سرانجام جلسه دفاع در نیمه دی ماه 84 فرا رسید. دعوتم را پذیرفت و به دانشکده هنرهای زیبا آمد. نزدیک سه دهه از آخرین باری که به دانشگاه تهران آمده بود، میگذشت! همه چیز در اتاق دفاع آماده بود، استاد راهنما جناب دکتر #شهرام_پازوکی و استاد مشاور دیگرم، سرکار خانم دکتر#ژاله_آموزگار و تنی چند از اساتید صاحب نام آن روز فلسفه، به اتفاق ریاست وقت دانشکده هنرهای زیبا و مدیر گروه، همه جمع بودند که ایشان وارد شد و مورد استقبال و احترام همه حاضران قرار گرفت. جلسه با معرفی رساله که با نمایش تصاویر آثار هنری همراه بود، شروع شد. سپس، چنان که مرسوم است، هر یک از اعضای هیئت داوری، که گویا تورّقی در رساله کرده بودند، به اظهار نظر پرداختند. زمان جلسه طولانی تر و طولانی تر میشد. استاد راهنما از من خواست به دلیل هیجان بسیارم در حدّ امکان از پاسخ دادن خودداری کنم، چون ایشان و دو استاد مشاور به انتقادات پاسخ خواهند گفت. امّا چنان جمع از حمله به وجد آمده بود و حضار باده مستانه میزدند که حال و هوای جلسه کاملاً نامعمول میگذشت. پس از اظهار نظر داوران، سه استاد راهنما که هر سه در یک ردیف کنار هم نشسته بودند، شروع به دفاع کردند. هنوز استاد راهنمای اوّل دهان به سخن باز نکرده بود که به تندی با اعتراض یکی از داوران مواجه شد که اخلاق و رفتار تهاجمی اش نزد اهل فلسفه شناخته شده بود. با صبوری ویژه دکتر پازوکی، غائله به نحوی خاموش شد و ایشان موفق شد در ردّ بسیاری از انتقادها دفاعی مستدل و علمی ارائه کند.
سپس نوبت به دکتر شایگان رسید که تا آن زمان مبهوت و خاموش حدود دو ساعت شاهد مجادلات بیهوده ای بود که نه تنها تحمّل شنیدنشان برایش آسان نبود که شگفت آور مینمود! ایشان درست در سوی دیگر میز، روبه روی من نشسته بود و در تمام مدتی که سخن گفت، رو به سوی من داشت، گویی رساله خودم را برای خودم شرح میدهد، بی آنکه به دیگرانی که در برابرش بودند، حتی نیم نگاهی بیاندازد. با دقّت تمام همه آن را نکته به نکته، مو به مو شرح داد و به نکاتی اشاره کرد که حاکی از نگاه تیزبین و دقیقش بود و از چشم به اصطلاح داوران پنهان مانده بود. چنان دفاع جانانه ای کرد که همه میخکوب و منکوب دانش و توانمندی علمی و فلسفی و هنری او شدند. به مسائلی در متن پرداخت که دیگر اساتید (به جز اساتید راهنما) گویا هیچ وقت به آنها فکر نکرده بودند. پس از پایان دفاعیاتش برخاست و شال و کلاه برداشت و باز بی آنکه به کسی نگاهی بکند، گفت: دیگر وقت ندارم. باید بروم. نمرهام را به خانم دکتر آموزگار اعلام کرده ام. خداحافظ... و رفت. تا سالها بعد هرگاه مرا میدید، هنوز از تلخی آن روز یاد میکرد و به آن جلسه ایراد جدّی داشت.
اینک که کمی بیش از دوازده سال از آن روز میگذرد، یک هفته است که او به خواب عمیقی فرو رفته که برخاستن از آن بعید مینماید. یاد صورت جدّی و پراقتدارش با اعتماد به دانشی که داشت در آن روز از خاطرم نمی رود. صورت خندان و تواضع بی مثالش که به حق کسی او را فیلسوف خندان لقب داده، همیشه در یادم زنده خواهد بود.
دیروز در پایان یک روز پرکار، موقع بازگشت به خانه، منش جوانمردانه او در همان جلسه دفاعیه و نیز اوقاتی که در کنارش بودم و با هم به گفت و گو میپرداختیم، به قول خودش، همچون پرده سامسارا از یاد و خاطرم میگذشت. به یاد مهربانی هایش، تنها، درهیاهوی ماشین ها و سرمای یخزده ی خیابان پوشیده از برف گریستم. همان طور که جایی گفته، اکنون به انتهای خیابانی رسیده که رو به رویش دیگر خیابانی نیست. رضایتمندانه و شاکرانه به پایان خط رسیده است. وقتی هنوز فرصت داشت با خشنودی و آرامی به مرگ اندیشیده و در کلّ زندگی پربارش به سوی رستگاری قدم برداشته بود:
«زندگی من پر و راحت بوده و من دیگر از دنیا طلب ندارم و هر چه را میخواستهام گرفته ام... حالا برای من مرگ رهایی است، پرونده بسته میشود و تمام!».
سپس نوبت به دکتر شایگان رسید که تا آن زمان مبهوت و خاموش حدود دو ساعت شاهد مجادلات بیهوده ای بود که نه تنها تحمّل شنیدنشان برایش آسان نبود که شگفت آور مینمود! ایشان درست در سوی دیگر میز، روبه روی من نشسته بود و در تمام مدتی که سخن گفت، رو به سوی من داشت، گویی رساله خودم را برای خودم شرح میدهد، بی آنکه به دیگرانی که در برابرش بودند، حتی نیم نگاهی بیاندازد. با دقّت تمام همه آن را نکته به نکته، مو به مو شرح داد و به نکاتی اشاره کرد که حاکی از نگاه تیزبین و دقیقش بود و از چشم به اصطلاح داوران پنهان مانده بود. چنان دفاع جانانه ای کرد که همه میخکوب و منکوب دانش و توانمندی علمی و فلسفی و هنری او شدند. به مسائلی در متن پرداخت که دیگر اساتید (به جز اساتید راهنما) گویا هیچ وقت به آنها فکر نکرده بودند. پس از پایان دفاعیاتش برخاست و شال و کلاه برداشت و باز بی آنکه به کسی نگاهی بکند، گفت: دیگر وقت ندارم. باید بروم. نمرهام را به خانم دکتر آموزگار اعلام کرده ام. خداحافظ... و رفت. تا سالها بعد هرگاه مرا میدید، هنوز از تلخی آن روز یاد میکرد و به آن جلسه ایراد جدّی داشت.
اینک که کمی بیش از دوازده سال از آن روز میگذرد، یک هفته است که او به خواب عمیقی فرو رفته که برخاستن از آن بعید مینماید. یاد صورت جدّی و پراقتدارش با اعتماد به دانشی که داشت در آن روز از خاطرم نمی رود. صورت خندان و تواضع بی مثالش که به حق کسی او را فیلسوف خندان لقب داده، همیشه در یادم زنده خواهد بود.
دیروز در پایان یک روز پرکار، موقع بازگشت به خانه، منش جوانمردانه او در همان جلسه دفاعیه و نیز اوقاتی که در کنارش بودم و با هم به گفت و گو میپرداختیم، به قول خودش، همچون پرده سامسارا از یاد و خاطرم میگذشت. به یاد مهربانی هایش، تنها، درهیاهوی ماشین ها و سرمای یخزده ی خیابان پوشیده از برف گریستم. همان طور که جایی گفته، اکنون به انتهای خیابانی رسیده که رو به رویش دیگر خیابانی نیست. رضایتمندانه و شاکرانه به پایان خط رسیده است. وقتی هنوز فرصت داشت با خشنودی و آرامی به مرگ اندیشیده و در کلّ زندگی پربارش به سوی رستگاری قدم برداشته بود:
«زندگی من پر و راحت بوده و من دیگر از دنیا طلب ندارم و هر چه را میخواستهام گرفته ام... حالا برای من مرگ رهایی است، پرونده بسته میشود و تمام!».
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فردا پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت روز فردوسی نامگذاری شده است. بخارا بخاطر گرامیداشت این روز بزرگ چند قطعه از فیلمهای شب بزرگداشت استاد خالقی مطلق را که بدون تردید از بزرگان درجه اول شاهنامهشناسان ایران و جهان است انتخاب کرده است که در چندین قطعه ملاحظه خواهید کرد.
سخنرانی دکتر ژاله آموزگار در شب دکتر جلال خالقی مطلق که در روز هفتم اردیبهشتماه 1393 در کانون زبان فارسی برگزار شد.
#ژاله_آموزگار
#جلال_خالقی_مطلق
#شاهنامه
#فردوسی
#مجله_بخارا
#بخارا
#شب_بخارا
#علی_دهباشی
سخنرانی دکتر ژاله آموزگار در شب دکتر جلال خالقی مطلق که در روز هفتم اردیبهشتماه 1393 در کانون زبان فارسی برگزار شد.
#ژاله_آموزگار
#جلال_خالقی_مطلق
#شاهنامه
#فردوسی
#مجله_بخارا
#بخارا
#شب_بخارا
#علی_دهباشی
دکتر بدرالزمان قریب صبح امروز (هفتم مردادماه ۱۳۹۹) در ۹۱ سالگی درگذشت.
مجله بخارا در عصرسهشنبه بیست و هشتم شهریورماه ۱۳۹۶ شبی را به افتخار ایشان با حضور دکتر ژاله آموزگار، دکتر زهره زرشناس، دکتر محمد شکری فومنی، مسعود احمدی آشتیانی، یاسمن رحمتی، دکتر مهدخت معین، دکتر حسن انوری، دکتر یدالله ثمره و دکتر کتایون مزداپور در کانون زبان فارسی برگزار کرد. با هم سخنرانی دکتر ژاله آموزگار را در این شب میشنویم.
#بدرالزمان_قریب
#ژاله_آموزگار
#بخارا
#مجله_بخارا
#علی_دهباشی
#AliDehbashi
#Bukharamagazine
مجله بخارا در عصرسهشنبه بیست و هشتم شهریورماه ۱۳۹۶ شبی را به افتخار ایشان با حضور دکتر ژاله آموزگار، دکتر زهره زرشناس، دکتر محمد شکری فومنی، مسعود احمدی آشتیانی، یاسمن رحمتی، دکتر مهدخت معین، دکتر حسن انوری، دکتر یدالله ثمره و دکتر کتایون مزداپور در کانون زبان فارسی برگزار کرد. با هم سخنرانی دکتر ژاله آموزگار را در این شب میشنویم.
#بدرالزمان_قریب
#ژاله_آموزگار
#بخارا
#مجله_بخارا
#علی_دهباشی
#AliDehbashi
#Bukharamagazine