Hoda Rostami
12.8K subscribers
715 photos
40 videos
8 files
7 links
اینستاگرام: hodarostami

Tour: @rotripinfo
Download Telegram
دیروز عصر یه بلیط اتوبوس از شهر #سائوپائولو گرفتم به سمت شهر #ریودوژانیرو، به قیمت نود رئال برزیلی (حدود صدهزار تومن) . قرار بود راس ساعت چهار اتوبوس حرکت کنه و من هم یک ساعت قبل حرکت با اینکه ایستگاه خیلی نزدیک بود راه افتادم. اما خیلی راحت با کوله روی دوش و بلیط در دست سوار قطار اشتباه شدم و همین، من رو نیم ساعت عقب انداخت. تازه بعداز رسیدن به ایستگاه متوجه عظیم بودن ایستگاه شدم و عرق ریزان با کوله رو دوش سعی میکردم با دویدن به این طرف و اونطرفدیه انگلیسی زبان پیدا کنم، دنبال اتوبوسم بگردم و همزمان حواسم به وسایلم و دزدی باشه.
ساعت ایستگاه که چهار رو نشون داد و من هنوز به مقصد نرسیده بودم، دست از تلاش با عجله برداشتم و خیلی و با این فکر که "خب پیش میاد و فوقش یه بلیط دیگه میگیری" دنبال شرکت گشتم و بعد بیست دقیقه در کورترین نقطه ایستگاه پیدا شدن و دختر مسئول هم خیلی آروم گفت "بالاخره اومدی خب برو پایین منتظرتن!"
ساعت پنج ،اتوبوس نیمه خالی و قدیمی (هنوز اتوبوسهایی هستن که روکش سفید با علامت سیگار ممنوع دارن!) بالاخره حرکت کرد و همه دوازده نفر سرنشین و راننده تو راه اومدن و چند کلمه انگلیسی که بلد بودن رو با من مرور کردن:))
شش ساعت راه اتوبوس تو جاده های سبز و شهر و شهرک های رنگی زود گذشت. وسط راه هم یه جا اتوبوس نگه نداشت و مردم رفتن گوشت کبابی و جیگر رو ذغال بین راهی سفارش دادن!
من هم تمام راه روی دو صندلی دراز کشیدم و کتاب خوندم و به این فکر کردم که حتا از اتوبوس قدیمی با بوی بد و این راه طولانی پر پیچ و خم و تنهایی لذت میبرم و همه چیز این سفر می ارزه. از زیبایی های شهر و خستگی ها و عرق ریختن هاش. از استرس اتفاقات احتمالی تا داستان زندگی آدمها و دیدن بقیه مسافرها.
با رسیدن به #ریو، غرق در همین افکار و خستگی راه و به زحمت ، هاستلی که رزرو کرده بودم رو پیدا کردم. تختم رو پیدا کردم و تا اومدم بخوابم سه هم اتاقی ام با من سر صحبت رو باز کردن و بعد من و متقاعد کردن که تمام شب تا صبح ما در خیابونهای شلوغ و پر از رقص و موسیقی شهر بگذره.
#برزیل #سفرآمریکاجنوبی
@hodarostamii
خیلی ها قبل و با شروع سفر به برزیل بهم گفتن که مراقب دزدی باشم. با این حال وقتی امروز روی پله های معروف وسط شهر #ریو ، وسط شلوغی روز و بین جمعیت زیادی که رو پله ها در حال بازدید بودن، درست موقعی که من این عکس بالا رو گرفتم، یکی شروع کرد به کشیدن گوشیم و من چهره نوجوون پونزده شونزده ساله ای رو دیدم که یه چاقوی بزرگ جلوم گرفته و یکی سمت مردم اسلحه ای رو گرفته. مردم جیغ میکشن و فرار میکنن به سمت پایین پله ها و پسر داد میزنه "تلفونه" و من میفهمم باید گوشیم رو بدم!
پسرها فرار میکنن و من شوکه آهسته، با پای لرزون از پله ها پایین میرم. دو نفر همراهم جوری فرار کردن که در دورترین نقطه میبینمشون.
پلیس میدوه بالا و پسری با یه کوله و گوشی و چاقو پایین میاد و پلیس بهش ایست میده تا اینکه میفهمه این کسی بوده که این وسط پهلون بازیش گرفته و با پسرای اسلحه به دست درگیر شده!
پلیس گوشی با صفحه شکسته رو بهم پس میده و میگه تا حالا اینجا، وسط روز و تو شلوغی همچین چیزی ندیده و چه دزدهای ناشی ای! بعد هم روی شونم میزنه و به همراهام میگه برین دو تا آبجو بخورین یادش بره!!
-
ترسیدم اما خودم از خودم متعجبم از اینکه خیلی نترسیدم. درست مثل هر اتفاق دیگه که میگذره. البته قیافه پسرک جلوی چشممه و تپش قلبم بالا رفته. اما با این وجود میدونم سفر و ماجراجویی و همین اتفاقات.
#سفرآمریکاجنوبی #برزیل
@hodarostamii