👱🏿♂ چطور نژادپرست شویم؟
الآن آمریکاییها را به #نژادپرستی میشناسند. خب آنها واقعاً به سیاهها ظلم زیادی کردند. آنقدر زیاد که خودشان خجالت کشیدند و بردهداری را لغو کردند. حالا ظاهراً سیاهها حقوق برابر با سفیدها دارند و انگار از بقیه جدا نیستند ولی خب کسی چه میداند توی دلهای سفیدْ آمریکاییها نسبت به سیاهها چه حسی هست. فقط هر از گاهی یک پلیس سفیدپوست پیدا میشود و دق دلی خالی میکند و یک سیاهپوست بیگناه را میکشد. انگار مردم آمریکا همچینها هم نژادپرستی را کنار نگذاشتهاند.
توی کشور خودمان هم وضعیت مشابهی هست اما نه برای سیاهپوستها (چون ما اینجا خیلی سیاهپوست نداریم). برای افغانها، تُرکها و عربها. بعضی از مردم زیاد خوششان نمیآید از اینها. خودشان را برتر میدانند و میخواهند آنها را از زندگیشان بیرون کنند.
اصلا چه میشود که این حس خود برتر بینی ایجاد میشود؟ جوابش را نمیدانستم. نمیدانستم و نمیدانستم تا اینکه یک روز اقواممان از شهرستان آمدند خانه ما مهمانی. ناهار خوردند. میوه و چای خوردند. شام خوردند. خوابیدند. صبحانه برایشان درست کردیم و خوردند. دوباره ناهار خوردند. شام بردیمشان بیرون. شب آمدند خانه ما و خوابیدند. دوباره صبح صبحانه خورند. ناهار درست کردیم و خوردند. تلویزیون دستشان بود. توی اتاقها وسیله گذاشته بودند. دستشویی مدام اشغال بود. شام خوردند و خوابیدند. فردای آن روز، صبح دیگر نمیخواستم بیدار شوم.
این خانه مال من بود، جای من بود. من باید آنجا حس راحتی میداشتم ولی آنها آمده بودند مزاحمت. از آنها بدم میآمد. توی ذهنم بهشان فحش میدادم. دوست داشتم بیرونشان کنم. نژادپرست شده بودم.
آمیگدل @amigdel
الآن آمریکاییها را به #نژادپرستی میشناسند. خب آنها واقعاً به سیاهها ظلم زیادی کردند. آنقدر زیاد که خودشان خجالت کشیدند و بردهداری را لغو کردند. حالا ظاهراً سیاهها حقوق برابر با سفیدها دارند و انگار از بقیه جدا نیستند ولی خب کسی چه میداند توی دلهای سفیدْ آمریکاییها نسبت به سیاهها چه حسی هست. فقط هر از گاهی یک پلیس سفیدپوست پیدا میشود و دق دلی خالی میکند و یک سیاهپوست بیگناه را میکشد. انگار مردم آمریکا همچینها هم نژادپرستی را کنار نگذاشتهاند.
توی کشور خودمان هم وضعیت مشابهی هست اما نه برای سیاهپوستها (چون ما اینجا خیلی سیاهپوست نداریم). برای افغانها، تُرکها و عربها. بعضی از مردم زیاد خوششان نمیآید از اینها. خودشان را برتر میدانند و میخواهند آنها را از زندگیشان بیرون کنند.
اصلا چه میشود که این حس خود برتر بینی ایجاد میشود؟ جوابش را نمیدانستم. نمیدانستم و نمیدانستم تا اینکه یک روز اقواممان از شهرستان آمدند خانه ما مهمانی. ناهار خوردند. میوه و چای خوردند. شام خوردند. خوابیدند. صبحانه برایشان درست کردیم و خوردند. دوباره ناهار خوردند. شام بردیمشان بیرون. شب آمدند خانه ما و خوابیدند. دوباره صبح صبحانه خورند. ناهار درست کردیم و خوردند. تلویزیون دستشان بود. توی اتاقها وسیله گذاشته بودند. دستشویی مدام اشغال بود. شام خوردند و خوابیدند. فردای آن روز، صبح دیگر نمیخواستم بیدار شوم.
این خانه مال من بود، جای من بود. من باید آنجا حس راحتی میداشتم ولی آنها آمده بودند مزاحمت. از آنها بدم میآمد. توی ذهنم بهشان فحش میدادم. دوست داشتم بیرونشان کنم. نژادپرست شده بودم.
آمیگدل @amigdel