Bukharamag
16.6K subscribers
4.8K photos
1.21K videos
16 files
837 links
Download Telegram
اولین برنامه از سلسله نشستهای تخصصی فصلنامۀ فرهنگی- اجتماعی تنور
و رونمایی از دومین شمارۀ این فصلنامه

با سخنرانی معصومه ابراهیمی، سیف‌الله صمدیان، سپهر سرلک، سوشیانس شجاعی فرد و علی دهباشی


پنجشنبه بیست و هشتم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
فرهنگسرای نیاوران، سالن خلیج فارس
41
شب معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ

به مناسبت انتشار کتاب «معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه بزرگ» ویراسته‌ی استیون لیچ و جیمز تارتا گلیا، با ترجمه‌ی صبا ثابتی که از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است

با سخنرانی استاد مصطفی ملکیان، ثبا صابتی و علی دهباشی


پنج‌شنبه بیست و هشتم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
تالار گفت‌وگوی ققنوس
54
تصنیف وطن
همایون شجریان و گروه دستان

آهنگساز: سعید فرجپوری
کلام: سیاوش کسرایی
48
شب تالاب انزلی

با سخنرانی سعید نادری، علیرضا میرزاجانی، نسیم طواف‌زاده، پونه نیکوی، محمد کهنسال، آلن پطروسیان، علی دهباشی و مانیا شفاهی
همراه با اجرای موسیقی فولکلور گیلان با سخنان و آواز امین حق‌ره (جوما)
و افتتاح نمایشگاه عکس پرندگان تالاب انزلی (آثار آلن پطروسیان)

جمعه ۲۹ فروردین ۱۴۰۴
فرهنگسرای ارسباران
43
«رابطه‌ی من با ايران، رابطه‌ی آدمی است که از مادرش دلخور است. نمی‌تواند از مادرش ببرد چون شديداً وابسته است به او و در ضمن ازش دلخور است ديگر. حالا چيز بيشتری نگويم. شايد بد نباشد يادآوری بکنم حرف «توماس مان» را، مثل اين‌که مربوط به دوره‌ی تبعيدش از آلمان است. وقتی از او می‌پرسند که وطن تو کجاست؛ می‌گويد: وطن من زبان آلمانی است... وطن من اين است، اين فرهنگ است، فرهنگ ايران است. اگرچه خيلی از جنبه‌هايش را نمي‌پسندم. ولی درآن زندگی مي کنم.
و در دوره‌ای که در فرنگ هستم بیش از دوره‌ای که در ايران بودم در فرهنگ ايران به سر می‌برم. درمورد زندگي شخصی هم خيلی بستگي دارد به
سرنوشت. راستش حتی يک ماه ديگر را هم نمی‌دانم. تا ببينم چه می‌شود.»

شاهرخ مسکوب


علی دهباشی به همراه شاهرخ مسکوب، مصطفی فرزانه و همسرش خانم خواجه نوری در منزل پاریس
143
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از قسمت چهارم پادکست «گفتگو در باغ»، از امیر میرزامحمود؛ دربارۀ علی دهباشی و مجلۀ بخارا
نسخۀ کامل پادکست را در نشانی زیر بشنوید:
https://linktr.ee/GardenWhiisper
67
70👎1
آقای دهباشی عزیز

این نامه هیچ بهانه مناسبتی خاصی ندارد، نه تولد شماست، نه کتاب جدیدی از شما یا درباره شما منتشر شده، نه هیچ بهانه مناسبتی خاص دیگری. این نامه فقط یک نامه است، از آن جنس نامه‌هایی که مرتضی کیوان برای رفقایش می‌نوشت در حالی که تقریبا هر روز آن‌ها را می‌دید. شاید بهانه‌اش دل‌گرفتگی من باشد از اوضاع فرهنگ در این روزهای وانفسا. یا بهانه‌اش حصاری باشد که دور تئاترشهر کشیده‌اند و دارد خفه‌اش می‌کند. شاید بهانه نگارش این نامه ویدئوی کوتاهی باشد که  دیروز دیدم از شما و خانه دوست داشتنی بخارا. خانه‌ای که برای من زمان را بی‌معنا می‌کند. ویدئو را ساعتی پس از آن دیدم که با یک دوست درباره شما حرف زده بودم. درست همان ساعتی که شما مشغول برگزاری «شب معنای زندگی» بودید و من بهتر از هر کسی می‌دانستم چه دردی را این روزها تحمل می‌کنید در جسم‌ و چقدر مشغول است ذهن‌تان بابت مشکلاتی که در بخارا پیش آمده و کمتر کسی از آن خبر دارد. می‌دانم که شما بهتر از من و بهتر از خیلی‌های دیگر می‌دانید که ماندن در کار فرهنگ جز با دغدغه‌مند بودن صورت نمی‌پذیرد و از همین منظر است که هیچ مانعی شما را متوقف نمی‌کند و هیچ مشکلی مایوس‌تان نمی‌کند که اگر این چنین بود در طول این سال‌ها، بارها انتشار مجله بخارا و برگزاری رویداد شب بخارا متوقف شده بود. اما خب شما در مشکلات و شرایط حل نمی‌شوید، بلکه شرایط را در خود حل می‌کنید. شرایط را حل می‌کنید که ایستاده‌اید پای بخارا و فرهنگ. چه کسی جز علی دهباشی با این همه درد و بیماری پای کار فرهنگ می‌ایستد؟ یادتان هست؟ چند روز قبل گفتم حال‌تان خوب نیست برنامه‌های این هفته را تعطیل کنید، شما اما گفتید کار فرهنگ و بخارا تعطیل شود می‌میرم. و من در دل گفت عمرت به عمر آب مرد حسابی، دور از جانت.
آقای دهباشی شما خوب می‌دانید شرایط کار درست انجام دادن در عرصه فرهنگ در روزگار ما چقدر سخت شده است، از یک طرف هجوم جذابیت‌های فست‌فودی و زرد در این عرصه و از سوی دیگر سخت‌گیری های حاصل از تنگ‌نظری مثل دو لبه گیره به استخوان‌های فرهنگ و کار فرهنگی و اهل فرهنگ فشار می‌آورد و هر روز فشار بیشتر می‌شود. آدم حسابی‌ها هر روز کنج‌نشین‌تر می‌شوند و سلبریتی‌های لاکچری با برگزاری رویدادی گران‌قیمت هر روز عرصه را برای آدم‌های فرهنگ تنگ‌تر می‌کنند. در این وانفسا شب‌های بخارا، مجله بخارا، صبح و عصر بخارا نعمت است برای فرهنگ و اندیشه و اهل فرهنگ و اندیشه. راستش را بخواهید من هر زمان خسته می‌شوم از کار به علی دهباشی و بخارایش نگاه می‌کنم، نه فقط به حالایش، به روزهای سختی که در همه سال‌ها و دهه‌های گذشته تحمل کرده است. به روزهای تلخ پایان حضور در کلک، به روزهای پس از شب پنجاه و پنجم بخارا و ممانعت از برگزاری‌اش و رفت و آمدهای شما برای از سر گیری این رویداد، به آن شب تلخ آخرین برنامه بخارا در بنیاد موقوفات افشار و خانه به دوشی پس از خروج از آنجا، به چند باری که در تامین کاغذ بخارا دچار مشکل و مجبور شدید برای انتشارش چیزی از زندگی بفروشید تا کاغذ بخرید از بازار آزاد و هزینه چاپخانه را بپردازید، به روزهای تلخ جراحی و دردهای پس از آن و سرباز ماندن زخم‌ها، به همین درد و دغدغه‌ این روزهای‌تان، به این‌ها نگاه می‌کنم و راست قامتی شما را که می‌بینم خستگی یادم می‌رود.
آقای دهباشی عزیز نمی‌خواهم از شما اسطوره بی‌نقص بسازم، ممکن است حتی من هم نقدهایی داشته باشم به بخارا، این به جای خود، آنچه اما برایم بیشتر جلوه‌گری می‌کند ایستادگی شماست برای فرهنگ و اندیشه ایران. و ایران اصل است برای شما، حرف اول و آخر است، خط قرمزتان است. دیگران را نمی‌دانم، من اما دیده‌ام که به خاطر ایران حتی حاضرید با افرادی که هیچ قرابتی با شما ندارند هم همراه شوید اگرچه در میان آن‌ها غریبه‌اید، حتی حاضرید از آبرو خرج کنید برای ایران، چه چیز مهم‌تر از آبروست؟ یادتان هست؟ چند روز قبل گفتید حاضرم از عمر من کم شود و به عمر استاد فلانی اضافه شود، چرا که عمر او برای فرهنگ و ایران بسیار مفید است. این علی دهباشی را کمتر کسی دیده است، آدم‌ها بیشتر شما را پشت تریبون بخارا دیده‌اند، رسمی و جدی و بدون حرف و تعریف از خود.
مثلا کسی خبر ندارد از نگاه قدرشناسانه بزرگان فرهنگ به شما چرا که نگفته‌اید جایی. خیلی چیزها نمی‌دانند آدم‌ها چرا که خیلی حرف‌ها را نمی‌شود گفت. مثل همین حالا که در نامه نمی‌توانم حرف‌هایی را بگویم پس بهتر است سکوت کنم.
و در آخر لطف روزگار است به من، دوستی با شما. هر بار که در حضور دیگران، پشت تریبون  یا در دیدارهای دو نفره، لطف‌تان را بر من روا می‌دارید هم خجالت می‌کشم و هم سرمست می‌شوم از باده کلام شما. و چه لذتی دارد این حس دوگانه.
عمرتان به عمر آب که سر بر آفتاب دارید.

پانوشت: هیچ واهمه‌ای ندارم اگر این نامه تعبیر به مدح شود اگرچه در نظر نگارنده این نبوده و نیست.
173👎1
صبح جمعه، بیست و نهم فروردین ۱۴۰۴
60
سخنرانی استاد حسن انوری
در شب زبان و ادب فارسی

یکشنبه سی و یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
خانۀ اندیشمندان علوم انسانی، تالار فردوسی
37
سخنرانی کامیار عابدی
در شب زبان و ادب فارسی

یکشنبه سی و یکم فروردین‌ماه ۱۴۰۴
خانۀ اندیشمندان علوم انسانی، تالار فردوسی
27
چک‌چک باران یکی از زیباترین و خاطره‌انگیزترین ترانه‌های دلیر نظرف خوانندۀ برجستۀ تاجیکستانی است. دلیر نظرف با سبک موسیقی منحصر به فرد خود ترکیبی از موسیقی سنتی فارسی‌زبانان و سبکهای مدرن را ارائه می‌دهد. این ترانۀ دلنشین با ملودی آرام و اشعار لطيف حس باران بهاری و دلتنگی‌های شاعرانه را در دل شنونده زنده می‌کند.
52