کانال شهید ابراهیم هادی
4.98K subscribers
10.2K photos
1.13K videos
156 files
1.67K links
Download Telegram
‌‌‏ ‌‌‏ يادداشتى بر يادواره شهيد ابراهيم هادى بهمن ماه ١٣٩٦ به قلم همسر گرامى شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، (بخش اول)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

سلام بر شهدا،
سلام بر شهيد ابراهیم هادی،
سلام بر شهید والامقامى که مرا برای مراسم خود دعوت کرد و این دعوت سرآغاز سفری شهدایی شد.
به تهران که رسیدم به منزل شهید صدرزاده رفتم. شهیدی که هر وقت به منزل ایشان مى‌روم با تمام وجود حضورش را حس می‌کنم. به ويترين يادگارى‌هاى شهيد كه خيره مى‌شوم، گويى راست قامت ايستاده و با تمام وجود حواسش به اهل خانه است. احساس حضور او باعث مى‌شود تا چشمم كه به وسایل شهید می‌افتد، بی‌اختیار سلام کنم.
فردا مراسم شهید ابراهیم هادی بود. گاه و بی‌گاه به خود می‌گفتم چگونه برای جمعیت ميهمان از مرتضیِ خود بگویم. چه‌طور و از کجا شروع کنم تا شنونده‌ها مرتضیِ من را هم بشناسند. قرار بود فقط از اشک او در شب وداع بگويم ولی .... خدایا؛ یک دنیا حرف داشتم تا برای ميهمانان شهيد ابراهیم هادی از عزیز خود بگويم. خودم را به شهدا سپردم. عليرغم وقت کمی كه در اختیار داشتم تصمیم گرفتم سه خاطره به اختصار بگویم، تا شايد ذره‌ای از بی‌نهایت مرتضی را بیان کرده باشم.
مراسم خوبی بود، خصوصاً احساس حضور شهيد ابراهیم هادی که انگار ستونی محکم در وجود آدم برپا می‌کرد. آيات قرآن در كلام استاد رائفى‌پور به زيبايى مى‌درخشيد. با شركت در مراسم شهدا خودم را بالاتر از زمین حس می‌کنم.
پس از توسل به حضرت زهرا سلام الله عليها و شهدا، فیلم به وقت شام به نمايش گذاشته شد. با تمام وجود افتخار کردم که عزیز من هم تمام هستی خود- جانش- را برای بی بی زینب سلام الله عليها فدا کرده است. فیلم ذره‌ای از بی‌نهایتِ ظلم در سوریه را به تصویر کشیده بود. «مرحبا به آقای حاتمی کیا». در دل به ایشان گفتم هنوز اول راه است و باید محکم‌تر از قبل قدم برداشت. زندگی هر یک از شهدای مدافع حرم حرف‌های بسیاری برای مسلمانان جهان دارد. ان‌شاءالله به زودی داستان زندگی این شهدا به تصویر کشیده شود.
بعد از مراسم به کهف‌الشهداء رفتیم. عجیب نورانیت و صفایی داشت. علیرغم سردی هوا، جمعیت زیادی آمده بودند تا ذره‌ای از نورانیت شهدا را ملتمسانه طلب کنند. در دلم انقلابی به پا شده بود. "خداوندا؛ به راستی شهدا که بودند و چه کردند که قلب ما را اینگونه جلا می‌دهند؟"وليكن افسوس كه این دنیا مانند غل و زنجیری ما را به اسارت کشیده و اجازه پرواز را نمی‌دهد. تا پاسی از شب در کهف‌الشهداء بودیم و طاقت دل‌کندن از آن فضای معنوی را نداشتیم.
فردای آن روز همسر شهید صدرزاده پیغام دادند که پیکر مطهر چند شهید گمنام به معراج الشهداء انتقال یافته و دیدار برای عموم آزاد است.

ادامه دارد ...
#شهيد_ابراهيم_هادى

👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌‏ ‌‌‏ ‍ يادداشتى بر يادواره شهيد ابراهيم هادى بهمن ماه ١٣٩٦ به قلم همسر گرامى شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)، (بخش دوم)؛

🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷

مشتاقانه می‌خواستم به زیارت شهدا بروم. تصمیم داشتم یک ساعت مانده به مغرب به معراج الشهداء رفته و پس از نماز مغرب بازگردم. به معراج الشهداء رسیدم. "خداوندا؛ این همه شهید! شيد گمنام!" گويى هر یک فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها بودند که پیکر مطهرشان را به آنجا آورده بودند، توقفگاه شهدا! انگار شهید ابراهیم هادی وجودم را غرق در لذت کرده بود. "خداوندا؛ من فقط چند دسته برگه را برای این شهید توزیع کرده بودم. من و لیاقت این همه نگاه شهید ابراهیم هادی چگونه؟" دلم می‌خواست در میان شهدا باشم تا با تمام وجود از شهدا انرژی بگیرم.
دقیقاً یک سال و پنج ماه از شهادت عزیزم می‌گذشت. من مانند کسی بودم که با تمام وجود وارد آب می‌شد. تمام وجودم را نمی‌دانم چه ... ولی انگار در شهدا غوطه‌ور شده بودم. انگار در ایستگاه کوتاهی که اکثر شهدا از آن می‌گذرند آمده بودم.
آرزو می‌کردم بر روی تمامی تابوت‌هایی که حامل ذراتی از پیکر مطهر شهدا بودند بنویسم:
سلام من را به امام حسین علیه السلام برسانید و امضای برگه ظهور حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را فراموش نکنید. شما همگی با هم مى‌توانید. فقط و فقط شما می‌توانید به دیدار امام حسین علیه السلام نائل شوید. تنها شما قادر به گرفتن امضا فرج هستید. سلام من را به عزیز دلم مرتضی هم برسانید. منزلگاه شما همان منزلگاه مرتضی من است. اشک می‌ریختم و با پیکرهای فرشته‌های زمینی صحبت می‌کردم.
شروع به خواندن زیارت عاشورا کردم درحالی که اشک امانم را بریده بود. "خداوند؛ من نیز می‌خواهم مانند این شهدا تمام قطرات خونم را در راه ظهور مولایم نثار کنم". بله، مرتضی راست می‌گفت، اگر بدنم روز قیامت آغشته به خون ریخته شده در راه اسلام نباشد چگونه سرم را بالا بگیرم.
صدای اذان بلند شد. به داخل ساختمان رفتم، محلی مزین به تابوت شهدا. برای نماز جایی ایستادم که پیکر مرتضی را درست یک سال و پنج ماه و چهار روز پیش آنجا گذاشته بودند. کنار شهدا که باشی، آن هم شهدای گمنام، گویی بر روی ابرها هستی و وجود زمین را حس نمی‌کنی. بعد از نماز، در میان شهدا ایستادم و با آن‌ها سخن می‌گفتم که مداحی از بلندگو پخش شد. درباره عشقی می‌گفت که دیگر او را با چشم نمی‌بینم. دیگر توان ایستادن نداشتم. نشستم و می‌خواستم داد بزنم و بگویم "خدایا؛ به من جامانده هم نگاهی کن." با دست جلو دهانم را گرفته بودم تا نامحرمان صدایم را نشنوند ولی از درونم فریاد می‌زدم. دلم برای مرتضی تنگ شده بود. دلم گرفته بود از جاماندگی. "خداوندا؛ مگر شهدا چه کردند که من بیچاره لیاقت آن را نداشتم."
در کنار شهدا برای مرتضی نماز خواندم. نماز لیله الدفن به نیت شب اول قبر خودم هم خواندم و به امانت نزد شهدا سپردم.
شهدا مثل آهنربا دلم را به خود چسبانده بودند. انگار نمی‌توانستم از آن‌ها جدا شوم ولی وقت خداحافظی از شهدا رسیده بود. باید با آنها خداحافظی می‌کردم. ای شهدا لحظه‌ای من و بچه‌هایم را رها نکنید. دیگر دنیا را نمی‌خواهم، کمکم کنید.

ممنون شهید ابراهیم هادی

بخش پايانى
#شهيد_ابراهيم_هادى
👉 @Alamdarkomeil 👈
❇️ #بخوانیم_عمل_کنیم

خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،

عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد.

نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.

آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد...

✳️ مچ گرفتن اسان است، دست گیری کنیم.

🔆 #شهيد_ابراهيم_هادى 🔆

#راه_شهدا_ادامه_دارد.

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
👉 @AlamdarKomeil 👈