🧺Experience Store
خیلی وقت است ننوشتهام. میترسم خوب از آب درنیاید. قانون خودم را نقض کردهام. قرار بود بنویسم، به هر حال.
من مینویسم. من مینویسم.
کاش میشد بعد از پیری دکمهاش را زد و دوباره کودک شد، این بار با کلی تجربه، یک دفعه دیگر از اول زندگی کرد. یا مثل #ماتریکس، یک دکمه زد و همه تجربهها و تخصصهای لازم را روی مغز دانلود کرد.
اولین تجربهای که دانلود میکنم، این است که تعمیم ندهم و دلخوریها را گُنده نکنم. مثلاً آن روز که شوکت زیر قولش زد و دقیقه آخر گفت که نمیآید و من آن سفر را تنهایی رفتم و بعد از آن دیگر دوستیمان دوستی نشد، اگر قبلش این تجربه را دانلود کرده بودم، خب الآن او بود.
اگر ذهنهایمان مثل شبکه تورنت به صورت P2P به هم وصل بود میگشتم یک دست مهارت ممنوعهی «نگشتن دنبال آدمِ معصوم و بینقص» را دانلود میکردم. آن وقت دیگر با یک خطا کسی را به «زبالهدان ذهنم» حواله نمیدادم. با یک کرشمه و تردستی نرد عبودیت نمیباختم. دنبال شاه نمیگشتم که برایم امامت کند. اصلا میدادم این ویروس «بتسازی» را از ذهنم پاک کنند. یک فایروال هم نصب میکردم که دوباره ویروس نگیرد.
من مینویسم، مینویسم، مینویسم.
مادرم دارد «شبی که ماه کامل شد» میبیند. بهش گفتم آخرش بد تمام میشود. اصرار داشت باز هم ببیند. بد تمام میشود؟ خب بشود! مگر چی از دنیا کم میشود؟ باید بگردم ببینم توی بازار تجربهها، اَپی پیدا میکنم که هر بار به من یادآوری کند که قرار نیست همه چیز خوب تمام بشود؟
مهارت سهتار نوازی را هم دانلود میکنم.
تا حالا شده که چیزی را عمیقاً بخواهید، فکر کنید بدون آن چیز نمیشود زندگی کرد، بعد از مدتی بیخیالش شوید و ببینید اصلا نیازی بهش نداشتید؟ این آن روی سکهی #وابستگی و #اعتیاد است. اگر این تجربه را داشتهاید، توی بازار منتشر کنید. به درد خیلیها میخورد. به درد همه.
من مینویسم.
یک تجربه دیگر هم هست که دانلود میکنم اما کمی سورسکدهایش را دستکاری میکنم. اینکه جسارتش را داشته باشم که برای خودم زندگی کنم، نه مطابق انتظارات دیگران. شاید ترجیح بدهم «صفحه آبی مرگ» باشم، یا دایناسورِ خطای گوگل کروم، به خودم مربوط است.
باران میآید. من روی فرش، کنار آتش بخاری دراز کشیدهام. نه دکمهی بازگشت به کودکی هست و نه مثل ماتریکس میشود چیزی روی #مغز دانلود کرد. همهاش خیال بود و من هنوز هم همان مجیدِ تکراری همیشگی هستم. اما اینکه اجداد دورم همّشان زنده ماندن و شکار کردن بود، ولی حالا من و شما داریم به «بازار تجربهها» و ویروسکش ضد بُت فکر میکنیم، امیدم را زنده نگه میدارد.
آمیگدل @amigdel
خیلی وقت است ننوشتهام. میترسم خوب از آب درنیاید. قانون خودم را نقض کردهام. قرار بود بنویسم، به هر حال.
من مینویسم. من مینویسم.
کاش میشد بعد از پیری دکمهاش را زد و دوباره کودک شد، این بار با کلی تجربه، یک دفعه دیگر از اول زندگی کرد. یا مثل #ماتریکس، یک دکمه زد و همه تجربهها و تخصصهای لازم را روی مغز دانلود کرد.
اولین تجربهای که دانلود میکنم، این است که تعمیم ندهم و دلخوریها را گُنده نکنم. مثلاً آن روز که شوکت زیر قولش زد و دقیقه آخر گفت که نمیآید و من آن سفر را تنهایی رفتم و بعد از آن دیگر دوستیمان دوستی نشد، اگر قبلش این تجربه را دانلود کرده بودم، خب الآن او بود.
اگر ذهنهایمان مثل شبکه تورنت به صورت P2P به هم وصل بود میگشتم یک دست مهارت ممنوعهی «نگشتن دنبال آدمِ معصوم و بینقص» را دانلود میکردم. آن وقت دیگر با یک خطا کسی را به «زبالهدان ذهنم» حواله نمیدادم. با یک کرشمه و تردستی نرد عبودیت نمیباختم. دنبال شاه نمیگشتم که برایم امامت کند. اصلا میدادم این ویروس «بتسازی» را از ذهنم پاک کنند. یک فایروال هم نصب میکردم که دوباره ویروس نگیرد.
من مینویسم، مینویسم، مینویسم.
مادرم دارد «شبی که ماه کامل شد» میبیند. بهش گفتم آخرش بد تمام میشود. اصرار داشت باز هم ببیند. بد تمام میشود؟ خب بشود! مگر چی از دنیا کم میشود؟ باید بگردم ببینم توی بازار تجربهها، اَپی پیدا میکنم که هر بار به من یادآوری کند که قرار نیست همه چیز خوب تمام بشود؟
مهارت سهتار نوازی را هم دانلود میکنم.
تا حالا شده که چیزی را عمیقاً بخواهید، فکر کنید بدون آن چیز نمیشود زندگی کرد، بعد از مدتی بیخیالش شوید و ببینید اصلا نیازی بهش نداشتید؟ این آن روی سکهی #وابستگی و #اعتیاد است. اگر این تجربه را داشتهاید، توی بازار منتشر کنید. به درد خیلیها میخورد. به درد همه.
من مینویسم.
یک تجربه دیگر هم هست که دانلود میکنم اما کمی سورسکدهایش را دستکاری میکنم. اینکه جسارتش را داشته باشم که برای خودم زندگی کنم، نه مطابق انتظارات دیگران. شاید ترجیح بدهم «صفحه آبی مرگ» باشم، یا دایناسورِ خطای گوگل کروم، به خودم مربوط است.
باران میآید. من روی فرش، کنار آتش بخاری دراز کشیدهام. نه دکمهی بازگشت به کودکی هست و نه مثل ماتریکس میشود چیزی روی #مغز دانلود کرد. همهاش خیال بود و من هنوز هم همان مجیدِ تکراری همیشگی هستم. اما اینکه اجداد دورم همّشان زنده ماندن و شکار کردن بود، ولی حالا من و شما داریم به «بازار تجربهها» و ویروسکش ضد بُت فکر میکنیم، امیدم را زنده نگه میدارد.
آمیگدل @amigdel