👨👦 وقتی پیر شدیم
(تأثیر زمان بر هویت فردی آدمیزاد)
حرفهای #مارکس از آن حرفهایی است که آدم وقتی میخواند، ابرو بالا میاندازد و سری تکان میدهد و میگوید «هوممممم».
مارکس میگفت امور مالی و اقتصادی همه چیز را مدیریت میکند. هر تمایلی که #جامعه دارد، همه بر مبنای گرایش بشر به نفع اقتصادی بیشتر است. هرکجا #پول باشد، مردم هم آنجا هستند.
او کمی افراطی بود اما بد هم نمیگفت. مارکس #اقتصاد را زیربنای همه پدیدههای جامعه میدانست. حتی #فرهنگ و اخلاق مردم را هم تابعی از وضعیت تولید و اقتصاد جامعه قلمداد میکرد.
گرچه آن اطلاقی که مارکس قائل بود، کار نظریهاش را خراب کرد، اما رسیدن به خیلی از حرفهای او فکر زیادی نمیخواهد. لااقل پسرهای جوانِ تازه ازدواج کرده یا دم بخت این را خوب میفهمند. یکی از مهمترین امور فرهنگی که از وضعیت اقتصادی مستقیماً تأثیر میگیرد، #ازدواج است.
یک جوان از همان وقتی که دست و پا درمیآورد بدش نمیآید با جنس مخالفش باشد و خانوادهای تشکیل بدهد. اما اوضاع ناجوانمردانه اقتصاد او را میترساند. خصوصاً پسرها را که قرار است نانآور خانه باشند.
او تصمیم میگیرد «فعلا» صبر کند تا کمی از آب و گل دربیاید. اما همه جوانها آنقدر خوششانس نیستند که به این زودیها درآمدی به هم بزنند. کار نیست، اجناس روز به روز گرانتر میشود، اجاره خانهها رحم و مروت ندارند و دیگر نگویم.
جوان صبر میکند و صبر میکند و پیر و پیرتر میشود. به ظاهر هرقدر سنش بالاتر میرود، دیگر برایش مهم نیست همسر آیندهاش چه خصوصیاتی داشته باشد، فقط همین که جنس مخالف باشد کافیست! اما در واقع وضع فرق میکند.
معمولاً بنی آدم هرقدر جوانتر باشند، راحتتر با همدیگر #انس میگیرند. یک کودک بیش از یک جوان به «نوع» (تیپ) انسان شبیهتر است و یک جوان بیش از یک پیر. در گذر زمان علاقه انسانها به «خود»شان بیشتر میشود. آدمها هرقدر بزرگتر میشوند، فردگراتر میشوند، صفات فردی در آنها ریشه میکند و روز به روز از همدیگر دورتر میشوند. مثل داستان معروف جمع خارپشتها که برای گرم شدن دور همدیگر جمع میشدند اما خارهای آنها باعث میشد که از هم دور شوند تا فاصله مناسب را پیدا کنند.
کودکان به سادگی با همدیگر همبازی میشوند. نوجوانان خیلی زود با هم دوست میشوند. آغاز خیلی از دوستیهای دیرپا از همین دوران جوانی دبیرستان و دانشگاه است. یک نوجوان گاهی بیش از ده دوست صمیمی دارد. اما هرقدر سن روی سرش میآید، تعدادشان کم و کمتر میشود تا به یکی دو نفر میرسد.
پیرها تنها میشوند و اگر مشکلات جسمی نباشد، تنهایی گاهی برایشان رضایتبخش است. هرچند گاهی دلشان برای بچهها و نوههایشان تنگ میشود، دیگر زندگی برایشان تازگی ندارد و با آرامشی خاص، از بیرون گذر زمان را نظاره میکنند.
جوانی زمان دوستی و ازدواج است. اما ازدواج و رفاقتی که در بزرگسالی شروع شوند فقط یک همخانه و همصحبت برای آدم میآورند.
آمیگدل @amigdel
(تأثیر زمان بر هویت فردی آدمیزاد)
حرفهای #مارکس از آن حرفهایی است که آدم وقتی میخواند، ابرو بالا میاندازد و سری تکان میدهد و میگوید «هوممممم».
مارکس میگفت امور مالی و اقتصادی همه چیز را مدیریت میکند. هر تمایلی که #جامعه دارد، همه بر مبنای گرایش بشر به نفع اقتصادی بیشتر است. هرکجا #پول باشد، مردم هم آنجا هستند.
او کمی افراطی بود اما بد هم نمیگفت. مارکس #اقتصاد را زیربنای همه پدیدههای جامعه میدانست. حتی #فرهنگ و اخلاق مردم را هم تابعی از وضعیت تولید و اقتصاد جامعه قلمداد میکرد.
گرچه آن اطلاقی که مارکس قائل بود، کار نظریهاش را خراب کرد، اما رسیدن به خیلی از حرفهای او فکر زیادی نمیخواهد. لااقل پسرهای جوانِ تازه ازدواج کرده یا دم بخت این را خوب میفهمند. یکی از مهمترین امور فرهنگی که از وضعیت اقتصادی مستقیماً تأثیر میگیرد، #ازدواج است.
یک جوان از همان وقتی که دست و پا درمیآورد بدش نمیآید با جنس مخالفش باشد و خانوادهای تشکیل بدهد. اما اوضاع ناجوانمردانه اقتصاد او را میترساند. خصوصاً پسرها را که قرار است نانآور خانه باشند.
او تصمیم میگیرد «فعلا» صبر کند تا کمی از آب و گل دربیاید. اما همه جوانها آنقدر خوششانس نیستند که به این زودیها درآمدی به هم بزنند. کار نیست، اجناس روز به روز گرانتر میشود، اجاره خانهها رحم و مروت ندارند و دیگر نگویم.
جوان صبر میکند و صبر میکند و پیر و پیرتر میشود. به ظاهر هرقدر سنش بالاتر میرود، دیگر برایش مهم نیست همسر آیندهاش چه خصوصیاتی داشته باشد، فقط همین که جنس مخالف باشد کافیست! اما در واقع وضع فرق میکند.
معمولاً بنی آدم هرقدر جوانتر باشند، راحتتر با همدیگر #انس میگیرند. یک کودک بیش از یک جوان به «نوع» (تیپ) انسان شبیهتر است و یک جوان بیش از یک پیر. در گذر زمان علاقه انسانها به «خود»شان بیشتر میشود. آدمها هرقدر بزرگتر میشوند، فردگراتر میشوند، صفات فردی در آنها ریشه میکند و روز به روز از همدیگر دورتر میشوند. مثل داستان معروف جمع خارپشتها که برای گرم شدن دور همدیگر جمع میشدند اما خارهای آنها باعث میشد که از هم دور شوند تا فاصله مناسب را پیدا کنند.
کودکان به سادگی با همدیگر همبازی میشوند. نوجوانان خیلی زود با هم دوست میشوند. آغاز خیلی از دوستیهای دیرپا از همین دوران جوانی دبیرستان و دانشگاه است. یک نوجوان گاهی بیش از ده دوست صمیمی دارد. اما هرقدر سن روی سرش میآید، تعدادشان کم و کمتر میشود تا به یکی دو نفر میرسد.
پیرها تنها میشوند و اگر مشکلات جسمی نباشد، تنهایی گاهی برایشان رضایتبخش است. هرچند گاهی دلشان برای بچهها و نوههایشان تنگ میشود، دیگر زندگی برایشان تازگی ندارد و با آرامشی خاص، از بیرون گذر زمان را نظاره میکنند.
جوانی زمان دوستی و ازدواج است. اما ازدواج و رفاقتی که در بزرگسالی شروع شوند فقط یک همخانه و همصحبت برای آدم میآورند.
آمیگدل @amigdel
🕶مرد نامرئی
(ربط شهرت با آزادی)
آدم اگر سرش به کار خودش باشد، آسته برود، آسته بیاید #جامعه مانع کارش نمیشود. حواس جامعه جای دیگری است. اگر سر و صدا نکنی، توجهش به تو جلب نمیشود.
نگران آزادیهایت نباش. اگر #مشهور نشوی #آزادی. مفید بودن که همیشه به شهرت نیست. دنیاست و اثر پروانهای. کسی چه میداند، شاید آقا معلم لیسانسهای که توی دهستان به پنجتا دختر و چهارتا پسر خواندن و نوشتن و جدول ضرب یاد میدهد کم از شیخی که ملتی را بر ضد استعمار میشوراند نداشته باشد. سستی را تجویز نمیکنم، میخواهم قبح مشهور نبودن را بریزم.
به جز عاشقها که فقط به معشوقشان مشغولند، الباقی مردم آنقدر سرشان شلوغ است که اگر به همدیگر نگاه هم بکنند، نمیبینند. آنها فقط تو را از جهتی که به کارشان مربوط است میبینند و اگر سرت به کار خودت باشد و سر و کارت زیاد به آنها نیفتد، میتوانی مثل مرد نامرئی این طرف و آن طرف بروی و دیده نشوی.
در این نوشته هیچ توصیهای نمیکنم. فقط راه آزادتر بودن را به آنهایی که دنبالش هستند نشان دادم.
گویتان و میدانتان.
آمیگدل @amigdel
(ربط شهرت با آزادی)
آدم اگر سرش به کار خودش باشد، آسته برود، آسته بیاید #جامعه مانع کارش نمیشود. حواس جامعه جای دیگری است. اگر سر و صدا نکنی، توجهش به تو جلب نمیشود.
نگران آزادیهایت نباش. اگر #مشهور نشوی #آزادی. مفید بودن که همیشه به شهرت نیست. دنیاست و اثر پروانهای. کسی چه میداند، شاید آقا معلم لیسانسهای که توی دهستان به پنجتا دختر و چهارتا پسر خواندن و نوشتن و جدول ضرب یاد میدهد کم از شیخی که ملتی را بر ضد استعمار میشوراند نداشته باشد. سستی را تجویز نمیکنم، میخواهم قبح مشهور نبودن را بریزم.
به جز عاشقها که فقط به معشوقشان مشغولند، الباقی مردم آنقدر سرشان شلوغ است که اگر به همدیگر نگاه هم بکنند، نمیبینند. آنها فقط تو را از جهتی که به کارشان مربوط است میبینند و اگر سرت به کار خودت باشد و سر و کارت زیاد به آنها نیفتد، میتوانی مثل مرد نامرئی این طرف و آن طرف بروی و دیده نشوی.
در این نوشته هیچ توصیهای نمیکنم. فقط راه آزادتر بودن را به آنهایی که دنبالش هستند نشان دادم.
گویتان و میدانتان.
آمیگدل @amigdel