❣مجهولات کوچولوی دوست داشتنی
(مهم است بدانیم که چه نمیدانیم)
چند وقتیست دارم کتابهای #علی_صفایی_حائری را میخوانم. ویژگی خوب این بشر آن است که بَدو و ختم حرفهایش انسان است. رنج بنی آدم را میداند و میخواهد آن را پاسخ بدهد، نه اینکه فقط یک گونی مدعا و استدلال را پشت سر هم ردیف کند. بماند که او هم از بیماری کلیگویی که در اندیشمندان مسلمان شیوع دارد اندکی وا گرفته.
میگوید رشد و حرکت انسان از #تفکر شروع میشود. تفکر در بزرگراهی که میرسد به شناخت استعدادها، آنچه میتواند و میخواهد بشود.
آتش تفکر را هم طرح #سوال روشن میکند.
سوالات هستند که آدم را میکِشند یک وَری و میبرند تا جاهایی که شاید اگر یک روز بهش میگفتی آنجا خواهی رفت، به شوخیات میخندید.
سوال که نباشد، اصلا دنبال جواب نمیروی. حتی اگر جواب را جلوی جفت چشمهایت بگذارند، نمیبینیش. اما سوال داشته باشی، از زیر سنگ هم شده جواب را میکشی بیرون.
به قول ملّای رومی
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
اصلا حدیث داریم که «نمیدانم» نیمی از دانستن است. وقتی فهمیدی چی را نمیدانی، نصف راه دانستنش را رفتهای. جهل مرکبت را بسیط کردهای و این یعنی دو هیچ جلو افتادن.
استادمان توی حقانی میگفت: دانشطلب باید همانطوری که معلوماتش را نظام میدهد، نظام مجهولات هم داشته باشد. بداند که چیها را نمیداند، کدامشان اصل و کدام فرع است.
دنیای امروز بچههایش را زیر رگبار دادهها میگیرد. مگر اینستاگرام و توییتر آدم را ول میکنند؟! کلی اطلاعات بدون اینکه بخواهیشان، میرود توی مغزت و سکوت ذهن را حتی در خواب هم از تو سلب میکند. (شما هم مثل من خوابش را میبینید؟ :)) دنیای امروز نمیگذارد زیاد سوال برایت پیش بیاید. انگار یک گاز روانگردان توی هوا زده باشند و هی بزنند و هی بزنند. حرف هاکسلی هم همین بود. رمانش را بخوانید، «دنیای قشنگ نو». برای من هم تعریف کنید.
وقتی میخوانی، گوش میدهی یا در گلگشتها چشم به پیرامونت میچرخانی، فقط آن چیزهایی را میگیری که ذهنت گرسنهاش باشد. باقیش هرز میرود.
اگر میخواهی بیشتر بگیری و بیشتر برایت بماند، مثلاً شاید خوب باشد دو سه تا سوال ثابت و همیشگی داشته باشی و با آنها بروی سراغ کتاب یا هرچیز. نمیدانم. خودم توش لنگم. به اضافه آسیبی که دیروز به پایم زدم و تا چند روز واقعاً لنگم.
آمیگدل @amigdel
(مهم است بدانیم که چه نمیدانیم)
چند وقتیست دارم کتابهای #علی_صفایی_حائری را میخوانم. ویژگی خوب این بشر آن است که بَدو و ختم حرفهایش انسان است. رنج بنی آدم را میداند و میخواهد آن را پاسخ بدهد، نه اینکه فقط یک گونی مدعا و استدلال را پشت سر هم ردیف کند. بماند که او هم از بیماری کلیگویی که در اندیشمندان مسلمان شیوع دارد اندکی وا گرفته.
میگوید رشد و حرکت انسان از #تفکر شروع میشود. تفکر در بزرگراهی که میرسد به شناخت استعدادها، آنچه میتواند و میخواهد بشود.
آتش تفکر را هم طرح #سوال روشن میکند.
سوالات هستند که آدم را میکِشند یک وَری و میبرند تا جاهایی که شاید اگر یک روز بهش میگفتی آنجا خواهی رفت، به شوخیات میخندید.
سوال که نباشد، اصلا دنبال جواب نمیروی. حتی اگر جواب را جلوی جفت چشمهایت بگذارند، نمیبینیش. اما سوال داشته باشی، از زیر سنگ هم شده جواب را میکشی بیرون.
به قول ملّای رومی
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
اصلا حدیث داریم که «نمیدانم» نیمی از دانستن است. وقتی فهمیدی چی را نمیدانی، نصف راه دانستنش را رفتهای. جهل مرکبت را بسیط کردهای و این یعنی دو هیچ جلو افتادن.
استادمان توی حقانی میگفت: دانشطلب باید همانطوری که معلوماتش را نظام میدهد، نظام مجهولات هم داشته باشد. بداند که چیها را نمیداند، کدامشان اصل و کدام فرع است.
دنیای امروز بچههایش را زیر رگبار دادهها میگیرد. مگر اینستاگرام و توییتر آدم را ول میکنند؟! کلی اطلاعات بدون اینکه بخواهیشان، میرود توی مغزت و سکوت ذهن را حتی در خواب هم از تو سلب میکند. (شما هم مثل من خوابش را میبینید؟ :)) دنیای امروز نمیگذارد زیاد سوال برایت پیش بیاید. انگار یک گاز روانگردان توی هوا زده باشند و هی بزنند و هی بزنند. حرف هاکسلی هم همین بود. رمانش را بخوانید، «دنیای قشنگ نو». برای من هم تعریف کنید.
وقتی میخوانی، گوش میدهی یا در گلگشتها چشم به پیرامونت میچرخانی، فقط آن چیزهایی را میگیری که ذهنت گرسنهاش باشد. باقیش هرز میرود.
اگر میخواهی بیشتر بگیری و بیشتر برایت بماند، مثلاً شاید خوب باشد دو سه تا سوال ثابت و همیشگی داشته باشی و با آنها بروی سراغ کتاب یا هرچیز. نمیدانم. خودم توش لنگم. به اضافه آسیبی که دیروز به پایم زدم و تا چند روز واقعاً لنگم.
آمیگدل @amigdel