کانال شهید ابراهیم هادی
5K subscribers
10.2K photos
1.13K videos
156 files
1.67K links
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌺 تقديمي ديگر به ساحت #شهيد_حججي
و همه دلدادگان و سردادگان #حضرت_عشق (ع)
كليپ منتشر شده در كانال رسمي حامد زماني

👉 @Alamdarkomeil 👈
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راز انگشتر درّ نجف #شهيد_محسن_حججی از زبان همسرش
این #کلیپ_دیدنی را برای دوستان خود ارسال کنید..

👉@Alamdarkomeil👈
‌‎
‌‎
🌙🌙🌙🌙🌙
💫💫
🌙💫
🌙💫
🌙
نمازشب شهدا

شماره 1️⃣

یک روز دیدم دارد جایی را حفر می کند' گفتم:
چه میکنی
گفت:
دارم قبر میکنم
رفتم کمکش. حفره ای شد
به عمق دومتر, طوری که دو نفر راحت بتوانند در آن بنشینند.
شب ها. #شهيد_عباس_صالحی
با چراغ قوه میرفت آنجا
و با خدای خود خلوت میکرد.
چه زیبا بود ترنم عشق
از لب های او.
نجوا میکرد قرآن را
و مناجات علی را.
دیدنی بود نماز شب
و سوز نیمه شبش; !!
#نماز_شب_شهدا
#قسمت_دو
#شهيد_عباس_صالحی🌷🌸

👉 @Alamdarkomeil 👈
اگر یک روز فکر #شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی، حتما فردای آن روز را روزه بگیر.

#شهيد_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده

🌺🌙🌺🌙🌺🌙🌺

👉 @Alamdarkomeil 👈
#شهيد
به قلبت نگاه ميكند اگر جايي
برايش گذاشته باشي
مي آيد
مي ماند
لانه ميكند
تا شهيدت كند ....

و مَنْ عَشْقْتَهُ قَتلَتَهُ 🌺


👉 @Alamdarkomeil 👈
«ولا تحسبن الّذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عندربهم يرزقون.»

#شهادت در راه خدا بهترين #مرگي است كه #شهيد با اختيار خويش بر می‌گزیند...
#حاج_حسین_یکتا

👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌‏ ‌‌‏ #شهيد_آوينی در بخش هايي از

✉️نامه‌اش خطاب به حاتمی كيا می‌نويسد:

✍️شايد باشند فيلمسازانی كه مهارت تكنيكی‌شان در سينما از حاتمی كيا بيش تر باشد اما هيچ كدام #بسيجی نيستند
و من به بسيجيان اميد بسته ام، نه من تنها همه ‌آنان كه تقدير تاريخی انسان فرد را دريافته اند و می دانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در عصر #معنويت نهاده ايم. ظهور #حاتمی_كيا در سينما انقلاب واقعه‌ای نظير خود انقلاب هر كس سينما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر حاتمی كيا را به مثابه يك فيلمساز درخواهد يافت اما حاتمی كيا فقط در اين حد توقف ندارد
او در عرصه سينما مظهر انسان هايی است كه با انقلاب اسلامی ايران در تاريخ ظهور كرده اند و آنان را بايد طلايه داران عصر معنويت خواند ، #او_يڪ_بسيجی_است.


#من_هم_یک_وابسته‌_ام
#ابراهیم_حاتمی_کیا
#به_وقت_شام
#سردار_سینما


👉 @Alamdarkomeil 👈
#شهيد_مصطفی_ابراهیم_ابادی

چه خوبست از خود گذشتن و به ملکوت پيوستن،

چه خوبست از هيچ به همه چيز رسيدن و چه خوبست از فنائى

به جاودانه رسيدن و چه زیباست شهادت

👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌‏ ‌‌‏ يادداشتى بر يادواره شهيد ابراهيم هادى بهمن ماه ١٣٩٦ به قلم همسر گرامى شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، (بخش اول)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

سلام بر شهدا،
سلام بر شهيد ابراهیم هادی،
سلام بر شهید والامقامى که مرا برای مراسم خود دعوت کرد و این دعوت سرآغاز سفری شهدایی شد.
به تهران که رسیدم به منزل شهید صدرزاده رفتم. شهیدی که هر وقت به منزل ایشان مى‌روم با تمام وجود حضورش را حس می‌کنم. به ويترين يادگارى‌هاى شهيد كه خيره مى‌شوم، گويى راست قامت ايستاده و با تمام وجود حواسش به اهل خانه است. احساس حضور او باعث مى‌شود تا چشمم كه به وسایل شهید می‌افتد، بی‌اختیار سلام کنم.
فردا مراسم شهید ابراهیم هادی بود. گاه و بی‌گاه به خود می‌گفتم چگونه برای جمعیت ميهمان از مرتضیِ خود بگویم. چه‌طور و از کجا شروع کنم تا شنونده‌ها مرتضیِ من را هم بشناسند. قرار بود فقط از اشک او در شب وداع بگويم ولی .... خدایا؛ یک دنیا حرف داشتم تا برای ميهمانان شهيد ابراهیم هادی از عزیز خود بگويم. خودم را به شهدا سپردم. عليرغم وقت کمی كه در اختیار داشتم تصمیم گرفتم سه خاطره به اختصار بگویم، تا شايد ذره‌ای از بی‌نهایت مرتضی را بیان کرده باشم.
مراسم خوبی بود، خصوصاً احساس حضور شهيد ابراهیم هادی که انگار ستونی محکم در وجود آدم برپا می‌کرد. آيات قرآن در كلام استاد رائفى‌پور به زيبايى مى‌درخشيد. با شركت در مراسم شهدا خودم را بالاتر از زمین حس می‌کنم.
پس از توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها و شهدا، فیلم به وقت شام به نمايش گذاشته شد. با تمام وجود افتخار کردم که عزیز من هم تمام هستی خود- جانش- را برای بی بی زینب سلام الله عليها فدا کرده است. فیلم ذره‌ای از بی‌نهایتِ ظلم در سوریه را به تصویر کشیده بود. «مرحبا به آقای حاتمی کیا». در دل به ایشان گفتم هنوز اول راه است و باید محکم‌تر از قبل قدم برداشت. زندگی هر یک از شهدای مدافع حرم حرف‌های بسیاری برای مسلمانان جهان دارد. ان‌شاءالله به زودی داستان زندگی این شهدا به تصویر کشیده شود.
بعد از مراسم به کهف‌الشهداء رفتیم. عجیب نورانیت و صفایی داشت. علیرغم سردی هوا، جمعیت زیادی آمده بودند تا ذره‌ای از نورانیت شهدا را ملتمسانه طلب کنند. در دلم انقلابی به پا شده بود. "خداوندا؛ به راستی شهدا که بودند و چه کردند که قلب ما را اینگونه جلا می‌دهند؟"وليكن افسوس كه این دنیا مانند غل و زنجیری ما را به اسارت کشیده و اجازه پرواز را نمی‌دهد. تا پاسی از شب در کهف‌الشهداء بودیم و طاقت دل‌کندن از آن فضای معنوی را نداشتیم.
فردای آن روز همسر شهید صدرزاده پیغام دادند که پیکر مطهر چند شهید گمنام به معراج الشهداء انتقال یافته و دیدار برای عموم آزاد است.

ادامه دارد ...
#شهيد_ابراهيم_هادى

👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌‏ ‌‌‏ ‍ يادداشتى بر يادواره شهيد ابراهيم هادى بهمن ماه ١٣٩٦ به قلم همسر گرامى شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، (بخش دوم)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

مشتاقانه می‌خواستم به زیارت شهدا بروم. تصمیم داشتم یک ساعت مانده به مغرب به معراج الشهداء رفته و پس از نماز مغرب بازگردم. به معراج الشهداء رسیدم. "خداوندا؛ این همه شهید! شيد گمنام!" گويى هر یک فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها بودند که پیکر مطهرشان را به آنجا آورده بودند، توقفگاه شهدا! انگار شهید ابراهیم هادی وجودم را غرق در لذت کرده بود. "خداوندا؛ من فقط چند دسته برگه را برای این شهید توزیع کرده بودم. من و لیاقت این همه نگاه شهید ابراهیم هادی چگونه؟" دلم می‌خواست در میان شهدا باشم تا با تمام وجود از شهدا انرژی بگیرم.
دقیقاً یک سال و پنج ماه از شهادت عزیزم می‌گذشت. من مانند کسی بودم که با تمام وجود وارد آب می‌شد. تمام وجودم را نمی‌دانم چه ... ولی انگار در شهدا غوطه‌ور شده بودم. انگار در ایستگاه کوتاهی که اکثر شهدا از آن می‌گذرند آمده بودم.
آرزو می‌کردم بر روی تمامی تابوت‌هایی که حامل ذراتی از پیکر مطهر شهدا بودند بنویسم:
سلام من را به امام حسین علیه السلام برسانید و امضای برگه ظهور حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراموش نکنید. شما همگی با هم مى‌توانید. فقط و فقط شما می‌توانید به دیدار امام حسین علیه السلام نائل شوید. تنها شما قادر به گرفتن امضا فرج هستید. سلام من را به عزیز دلم مرتضی هم برسانید. منزلگاه شما همان منزلگاه مرتضی من است. اشک می‌ریختم و با پیکرهای فرشته‌های زمینی صحبت می‌کردم.
شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم درحالی که اشک امانم را بریده بود. "خداوند؛ من نیز می‌خواهم مانند این شهدا تمام قطرات خونم را در راه ظهور مولایم نثار کنم". بله، مرتضی راست می‌گفت، اگر بدنم روز قیامت آغشته به خون ریخته شده در راه اسلام نباشد چگونه سرم را بالا بگیرم.
صدای اذان بلند شد. به داخل ساختمان رفتم، محلی مزین به تابوت شهدا. برای نماز جایی ایستادم که پیکر مرتضی را درست یک سال و پنج ماه و چهار روز پیش آنجا گذاشته بودند. کنار شهدا که باشی، آن هم شهدای گمنام، گویی بر روی ابرها هستی و وجود زمین را حس نمی‌کنی. بعد از نماز، در میان شهدا ایستادم و با آن‌ها سخن می‌گفتم که مداحی از بلندگو پخش شد. درباره عشقی می‌گفت که دیگر او را با چشم نمی‌بینم. دیگر توان ایستادن نداشتم. نشستم و می‌خواستم داد بزنم و بگویم "خدایا؛ به من جامانده هم نگاهی کن." با دست جلو دهانم را گرفته بودم تا نامحرمان صدایم را نشنوند ولی از درونم فریاد می‌زدم. دلم برای مرتضی تنگ شده بود. دلم گرفته بود از جاماندگی. "خداوندا؛ مگر شهدا چه کردند که من بیچاره لیاقت آن را نداشتم."
در کنار شهدا برای مرتضی نماز خواندم. نماز لیله الدفن به نیت شب اول قبر خودم هم خواندم و به امانت نزد شهدا سپردم.
شهدا مثل آهنربا دلم را به خود چسبانده بودند. انگار نمی‌توانستم از آن‌ها جدا شوم ولی وقت خداحافظی از شهدا رسیده بود. باید با آنها خداحافظی می‌کردم. ای شهدا لحظه‌ای من و بچه‌هایم را رها نکنید. دیگر دنیا را نمی‌خواهم، کمکم کنید.

ممنون شهید ابراهیم هادی

بخش پايانى
#شهيد_ابراهيم_هادى
👉 @Alamdarkomeil 👈
سلام بر ابراهیم
💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب

✔️راوی : امير ربيعي

🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از #نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.

📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
👉 @Alamdarkomeil
سلام بر ابراهیم
💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب

✔️راوی : امير ربيعي

🔸ابراهيم از دوران کودکي #عشق و ارادت خاصي به امام خميني داشت.
هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از #انقلاب به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي #مذهبي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم.
🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. #ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن.
بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني »
ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين #پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم.
🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي #سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.
🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم #جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم.
دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين #ساواک و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود!
🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط #خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش...
🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...
ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند.
خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم.
🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و #لبخند هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم
خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟
نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم.
گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست.
سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم.
🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد.
با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم #مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند.
🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از #قم مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند »
خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت.
🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند.
جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند.
🔸ابراهيم خيلي #عصباني شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد.
خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با #شجاعت با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم #شهيد و مجروح شدند.
🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، #کمردرد شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد.
🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از #نماز اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد.

📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم

👉 @Alamdarkomeil
امام خامنه ای:
گاهي #شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است!
اين نكته را اهل معنا و #حكمت و دقّت،خوب درك ميكنند.
گاهي #زنده ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط ،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و #شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃

👉 @Alamdarkomeil 👈
🌷شهید تورجی زاده:🌷

خدایا معیار سنجش اعمال ، خلوص است ، من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم...

#قهرمان_من ؛ #شهيد_محمدرضا_تورجي_زاده
🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
الرحیل!... الرحیل!...

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را!
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را!

بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
جاودان ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند...

#شهيد_مرنضی_آويني

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
🌷براى #شهيد شدن هنر لازم است🌷

1⃣هنرِ به خدا رسيدن
2⃣هنرِ كشتن نفس
3⃣هنرِ تهذيب

🌷 تا #هنرمند نشويم شهيد نخواهيم شد🌷


🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
🍃🌷🍃 #شهید_مهدی_عزیزی 🍃🌷🍃

⭕️ ولادت : ۶۱/۷/۱ - تهران

⭕️ شهادت: ۹۲/۵/۱۱ - حلب

⭕️ آرامگاه: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها

⭕️ سبد کالاهایی که محل کار بهش می دادند را برای افراد نیازمند می برد.

⭕️ از كنار عكس #شهيد_ابراهيم_هادی رد می شدیم که مهدی به شهید سلام كرد. گفتم به جای سلام فاتحه بخون

⭕️ گفت: «ابراهيم زنده است و داره ما رو می بينه.... »

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
❇️ #بخوانیم_عمل_کنیم

خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،

عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد.

نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.

آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد...

✳️ مچ گرفتن اسان است، دست گیری کنیم.

🔆 #شهيد_ابراهيم_هادى 🔆

#راه_شهدا_ادامه_دارد.

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
🔖#شهيد امين سربندي جواني متبسم ، خوش خلق و خوش محضر بود و هميشه در حضور والدين خويش تبسمی بر لب داشت که بسيار معصومانه و دوست داشتنی بود.

🔖 ايشان در انجام فرايض ديني و نيكي به مردم و رعايت اخلاق و ادب از هيچ نكته اي فروگذاري نميكرد و به والدين خود حرمت مي نهاد و در انجام امورات زندگي ياري رسان خانواده و ديگران بود .

🔖#شهيد_امین_سربندی

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈
💢 #پيش_بينى_شهيد_هادى....

🌷اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود. در ارتفاعات گیلان غرب بودیم. با حسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟ ابراهیم هادی گفت: چی می گى! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند!

🌹خاطره اى به ياد #شهيد جاويد الاثر فرمانده ابراهيم هادى

#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات

💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚


🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈