This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق برای همه آنان که،
در سفر زندگی دیدارشان کردم
چه آنان که رنجم دادند و با رنج کشیدن به درون خود رفتم و آگاه گردیدم...
چه آنان که عشق ورزیدند و هیزمهای خاموش روحم را به آتش سوزانندهی عشق روشن کردند...
چه آنان که تنها با لبخندی روزنههای آفتاب را،
بر من تاباندند...
سپاس همه ی آنان را که دیدارشان کردم
زیرا که هر انسانی راهنمای من است...
عشق باشد و عشق
نور باشد و نیکی
#درود بر نازنینان نازدانه و نازک خیال امپراطوری عشق و مهربانی
الهی که روزی چشمهایتان ، تماشای زیبائی
روزی دلهایتان ، همدلی و همراهی
و روزی معنویتان ، شکر گزاری باشد 🙋🙋♀️
در سفر زندگی دیدارشان کردم
چه آنان که رنجم دادند و با رنج کشیدن به درون خود رفتم و آگاه گردیدم...
چه آنان که عشق ورزیدند و هیزمهای خاموش روحم را به آتش سوزانندهی عشق روشن کردند...
چه آنان که تنها با لبخندی روزنههای آفتاب را،
بر من تاباندند...
سپاس همه ی آنان را که دیدارشان کردم
زیرا که هر انسانی راهنمای من است...
عشق باشد و عشق
نور باشد و نیکی
#درود بر نازنینان نازدانه و نازک خیال امپراطوری عشق و مهربانی
الهی که روزی چشمهایتان ، تماشای زیبائی
روزی دلهایتان ، همدلی و همراهی
و روزی معنویتان ، شکر گزاری باشد 🙋🙋♀️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز
گفتهای: بر سر آنم که بگیرم دستت
نقد را باش، که من میروم از دست امروز
با چنان دانه ی خالی که تو بر لب زدهای
من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز
رخ گلرنگ تو بس خون که بریزد فردا
دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز
چشم ترکت همه بر سینه ی من خواهد زد
هر خدنگی که رها میکنی از شست امروز
دل من گر به گلستان نرود معذور است
که بسی خار جفا در جگرم خست امروز
دی چو زلف تو گر آشفته شدم نیست عجب
عجب آن است که چون خاک شوم پست امروز
گر بدانم که تو بر من گذری خواهی کرد
بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز
اوحدی گر به سخن دست فصیحان بربست
شد به زنجیر سر زلف تو پابست امروز
#اوحدی
#درود بر نازنینان نازدانه و نازک خیال امپراطوری عشق و مهربانی
ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز
گفتهای: بر سر آنم که بگیرم دستت
نقد را باش، که من میروم از دست امروز
با چنان دانه ی خالی که تو بر لب زدهای
من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز
رخ گلرنگ تو بس خون که بریزد فردا
دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز
چشم ترکت همه بر سینه ی من خواهد زد
هر خدنگی که رها میکنی از شست امروز
دل من گر به گلستان نرود معذور است
که بسی خار جفا در جگرم خست امروز
دی چو زلف تو گر آشفته شدم نیست عجب
عجب آن است که چون خاک شوم پست امروز
گر بدانم که تو بر من گذری خواهی کرد
بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز
اوحدی گر به سخن دست فصیحان بربست
شد به زنجیر سر زلف تو پابست امروز
#اوحدی
#درود بر نازنینان نازدانه و نازک خیال امپراطوری عشق و مهربانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفر ادامه دارد ..
و پیامِ عاشقانهی کویرها
به ابرها،
سلامِ جاودانهی نسیمها
به تپهها ...
تواضعِ لطیف و نرمِ درهها،
غرور پاک و برفپوشِ قلهها،
صفایِ گشتِ گلهها به دشتها،
چرای سبز میش ها و قوچ ها و برهها ...
سفر ادامه دارد و بهار،
با تمام وسعتش
مرا که ماندهام به شهر
بندِ یک افق !
به بی کرانه می برد ...
شفيعى_كدكنى
#درود_بر_نازنینان_نازدانه_و_نازک_خیال_امپراطوری_عشق_و_مهربانی
و پیامِ عاشقانهی کویرها
به ابرها،
سلامِ جاودانهی نسیمها
به تپهها ...
تواضعِ لطیف و نرمِ درهها،
غرور پاک و برفپوشِ قلهها،
صفایِ گشتِ گلهها به دشتها،
چرای سبز میش ها و قوچ ها و برهها ...
سفر ادامه دارد و بهار،
با تمام وسعتش
مرا که ماندهام به شهر
بندِ یک افق !
به بی کرانه می برد ...
شفيعى_كدكنى
#درود_بر_نازنینان_نازدانه_و_نازک_خیال_امپراطوری_عشق_و_مهربانی