کانال دکتر مظاهری
3.62K subscribers
1.21K photos
319 videos
144 files
562 links
🌟 مدرس جامع‌ترین دوره هوش مصنوعی در ایران 🤖

🔹 مشاور بین‌المللی کسب و کار 🌍

🔹 موسس کنسرسیوم صنعت ساختمان و غذا در خلیج فارس 🏗️🍽️

🔹 سرمایه‌گذار ملکی رویال هوم | مالک کارخانه لذت قهوه مدرن 🏠

🔹 مولف برتر کتب مدیریتی 📚

@IISAIBussines : ارتباط
Download Telegram

بخشی از کتاب چالگشران (جلد دوم پرفروشترین کتاب مدیریتی ایران با تیراژ یکصد هزار نسخه)
قانون شماره 1 ثروت‌آفرینان می‌گه: چیزی که گم شده جائیه که نگشتین، بفکرتون نرسیده، چون اگر گشته بودین که پیداش می‌کردین.
اما این قانون رو چطوری میشه توی زندگی ازش استفاده کرد؟
_راهکارش اینه که باید یه لیست بنویسی از جاهائی که ممکنه چیز گم شده اونجا باشه و بهش فکر نکردین، کجا می‌تونه باشه که تا حالا بهش فکر نکردم؟
اینو قبلا گفتم بازهم تکرار می‌کنم، چون مهمه: گاهی یافتن راه حل به سادگی نیست و ممکنه طرح و حل مسئله زمان زیادی ببره و اون وقتیه که شما دارید در حل مسئله، اشتباه می‌کنید تا یاد بگیرید.
_مثلا مابرای اینکه کسب و کارمون رو سیستم کنیم باید افراد لایقی رو پیدا کنیم تا بتونیم کار رو به اونها بسپاریم، حالا حل کردن این موضوع به راحتی اتفاق نمی‌افته و شما با ...............
#روزیتون_1000_برابر
#امير_حسين_مظاهري_سيف
#چالشگران #رقص_عقابها
#پرفروشترین_کتاب #پرفروشترین_کتاب_مدیریتی
#مدیربت_کسب_و_کار
#ثروت_آفرینان #ثروت_آفرینی
#نوابغ_فروش_ایرانی
#تکنیکهای_مذاکره
#تکنیکهای_متقاعدسازی
#فروشنده_حرفه_ای #افزایش_فروش #مذاکره_حرفه_ای #مذاکره_کننده #مذاکره #سمینار
#سخنرانی #سخنوری #قدرت_کلام #اعتماد_بنفس
#دانشگاه_تهران
سه شنبه زهره ماری
سه شنبه برای جلسه ای با مدیرکل مالی و اداری سازمان بازنشستگی کل کشور به دفتر ایشان در میدان فاطمی رفتم ، مردی بالهجه شیرین اصفهانی ، چثه ای کوچک و همتی بزرگ که در طبقه 7 میدان فاطمی نشسته بود.
موضوع جلسه کمیته رسانه ای ستادکارآفرینی بود، باید برای بازنشسته ها الگوهائی رو درست می کردیم و من داشتم در مورد تهدیدهای این طرح صحبت می کردم که از پشت در دفتر صدای ناله های مردی خسته، تمرکز جلسه را بهم میزد ، صدا بلند بود و مسئول دفتر نمی توانست اون رو آروم کنه، اما ناگهان صدای مرد خسته با صدا جیغ و فریاد خانم مسئول دفتر قطع شد.
جلسه جدی و بحثهای حساس ناگهان با خاک یکسان شد هر 5 نفر در ایکی ثانیه از دفتر به پیرون پرتابیدیم خودمون رو و با مرد شکسته ای که غش کرده بود روبرو شدیم
صندلی ، باد زدن ، اب قند، 20 دقیقه بعد بهوش اومد.
آقا جوون چی شُدِس . همَ مونوُ ترکوندییییی ،
این که خوندین صدای مدیرکل بود و مرد تاز به هوش آمده نگاهی از سر درماندگی به تک تک ما انداخت ................
من باز نشسته ... هستم ، درامد بازنشستگی کفاف زندگیم رو نمی داد ، به راهنمائی خواهر خانمم خونم رو، همین بالا توی یوسف آباد فروختم و گذاشتیم بانک و سودش رو می گرفتیم ، خیلی خوب بود ، اینقدر پول می گرفتیم که علاوه بر اجاره آپارتمان بزرگی که گرفته بودیم به گردش و تفریح میرسیدیم چندذبار هم اون سالها ترکیه و دبی رفتیم.
اما به مرور زمان هزینه ها بیشتر شد تا جائی که بعد از 15 سال سود بانکی به اجارهه آپارتمان کوچکتر هم نمی رسید و دوباره در تنگنا قرار گرفتم .
مجبور شدم برم سرکار اما کاری که می خواستم برام نبود ، من یه عمر دستور داده بودم حال نمی تونستم ببینم 2تا بچه بهم می گن اینکار رو بکن و نکن ، با ماشین خودم شروع کردم. توی آژانس محلمون، مسافر کشی .
مدتی بود که یه آقای خوش تیپی رو می بردم خیابون خافظ ، دم سازمان بورس پیاده می کردم ، خیلی تعریف می کرد از سودی که کرده ، من هم ماشین رو با یه سری از طلاهای زنم فروختم رفتم سهام شرکت (..) خریدم ، می گفتن خیلی خوبه اما 8 ماه بعد شرکت به بد اقبالی خورد و سهام ما شد مثل برگ خشک پائیزی توی جوب آب .
این ناراحتی ها و فشاری که توی مثانه ام احساس می کردم منو کشید به دکتر که متوجه سرطان پرستاتم شدم ، بیمه ام که جواب نمی داد زندگیم تیکه تیکه رفت ، توی شیمی درمانی مثانه کوچیک شده بود و میزد به کلیه ها ، کلیه راستم هم بعد از ورم کلیه، از کار افتاد و مشکل شد چن تا
الان یه هفته است که بچه ها م از خونه بیرونم کردن ، می گن دیگه نمی تونیم خرج تو رو بدیم ، برو که ما بتونیم به زنده موندنمون ادامه بدیم !!!!!!!!!!!!!!
فضای درد ناکی اتاق رو گرفته بود ، ایران !!!
توی ایران، مگه داریم ! مگه میشه
توی سکوت اتاق مدیرکل بلند شدم و رفتم پشت پنجره ، به کوه های شمرون نگاه می کردم ، یوسف آباد زیر پامون بود ، شاید جای همین وسطا اگر این فرد، اون 2 تا اشتباه رو نکرده بود الان توی آپارتمان خودش نشسته بود و داشت با اجاره چن واحد دیگه زندگی می کرد. ایکاش شم اقتصایش کار می کرد و 2 تصمیم غلط رو نمی گرفت ، اشتباهات مرگباری که بصورت عادت در اومده و همه انجام میدن بدون توجه به عاقبت مالی بدون شم اقتصادی.
ای کاش می تونستم سمینار شم اقتصادی و یا کارگاه هوش مالی رو برای تمام کسانی که دارن خرج زندگی میدن اجباری می کردم .

به 2 نفر از افرادی که این دو اشتباه را درست تشخیص دهند بلیط رایگان شرکت در کارگاه هوشیاری مالی 9 شهریور در دانشگاه تهران اهدا خواهد شد
26403740

#روزیتون_1000_برابر
#امير_حسين_مظاهري_سيف
#چالشگران #رقص_عقابها
#پرفروشترین_کتاب #پرفروشترین_کتاب_مدریتی
#مدیربت_کسب_و_کار
#ثروت_آفرینان #ثروت_آفرینی
#نوابغ_فروش_ایرانی
#تکنیکهای_مذاکره
#تکنیکهای_متقاعدسازی
#فروشنده_حرفه_ای #افزایش_فروش #مذاکره_حرفه_ای #مذاکره_کننده #مذاکره #سمینار
#سخنرانی #سخنوری #قدرت_کلام #اعتماد_بنفس
#دانشگاه_تهران
سه شنبه برای جلسه ای با مدیرکل مالی و اداری سازمان بازنشستگی کل کشور به دفتر ایشان در میدان فاطمی رفتم ، مردی بالهجه شیرین اصفهانی ، چثه ای کوچک و همتی بزرگ که در طبقه 7 میدان فاطمی نشسته بود.
موضوع جلسه کمیته رسانه ای ستادکارآفرینی بود، باید برای بازنشسته ها الگوهائی رو درست می کردیم و من داشتم در مورد تهدیدهای این طرح صحبت می کردم که از پشت در دفتر صدای ناله های مردی خسته، تمرکز جلسه را بهم میزد ، صدا بلند بود و مسئول دفتر نمی توانست اون رو آروم کنه، اما ناگهان صدای مرد خسته با صدا جیغ و فریاد خانم مسئول دفتر قطع شد.
جلسه جدی و بحثهای حساس ناگهان با خاک یکسان شد هر 5 نفر در ایکی ثانیه از دفتر به پیرون پرتابیدیم خودمون رو و با مرد شکسته ای که غش کرده بود روبرو شدیم
https://telegram.me/joinchat/BOWlozuj8xyL_m2BeRNd5Q
صندلی ، باد زدن ، اب قند، 20 دقیقه بعد بهوش اومد.
آقا جوون چی شُدِس . همَ مونوُ ترکوندییییی ،
این که خوندین صدای مدیرکل بود و مرد تاز به هوش آمده نگاهی از سر درماندگی به تک تک ما انداخت ................
من باز نشسته ... هستم ، درامد بازنشستگی کفاف زندگیم رو نمی داد ، به راهنمائی خواهر خانمم خونم رو، همین بالا توی یوسف آباد فروختم و گذاشتیم بانک و سودش رو می گرفتیم ، خیلی خوب بود ، اینقدر پول می گرفتیم که علاوه بر اجاره آپارتمان بزرگی که گرفته بودیم به گردش و تفریح میرسیدیم چندذبار هم اون سالها ترکیه و دبی رفتیم.
اما به مرور زمان هزینه ها بیشتر شد تا جائی که بعد از 15 سال سود بانکی به اجارهه آپارتمان کوچکتر هم نمی رسید و دوباره در تنگنا قرار گرفتم .
مجبور شدم برم سرکار اما کاری که می خواستم برام نبود ، من یه عمر دستور داده بودم حال نمی تونستم ببینم 2تا بچه بهم می گن اینکار رو بکن و نکن ، با ماشین خودم شروع کردم. توی آژانس محلمون، مسافر کشی .
مدتی بود که یه آقای خوش تیپی رو می بردم خیابون خافظ ، دم سازمان بورس پیاده می کردم ، خیلی تعریف می کرد از سودی که کرده ، من هم ماشین رو با یه سری از طلاهای زنم فروختم رفتم سهام شرکت (..) خریدم ، می گفتن خیلی خوبه اما 8 ماه بعد شرکت به بد اقبالی خورد و سهام ما شد مثل برگ خشک پائیزی توی جوب آب .
این ناراحتی ها و فشاری که توی مثانه ام احساس می کردم منو کشید به دکتر که متوجه سرطان پرستاتم شدم ، بیمه ام که جواب نمی داد زندگیم تیکه تیکه رفت ، توی شیمی درمانی مثانه کوچیک شده بود و میزد به کلیه ها ، کلیه راستم هم بعد از ورم کلیه، از کار افتاد و مشکل شد چن تا
الان یه هفته است که بچه ها م از خونه بیرونم کردن ، می گن دیگه نمی تونیم خرج تو رو بدیم ، برو که ما بتونیم به زنده موندنمون ادامه بدیم !!!!!!!!!!!!!!
فضای درد ناکی اتاق رو گرفته بود ، ایران !!!
توی ایران، مگه داریم ! مگه میشه
توی سکوت اتاق مدیرکل بلند شدم و رفتم پشت پنجره ، به کوه های شمرون نگاه می کردم ، یوسف آباد زیر پامون بود ، شاید جای همین وسطا اگر این فرد، اون 2 تا اشتباه رو نکرده بود الان توی آپارتمان خودش نشسته بود و داشت با اجاره چن واحد دیگه زندگی می کرد. ایکاش شم اقتصایش کار می کرد و 2 تصمیم غلط رو نمی گرفت ، اشتباهات مرگباری که بصورت عادت در اومده و همه انجام میدن بدون توجه به عاقبت مالی بدون شم اقتصادی.
ای کاش می تونستم سمینار شم اقتصادی و یا کارگاه هوش مالی رو برای تمام کسانی که دارن خرج زندگی میدن اجباری می کردم .

به 2 نفر از افرادی که این دو اشتباه را درست تشخیص دهند بلیط رایگان شرکت در کارگاه سلاطین کسب و کار هدا خواهد شد

02126403740
https://telegram.me/joinchat/BOWlozuj8xyL_m2BeRNd5Q


#روزیتون_1000_برابر
#امير_حسين_مظاهري_سيف
#چالشگران #رقص_عقابها
#پرفروشترین_کتاب #پرفروشترین_کتاب_مدریتی
#مدیربت_کسب_و_کار
#ثروت_آفرینان #ثروت_آفرینی
#نوابغ_فروش_ایرانی
#تکنیکهای_مذاکره
#تکنیکهای_متقاعدسازی
#فروشنده_حرفه_ای #افزایش_فروش #مذاکره_حرفه_ای #مذاکره_کننده #مذاکره #سمینار
#سخنرانی #سخنوری #قدرت_کلام #اعتماد_بنفس
#دانشگاه_تهران
یه خورده تفکر
تلخ اما واقعی
حتما شنیده اید که روزی
نجاری برای قطع هر درخت 30 هزار تومان دستمزد می گرفت ، از صب تا شب با اره درختان جنگلی به انتها را قطع می کرد و هر روز یکی دو درخت را خسته و عرق ریزان قطع می کرد، زندگیش تلخ و سخت بود و به زمین زمان ایراد می گرفت که هر کاری می کند نمی تواند بیش از روزی 60-70 تومان درآمد داشته باشد
تا آن روز موعد ، یک دوشنبه صبح مردی با پورشه کاینش مشکی و جذابش در جنگل ترمز کرد و پیاده شد.
شروع کرد به لذت بردن از طبیعت و هوای جنگل ، مرد نجار که عرق ریزان کار دیشب را پیگیری می کرد هم مشغول فحش دادن به درخت بود و از دیدن ادمی اینقدر دلخوش حسابی عصبانی بود.
مرد ثروت آفرین که متوجه نجار شد بسمتش رفت و جویای احوال شد.
-خداقوت داداش
هوم با منی
- مگه غیر از ما کسی اینجا هست
آره بدبختی و فلاکت، که مثل بختک چسببیده به من
- ای بابا ناشکر نباش ، همین که تنت سالمه
مرد نجار با عصبانیت گفت باید یه تیر بزنم توی پهلو یا پام که دیگه هی نگن تنت سالمه ، زندگیم ، جیبم مریضه
-مرد ثروت آفرین پرسید ؟ چرا ؟ مگه برای هر درخت که قطع می کنی چقدر می گیری
هر درخت لعنتی 30 هزار تومان
-اینجا چن تا درخته ؟
نجار نگاهی عاقل اندر سفیه به ثروت آفرین انداخت و گفت : بیکار نبودم درختهای جنگل به این بزرگی رو بشمرم
- ثروت آفرین دوباره پرسید چن تاس؟
نجار با عصبانیت گفت 2هزارتا 3 هزار تا ، چه می دونم
- ثروت آفرین گفت ، برای بهتر شدن زندگیت چقدر پول می خوای
نجار که احساس کرد الان ثروت آفرین با آون ماشینش به او پولی می دهد ، ذوقی کرد و با لبخند گفت 10 -20 هزار تومان داشته باشم ، زندگیم زیر و رو میشه.
-خوب فکر کن داری، چی کار می کنی ؟
ای عمو ، با حلوا حلوا کردن که دهن شیرین نمیشه ، ول کن بزار به کارم برسیم ، از کارم عقب افتادم
-می دونی 3هزار تا درخت سی هزار تومنی یعنی چقدر پول؟
نه ، من لنگ خرج زندگیم ، از این خیال پردازیها و بازی های فکر حوصله ندارم!
مرد ثروت آفرین ناگهان یاد دوران گذشته خود افتاد و روبه نجار کرد گفت.
-در حالی که داشت کارتی را که روی آن آدرس بود به طرف نجار می گرفت ، گفت :کارت رو تعطیل کن برو به این آدرس و یه اره برقی بگیر بیار اینطور ساعتی 3 تا 5 تا می اندازی.
نجارعصبانی شد و به ثروت آفرین گفت: نمی بینی چقدر درخت باید قطع کنم ، همینطوری هم بسیار عقبم ، اگر بدون تعطیلی کار کنم شاید 2 سال دیگه هم تمام نشه ، بعد می گی تعطیل کنم برم اره برقی بیارم !!!! برو دل خوش با اون ماشین جوسان فیسانیت!!
ثروت آفرین نگاهی از سر تعجب به نجار کرد : نفسی از ته دل کشید ، ای داد، کاشکی شم اقتصادی داشتی اونوقت خیلی فرق می کرد.
بی خیال ،این سوسول بازی ها مال شما هاست، ما دنبال یه لقمه نونیم همین
ثروت آفرین وقتی دید که مرد تصمیم گرفته است نفهمد که با 2 روز تعطیل کردن و با قدرت شروع کردن می تواند چقدر درآمدش را تغییر دهد ، فهمید که بحث کردن را بیهوده است و گفت : راس می گی، دقت نکردم و
رفت .
این حکایت 96 % مردم است که با شدت کار می کنند ، همیشه مشکل مالی دارند اما وقتی برای تقویت شم اقتصادی خودندارند
کارت رو تعطیل کن
شم اقتصادیتو قوی کن
زندگیت ، قشنگشو بساز


دفترچه تمرین شم اقتصادی را رایگان از این آدرس دانلود کنید و لذت ببرید

https://telegram.me/joinchat/BOWlozuj8xyL_m2BeRNd5Q

02126403740



برای دوستانتان ارسال کنید
#روزیتون_1000_برابر
#امير_حسين_مظاهري_سيف
#چالشگران #رقص_عقابها
#پرفروشترین_کتاب #پرفروشترین_کتاب_مدریتی
#مدیربت_کسب_و_کار
#ثروت_آفرینان #ثروت_آفرینی
#نوابغ_فروش_ایرانی
#تکنیکهای_مذاکره
#تکنیکهای_متقاعدسازی
#فروشنده_حرفه_ای #افزایش_فروش #مذاکره_حرفه_ای #مذاکره_کننده #مذاکره #سمینار
#سخنرانی #سخنوری #قدرت_کلام #اعتماد_بنفس
#دانشگاه_تهران
واقعیتش اینکه خودم شروع کردم

بعنوان یه خانم تحصیل کرده که سالها با برندهای بزرگ پوشاک کار کرده بودم و دیگه یه فروشنده حرفه ای شده بودم که دستمزد بالائی بهم می دادن .
همه بهم می گفتن ، یه حسی در درونم داد می زد که دیگه وقتش رسیده ، برای درآمد بیشتر و آینده رویائیم ، دیگه باید برای خودم کار کنم و یه مزون که آرزوم بود رو بزنم
حدود 40میلیون تومان همه دارائی و پس انداز زندگیم بود ، 10 تومن هم قرض کردم و از بین کسانی که پیشنهاد شراکت داده بودن ، اونی که سابقه مدیریت یکی از فروشگاه های بزرگ لباس توی بلوار میرداماد رو داشت ، انتخاب کردم
شریک شدیم و یه جائی رو گرفتیم

خیلی عالی بود ، دیگه شده بودم کارآفرین ، مالک مزون ، مال خودم بود ، توی آسمون ملق می زدم .
از طریق یه حرفه ای هم لباسهای خیلی مرغوبی رو از ترکیه میآوردیم و ...
کار شروع شده بود و من خوش خرم

اما بعد از سه ماه دیدیم کلان 10 میلیون تومان فروختیم به 4 مشتری ، تلاش و تقلا برای گرفتن مشتری به جائی نرسید و در عرض 9 ماه بیش از 50 میلیون ضرر کردیم
نمی دونم چی شد ، فکر همه جاش رو کرده بودم ، اما همه پس انداز و زندگیم رفت از اون بدتر سرکفتهائی بود که بهم می زدن!
مضحکه همه شده بودم ، همه عقل کل بودن ، همه از قبل می دونستن ، همه بلد بودن و انگار من فقط خنگ بودم
همه بهم می گفتن که ما می دونستیم نمیشه ، نباید ....

اما من طرح کلی درستی داشتم و نمی فهمیدم که چرا اینطوری شده ، اوضاع مالیم خراب شده بود و خیلی توی فشار بودم ، مدتی بود که بیکار شده بودم و دیگه نمی تونستم برای کسی کار کنم
تا زمانی که مفهوم قدرت پول آشنا شدم و فرآیند جریان نقدینگی روفهمیدم
زمانی که اینا رو فهمیدم ، انگار پرده ای از جلوی چشمم افتاد
به زور جلوی گریه ام رو می گرفتم ، دقیقا داشتم می دیدم چطوری ماحصل زندگیم رو آتیش زدم و خودم رو خلع سلاح کردم.

ایکاش ، پول رو می شناختم، قبل از هر کاری شم اقتصادیم رو قوی می کردم
اما
حالا باید از اول شروع کنم
اینبار با یک رژیم اقتصادی شخصی




https://telegram.me/joinchat/BOWlozuj8xyL_m2BeRNd5Q

02126403740
#روزیتون_1000_برابر
#امير_حسين_مظاهري_سيف
#چالشگران #رقص_عقابها
#پرفروشترین_کتاب #پرفروشترین_کتاب_مدریتی
#مدیربت_کسب_و_کار
#ثروت_آفرینان #ثروت_آفرینی
#نوابغ_فروش_ایرانی
#تکنیکهای_مذاکره
#تکنیکهای_متقاعدسازی
#فروشنده_حرفه_ای #افزایش_فروش #مذاکره_حرفه_ای #مذاکره_کننده #مذاکره #سمینار
#سخنرانی #سخنوری #قدرت_کلام #اعتماد_بنفس
#دانشگاه_تهران