Bukharamag
16.6K subscribers
4.8K photos
1.21K videos
16 files
837 links
Download Telegram
صبح با همسرم به روزنامه رفتیم. می‌شد به اعتماد رفت، اما تصمیم گرفتم همراه او باشم. به دنیای اقتصاد آمدم. دوستان و همكارها بودند. دیدنشان امیدواركننده بود. مطالب خبرگزاری را گذاشتم. یادداشتم در صفحه اول روزنامه منتشر شده بود. یادداشت را همان روز اول رفتن نوشته بودم. احتمالا بسیاری فكر می‌كنند تهران نیستم. مهم تیتر یادداشت است: ما ایران را دوست داریم. برای نشان دادن خرابی ماشین و تعیین خسارت به اداره بیمه رفتم. آنجا هم دایر بود و مراجعین كم نبودند. گیرم به شلوغی روزهای عادی نبود، اما متصدیان و كارمندان بسیار مهربان بودند و با روی خوش و نه با عصبانیت و استرس، كار مراجعان را راه می‌انداختند. كار من را هم خیلی تند و سریع راه انداختند. اینها بخش كوچكی از تجربیات و مشاهدات و دیده‌ها و شنیده‌های من از زندگی در ایران امروز است، از تهران امروز. بله، مردم ناراحت هستند، نگران هستند، عصبانی هستند، اما امیدشان را از دست نداده‌اند و پشت هم را خالی نكرده‌اند و نمی‌كنند. انصافا دم مردم گرم.

نقل از روزنامه اعتماد ـ یکشنبه اول تیرماه ۱۴۰۴
ثریا رستمی

دلنوشته‌ای برای استاد دهباشی عزیز


برای تو می‌نویسم
برای تو که در جغرافیای مشترکی، همسایه‌ایم.
برای تو که اولین بار بذر میهن‌دوستی در نشست‌های بخارایت در من جوانه زد و آنقدر در وجودم ریشه دواند که خواستم چون تو در کوچه‌های بخارا گم شوم تا نه‌تنها وطن که خود را بیابم.
برای تو که هر زمان خسته از رنج دشواری زیست در این سرزمین مرا به انزوا می‌کشاند پایداری تو در دوست داشتن بی‌قید و شرط ایران، مرا به ادامۀ راه و تلاش دوچندان دلگرم می‌کند.
برای تو که هروقت در هر محفلی نام تو را می‌برم، حضورت را با فرستادن پیامی در همان لحظه به من گوشزد می‌کنی.
برای تو که پیام‌های ایران‌دوستی نیمه‌شب و سحرگاهت حتی اگر خواب را بر من حرام می‌کند، شادی رنج ایرانی بودن را بر من حلال می‌کند.
برای تو که هروقت در کلاس‌های درسم از زیبایی معماری و تاریخ خانۀ وارطان می‌گویم با ذوق به درب سفید روبروی این خانه اشاره می‌کنم تا بدانند که همسایۀ چه آفتابی است.
برای تویی که بودنت برای منی که تنها ساکن آپارتمانی خلوت در این شب‌ها و روزهای جنگی‌ام، مشق و تمرین وطن‌دوستی است.
برای تو می‌نویسم علی جان دهباشی عزیز، دیدنت هر لحظه، هر روز حتی در قاب گوشی‌ام در میان کتاب‌هایت در دلکده‌ای که منزل و دفتر کار توست اما مأمن روح و روان من است، به من امید رسیدن آسایش و آرامشی در این سرزمین بی‌قرار می‌دهد که سال‌هاست چشم‌انتظارش هستم. چه خوب شد که در ایران زاده شدی تا اول فروردین هر سال قند در دلم آب شود به این که هم‌وطن تو‌ام. بمان برای ایران و ایرانی چون دماوند چون خلیج فارس.

۱ تیرماه ۱۴۰۴ ـ ساعت ۳:۵۳ بامداد وقتی که صدای پدافند هوایی تهران بی‌وقفه به گوش می‌رسد.
دلنوشته‌ای برای علی دهباشیِ عزیز
.
استاد فرهیخته و گرامی‌ام، درود و مهر بر شما

در این روزگارانِ خطیر و پرحادثه که بی‌تردید از برهه‌های سرنوشت‌ساز تاریخ این سرزمین است، امید ما، دلباختگان فرهنگ و میراث کهن ایران، به حضور استوار و پرشکوه مردانی چون شماست؛ مردانی که مشعل‌دار اندیشه‌اند و نگهبانان خاموشِ روشنایی.
شما که در فروغ لرزان شمعی در اتاقی آکنده از کتاب و کاغذ و قلم، همچنان به جست‌وجوی دانایی مشغول‌اید، تصویری می‌آفرینید که در جانِ هر بیننده‌ای شوقی تازه می‌دمد؛ پیامی که می‌گوید: هنوز می‌توان امیدوار بود، هنوز می‌توان ایستاد. هنوز هستند کسانی که عشق را نه بر زبان، که در عمل معنا می‌کنند.
ایرانِ عزیز ما، این خاکِ همیشه بیدار، در گذرِ پرچالش قرن‌ها، بارها در آستانه‌ تاریکی ایستاده و باز با همت بلندِ مردمان راست‌قامتش، سر برآورده است. شما از تبار همان بلندآوازگان‌اید؛ آنان‌که بی‌هیاهو، ریشه در زمین دارند و چشم بر افق.
برای شمایی که بی‌هیچ داعیه، بذر عشق به میهن را در دل هزاران و شاید میلیون‌ها فارسی‌زبان افشانده‌اید...
برای شمایی که در اتاقی بی‌ادعا، کاری در قامتِ یک وزارتخانه را بر دوش کشیده‌اید...
برای شمایی که شب را با نام ایران به صبح رسانده‌اید...
و برای شمایی که همیشه، آغاز و انجام کلامتان همیشه «ایران» بوده و هست...
برای آن سلطان بی‌تاج و تختِ بخارا...
برای علی دهباشیِ عزیز، با تمام مهر و احترام.
.
حمید عباسی
۱ تیرماه ۱۴۰۴
*ما هستیم*

محمد طباطبایی

دفتر بخارا برای من خود خود خود زندگی‌ست و علی دهباشی از جمله حقیقی‌ترین ایران دوستانی است که تاریخ معاصر ما به خود دیده؛ مردی که این روزها مثل دیگر مردم دلشوره ایران دارد.  مدام به این و آن زنگ می‌زند که چرا دفتر و دکان را باز نمی‌کنید؟ و بعد می‌گوید باز کنید و بالای دکان و دفتر بنویسید ما هستیم. این «ما هستیم» را چنان محکم و باورمند می‌گوید که آدم احساس غرور می‌کند. وقتی می‌گوید  بالای دکان و دفتر بنویسید «ما هستیم» یاد سکانس ماندگار فیلم پاپیون افتادم؛ «آهای حروم‌زاده‌ها، من هنوز زنده‌ام»
پ‌ن: عصر امروز، آخرین روز خرداد با امیر علی در دفتر بخارا، خانه علی دهباشی
گفتگو با علی دهباشی در مورد جنگ اسرائیل با ایران

از او در مورد جنگ، آینده و دلایلش نپرسیدم، چون خودم و شاید بخش عمده مردم دلیلش را می‌دانند. از او پرسیدم که چه کنیم و بخصوص حرف او برای جوانان چیست. این گفتگو چند ساعت قبل از حمله آمریکا به تاسیسات هسته‌ای ایران انجام شده بود.

حسین آخانی
دهباشی عزیز، جان من
نمی‌دانم این روزها بر شما چگونه می‌گذرد. چون نیک می‌دانیم که با توجه به تجربه‌های تاریخی مشابه چه خوابی برای مام میهن دیده‌اند. فیلم کوتاهت در دفترت را دیدم. از تنهایی شبانه‌ات گریستم.
استاد کدکنی را دیدم و یاد عطار افتادم.
و اما این آدم‌ها که شب و روز در رسانه‌های این سو در سایت‌ها و گفتگوها و مصاحبه‌های کذایی حضور دارند از استادان ما شرم نمی‌کنند.
این روزها می‌گذرد هرچند پایانش مرا در مرز گاه به گاه یأس و شادمانی قرار می‌دهد ولی یادمان  نمی‌رود آدم‌هایی که به بهانۀ دشمنی با حاکمیت خاک میهن را به پشیزی می‌فروشند.
دمت گرم که ماندی

انوش صالحی
دوم تیرماه ۱۴۰۴
سیمرغ شب‌های بخارا

به قلم: دکتر محمد فاضلی


این چند روز که میهن زیر آتش، زخم‌خورده و خون‌آلود است، به این فکر می‌کردم که کدام فرد یا نهاد آن‌قدر اعتبار و سرمایه اجتماعی و نمادین دارد که جمع بزرگی از ایران‌دوستان را گرد هم آورد تا پیامی معتبر، پرمحتوا و سازنده برای ایران و ایرانیان ارائه کنند. ذهنم به هیچ شخصیت و نهادی نرسید الا عالیجناب علی دهباشی. چرا؟
علی دهباشی تنها کسی است که در همه سال‌هایی که اهل هنر و فرهنگ و ایران‌دوستی، عزیز داشته نمی‌شدند، و در همه ایامی که بزرگان این کشور را به انگ و ننگ‌های بسیار می‌تاراندند، دست به کار بزرگِ بزرگ داشتن بزرگان این سرزمین زد.
علی دهباشی از فیزیکدان و تا فیلسوف، از موسیقی‌دان تا گیاه‌شناس، از ادیب تا جغرافیدان، و هر خادم صادق فرهنگ، هنر، علم، محیط‌زیست و داشته‌های ایران را عزیز و بزرگ‌ داشت. علی دهباشی از سبک زندگی، گرایش سیاسی، جنسیت، قومیت و عقاید آدم‌ها نپرسید؛ کافی بود آدمی صادقانه به ایران خدمت کرده و معتبر باشد تا علی دهباشی برایش بزرگداشت بگیرد، عزیزش بدارد و قدرش بداند.
خدایش به سلامت دارد علی دهباشی را که چه سرمایه‌ای اندوخته است. ده‌ها و صدها عزیزی که علی دهباشی در شب‌های بخارا برای آن‌ها بزرگداشت گرفته، تا آن‌جا که من می‌شناسم، بزرگ‌ترین شبکه آدم‌های ایران‌دوستی است که دل در گروی ایران دارند، و صرف‌نظر از نظام سیاسی و قدرت، نگران ایران هستند.
وقت آن است که این جمع بزرگ و عزیز، در کنار علی دهباشی، پیامی عظیم و مهم، تاریخی و سرنوشت‌ساز را به ایرانیان ارائه کنند. وقت آن است که از میان اصحاب شب‌های بخارا، از بخارائیان، سیمرغ‌هایی به پرواز درآیند که بوی ایران‌دوستی، اصرار بر حفظ تمامیت سرزمینی، عقلانیت برای حفظ ایران، خشونت‌ستیزی، مدارا و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را در امروز و آینده ایران بپراکنند. وقت آن است که بخارائیان، کاری برای ایران کنند که فردوسی بزرگ هزار سال پیش کرد.

دوم تیرماه ۱۴۰۴
علی جان دهباشی عزیزم،
اگرچه در این روزهای تاریک، دوسه باری باهم حرف زدیم ولی باز هم دلم قرار نمی‌گیرد و فکر می‌کنم چگونه تنها، میان انبوه کتاب‌ها و مجله‌هایت نشسته‌ای و در موج دریای اندیشه‌هایت غوطه می‌خوری. چه می‌گویی با دل خود؟ چه می‌گوید دلت با تو؟ مانده‌ای در همان فرهنگخانهٔ بخارای میدان فلسطین‌ات و غرق آرزوهای دور و درازت برای مادری هستی که همه عمر، به آخرین توان برای تعالی فرهنگ‌اش کوشیده‌ای! نه فقط برای این مادر که برای سیارهٔ زمین و نکته‌ها و نامدارانی که چون ستاره‌هایی در تاریکی شب‌هایش تابیده‌اند و به آدمی و جهان هستی امید داده‌اند. تو خود نیز از همان ستارگان امیدبخشی! قَدرَت را بدانند یا ندانند چه فرقی دارد برایت؟ هیچ... تو میان تاریکی‌ها، به راه روشن خود را می‌روی. نیما هم تنها بود که می‌گفت:

من به راه خود باید بروم
کس نه تیمار مرا خواهد داشت
در پر از کشمکش این زندگی حادثه‌بار
(گرچه گویند نه)، هرکس تنهاست،
آن که می‌دارد تیمار مرا، کار من است
من نمی‌خواهم در مانم اسیر
صبح وقتی که هوا روشن شد،
هر کسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا
که بر این پهنه ور آب،
به چه ره رفتم و از بهر چه‌ام بود عذاب...              

مرا شریک تنهایی‌هایت بدان که برای این جهان و سرزمینی که در آن بالیده است، آرزوهایی بلند و آرامش و آشتی دارد.                                      


بیژن هنری‌کار
۵ صبح سه‌شنبه، سوم تیرماه ۱۴۰۴
قائم‌شهر
با درود خدمت استاد عزیزم علی دهباشی نازنین


کبوترانمان تیرماه امسال، آسمان خونبار  ایران را تحریم کردند

کبوترانمان به عشق ایران و به عشق مردم خوب ایران در لانه‌ها ماندند، ترسیدند و لرزیدند

کبوتران هم ناامنی  آسمان را حس کردند، دودآلود و مرگبار

ولی اما کبوتران از من قول گرفتند که پرواز کنند در آسمانی که بوی عشق و دوستی دهد

امیدواریم نظاره‌گر پرواز عاشقانه آنها در آسمان آبی و پاک ایران باشیم

با آرزوی سلامتی و بهترینها برای شما 🙏

دوم تیرماه ۱۴۰۴
سعید جعفریان
کلوپ کبوتر ایران