Forwarded from Tayebeh Gohari
#ایده_ها در کار تیمی؛
واقعیت این است که به ندرت پیش میآید که تنها یک ایده برای نوشتن داستان کافی باشد. فرض کنیم ایدهی خوبی سراغ دارید که از آن میتوان داستانی عالی ساخت: ایدهای که دایم در در ذهن شما میکوبد و میخواهد که نوشته شود. اما چیزی که دارید صرفن چند قطعه است: پیرزنی که سوار قطار شده، یک جمله ی نه چندان بدیع از یک دوست، منظرهای از یک خانهی قدیمی که باید تسخیر ارواح شده باشد. خمیرمایهی داخل ظرف منتظر است ببیند چه مواد دیگری اضافه میکنید.
زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است که داستان شکل میگیرد و زنده میشود. داستان از زمانی آغاز میشود که چند ایده با هم همکاری کنند. کارن کوشمن، نویسنده ی تصنیف لوسی ویپل، گفته که ایدهی این داستان زمانی به سراغش آمد که در کتاب خانهی موزهای در حوالی کالیفرنیا کتابی میخواند. او با آمار عجیبی رو به رو شد که نود درصد مهاجرانی که در دهه ی ۵۰ سده ی ۱۹ به کالیفرنیا مهاجرت کرده بودند، مرد بودهاند. این یعنی ده درصد را زنها و کودکان تشکیل میدادند. با خودش فکر کرد، « زندگی در چنین شرایط سختی و در این منطقه برای یه دختر چه گونه بوده است؟» خود کوشمن مهاجرت ناخوشایندی را از کشوری به کشور دیگر در سن دوازده سالگی تجربه کرده بود. حالا دو ایده داشت که در هم بیامیزد، اول ایدهی دیدگاه بچهای درباره یک لحظه ی هیجانی در تاریخ و نیز تجربه و احساس خودش زمانی که دختر بچه ی دوازده سالهای بود و از محیط آشنا و راحت خانه کنده شد. وقتی این ایدهها با هم جفت شدند ، شخصیت لوسی ویپل زاده شد.
مارگارت اتوود در مصاحبهای رادیویی گفت که بسیاری از داستانهایش از چند پرسش آغاز شدند. یکی از پرسشهای او از خودش این بود که «اگر مدیریت آمریکا را در دست داشته باشی چه میکنی؟» و پرسش دیگر این بود: «اگر جای زن در خانه نیست، چه گونه میتوانی زمانی که نمیخواهد برود او را به آنجا برگردانی؟» هرکدام از این پرسشها این قابلیت را داشت که داستانی پیچیده بسازد. اما هنگامی که اتوود این دو را در هم آمیخت، فرایند داستاننویسی با اشتیاق آغاز شد و نتیجهاش رمانی شد به نام «قصه ی آن زن خدمتکار».
#مارگارت_لوك
#گردون_داستان
واقعیت این است که به ندرت پیش میآید که تنها یک ایده برای نوشتن داستان کافی باشد. فرض کنیم ایدهی خوبی سراغ دارید که از آن میتوان داستانی عالی ساخت: ایدهای که دایم در در ذهن شما میکوبد و میخواهد که نوشته شود. اما چیزی که دارید صرفن چند قطعه است: پیرزنی که سوار قطار شده، یک جمله ی نه چندان بدیع از یک دوست، منظرهای از یک خانهی قدیمی که باید تسخیر ارواح شده باشد. خمیرمایهی داخل ظرف منتظر است ببیند چه مواد دیگری اضافه میکنید.
زمانی که تصمیم گرفتید از چه مواد دیگری استفاده کنید، زمانی است که داستان شکل میگیرد و زنده میشود. داستان از زمانی آغاز میشود که چند ایده با هم همکاری کنند. کارن کوشمن، نویسنده ی تصنیف لوسی ویپل، گفته که ایدهی این داستان زمانی به سراغش آمد که در کتاب خانهی موزهای در حوالی کالیفرنیا کتابی میخواند. او با آمار عجیبی رو به رو شد که نود درصد مهاجرانی که در دهه ی ۵۰ سده ی ۱۹ به کالیفرنیا مهاجرت کرده بودند، مرد بودهاند. این یعنی ده درصد را زنها و کودکان تشکیل میدادند. با خودش فکر کرد، « زندگی در چنین شرایط سختی و در این منطقه برای یه دختر چه گونه بوده است؟» خود کوشمن مهاجرت ناخوشایندی را از کشوری به کشور دیگر در سن دوازده سالگی تجربه کرده بود. حالا دو ایده داشت که در هم بیامیزد، اول ایدهی دیدگاه بچهای درباره یک لحظه ی هیجانی در تاریخ و نیز تجربه و احساس خودش زمانی که دختر بچه ی دوازده سالهای بود و از محیط آشنا و راحت خانه کنده شد. وقتی این ایدهها با هم جفت شدند ، شخصیت لوسی ویپل زاده شد.
مارگارت اتوود در مصاحبهای رادیویی گفت که بسیاری از داستانهایش از چند پرسش آغاز شدند. یکی از پرسشهای او از خودش این بود که «اگر مدیریت آمریکا را در دست داشته باشی چه میکنی؟» و پرسش دیگر این بود: «اگر جای زن در خانه نیست، چه گونه میتوانی زمانی که نمیخواهد برود او را به آنجا برگردانی؟» هرکدام از این پرسشها این قابلیت را داشت که داستانی پیچیده بسازد. اما هنگامی که اتوود این دو را در هم آمیخت، فرایند داستاننویسی با اشتیاق آغاز شد و نتیجهاش رمانی شد به نام «قصه ی آن زن خدمتکار».
#مارگارت_لوك
#گردون_داستان