دارالشهدای تهران
540 subscribers
664 photos
77 videos
2 files
624 links
🌹 کانال دارالشهدای تهران

🔍 معرفی شهدای منطقه ۱۷ تهران
🎧 بیان خاطرات شهدایی
🎬 تصاویر شهدای منطقه ۱۷
💎 زندگینامه و وصیتنامه شهدا

آدرس وبسایت:👇👇👇
https://www.daroshohada17.ir

ارتباط با ادمین: @rezat207
Download Telegram
#خاطرات

✔️ خاطراتی جذاب و شنیدنی از شهید مدافع حرم عبدالله باقری نیارکی

تیتر خاطرات:
🔻 کار توپ
🔻 خمس و زکات بچه ها
🔻 چرا سوریه؟
🔻ماجرای خواستگاری
🔻تفاوت قد
🔻فکر کرد محافظ است
🔻خودم حریف همه ام
🔻ده تا دیگه میام و…

🎤 مشاهده کامل خاطرات
👇👇👇👇
https://daroshohada17.ir/khaterat-shahid-abdollah-bageri/

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🌸 بالین نور ؛ انتشار برای اولین بار در وبسایت دارالشهدای تهران

🔻 خاطره ای عجیب و خواندنی از لحظات آخر زندگانی نوجوان شهید اسماعیل قاسم زاده که توسط خانم صدیقه کریمی پرستار بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بیان شده است.

🎤 مشاهده کامل خاطرات
👇👇👇👇
https://daroshohada17.ir/balin-noor-ghasemzadeh/

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🌸 بخوانید: خاطرات عجیب حجت الاسلام علیرضا پناهیان از نوجوان ۱۶ ساله منطقه ۱۷ تهران ، شهید محسن زیارتی

🔻 شهیدی که از سن ۱۲ سالگی برای شهادتش دعا می کرد ، نماز امام زمان (عج) را می خواند و به ایشان استغاثه می نمود تا شهید شود.

🎤 مشاهده کامل خاطرات
👇👇👇👇
https://daroshohada17.ir/katere-shahid-mohsen-ziyarati/

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

✔️ خاطراتی جذاب و شنیدنی از زندگی بسیجی شهید مجتبی فرنام ، از شهدای منطقه ۱۷

🎤 مشاهده کامل خاطرات
👇👇👇👇
https://daroshohada17.ir/khaterat-mojtaba-farnam/

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

💎 آدم فروش آسایشگاه ما ! 💎

🔻 عراقیها در هر آسایشگاهی عوامل خود را داشتند و هر از چند گاهی شیطنت هایی میکردند که عموماً با هوشیاری بچه ها عقیم می ماند و گاهی هم بیخ پیدا میکرد و مشکلاتی را برایمان رقم می زد.

🔻 جاسوس های آسایشگاه برای به دست آوردن یک پاکت سیگار، یک لیوان شیر و شکر، گاهی اوقات هم برای خودشیرینی گزارش مراسمات و برنامه های جمعی را به عراقی ها می دادند.

🔻 عراقی ها هم می آمدند پیش نماز، روضه خوان، سخنران، مربی، معلم و مربی ورزش می گرفتند و می برند انفرادی. نفوذ در هر مجموعه منسجم و یک پارچه از بیرون امکان پذیر نیست. ولی با به کارگیری افراد رفاه طلب داخل همان مجموعه، می توان به نتیجه رسید. آسایشگاه های ما هم از این قاعده مستثنی نبود. عراقی ها حریف ما نمی شدند. ولی جاسوس ها خیلی راحت به ما ضربه می زدند و گزارش می دادند که: «این آقا شب ها برای بچه ها صحبت میکنه. این آقا عامل ایجاد روحیه س. این آقا امام جماعت می ایسته. این آقا اخبار عملیات ها رو تحلیل میکنه یا مثلاً خبره نظامی ست.» این اخبار که به عراقی ها می رسید، منجر به ایجاد عکس العمل متناسب و بعضاً نامتناسب آنها می شد.

🔻 محیط اردوگاه واقعاً میدان عجیبی بود. یک محیط کاملاً پیچیده، یک میدان مبارزه فوق العاده حساس تر از جبهه جنگ . کسی که احساس مسئولیت بیشتری میکرد، آنجا شرایط برایش خیلی سخت تر بود. باید می دانستی که کی سکوت کنی؛ کی اشارہ کنی؛ کی چشم غره بری؛ کی خشن بشی و چه وقتی تو سینه عراقی بایستی؛ حتی اگر به قیمت شکنجه و سلول انفرادی تمام شود. چه موقعی حتی با دشمن شوخی کنی و خلاصه، راه ببری دشمن را...

✔️کتاب مست و سنگستان
✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی
✔️ از جانبازان و آزادگان منطقه ۱۷

🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

۲۲ بهمن ماه ۹۴
عاشورای رزمندگان‌مدافع حرم
لشکر ۲۷ حضرت‌محمد رسول اللهﷺ

روستای هوبر و دو محور دیگر باید از دست تکفیری‌ها آزاد می‌شد. نیروها ساعت یازده شب به طرف نقطه رهایی حرکت کردند. ساعت ۲ بامداد، همگی رسیدند به روستای مزرعه ، از آنجا هم باید می‌رفتند به طرف روستای هوبر.

چنگیزی فرمانده عملیات بود. مهدی ثامنی راد فرمانده تیمی که قرار بود روستا را بگیرد و سید احسان میرسیار هم فرمانده تیم تامین در بالای تلّ هوبر،

تا ساعت ۴ صبح، همة نیروها خودشان را به روستا و بالای تل رساندند. عملیات آنطوری پیش نرفت که فرماندهان پیش‌بینی کرده بودند. همان صبح مصطفی تاش‌‌موسی شهید شد. بعدش هم مهدی ثامنی که تیر به پیشانی‌اش خورد.

تقی ارغوانی با چندتا نیرو می‌خواست به کمک بچه‌ها بیاید. اما توی راه او را هم زدند. خیلی زود تل سقوط کرد و سید احسان به شهادت رسید. حاج‌رضا فرزانه برای کمک راهی روستا شد. او را روی موتور زدند.

آخرین نفر، حاج‌ اصغر فلاح پیشه بود که برای کمک به حاج‌رضا وارد معرکه شد او را مجروح کردند و چند روز بعد به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

💎 اقامه نماز جماعت در اسارت 💎

🔻 در اردوگاه ما روزی سه نوبت نماز جماعت می خواندیم، البته به دور از چشم عراقیها. اگر نماز جماعت به هر دلیلی اقامه نمی شد، بچه ها عموماً نمازشان را در پنج نوبت می خواندند.

🔻 عراقی ها هم روی نماز جماعت ما خیلی حساس بودند و شدیداً از اقامه جماعت جلوگیری میکردند. امام جماعت را اگر شناسایی میکردند، می فرستادند انفرادی. برایمان محدودیت ایجاد میکردند، سهمیه غذایمان را کم میکردند. هم عراقی ها و هم خود ما می دانستیم اقامه نماز جماعت باعث اتحاد هرچه بیشتر و همدلی بچه ها می شود. رو همین حساب، ما شديداً برای خواندن نماز جماعت اصرار داشتیم و عراقی ها هم تمام سعی شان را میکردند که از این فریضه الهی جلوگیری نمایند.

🔻 هر روز سر نماز جماعت، داستان داشتیم. خصوصاً بعد از آن درگیری اسفند ۶۲ . هر شب به صورت منظم و بدون استثناء می آمدند و ۱۰ نفر را می بردند بیرون. زیر پله، داخل حمام یا در محوطه می گرفتند زیر کتک. آزار و اذیت عراقی ها که از حد گذشت، با نظر بزرگ ترهای اردوگاه، نماز جماعت را یک مقدار محدود کردیم. نه اینکه تعطیلش کرده باشیم، بعضی وقت ها با رعایت جانب احتیاط و گذاشتن نگهبان، می خواندیم و بعضی وقت ها نمی خواندیم.

🔻 اما خواندن دعای کمیل، دعای توسل و دعای عهد دائمی بود و ترک نمی شد. سینه زنی و عزاداری هم به صورت مناسبتی سر جای خودش بود

✔️کتاب مست و سنگستان
✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی
✔️ از آزادگان منطقه ۱۷

🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

✔️ آدم فروش!

🔻عراقیها در هر آسایشگاهی عوامل خود را داشتند و هر از چند گاهی شیطنت هایی میکردند که عموماً با هوشیاری بچه ها عقیم می ماند و گاهی هم بیخ پیدا میکرد و مشکلاتی را برایمان رقم می زد.

🔻جاسوس های آسایشگاه برای به دست آوردن یک پاکت سیگار، یک لیوان شیر و شکر، گاهی اوقات هم برای خودشیرینی گزارش مراسمات و برنامه های جمعی را به عراقی ها می دادند. عراقی ها هم می آمدند پیش نماز، روضه خوان، سخنران، مربی، معلم و مربی ورزش می گرفتند و می برند انفرادی. نفوذ در هر مجموعه منسجم و یک پارچه از بیرون امکان پذیر نیست. ولی با به کارگیری افراد رفاه طلب داخل همان مجموعه، می توان به نتیجه رسید. آسایشگاه های ما هم از این قاعده مستثنی نبود. عراقی ها حریف ما نمی شدند. ولی جاسوس ها خیلی راحت به ما ضربه می زدند و گزارش می دادند که: «این آقا شب ها برای بچه ها صحبت میکنه. این آقا عامل ایجاد روحیه س. این آقا امام جماعت می ایسته. این آقا اخبار عملیات ها رو تحلیل میکنه یا مثلاً خبره نظامی ست.» این اخبار که به عراقی ها می رسید، منجر به ایجاد عکس العمل متناسب و بعضاً نامتناسب آنها می شد.

🔻محیط اردوگاه واقعاً میدان عجیبی بود. یک محیط کاملاً پیچیده، یک میدان مبارزه فوق العاده حساس تر از جبهه جنگ . کسی که احساس مسئولیت بیشتری میکرد، آنجا شرایط برایش خیلی سخت تر بود. باید می دانستی که کی سکوت کنی؛ کی اشارہ کنی؛ کی چشم غره بری؛ کی خشن بشی و چه وقتی تو سینه عراقی بایستی؛ حتی اگر به قیمت شکنجه و سلول انفرادی تمام شود. چه موقعی حتی با دشمن شوخی کنی و خلاصه، راه ببری دشمن را...

✔️کتاب مست و سنگستان
✔️ خاطرات حاج عزیز فرخی
✔️ از جانبازان و آزادگان منطقه ۱۷

🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻 خبر و خواب شهادت محسن نورانی توسط حاج ابراهیم همت ؛ شهید محسن نورانی از شهدای محله باغ خزانه دارالشهدای تهران ، فرمانده تیپ ذوالفقار لشگر ۲۷ محمد رسول الله

🔷 حاج ابراهیم همت ، محسن را خواست و به او گفت : « محسن ، تو به شهادت می رسی. » محسن که کمی جا خورده بود ، گفت ، « چطور مگه حاجی ؟”
حاج همت ادامه داد : « من خواب دیدم که تو به شهادت میرسی ، شهادتت هم طوری است که اول اسیرت می کنن و بعد از اینکه آزار و شکنجه ات دادن و تو خواسته های اون ها رو برآورده نکردی ، تو رو تیرباران می کنن و به شهادت میرسی.”

🔷 سه روز بعد خواب حاج همت تعبیر شد. در عملیات والفجر 3 در مرداد 62 و در آزاد سازی مهران، ماشین تویوتایی که سرنشینان آن نورانی، برقی، پکوک و چند نفر دیگر از پاسداران لشگر 27 بودند در منطقه قلاجه به کمین منافقین خورد. پس از آن منافقین ناجوانمردانه سرنشینان تویوتا را به رگبار بستند همه سرنشینان جزء یک نفر جلوی چشم یکدیگر در حالیکه زخم های عمیق گلوله برداشته بودند با تیر خلاص ، به شهادت رسیدند.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید امین کریمی از زبان همسرش

🔷کیف سنگین عروس!
امین همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، می‌‌گفت «سنگین است!!» یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد و گفت «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!» امین به او گفت «آخر کیفش سنگین است.» فیلمبردار با عصبانیت گفت «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!»

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات
🌸 در وبسایت دارالشهدای تهران بخوانید:

🔻 معلمین و دانش آموزان مدرسه آیت الله سعیدی زیر آتش دشمن

🔻خاطرات قاسم عباسی , از رزمندگان تخریبچی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) از حضور دانش آموزان و معلمین مدرسه آیت الله سعیدی منطقه ۱۷ تهران در مناطق جنگی +تصاویر

🔻 مشاهده
👇👇👇
https://daroshohada17.ir/moalematashedoshman/

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات
🔻گرسنه که می شد

به دو می آمد قرارگاه، بی سیم را برمی داشت، وضعیت را می پرسید و می رفت. موقع عملیات خواب و خوراک نداشت؛ گرسنه که می شد، هر چه دم دست بود می خورد؛ برنج سرد، یا نصف کنسروی که یک گوشه مانده یا نان خشک و مربا.

مدام می گفت اگر هوا روشن می شد، بچه ها درو می شدند. همه شان از شدت خستگی خواب بودند. با سر و صدا بچه ها را بیدار کردند. باقری و رشید دست و پای بعضیشون رو می گرفتند که از سنگر بندازن بیرون. پیدار که می شدند می گفتند: «وسایلمون؟» حسن می گفت: «شما برین عقب، یه کاریش می کنیم.» رنگ صورتش پریده بود. اشک می ریخت. مدام می گفت: «من فردا جواب مادرای اینا رو چی بدم؟»

شهید حسن باقری
✔️ کتاب سیمای افلاکیان ۹

🌸 به جمع دارالشهدای تهران شوید
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/RXMYcJYWZQO66Klj

🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید عبدالله باقری از زبان مادرش

🔷 وقتی متوجه شد داعشی ها به سوریه حمله کردند به شدت متاثر شد، گفت: مامان از ما بعیده که این ها بخواهند به حریم خواهر اربابمان بی احترامی کنند، ما اینجا زنده باشیم انها راحت تعرض کنند به حریم خانم؟! من طاقت نمی آورم.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید عبدالله باقری از زبان مادرش

🔷 بار دوم یا سوم بود که می رفت طوری با آرامش ما را نرم کرد که زبانمان بسته شد. می گفت: مامان شما از بچگی خودت ما را بردی هیئت، شما ما را اینجوری بار آوردی، مگر غیر از این بود که این جوری تربیتمان کردی که به ائمه در هر شرایطی ارادتمان را نشان دهیم؟ مثلا سریال مختار را که پخش می کرد آنجایی که سر وهب را مادرش پرت کرد، گفت: مادر شما باید همچین زنی باشید و اینجوری هم انتظار می رود. باید اینگونه سر من را پرت کنی سمت دشمن و بگویی چیزی را که در راه خدا دادم پس نمی‌گیرم.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات
#موشک_باران

📂 در وبسایت دارالشهدای تهران بخوانید:
✏️ ماجرای حمله هوایی عراق به محله آذری
🔻شهادت تازه عروس و داماد در بمباران

🔍 ساعت ۵:۳۰ صبح ۱۷ فروردین ماه ۶۴، طی حمله هوایی عراق به تهران دو نقطه از شهر هدف قرار گرفت. خبر گزاری جمهوری اسلامی درباره محل اصابت راکت ها اعلام کرد یکی از آنها در محله شمشیری و دیگری در سه راه آذری منفجر شده است.

🌸 مشاهده متن کامل واقعه
👇👇👇
https://daroshohada17.ir/shahadat-aroos/

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید امین کریمی از زبان همسرش

🔷خیلی اهل ذوق بود…
بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» (همه می‌خندیم!) از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌« گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شود  Z&A ، اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شد…خیلی اهل ذوق بود… سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده. واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌ام، او بیشتر ذوق داشت.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید امین کریمی از زبان همسرش

🔷مردی که خودش را در دلم جا داد…
هیچ چیزی را به من تحمیل نمی‌کرد مثلاً‌ می‌گفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، می‌توانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح می‌دانید. من کنگفو کار می‌کردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت می‌کرد و حس مردانه به خانم می‌دهد. این‌ها موجب می‌شود که زن احساساتی نباشد. به جزئی ترین مسائل خانم‌ها اهمیت می‌داد. واقعاً‌ بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد! من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم… مقابل امین حرفی برایم نمانده بود…

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید عبدالله باقری از زبان مادرش

🔷 سال 79 آمد گفت: مامان می‌خواهم وارد سپاه شوم. گفتم خیلی خوبه با روحیه مذهبی تو آنجا خوب است. گفت: بروم دیگر متعلق به خودم نیستم‌ها، گفتم اشکالی نداره مادر برو. از همان وقت هم وارد حوزه مربوط به حفاظت شد. حدود 20 سالش بود که گفت: مامان می‌خواهند تعدادی از بچه‌ها را برای آموزش به آلمان ببرند منتهی شرطش این است که طرف متاهل باشد. گفتم می‌خواهم دامادت کنم؟ جواب داد نظر شما چیست؟ گفتم: خیلی خوبه. رفتیم خواستگاری. آنقدر خجالت می‌کشید که وقتی رسیدیم جلوی در خانه عروسم گفت: مامان خواهش می کنم یا شما گل را دستت بگیر یا بابا. داخل هم که رفتیم تا گوش‌هایش قرمز شده بود، انگار برای او خواستگار آمده باشد.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17
معرفی کتاب فرنگیس 🌱

کتاب «فرنگیس» خاطرات فرنگیس حیدرپور زن شجاع کرمانشاهی و از شخصیت های برجسته دوران جنگ تحمیلی را روایت می‌کند.
کتاب با کودکی فرنگیس آغاز می‌شود، دورانی که به دور از سایه‌ی جنگ اما زیر سایه‌ی فقر و محرومیت روایت می‌شود.
روایت زمانی به اوج خود نزدیک می‌شود که روستای او با شروع جنگ مورد هجوم عراقی‌ها قرار می‌گیرد و فرنگیس وقتی برای تهیه آذوقه از پناهگاه دور می‌شود با دو سرباز عراقی مواجه شده و یکی را می‌کشد و دیگری را به اسارت می‌گیرد.
اما این پایان ماجرا نیست،‌ این کتاب تمامی خاطرات سال‌های جنگ گرفته تا سال‌‌های بعد از پیروزی را از زبان فرنگیس روایت می‌کند.

#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_فرنگیس_حیدرپور 🕊🌱

@daroshohada17
#خاطرات

🔻خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید عبدالله باقری از زبان مادرش

🔷عبدالله 13 سال محافظ آقای احمدی نژاد بود یعنی از دوره شهرداری ایشان. در واقع اولویت تیم محافظی که پسرم با آنها همکاری کرد مربوط به آقای احمدی نژاد بود. او هم خیلی عبدالله را دوست داشت. همیشه می گفت: محافظ ها عین بچه های خودم هستند و عبدالله را با نام کوچک صدا می‌کرد. هیچ وقت در مورد کارش با ما صحبت نمی کرد، اولین بار در تلویزیون دیدیمش با آقای احمدی نژاد که محافظ رییس جمهور است و تا قبل از آن نگفته بود. کسی نبود که از کارش تعریف کنه، دائم می گفت: خدا باید به آدم عزت بدهد. بچه محل‌ها هم که او را دیده بودند: می گفت: من اتفاقی آن پشت بودم.

🌸 به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
👇👇👇👇
🆔 @daroshohada17