#افسانه باران
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
اما نمیدانم چرا خوابم نمیبرد!
غوغای پندارم نمیمرد.
غمگین و دلسرد،
روحم، همه رنج،
جانم، همه درد،
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار میکرد
چشمان تبدارم نمیخفت.
افسانهگوی ناودان، افسانه میگفت...
-آزاد و وحشی- باد شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
سر میکشید از بام و از در
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ
گاهی شراب خندهاش
در کوچه میریخت
گه پای میکوبید روی دامن کوه
گه دست میافشاند روی سینهی دشت
آسوده میرقصید و میخندید و میگشت
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
افسانهگوی ناودان، افسانه میگفت:
- «... پا روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر!
سیسال از عمرت گذشتهست،
زنگار غم بر روی رخسارت نشستهست،
خار ندامت در دل تنگت شکستهست،
خود را چنین آسان چرا کردی فراموش؟
تنهای تنها،
خاموشِ خاموش؟
دیگر نمینالی بدان شیرینزبانی!
دیگر نمیگویی حدیث مهربانی،
دیگر نمیخوانی سرودی جاودانی،
دست زمان، نای تو بستهست،
روح تو خستهست،
تارت گسستهست!
این دل که میلرزد میان سینهی تو،
این دل که دریای وفا و مهربانیست،
این دل که جز با مهربانی آشنا نیست؛
این دل، دل تو، دشمن توست
زهرش، شراب جام رگهای تن توست
این مهربانیها هلاکت میکند
از دل حذر کن
از دل حذر کن!
از این محبتهای بیحاصل حذر کن!
مهر زن و فرزند را از دل بدر کن!
یا در کنار زندگی، ترک هنر کن
یا با هنر، از زندگی صرف نظر کن!»
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
افسانهگوی ناودان افسانه میگفت:
- «... پا، روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است،
زن را سخن از نان و آب است،
طفل تو، بر دوش تو، خواب است،
این زندگی رنج و عذاب است.
جان تو افسرد،
جسم تو فرسود،
روح تو پژمرد،
آخر، پر و بالی بزن، بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملالآباد جانفرسا سفر کن
پرواز کن
پرواز کن
از تنگنای این تباهیها گذر کن
از چار دیوار ملال خود بپرهیز
آفاق را آغوش بر روی تو باز است
دستی برافشان!
شوری برانگیز!
در دامن آزادی و شادی بیاویز!
از این نسیم نیمهشب، درسی بیاموز،
وز طبع خود، هر لحظه، خورشیدی برافروز!...
اندوه بر اندوه افزودن روا نیست،
دنیا همین یک ذره جا نیست!
سر زیر بال خود مبر، بگذار و بگذر،
پا روی دل، بگذار و بگذر...»
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
چشمان تبدارم نمیخفت،
او، همچنان افسانه میگفت...
آزاد و وحشی بادِ شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ!
گاهی شراب خندهاش در کوچه میریخت...
آسوده میخندید و میرقصید و میگشت...
#فریدون_مشیری
دفتر: ابر و کوچه
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
اما نمیدانم چرا خوابم نمیبرد!
غوغای پندارم نمیمرد.
غمگین و دلسرد،
روحم، همه رنج،
جانم، همه درد،
آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار میکرد
چشمان تبدارم نمیخفت.
افسانهگوی ناودان، افسانه میگفت...
-آزاد و وحشی- باد شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
سر میکشید از بام و از در
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ
گاهی شراب خندهاش
در کوچه میریخت
گه پای میکوبید روی دامن کوه
گه دست میافشاند روی سینهی دشت
آسوده میرقصید و میخندید و میگشت
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
افسانهگوی ناودان، افسانه میگفت:
- «... پا روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر!
سیسال از عمرت گذشتهست،
زنگار غم بر روی رخسارت نشستهست،
خار ندامت در دل تنگت شکستهست،
خود را چنین آسان چرا کردی فراموش؟
تنهای تنها،
خاموشِ خاموش؟
دیگر نمینالی بدان شیرینزبانی!
دیگر نمیگویی حدیث مهربانی،
دیگر نمیخوانی سرودی جاودانی،
دست زمان، نای تو بستهست،
روح تو خستهست،
تارت گسستهست!
این دل که میلرزد میان سینهی تو،
این دل که دریای وفا و مهربانیست،
این دل که جز با مهربانی آشنا نیست؛
این دل، دل تو، دشمن توست
زهرش، شراب جام رگهای تن توست
این مهربانیها هلاکت میکند
از دل حذر کن
از دل حذر کن!
از این محبتهای بیحاصل حذر کن!
مهر زن و فرزند را از دل بدر کن!
یا در کنار زندگی، ترک هنر کن
یا با هنر، از زندگی صرف نظر کن!»
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
افسانهگوی ناودان افسانه میگفت:
- «... پا، روی دل بگذار و بگذر
بگذار و بگذر
یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است،
زن را سخن از نان و آب است،
طفل تو، بر دوش تو، خواب است،
این زندگی رنج و عذاب است.
جان تو افسرد،
جسم تو فرسود،
روح تو پژمرد،
آخر، پر و بالی بزن، بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملالآباد جانفرسا سفر کن
پرواز کن
پرواز کن
از تنگنای این تباهیها گذر کن
از چار دیوار ملال خود بپرهیز
آفاق را آغوش بر روی تو باز است
دستی برافشان!
شوری برانگیز!
در دامن آزادی و شادی بیاویز!
از این نسیم نیمهشب، درسی بیاموز،
وز طبع خود، هر لحظه، خورشیدی برافروز!...
اندوه بر اندوه افزودن روا نیست،
دنیا همین یک ذره جا نیست!
سر زیر بال خود مبر، بگذار و بگذر،
پا روی دل، بگذار و بگذر...»
شب تا سحر، من بودم و لالای باران
چشمان تبدارم نمیخفت،
او، همچنان افسانه میگفت...
آزاد و وحشی بادِ شبگرد
از بوی میخکهای بارانخورده سرمست
گاهی صدای بوسهاش میآمد از باغ!
گاهی شراب خندهاش در کوچه میریخت...
آسوده میخندید و میرقصید و میگشت...
#فریدون_مشیری
دفتر: ابر و کوچه
«افسانه حسامیفرد»
اولین زن ایرانی بر فراز دومین قله بلند دنیا «کی۲»
بنا بر اعلام «تاشی لاکپا» شرپا؛ صبح امروز ساعت ۵:۴۰ به وقت پاکستان، کوهنورد زن ایرانی «افسانه حسامیفرد» موفق به صعود قله ۸۶۱۱ متری «کی۲»، دومین قله بلند دنیا، شد.
وی در بهار گذشته موفق به صعود قله ۸۸۴۸ متری «اورست»، بلندترین قله دنیا و در پاییز گذشته نیز موفق به صعود «ماناسلو» به ارتفاع ۸۱۶۳ متر شده بود.
🔺منبع: اینستاگرام «تاشی لاکپا» شرپا
#افسانه حسامی فرد پزشک تیم های ورزشی،مربی کوهپیمایی و مدرس پزشکی کوهستان است.
او #رئیس هیئت کوهنوردی و صعودهای ورزشی استان خراسان شمالی است.
🌟عرض شادباش و تبریک صمیمانه چکادیان بر بانوی افتخار آفرین خراسان بزرگ
با آرزوی سلامتی و موفقیت های روزافزون برای ایشان این صعود افتخار آفرین را به ایشان و به تمام بانوان ایران و جهان و به جامعه کوه نوردی تبریک و شادباش می گوئیم.
اولین زن ایرانی بر فراز دومین قله بلند دنیا «کی۲»
بنا بر اعلام «تاشی لاکپا» شرپا؛ صبح امروز ساعت ۵:۴۰ به وقت پاکستان، کوهنورد زن ایرانی «افسانه حسامیفرد» موفق به صعود قله ۸۶۱۱ متری «کی۲»، دومین قله بلند دنیا، شد.
وی در بهار گذشته موفق به صعود قله ۸۸۴۸ متری «اورست»، بلندترین قله دنیا و در پاییز گذشته نیز موفق به صعود «ماناسلو» به ارتفاع ۸۱۶۳ متر شده بود.
🔺منبع: اینستاگرام «تاشی لاکپا» شرپا
#افسانه حسامی فرد پزشک تیم های ورزشی،مربی کوهپیمایی و مدرس پزشکی کوهستان است.
او #رئیس هیئت کوهنوردی و صعودهای ورزشی استان خراسان شمالی است.
🌟عرض شادباش و تبریک صمیمانه چکادیان بر بانوی افتخار آفرین خراسان بزرگ
با آرزوی سلامتی و موفقیت های روزافزون برای ایشان این صعود افتخار آفرین را به ایشان و به تمام بانوان ایران و جهان و به جامعه کوه نوردی تبریک و شادباش می گوئیم.
👏22❤3👍3
👈 ماکالو صعود شد
ساعتی پیش خانم دکتر #افسانه_حسامی_فرد موفق به صعود قله ماکالو گردید .
وی پس از آنکه برای صعود به #شیشاپانگما با محدودیت های کشور میزبان روبرو شد، با تغییر در برنامه های خود قله #ماکالو را هدف بعدی خود قرار داد. وی امروز ساعتی پیش بر قله ماکالو ایستاد و یکی دیگر از قلل چهارده گانه هشت هزاری هیمالیا را فتح کرد .
ساعتی پیش خانم دکتر #افسانه_حسامی_فرد موفق به صعود قله ماکالو گردید .
وی پس از آنکه برای صعود به #شیشاپانگما با محدودیت های کشور میزبان روبرو شد، با تغییر در برنامه های خود قله #ماکالو را هدف بعدی خود قرار داد. وی امروز ساعتی پیش بر قله ماکالو ایستاد و یکی دیگر از قلل چهارده گانه هشت هزاری هیمالیا را فتح کرد .
👏57❤19👍3🔥3