی های آشیلوس، اوریپید و سوفوکل ما با یک قهرمان تراژیک روبرو نیستیم. بلکه با یک درگیر و اختلاف تراژیک مواجه ایم. این تضاد، میان خوبی و بدی نیست، بلکه اختلاف و تخاصم میان دو دیدگاهی است که هر کدام، جنبه های نیک دارند.

اختلاف تراژیک، از نظر هگل اختلافی میان وظیفه و اخلاق نیست. حتی میان دو وظیفه ی متعارض هم نیست. بلکه اختلافی است میان "دو برنامه ی هستی متفاوت" و دو گونه متفاوت و متعارض از نقشه هایی برای زیستن در جهان.

در قسمت های بعدی فلسفه هنر را از دید سایر فلاسفه بررسی خواهیم کرد...

محمد مهدی نیک بین

#فلسفه_هنر #تاریخ_فلسفه_هنر #زیبایی_شناسی #هگل #هنر