انتشارات بته‌جقه
46 subscribers
679 photos
77 videos
4 files
37 links
انتشارات بته‌جقه
ناشر تخصصی چاپ آثار نویسندگان ایرانی
عقد قرارداد به صورت حضوری یا غیرحضوری
تضمین کیفیت ویرایش،کاغذ،چاپ و...

ارتباط با ما:
@bottejeqqepub
Download Telegram
پس از تو
رد پایت را می‌بوسم
می‌دانم هیچ‌کس
در هیچ نقطه‌ای از زندگی
به لحظه‌ی مرگ خود
بوسه نمی‌زند !


الهه برزگر

@bjpub
Athanasia [Nex1Music.IR]
Mehrzad Khajeh Amiri
موسیقی بی‌کلام آتاناسیا / مهرزاد خواجه امیری

#اهنگ_بیکلام


@bjpub
ما دینِ‌مان فرق می‌کند رفیق! به خدای خودمان معتقدیم. خدای ما مثل همانی که این مردم توی مغزمان فرو کرده بودند نیست‌ . سرمان را زیر آب نمی‌کند. ما را دور نمی‌اندازد. داد نمی‌زند. ترک‌مان نمی‌کند. تازه ان‌قدر معرفت دارد که اگر یک غلطی کردیم و بعدش دست از پا درازتر آمدیم، بگوید بفرما بنشین سر سفره یک لقمه نان هست کنار هم باشیم.
خدای ما از آن مشتی‌هاست جان شما!
ما هم که نمک‌پرورده؛ زورمان را زدیم بشویم یکی لنگه‌ی خودش. که بمانیم پای حرفمان. پای دل‌مان.
یک سوال داشتم. خدای شما مگر چگونه‌ است؟

الهه برزگر


@bjpub
تا ۱۰ سال پیش مهم بود مردم درباره‌ام چه نظری می‌دهند.
مهم بود جوری لباس بپوشم که بقیه خوششان بیاید و بگویند چه آدم خفنی!
مهم بود همپای بقیه کسی را داشته باشم که وقتی بگوید « برایت میمیرم» قند در دلم آب شود.
مهم بود همه را راضی نگه دارم، ولو با قربانی کردن خواسته‌های خودم.
حالا ولی هیچ‌کدام از این‌ها اهمیت چندانی ندارد. در طی سال‌ها وقتی زندگی روی سفیدوسیاهش را نشانم داد تمامشان رنگ باختند.
حالا برایم مهم نیست مردم پشت سرم چه می‌گویند. آنها همیشه باید حرفی برای گفتن داشته باشند.
حالا مهم نیست از ظاهرم خوششان بیاید یا نه، من لباس‌های رنگی، با رنگ‌ولعابی که شکل رویاهایم باشند را می‌پسندم.
حالا مهم نیست کسی در زندگی‌ام وجود نداشته باشد. خودم کسانی که می‌گویند برایت میمیرم را پس می‌زنم. زیرا تنها، آن‌کس حقیقت را می‌گوید که برایت زندگی می‌کند.
دیگر با خودم عهد بسته‌ام فقط خودم را راضی نگه دارم.
این نوعی از زندگی‌‌ست که در آن آرامش دارم.
من عوض نشدم. تنها خودم را از میان افکاری بیمار که سعی در عوض کردنم داشتند بیرون کشیدم.

الهه برزگر


@bjpub
به او گفته بودم کتاب بخوان، فقط بخاطر اینکه بعدها
بتواند یک نفر را پیدا کند تا با او حرف بزند، زیرا
کتاب‌ها تا ابدالدهر می‌توانستند تنها موضوع قابل
بحث باقی بمانند حتی اگر حرف مشترک دیگری باقی نمانده باشد.



کتاب هریو و آوای درسامون/ الهه برزگر

@bjpub
👍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من آدم ماندن بودم. تو خودت نخواستی. وقتی گفتی برو باورم نشد روزی از راه رسیده که کار عشق سالیان درازم به این نقطه کشیده. با خودم فکر کردم:« بروم؟! یعنی واقعاً؟! بعد گفتم خب ! او این‌طور خواسته. من هم که همیشه او را روی چشم‌هایم گذاشته‌ام. می‌روم.» و بعد فکر کردم چه شکلی باید رفت؟! دقیقاً چه کاری باید انجام دهم ؟ من رفتن بلد نبودم. نمی‌دانستم ترک کردن یک جا، یک باغ، یک کتاب، یک آدم چه مدلی‌ست. هنوز هم بلد نیستم. فقط همین را می‌دانم. همان که خودت گفتی را‌.
_« پاهایت را تکان بده و از زندگی‌ام برو بیرون.»
من هم انجامش دادم. پاهایم را تکان دادم و رفتم. چون تو گفته بودی.
بعد با من از فراموشی حرف می‌زنی؟
نه جانِ دلم.
ما آدم ماندنیم. بلد نیستم بد بشویم.
تو اگر به جهانت بر می‌خورد ، بگذار پای ذات خرابمان!


الهه برزگر


@bjpub
اطلاعات عمومی برای هنرجویان نویسندگی

تفاله‌ی قهوه در جنگل معجزه می‌کند!

اومدن به صورت آزمایشی 30 کامیون تفاله‌ی قهوه رو در یک جنگل قدیمی خشک شده به مساحت 30 در 40 متر خالی کردن.
طی 2 سال اون منطقه به یک جنگل کوچیک تبدیل شده و رشد درخت‌ها 4 برابر درختای معمولی بوده.
الان می‌خوان همین پروژه رو برای تفاله‌ی پرتقال هم انجام بدن.


@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما قاصدکانیم که بی بال پریدیم
از خانه‌ و کاشانهٔ خود دست کشیدیم
رفتیم بگردیم پی حال خوش اما
در موقع برگشت دگر راه ندیدیم
چون جوجهٔ نو لانهٔ خود ترک نمودیم
با علم به مرگ از سر آن دار جهیدیم
تنها به دل حادثه رفتیم و پس از آن
از درد به دنیای پر از رنگ رسیدیم
در مدت کوتاهی عوض شد سروسامان
ما رشتهٔ خویشی به‌کل از ریشه بریدیم
از حادثه و مرگ و غم و درد بگوییم
یک روز اگر باز بپرسید چه دیدیم!


الهه برزگر


@bjpub
با یکی از رفقا رفته بودیم قدم بزنیم و مسیرمان خورد به یک مرکز خرید بزرگ که درست در وسط طبقه‌ی همکف آن کافه‌ای وجود داشت.
شب بود. روی صندلی کافه نشسته بودیم به گپ زدن. پیرمرد و پیرزنی دیدم که سلانه‌سلانه خودشان را رساندند به میز روبه‌رویی. شانه‌هاشان خمیده بود. دست یکدیگر را گرفته بودند و آرام آرام قدم برمی‌داشتند. می‌دانید چه می‌گویم؟
در جامعه‌ی ما جوان‌ها هم عارشان می‌آید دست آن‌دیگری‌شان را در دستشان بگیرند. اما آن‌ها با همان سن و سال دست یکدیگر را گرفته بودند و به هم لبخند می‌زدند تا ثابت کنند دود از کنده بلند می‌شود. سپس پیرزن مهربان‌جانش را روی صندلی میز روبه‌رویی‌مان نشاند، دستی به سرش کشید، رفت و در مغازه‌های پشت کافه گم شد. نیم ساعت بعد که ما بلند شدیم برویم پیرمرد تکیه بر عصا زده بود و با آرامش به جوان‌ها نگاه می‌کرد و لابد با خودش فکر می‌کرد عجب اوقاتشان را بی‌فکر می‌گذرانند. ما که رفتیم اما من دلم عجیب پیش آن دو ماند. داشتم به این فکر می‌کردم چرا بیشتر صبر نکردم تا بازگشت پیرزن را ببینم.
مطمئناً صحنه‌ی نابی می‌شد !

الهه برزگر

@bjpub
به جرأت می‌توانم بگویم در تولد ۳۰ سالگی‌تان می‌فهمید خوشبختی در دنبال کردن راهی که دیگران رفتند یا از شما انتظار داشتند بروید نیست،
می‌فهمید خوشبختی در دیدن چیزهای تازه‌ است که پیش از این هرگز به آن‌ها توجه نکرده بودید،
خوشبختی در شنیدن صدای قلب خودتان است.
می‌فهمید خوشبختی خودتان بودن است نه چیزی که بقیه انتظار دارند باشید.
می‌فهمید خوشبختی پذیرفتن خودتان بوده. « منی » که به آن تبدیل شده بودید .
در صبح تولد ۳۰سالگی‌تان تمام سال‌های زندگی‌تان مشت می‌شود و توی صورتتان می‌خورد. آن وقت است که می‌فهمید خوشبختی فقط مهربانی کردن با خودتان بوده. همانی که همیشه سعی داشتید نادیده‌اش بگیرید.

الهه برزگر

@bjpub
Music Cartoon
Cinderella - So This Is Love
آهنگ سیندرلا


@bjpub
کافه‌ها هر روز پر از آدم‌های تنهایی‌ هستند که منتظرند کسی لبخندی به رویشان بپاشد . آدم‌های غمگینی که کسی نفهمیده چه در دل‌شان می‌گذرد، شب‌های درازی که مدام کِش می‌آیند را چگونه به صبح می‌رسانند و در طول روز خنده‌های بی‌جان کاملاً مصنوعی چقدر آزارشان می‌دهد.
این آدم‌ها یک روز زودتر از موعد تمام می‌شوند و آن وقت است که بقیه تازه توجه‌شان جلب شود و آن‌ها را خوب می‌ببینند، از مرگش متأسف می‌شوند و یک تراژدی بی عیب‌ونقص از مرگش می‌سازند.
آدم‌ها را تا زنده‌اند ببینیم. مرگ ، زمان مناسبی برای دیدن و محبت کردن نیست.


الهه برزگر

@bjpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناقوس مرگ بود.
وقتی رفت خشکم زد. گفت باید برود .سوار اولین قطار شد و مرا در همان حال تنها گذاشت. قطار که به راه افتاد دوستان‌مان گمان کردند الان است که بروم به التماس، یا بیفتم زمین به گریه ، اما هیچ‌کدام از این کارها را نکردم. نه اینکه دلم نخواهد کاری بکنم، چرا می‌خواستم. تمام بند بند وجودم او را می‌خواست ، ولی نتوانستم. نشد . پاهایم حرکت نمی‌کردند. سوت قطار که آمد بند دلم پاره شد. دور شدن قلبم را به وضوح می‌دیدم. تَر شدن چشمانم را کاملاً حس می‌کردم . کم چیزی نبود. من داشتم کسی را از دست می‌دادم که انتخاب خودم بود. انتخاب سال‌های دورم که باعث شده بود به زندگی برگردم. که من، من شوم .حالا او داشت می‌رفت و من هیچ‌کاری از دستم بر نمی‌آمد. یادم می‌آید وقتی دیده بودمش ترسیدم. با خودم عهد کردم دور شوم، مبادا یک روز بیاید که من عاشق شده باشم. ولی یک روز آمد که دیدم قلبم نیست. مانده بود پیشَش.
بعد از آن خنده‌هایش نوشِ جانم می‌شد. صدایش آرامش شب‌هایم . دوستم گفت : لعنت بر پدر عشق و عاشقی. دیدی؟ کسی که آن‌قدر از او تعریف می‌کردی تنهایت گذاشت و رفت. دیدی آدم خوبی نبود؟
دلم گرفت. تمام روزهای رفته‌ام که پیش چشمانم سر خوردند دیدم اگر باز هم به عقب برگردم همین انتخاب را خواهم کرد. گفتم: او درست‌ترین انتخاب من در آن برهه از زندگی‌ام بود. باز هم اگر به گذشته برگردم با اویی که روزی ترکم خواهد کرد زندگی می‌کنم .
گفت : پس این احوالت از چه روست؟
گفتم:
به قول هلالی جغتایی « دل از درد جدایی می‌کشد آهی و می‌گوید
که تنهایی عجب دردی‌ست،داد از دست تنهایی!»


الهه برزگر

@bjpub
باور کنید یا نه من ، شما و همه‌ی کسانی که فکر می‌کنید انسان‌های بزرگی هستند تنها توده‌هایی عظیم از سلول‌هایی آسیب‌پذیریم که هر لحظه ممکن است در هم فرو بریزیم. ما هر روز از خواب بلند می‌شویم و گمان می‌کنیم سرنوشت وظیفه‌اش بوده برای‌ ما تعظیم کند و خورشید هم هر سحر «باید» در بیاید. شروع می‌کنیم زمین را به آسمان دوختن و تا جا دارد غر می‌زنیم، گیر می‌دهیم و بقیه را عاصی می‌کنیم. بعد که درست و حسابی دل‌شان را شکستیم خیالمان راحت می‌شود.
باید یادمان بیاید هر لحظه ممکن است آخرین فرصت‌مان هم برای درست زندگی کردن به پایان برسد .


الهه برزگر

@bjpub
همین امروز می‌تونید سفارش بدید تا یک عدد بوکمارک به انتخاب خودتون هدیه بگیرید.😍


@bjpub