انتشارات بته‌جقه
46 subscribers
679 photos
77 videos
4 files
37 links
انتشارات بته‌جقه
ناشر تخصصی چاپ آثار نویسندگان ایرانی
عقد قرارداد به صورت حضوری یا غیرحضوری
تضمین کیفیت ویرایش،کاغذ،چاپ و...

ارتباط با ما:
@bottejeqqepub
Download Telegram
کاش شبیه رویاهایم بودید. پاک، مهربان، آدم !



الهه برزگر

@bjpub
صورتش حسابی چروک برداشته بود. روی تخت کنار دیوار دراز کشیده و به روزهایش فکر می‌کرد. به تمام آن ساعاتی که حال مانند چروکی عمیق بر روی صورتش نشسته بودند. روزی که دخترکی کنجکاو در ویلای پدرش بود. روزی که برای تحصیل در کالجی دور از محل زندگی‌اش با مادرش بحث کرده بود. روزی که عاشق پسرکی گاوچران از خانواده‌ای معمولی شده بود و پدرش فکر می‌کرد او برازنده‌اش نیست و هیچ‌وقت اجازه‌ی وصلت به آن‌ها را نداده بود. روزهایی که امیدوارانه می‌گذشتند و در خیالاتش به بازگشتشان فکر می‌کرد ، روزهایی که هرگز از راه نرسیده بودند. اوقاتی که با مردی از طبقه‌ی اشراف ازدواج کرده بود. روزی که پدر و مادرش این جهان را ترک کردند و او مانده بود و خاطرات تلخ و شیرینشان. روزی که اولین فرزندش به دنیا آمد. روزی که بزرگ شدنش را تماشا کرد و خودش او را تا محراب هدایت کرد. روزی که به سوگ همسرش نشست و فکر کرد مرد بیچاره با وجود اینکه هرگز به روی خودش نمی‌آورد در فکر فرو رفتن‌های او از چه بابت است، هیچ‌وقت او را سرزنش نکرد.
حالا چند سالی می‌شد که به ویلای پدری‌اش نقل مکان کرده و برخلاف جوانی‌اش که عاشق سکنی گزیدن در بزرگ‌ترین اتاق عمارت، زیر یکی از آن پنجره‌های عظیمش بود، جایی کوچک ، به دور از پنجره‌های بزرگ که سوز سرما از آن می‌وزید را انتخاب کرده بود و به همه‌ی عمر رفته‌اش فکر می‌کرد. حتی در آن حال هم هنوز پسرک گاوچران را از یاد نبرده بود. چشمان معصومش را خیلی خوب به یاد داشت.
دیگر شب شده بود. باید خاطراتش را جمع می‌کرد و به خواب می‌رفت.
صبح روز بعد روزنامه‌های شهر تیتر زدند: ثروتمندترین آدم شهر ، امروز در تنهاترین حالت ممکن به خواب ابدی رفت و همراه او تمام خاطراتش به اغما ٕ رفتند.


الهه برزگر

@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهای فلک که زلفمون گیر سرانگشت توئه
مشتت‌و وا کن که باهار اومده و پشت توئه
آهای فلک برو بذار شاپره‌ بشکن بزنه
پروانه نوروز بخونه،
عشق بیاد در بزنه
آهای فلک باهار اومد
شکوفه و هَزار اومد
درخت آبستنمون جوونه‌هاش به بار اومد
باهار اومد کِل بزنیم
یه سری به دل بزنیم
غنچه بدیم شکوفه شیم
حرفای خوشگل بزنیم
آهای فلک یه کم بخند
باهار دلش نازکه‌ها !


الهه برزگر

@bjpub
آقاجان همیشه چهره‌ی عبوسی داشت. چه سر حجره ، چه توی خانه وقت تلویزیون تماشا کردن، چه توی صف نان. وقتی سر ظهر بقچه‌ی گل‌منگلی‌اش را می‌بردم حجره و می‌گفتم خانوم‌جان ناهار فرستاده، یک چشمی به من و بقچه‌ی توی دستم نگاهی می‌انداخت، لبخندش را می‌دزدید و بعد دست می‌کرد توی جیبش و پولی کف دستم می‌گذاشت. می‌گفتم دارم آقاجان. اخم‌هایش را در هم گره می‌زد که فوضولی مقوف، کرایه است.
آقاجان هیچ وقت لبخند نمی‌زد ، اما همه‌ی محله از حجره‌اش خرید می‌کردند. می‌گفتند آقاجان انصاف دارد. می‌گفتند یک قِران امروزش، فردا دو قِران نمی‌شود.
دم غروبی هم که می‌آمد خانه خانوم‌جان بالآخره دل از پنجره می‌کند و تند تند می‌رفت سروقت چای و نقل و نبات.
همیشه دم‌دم‌های غروب خانه را یا عطر نان برمی‌داشت ، یا نرگسی که از دخترک گلفروش خریده شده بود.
آقاجان هیچ‌وقت به خانوم‌جان نگفت دوستش دارد، اما هرشب بعد از شام می‌آمد می‌نشست ور دلش ، رادیو را روشن می‌کرد و وقتی خواننده‌ها شروع می‌کردند به آواز ، می‌پرسید راستی خانم این کیست؟ یا آن‌یکی کیست؟
خانوم‌جان هم بااینکه می‌دانست آقاجان نام تمام‌شان را از بر است، به تمام سوالاتش جواب می‌داد.
خانوم‌جان و آقاجان یک عمر نگفتند دوستت دارم، اما خیلی خوب به آن عمل کردند. خیلی خوب !


الهه برزگر

@bjpub
مردها پیچیده‌های ساده‌ای هستند!
خوب که نگاه‌شان کنی همان کودک چند سال پیش را می‌بینی که میان کوچه، وسط گل و لای نشسته و بخاطر توپ پلاستیکی پاره‌اش اشک می‌ریزد، انگار دنیایش تمام شده!
مردها از خیس شدن بیزارند اما
پایش که بیفتد میان طوفان هم می‌روند تا نجاتت دهند!
هیچ کس فکرش را هم نمی‌کند این پسربچه‌های بزرگسال گاهی
به همان آغوش ، بدجوری نیازمندند! مثل آغوش گرم یک همراه ابدی.
عصبانی که بشوند هوایشان ابریِ ابریست، اما خیلی زود خودشان برمی‌گردند و می‌گویند: «راستی،هوای خوبیست نه؟!»
و این یعنی مرا ببخش. یعنی غرورم اجازه نمی‌دهد بگویم اما تو ،باز هم مرا ببخش!
پسربچه هایی که حالا میان بزرگسالی گیر کرده‌اند،
با تمام بدقلقی‌هاشان، همیشه ی خدا نیازمند محبتند.


الهه برزگر

@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خانه‌ی نِزار قبانی!


@bjpub
👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من سفیدم تو سیاه
من زبونم تو نگاه

من و تو کنار هم دنیا رو زیبا می‌کنیم
روزای خوبی‌ رو می‌سازیم و بر پا می‌کنیم
حتی وقتی خسته‌ایم و قلبمون کویریه
با همین مهربونی کویرو دریا می‌کنیم

من کوتاهم تو دراز
من عجیبم تو بساز

من و تو هیچ‌رقمه کنار هم جور نمی‌شیم
اما پیش همدیگه به کاری مجبور نمی‌شیم
وقتی غصه‌ای همش باعث دیوونگیه
نمی‌ریم، یک‌دفه‌ای دور نمی‌شیم کور نمی‌شیم

من سوالم تو جواب
من یه شعرم تو حساب

با وجود این همه تفاوت عشقمون کم نمی‌شه
بعد بحث و جنجالم پیش همیم باز همیشه
زندگی دو روزه، دوری دیگه معنی نمی‌ده
تو آخه می‌خوای بدون من بمونی که چی شه؟

تو فقط مال منی!


الهه برزگر

@bjpub
👍21
خانوم‌جان همیشه‌ی خدا به جان حاجی‌بابا غر می‌زد. از صبح خروس‌خوان که چشم باز می‌کردند بگیر تا آخر شب که بالآخره خوابشان می‌برد . مرد جوراب بوگندویت را از پا بکن.
مرد کله‌ات را شانه بزن شبیه لانه‌ی مرغ شده.
مرد ترابه‌خدا بادگلویت را سر سفره وِل نده.
مرد یک کم به سر و ریختت برس.
آن‌وقت حاجی‌بابا «اوهومی» می‌گفت و لبخند می‌زد، طوری که با دندان‌های مصنوعی‌اش لج خانوم‌جان را در بیاورد.
خانوم‌جان هم صورتش از خشم قرمز می‌شد و زیر لب غرغر می‌کرد:« این مرد از وقتی پیر شده ،خر شده.» و بعد تا آخر شب با خودش، زیرلب، بگومگو می‌کرد.
با اینکه خانوم‌جان هیچ‌وقت روی خوش به حاجی‌بابا نشان نمی‌داد اما با این حال هیچ‌کس حق نداشت بگوید بالای چشمش ابروست. شام و ناهارش سر وقت حاضر بود و قرص‌هایش همیشه سر ساعت یادآوری می‌شد. می‌دانید می‌خواهم بگویم خانوم‌جان خیلی‌وقت‌ها از رفتارهای حاجی‌بابا دلگیر بود و با او بحث‌و‌جدل می‌کرد ، اما پشت آن چهره‌ی خشن دوستش داشت. دوستش داشت و تا آخرین لحظه‌ی عمرش کنارش ماند. کنار مردی که به قول خودش از وقتی پیر شده خر شده و هزاران رفتار بد پیدا کرده. خانوم‌جان نرفت‌ . ماند. خواستم بگویم خیلی از ما در دوره‌ی تعویض به دنیا آمدیم، اما از نسل تعویض نیستیم. می‌فهمی؟


الهه برزگر

@bjpub
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نفس‌هایم که به شماره افتاد
مرا پای بید مجنونی بکارید
درست زیر تلألو مهتاب
من ریشه خواهم زد
سبز خواهم شد
و هر بهار جوانه‌هایم را
به دست مردمان عاشق خواهم سپرد
و تا ابدیت سرنوشت سبز خواهم ماند.


الهه برزگر


@bjpub
1
هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردم آن آدم تنها و بی‌تک‌وتای دوران مدرسه، که لقمه‌ی نان‌وپنیر شل‌وولش را گوشه‌ی حیاط سق می‌زد یک روز دوستانی پیدا کند که نه سن‌وسالشان به هم بخورد نه مسیر خانه‌هایشان‌.
کی فکرش را می‌کرد آدمی مثل من که جلوی چشمانش پرده‌ای کشیده بود تا بتواند دنیای دلخواه خودش را ببیند نه همانی که بقیه از آن دم می‌زنند با کسانی دمخور شود. کسانی که جانش به جانشان گره کور بخورد.
روزی که سه تایی دور هم جمع شدیم خیلی عجیب بود. شناسنامه می‌گفت من سی‌ساله‌ام. او چهل ساله و آن یکی‌مان پنجاه ساله. خانه‌ی من اینجا. خانه‌ی او شهر مجاور . خانه‌ی آن یکی‌مان دو‌سه‌تا شهر بالاتر. نه‌اینکه حرف نداشته باشیم برای گفتن. داشتیم. فت‌ّوفراوان هم داشتیم منتها نمی‌دانم چرا زبانمان بند آمده بود. گمانم داشتیم فکر می‌کردیم چه شد که باوجود این همه تفاوت فاحش توانستیم یکدیگر را درک کنیم و حالا سال‌هاست ور دل همیم.
خنده‌مان گرفت. این هم اثرات دیوانگی‌هایی بود که تک‌تک‌مان را به هم وصل می‌کرد. خب، قرار نیست که همه چیز دلیل منطقی داشته باشد . اسم‌مان را گذاشته بودم سه تفنگدار. همه می‌دانستند ما سه نفر پشت همیم. این بود که کسی جرأت نمی‌کرد در حضور ما از آن‌یکی‌مان حرف بزند. اما خب همیشه آدم‌هایی هستند که بخواهند غمگینت کنند تا بتوانند مرهمی بسازند برای عقده‌های درمان نشده‌ی خودشان. آن روز هم همین شد. توی دفتر کارم جمع شده بودیم. عطر عودی بود و استکانی چای و چند تکه‌ای غزل و خنده، که یکی آمد و گفت :« کنار هم خوب عیاشی می‌کنید. اسمش را هم گذاشته‌اید دوستی! »
او پشتم در آمد که :« فعلا که همین عیاشی ما شرف دارد به دنیای پر دروغ و ریای شمایی که هنوز نفهمیده‌اید می‌شود جوری زندگی کرد که خوشحال و آرام بود اگر حرف‌ها توی دهانمان خیس بخورند و نمک و قندشان تنظیم شود.»
آن‌یکی‌مان بلند شد، نفس بلندبالایی کشید و در را برایش باز کرد.
مرد دیگر آن حوالی پیدایش نشد.


الهه برزگر

@bjpub
1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
1
مجموعه داستان‌های علمی به همراه رنگ‌آمیزی
منِ خوشحال
جلد اول با موضوع سلامتی

نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بته‌جقه

قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان

سفارش از طریق دایرکت



@bjpub
قصه‌های شاپری
قصه‌ترانه

نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
ناشر: انتشارات بته‌جقه

در یک روز شلوغ و خسته‌کننده، این کتاب کوچک حالتان را خوب خواهد کرد.


@bjpub
هریو و آوای دُرسامُون
رمان کلاسیک
نویسنده: الهه برزگر

ریتینگ: پنج از پنج

برای خواندن نظرات این کتاب ( نظرات خوانندگان کتاب هریو و آوای دُرسامُون) را سرچ کنید.

قیمت جلد: ۱۶۷۰۰۰ تومان
🔴چاپ اول رو به اتمام است. محدود🔴


@bjpub
آنومی و سرزمین بزرگ‌اندازه‌ها
رمان تخیلی
نویسنده: الهه برزگر

ناشر: انتشارات بته‌جقه

اگر علاقه دارید یک کتاب با ژانرهای تخیلی، فانتزی، رئال، رئالیسم جادویی، وحشت را هم‌زمان در یک داستان بخوانید این کتاب بهترین انتخاب است.
از آن لذت خواهید برد.

قیمت چاپ دوم: ۱۴۰,۰۰۰ تومان
(بدون لیبل افزایش قیمت)

@bjpub