فردی به محتویات پیج/کانال شخصی شما انتقاد میکند و نوشتههای شما را «مزخرف و سطحی» خطاب میکند. چه پاسخی میدهید؟
Anonymous Poll
50%
اگر دوست نداری فالو نکن. مجبور نیستی دوست عزیز.
50%
چرا مزخرف و سطحیه؟ چه کار کنم تا بهتر بشه؟
👍1
آمیگــدِل
Photo
تلگرام میگوید «ما معتقدیم حریم خصوصی داشتن، حق هرکسی است و پلتفرمهای فناورانه هم باید به این حق افراد احترام بگذارند.»
سالهاست چیزی در اینترنت داریم تحت عنوان «رمزنگاری». از پروتکلهای TLS (همان s آخر https) بگیر تا رمزنگاری سرتاسری (end-to-end) در پیامرسانها، تا انواع تونلها و پروکسیها.
در رمزگذاری TLS هیچکس، نه سرویسدهنده اینترنت، نه شرکتهای زیرساخت و نه هابهای جهانی اینترنتی نمیتوانند بفهمند شما چه صفحاتی از یک سایت را دیدهاید. نمیتوانند اطلاعات کارت بانکی شما را پیدا کنند، یا پیامهای خصوصی و ایمیلهایتان را بخوانند.
در پیامرسانهای امن، پیامهای شما از نقطه مبدأ (یعنی دستگاه شما) تا نقطهی مقصد (یعنی دستگاه گیرندهی پیام) به کمک توابع ریاضی مخصوصی به رمزهای بیمعنا تبدیل میشود. عکسها، فیلمها، صوتها، موقعیت جغرافیایی و هر اطلاعاتی که ردوبدل میکنید رمز میشود و از شنود ایمن است.
اگر کسی بخواهد پیامی را که مثلاً با الگوریتم AES-256 رمزگذاری شده با هک کردن رمزگشایی کند، اگر یک ابرکامپیوتر بسیار پرقدرت داشته باشد، ۲,۳ ضربدر ۱۰ به توان ۳۲ سال (چند برابر عمر کل جهان هستی) زمان میبرد تا رمز پیام کشف شود.
این زحمتها همگی کشیده شده برای حفظ حریم خصوصی و حقوق افراد، و البته برای تجارت و کسب سود در بازار.
آمیگدل @amigdel
سالهاست چیزی در اینترنت داریم تحت عنوان «رمزنگاری». از پروتکلهای TLS (همان s آخر https) بگیر تا رمزنگاری سرتاسری (end-to-end) در پیامرسانها، تا انواع تونلها و پروکسیها.
در رمزگذاری TLS هیچکس، نه سرویسدهنده اینترنت، نه شرکتهای زیرساخت و نه هابهای جهانی اینترنتی نمیتوانند بفهمند شما چه صفحاتی از یک سایت را دیدهاید. نمیتوانند اطلاعات کارت بانکی شما را پیدا کنند، یا پیامهای خصوصی و ایمیلهایتان را بخوانند.
در پیامرسانهای امن، پیامهای شما از نقطه مبدأ (یعنی دستگاه شما) تا نقطهی مقصد (یعنی دستگاه گیرندهی پیام) به کمک توابع ریاضی مخصوصی به رمزهای بیمعنا تبدیل میشود. عکسها، فیلمها، صوتها، موقعیت جغرافیایی و هر اطلاعاتی که ردوبدل میکنید رمز میشود و از شنود ایمن است.
اگر کسی بخواهد پیامی را که مثلاً با الگوریتم AES-256 رمزگذاری شده با هک کردن رمزگشایی کند، اگر یک ابرکامپیوتر بسیار پرقدرت داشته باشد، ۲,۳ ضربدر ۱۰ به توان ۳۲ سال (چند برابر عمر کل جهان هستی) زمان میبرد تا رمز پیام کشف شود.
این زحمتها همگی کشیده شده برای حفظ حریم خصوصی و حقوق افراد، و البته برای تجارت و کسب سود در بازار.
آمیگدل @amigdel
👍2
Fly to the Skies from Your Land
Mustafa Avşaroğlu
بعضی چیزها را هرکاری هم بکنی حسرتشان را خواهی خورد، دلت برایشان تنگ خواهد شد. به قول محمدرضا، حسرت اجتنابناپذیر است. حتی با اینکه تا لحظه آخر میخواستی ازشان خلاص شوی، یک آن بعد از خلاصی، بغضت میگیرد.
مثل من که امروز آخرین امتحان کارشناسی ارشد را هم دادم. تمام شد و حالا دلم برای احساس بیهودگی سر کلاس دکتر برهانی، برای بیخوابیهای خوابگاه شهید شهریاری، برای رابطهی سرد بچههای کلاس و برای دیوانگیهای بعد از نیمهشبِ گروه طوفان سرخ تنگ میشود.
خداحافظ، همهی آنها. ☺️
مثل من که امروز آخرین امتحان کارشناسی ارشد را هم دادم. تمام شد و حالا دلم برای احساس بیهودگی سر کلاس دکتر برهانی، برای بیخوابیهای خوابگاه شهید شهریاری، برای رابطهی سرد بچههای کلاس و برای دیوانگیهای بعد از نیمهشبِ گروه طوفان سرخ تنگ میشود.
خداحافظ، همهی آنها. ☺️
😢3💔3❤2
با کمک هوش مصنوعی ChatGPT بخش ضرورت پروپوزال را نوشتم. بار اولم بود. چیز سختی هم نبود البته، ولی چیزهای سختی هست که میشود باهاش انجام داد.
خود سایت هوش مصنوعی ChatGPT که راهمان نمیدهد. یک روبات تلگرام پیدا کردم که از API هوش مصنوعی ChatGPT استفاده میکند و سوالات ما را میبرد و جوابها را میآورد.
روبات اینجاست.
جوابهایش تا حد خوبی دقیق، سریع و نقطهزن بودند. آدم حظ میکند.
آمیگدل @amigdel
خود سایت هوش مصنوعی ChatGPT که راهمان نمیدهد. یک روبات تلگرام پیدا کردم که از API هوش مصنوعی ChatGPT استفاده میکند و سوالات ما را میبرد و جوابها را میآورد.
روبات اینجاست.
جوابهایش تا حد خوبی دقیق، سریع و نقطهزن بودند. آدم حظ میکند.
آمیگدل @amigdel
👍2🔥2🆒2❤1
مواجههی چیپ با سیستمهای پادشکننده
در برابر سیستمهای پادشکننده، معمولاً جنگ سخت جواب نمیدهد. سیستم پادشکننده سیستمی است که آشفتگی و نیروهای ویرانگر به جای آن که بهش ضربه بزنند، قویترش میکنند. در برابر این سیستمها، نباید متوسل به زور شد.
مثلاً تعصب یک سیستم پادشکننده است. هرچه بیشتر باهاش سرشاخ شویم، بیشتر جان میگیرد. حرفش تصدیق میشود که «دیدی گفتم میخواهند من را از بین ببرند! دیدی حق با من بود!»
اگر نمیتوانید تعصب را مثل بافت سرطانزدهی زودتشخیصدادهشده بهطور کامل به همراه حاشیهای از بافتهای سالم از بدن میزبان خارج کنید، بهتر است دست بهش نزنید. چون هر تحریک کوچکی، زورش را بیشتر میکند.
تعصبها از کجا میآیند؟ از تحقیر شدن، نادیده گرفته شدن، هیچ سرگرمی خاصی در زندگی نداشتن. آدمهایی که تمام فکر و ذهنشان را یک چیز میگیرد و خیال میکنند زندگی، همهی زندگی همان یک چیز است و هیچ لذت و حقیقتی ورای آن یک چیز نیست.
همهی ما زمینههای تعصب را داریم، کافیست شعلهور شود. تعصب در کوتاهمدت قدرت نیروهای متعصب را بسیار بالا میبرد. اما در بلندمدت، آنتروپی زندگی آن حجم از تجمع انرژی در یک نقطه را تحمل نخواهد کرد. در درازمدت، زندگی بر تعصب غلبه میکند.
تعصب هم معلول شرایط ناپایدار است و هم علت آن. اوضاع نابسامان موجب رشد تعصب میشود و تعصب موجب نابسامانتر شدن اوضاع میشود. این چرخهی خودتقویتکنندهی پادشکننده را باید شکست. اما چطور؟
راه مواجهه با تعصب و سیستمهای پادشکننده چیست؟ جنگیدن و تحقیر بیشتر؟ قطعاً نه. برای مواجهه با آنها باید ابتدا پادشکنندگی را از آنها سلب کرد. باید از دیپلماسی بهره گرفت. زمان + احترام و تنشزدایی + ایجاد جذابیتهای دیگر در زندگی برای فرد متعصب.
دیپلماسی راه جنگیدن با سیستمهای پادشکننده است. جنگی که در آن از طریق احترام و هوشمندی، سلاح فرد متعصب، یعنی تعصبش را از او میگیری و بدون خونریزی پیروز میشوی. دیپلماسی را اگر سطحی نگاه کنیم، در تضاد با روحیهی جنگجو به نظر میرسد. اما اگر بیشتر دقت کنیم، بزرگترین استراتژی نبرد است.
به نظر من آنهایی که سروکارشان با بازار و بدهبستان است، از جملهی بهترین دیپلماتها هستند. آنها یاد میگیرند لجبازی نکنند، معامله کنند، بعضی جاها تخفیف بدهند، بعضی جاها قیمت را بالا ببرند و کاری کنند هر دو طرف با رضایت نسبی از پای معامله بلند شوند. آنها احساسات طرف مقابل را میفهمند، خودشان را جای او میگذارند، ذهنیت طرف مقابل را مدیریت میکنند و در یک بازی زیبا و معمولاً پایاپای، نفع خود را بیشینه میکنند.
آمیگدل @amigdel
در برابر سیستمهای پادشکننده، معمولاً جنگ سخت جواب نمیدهد. سیستم پادشکننده سیستمی است که آشفتگی و نیروهای ویرانگر به جای آن که بهش ضربه بزنند، قویترش میکنند. در برابر این سیستمها، نباید متوسل به زور شد.
مثلاً تعصب یک سیستم پادشکننده است. هرچه بیشتر باهاش سرشاخ شویم، بیشتر جان میگیرد. حرفش تصدیق میشود که «دیدی گفتم میخواهند من را از بین ببرند! دیدی حق با من بود!»
اگر نمیتوانید تعصب را مثل بافت سرطانزدهی زودتشخیصدادهشده بهطور کامل به همراه حاشیهای از بافتهای سالم از بدن میزبان خارج کنید، بهتر است دست بهش نزنید. چون هر تحریک کوچکی، زورش را بیشتر میکند.
تعصبها از کجا میآیند؟ از تحقیر شدن، نادیده گرفته شدن، هیچ سرگرمی خاصی در زندگی نداشتن. آدمهایی که تمام فکر و ذهنشان را یک چیز میگیرد و خیال میکنند زندگی، همهی زندگی همان یک چیز است و هیچ لذت و حقیقتی ورای آن یک چیز نیست.
همهی ما زمینههای تعصب را داریم، کافیست شعلهور شود. تعصب در کوتاهمدت قدرت نیروهای متعصب را بسیار بالا میبرد. اما در بلندمدت، آنتروپی زندگی آن حجم از تجمع انرژی در یک نقطه را تحمل نخواهد کرد. در درازمدت، زندگی بر تعصب غلبه میکند.
تعصب هم معلول شرایط ناپایدار است و هم علت آن. اوضاع نابسامان موجب رشد تعصب میشود و تعصب موجب نابسامانتر شدن اوضاع میشود. این چرخهی خودتقویتکنندهی پادشکننده را باید شکست. اما چطور؟
راه مواجهه با تعصب و سیستمهای پادشکننده چیست؟ جنگیدن و تحقیر بیشتر؟ قطعاً نه. برای مواجهه با آنها باید ابتدا پادشکنندگی را از آنها سلب کرد. باید از دیپلماسی بهره گرفت. زمان + احترام و تنشزدایی + ایجاد جذابیتهای دیگر در زندگی برای فرد متعصب.
دیپلماسی راه جنگیدن با سیستمهای پادشکننده است. جنگی که در آن از طریق احترام و هوشمندی، سلاح فرد متعصب، یعنی تعصبش را از او میگیری و بدون خونریزی پیروز میشوی. دیپلماسی را اگر سطحی نگاه کنیم، در تضاد با روحیهی جنگجو به نظر میرسد. اما اگر بیشتر دقت کنیم، بزرگترین استراتژی نبرد است.
به نظر من آنهایی که سروکارشان با بازار و بدهبستان است، از جملهی بهترین دیپلماتها هستند. آنها یاد میگیرند لجبازی نکنند، معامله کنند، بعضی جاها تخفیف بدهند، بعضی جاها قیمت را بالا ببرند و کاری کنند هر دو طرف با رضایت نسبی از پای معامله بلند شوند. آنها احساسات طرف مقابل را میفهمند، خودشان را جای او میگذارند، ذهنیت طرف مقابل را مدیریت میکنند و در یک بازی زیبا و معمولاً پایاپای، نفع خود را بیشینه میکنند.
آمیگدل @amigdel
👌2👍1🫡1
Forwarded from مدرسه زندگی فارسی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هنر دیپلماسی
در روابط بین فردی و کار
(یکی از مفیدترین ویدیوهای مدرسه زندگی)
#روانشناسي
#مدرسه_زندگي
ترجمه و صدا: ایمان فانی
@persianschooloflife
در روابط بین فردی و کار
(یکی از مفیدترین ویدیوهای مدرسه زندگی)
#روانشناسي
#مدرسه_زندگي
ترجمه و صدا: ایمان فانی
@persianschooloflife
👍1
آمیگــدِل
Photo
جکپات
⚠️ هشدار اسپویل
اتفاقاتی که از سالها قبل به آرامی شروع شده بودند، به تدریج روی هم انباشته شدند و رسوب سنگینی از طوفانی را ساختند که به زودی سر میرسید. دانشمندان نمیدانند همهچیز دقیقاً از کی شروع شد، اما نشانههای بلا از ۲۰۳۹ آشکار شده بود.
هکرها به شبکهی برق ملی نفوذ کردند و برق سراسر کشور و کشورهای اطراف تا ماهها قطع شد. کمی بعد این وضعیت دامن سرتاسر جهان را گرفت. دو سال بعد، بیماری جدیدی شایع شد. اسم بیماری را «وبای خون» گذاشتند. ویروسی که به کبد، طحال و رودهها حمله میکرد، باعث تجمع خون در شکم و مرگ بیمار میشد.
پس از آن، فجایع زیستمحیطی یکبهیک پدیدار شدند: خشکسالی، قحطی، از دست رفتن کاراییِ آنتیبیوتیکها و فروپاشی کشاورزی. بسیاری از حیوانات منقرض شدند و جمعیت انسانها ظرف ۴ دهه ۷ میلیارد نفر کاهش یافت. میخ آخر تابوت زمانی کوبیده شد که حملهای تروریستی در خاک ایالات متحده رخ داد و یکی از سیلوهای کلاهکهای هستهای در کارولینای شمالی منفجر شد و این منجر به بروز ویرانی در کل آمریکا شد.
---------------------
سریال the peripheral یک فصلش آمده. به نظرم سریال قویای نیست. فضایی پساآخرالزمانی دارد. بر خلاف خیلی دیگر از فیلمها، توی این سریال به آخرالزمان apocalypse نمیگویند، در عوض میگویند jackpot.
جکپات اصطلاحی است بین قماربازها. وقتی همهی شکلها روی دستگاه پوکر یکسان بیایند و بازیکن شرط را ببرد، میگویند جکپات اتفاق افتاده. کنایه از اینکه همهچیز با هم جفتوجور شد تا این آخرالزمان اتفاق بیفتد.
ما معمولاً نشانههای مشکل را -زمانی که همه کنار هم باشیم- دست کم میگیریم. این چیزی است که به اثر تماشاگر (bystander effect) معروف است. چند روز پیش اعضای بولتن دانشمندان اتمی ساعت قیامت را باز هم جلو کشیدند: اینک ۹۰ ثانیه مانده به نیمهشب. شاید باید ذهنمان را برای اتفاقاتی که «اول به تدریج و بعد ناگهان» رخ میدهند آماده کنیم.
آمیگدل @amigdel
⚠️ هشدار اسپویل
اتفاقاتی که از سالها قبل به آرامی شروع شده بودند، به تدریج روی هم انباشته شدند و رسوب سنگینی از طوفانی را ساختند که به زودی سر میرسید. دانشمندان نمیدانند همهچیز دقیقاً از کی شروع شد، اما نشانههای بلا از ۲۰۳۹ آشکار شده بود.
هکرها به شبکهی برق ملی نفوذ کردند و برق سراسر کشور و کشورهای اطراف تا ماهها قطع شد. کمی بعد این وضعیت دامن سرتاسر جهان را گرفت. دو سال بعد، بیماری جدیدی شایع شد. اسم بیماری را «وبای خون» گذاشتند. ویروسی که به کبد، طحال و رودهها حمله میکرد، باعث تجمع خون در شکم و مرگ بیمار میشد.
پس از آن، فجایع زیستمحیطی یکبهیک پدیدار شدند: خشکسالی، قحطی، از دست رفتن کاراییِ آنتیبیوتیکها و فروپاشی کشاورزی. بسیاری از حیوانات منقرض شدند و جمعیت انسانها ظرف ۴ دهه ۷ میلیارد نفر کاهش یافت. میخ آخر تابوت زمانی کوبیده شد که حملهای تروریستی در خاک ایالات متحده رخ داد و یکی از سیلوهای کلاهکهای هستهای در کارولینای شمالی منفجر شد و این منجر به بروز ویرانی در کل آمریکا شد.
---------------------
سریال the peripheral یک فصلش آمده. به نظرم سریال قویای نیست. فضایی پساآخرالزمانی دارد. بر خلاف خیلی دیگر از فیلمها، توی این سریال به آخرالزمان apocalypse نمیگویند، در عوض میگویند jackpot.
جکپات اصطلاحی است بین قماربازها. وقتی همهی شکلها روی دستگاه پوکر یکسان بیایند و بازیکن شرط را ببرد، میگویند جکپات اتفاق افتاده. کنایه از اینکه همهچیز با هم جفتوجور شد تا این آخرالزمان اتفاق بیفتد.
ما معمولاً نشانههای مشکل را -زمانی که همه کنار هم باشیم- دست کم میگیریم. این چیزی است که به اثر تماشاگر (bystander effect) معروف است. چند روز پیش اعضای بولتن دانشمندان اتمی ساعت قیامت را باز هم جلو کشیدند: اینک ۹۰ ثانیه مانده به نیمهشب. شاید باید ذهنمان را برای اتفاقاتی که «اول به تدریج و بعد ناگهان» رخ میدهند آماده کنیم.
آمیگدل @amigdel
این مثلث کارپمن و مثلث تد هم خیلی جالبند. لینکشان را در ویکیپدیا گذاشتم بخوانید. کوتاهاند، اما مفیدند.
حس میکنم احتمالا نه فقط افراد، که گروهها، جوامع و ملتها هم گرفتار مثلث کارپمن میشوند.
آمیگدل @amigdel
حس میکنم احتمالا نه فقط افراد، که گروهها، جوامع و ملتها هم گرفتار مثلث کارپمن میشوند.
آمیگدل @amigdel
❤1🤔1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با این بچه همذاتپنداری میکنم. بعد از سالها هربار میبینمش خسته نمیشم. تلاشش برای توضیح دادن اشعار سعدی واقعاً قشنگه.
اینجا بمونه که گم نشه.
آمیگدل @amigdel
اینجا بمونه که گم نشه.
آمیگدل @amigdel
❤5
La Petite Fille De La Mer
Vangelis
«هنگامی که به این برسم یا از آن خلاص شوم، حالم خوب خواهد شد.» این است آن قاعدهی ذهنِ ناآگاه که توهم رستگاری در آینده را میآفریند.
آمیگدل @amigdel
آمیگدل @amigdel
🍓1
حقیقت…
Anonymous Poll
31%
پیچیدهتر از چیزی است که فکر میکنیم
69%
سادهتر از چیزی است که فکر میکنیم
زندگی داخل جعبه
کتاب Leadership and self-deception را تازگی خواندم و الحق لذت بردم. از آن کتابهایی است که به جای اینکه چند کتاب بخوانید، باید این کتاب را چند بار بخوانید.
در قالب داستانی دیالوگمحور نوشته شده. داستان مردی که تازگی استخدام شده و در جلسات توجیهی سازمان شرکت میکند. او از لابهلای صحبتها بینش تازهای به دست میآورد. منِ خواننده بینش تازهای به دست میآورم، در واقع. بینشی که نه فقط در محیط کار، که در هر قسمت از زندگی که نیاز به تعامل با انسانها باشد به کار میآید. از دوستی و زناشویی و خانواده، تا شغل و تجارت و حکمرانی.
و آن بینش تازه -اگر با خلاصه کردن ذبحش نکنم- این است:
- ما بعضی وقتها کارهایی میکنیم که میدانیم اشتباهند.
- بعدش شروع میکنیم به توجیه کردن خودمان. توجیه میکنیم که کارمان اشتباه نبوده. وجدانمان را تسکین میدهیم.
- این توجیهگری نتیجهاش این میشود که به تدریج ذهنمان در ادراک پدیدهها دچار سوگیری مداوم میگردد. دیگر واقعیت را آنطور که قبلاً میدیدیم نمیبینیم.
- این سوگیریها کمکم انباشت میشوند و شخصیت ما را شکل میدهند.
- و در نتیجه وارد یک لاک دفاعی میشویم و اصطلاحاً ایگو (ego) پیدا میکنیم. به تعبیر خود کتاب «داخلِ جعبه میشویم». وقتی توی جعبه هستیم، با آدمها نه به شکل آدم، که به شکل اشیاء و ابزار برخورد میکنیم.
- شخصی که داخل جعبه است، برای بقای جعبهی خودش دنبال مشکل درست کردن و غر زدن و توجیه کردن میگردد. در واقع این جعبه به سان موجودی زنده میشود که از ایجاد مشکل، توجیه، غر زدن و احساس قربانی بودن تغذیه میکند و خودش را تقویت میکند.
- و مسری هم است. وقتی از داخل جعبه با دیگران مواجه شویم، آنها را هم به داخل شدن به جعبه ترغیب میکنیم. این داخل جعبه بودن در قبال هرکس فرق میکند. مثلاً شما ممکن است در قبال دوستتان داخل جعبه نباشید، در قبال مادرتان اندکی داخل جعبه باشید و در قبال همکارتان به شدت داخل جعبه باشید.
- وقتی دیگران را به داخل جعبه هُل میدهیم، نتیجهاش این میشود که آنها نیز با رفتارهایشان بیش از پیش ما را به حفظ جعبه دعوت خواهند کرد. یک چرخهی خودتقویتکننده شکل میگیرد. به این صورت، رنجی مداوم در گسترهی روابط انسانی به اپیدمی تبدیل میشود. افراد همدیگر را همچون اشیاء و ابزاری برای توجیه کاستیهای خود میبینند و از درک انسانیت یکدیگر عاجز میشوند.
کتابش آنقدر خوب است که پیشنهاد کنم به این هشت خط خلاصه بسنده نکنید. بگیرید بخوانید، زیر نکاتش خط بکشید و برای دوستانتان تعریف کنید. اینجا میفروشند، اگر خواستید.
آمیگدل @amigdel
کتاب Leadership and self-deception را تازگی خواندم و الحق لذت بردم. از آن کتابهایی است که به جای اینکه چند کتاب بخوانید، باید این کتاب را چند بار بخوانید.
در قالب داستانی دیالوگمحور نوشته شده. داستان مردی که تازگی استخدام شده و در جلسات توجیهی سازمان شرکت میکند. او از لابهلای صحبتها بینش تازهای به دست میآورد. منِ خواننده بینش تازهای به دست میآورم، در واقع. بینشی که نه فقط در محیط کار، که در هر قسمت از زندگی که نیاز به تعامل با انسانها باشد به کار میآید. از دوستی و زناشویی و خانواده، تا شغل و تجارت و حکمرانی.
و آن بینش تازه -اگر با خلاصه کردن ذبحش نکنم- این است:
- ما بعضی وقتها کارهایی میکنیم که میدانیم اشتباهند.
- بعدش شروع میکنیم به توجیه کردن خودمان. توجیه میکنیم که کارمان اشتباه نبوده. وجدانمان را تسکین میدهیم.
- این توجیهگری نتیجهاش این میشود که به تدریج ذهنمان در ادراک پدیدهها دچار سوگیری مداوم میگردد. دیگر واقعیت را آنطور که قبلاً میدیدیم نمیبینیم.
- این سوگیریها کمکم انباشت میشوند و شخصیت ما را شکل میدهند.
- و در نتیجه وارد یک لاک دفاعی میشویم و اصطلاحاً ایگو (ego) پیدا میکنیم. به تعبیر خود کتاب «داخلِ جعبه میشویم». وقتی توی جعبه هستیم، با آدمها نه به شکل آدم، که به شکل اشیاء و ابزار برخورد میکنیم.
- شخصی که داخل جعبه است، برای بقای جعبهی خودش دنبال مشکل درست کردن و غر زدن و توجیه کردن میگردد. در واقع این جعبه به سان موجودی زنده میشود که از ایجاد مشکل، توجیه، غر زدن و احساس قربانی بودن تغذیه میکند و خودش را تقویت میکند.
- و مسری هم است. وقتی از داخل جعبه با دیگران مواجه شویم، آنها را هم به داخل شدن به جعبه ترغیب میکنیم. این داخل جعبه بودن در قبال هرکس فرق میکند. مثلاً شما ممکن است در قبال دوستتان داخل جعبه نباشید، در قبال مادرتان اندکی داخل جعبه باشید و در قبال همکارتان به شدت داخل جعبه باشید.
- وقتی دیگران را به داخل جعبه هُل میدهیم، نتیجهاش این میشود که آنها نیز با رفتارهایشان بیش از پیش ما را به حفظ جعبه دعوت خواهند کرد. یک چرخهی خودتقویتکننده شکل میگیرد. به این صورت، رنجی مداوم در گسترهی روابط انسانی به اپیدمی تبدیل میشود. افراد همدیگر را همچون اشیاء و ابزاری برای توجیه کاستیهای خود میبینند و از درک انسانیت یکدیگر عاجز میشوند.
کتابش آنقدر خوب است که پیشنهاد کنم به این هشت خط خلاصه بسنده نکنید. بگیرید بخوانید، زیر نکاتش خط بکشید و برای دوستانتان تعریف کنید. اینجا میفروشند، اگر خواستید.
آمیگدل @amigdel
👍2
این سریال خیلی به دلم مینشست. انگار با طبعم سازگار بود. یک آدم سوپر باهوش بیاید برای همهی سناریوهای مختلف تا چند حلقه برنامهریزی و پلن الف و ب و پ و… طراحی کند و یک برنامهی بینقص (با تأکید فراوان) بچیند برای یک کاری. خیلی چشم-ستارهای-کُن بود. 🤩
اما خب رفتهرفته روی دیگری از برنامهریزی را هم دیدم. دیدم که برنامهریزی در زندگی اغلب شبیه راندن یک جیپ در مسیر ناهموار است. راننده باید آماده باشد هر لحظه فرمان را بگرداند و مسیر را عوض کند و در مواجهه با موانع واکنش سریع نشان بدهد. البته زندگی ترکیبی از این دو است، اما بیشتر دومی. تقریباً هیچکس به اندازهی پروفسور آنقدر خوششانس نیست که همهچیز طبق انتظاراتش پیش برود. همیشه باید آماده باشی برای باختن و شروع مجدد.
حالا اسپینآف سریال دارد میخواهد منتشر شود ولی دیگر میلم نمیکشد ببینمش. طبعم عوض شده انگار.
آمیگدل @amigdel
اما خب رفتهرفته روی دیگری از برنامهریزی را هم دیدم. دیدم که برنامهریزی در زندگی اغلب شبیه راندن یک جیپ در مسیر ناهموار است. راننده باید آماده باشد هر لحظه فرمان را بگرداند و مسیر را عوض کند و در مواجهه با موانع واکنش سریع نشان بدهد. البته زندگی ترکیبی از این دو است، اما بیشتر دومی. تقریباً هیچکس به اندازهی پروفسور آنقدر خوششانس نیست که همهچیز طبق انتظاراتش پیش برود. همیشه باید آماده باشی برای باختن و شروع مجدد.
حالا اسپینآف سریال دارد میخواهد منتشر شود ولی دیگر میلم نمیکشد ببینمش. طبعم عوض شده انگار.
آمیگدل @amigdel
👍3👌2