یاشیل وطن _ اخبار روز
54.1K subscribers
96.1K photos
16.6K videos
179 files
28.2K links
رسانه خبری

اینستاگرام👇
Instagram.com/yashil.vatan.ir 👈

روبیکا https://rubika.ir/yashil_vatan_ir

eitaa.com/yashilvatan_ir ایتا

ادمین آگهی:
@yashilvatanchannel

پیامهای مردمی👇

@yashil_admin

.
.
📞دفتر: 04142229250
ثبت در وزارت فرهنگ و ارشاد
Download Telegram


#پندانه

در هر شرایطی همین‌قدر اخلاق‌مدار باشید

یکی از دوستام و خانمش می‌خواستن از هم جدا بشن.

یه روز تو یه مهمونی بودیم، ازش پرسیدم:
خانمت چه مشکلی داره که می‌خوای طلاقش بدی؟

گفت:
یه مرد هیچ‌وقت عیب زنشو به کسی نمی‌گه.

وقتی از هم جدا شدن، پرسیدم:
چرا طلاقش دادی؟

گفت:
آدم پشت سر دختر مردم حرف نمی‌زنه.

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانمش با یکی دیگه ازدواج کرد.

یه روز ازش پرسیدم:
خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت:
یه مرد هیچ‌وقت پشت سر زنِ مردم حرف نمی‌زنه.

🔰یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

🌺 رسانه « یاشیل وطن » 👇
🆔 T.me/yashilvatan_ir

🌀 Www.yashilvatan.ir

🌐 Instagram.com/yashil.vatan.ir
🔰 #پندانه

قایق‌های خالی

وقتی جوان بودم، قایق‌سواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق‌سواری می‌کردم و ساعت‌های زیادی را آنجا به تنهایی می‌گذراندم. در یک شب زیبا و آرام، بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم، درون قایق نشستم و چشم‌هایم را بستم. در همین زمان، قایق دیگری به قایق من برخورد کرد.

عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایقم، آرامش مرا به‌هم زده بود دعوا کنم؛ ولی دیدم قایق خالی است! کسی در آن قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیتم را به او نشان دهم. حالا چطور می‌توانستم خشمم را تخلیه کنم؟ هیچ کاری نمی‌شد کرد!

دوباره نشستم و چشم‌هایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد. از آن‌موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خود می‌گویم: «این قایق هم خالی است!»

🆔 @yashilvatan_ir

Instagram.com/yashil.vatan.ir

🌺 لینک رسانه مردمی یاشیل وطن👆

#پندانه

مال حرام ماندنی نیست

🔹پدری فرزند خود نصیحت می‌کرد.

🔸دو تکه سنگ در برابر او گذاشت و گفت:
به نظر تو کدامیک از این دو سنگ، سفت و سخت‌تر هستند؟

🔹پسر گفت:
به گمانم هردو.

🔸پدر گفت:
اما یکی از این دو، سنگ نمک است و برای خوردن و محوشدن به اراده او آفریده شده‌ است. پس این سنگ در هیچ بنایی جای نمی‌گیرد.

🔹پس بدان، خداوند اگر مالی از حرام جمع کنی و آن را سفت و سخت گردانی، چون از حرام خورده‌ای، آن هم بی‌گمان به حرام خورده خواهد شد، هرچند مراقبش باشی و سخت آن را نگه داری.
╲\╭┓
╭⁦🌺🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»
🔰 #پندانه

لذت استفاده از داشته‌هایت را با مقایسه‌کردن آن‌ها خراب نکن

مادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود. وقتی جعبه کادو را باز کردم، از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدم و فریاد می‌زدم:
آخ جون...  آتاری.

آن روزها هر کسی آتاری نداشت. تحفه‌ای بود برای خودش.

کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن.

مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هرچه می‌گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم.

خوشحال‌ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه یکی از اقوام دعوت شدیم.

وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت. بهش می‌گفتند: «میکرو».

آن‌قدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد. خیلی بهتر از آتاری بود. بازی‌های بیشتری داشت، دسته بازی دکمه‌های بیشتری داشت. بازی‌هایش برعکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت.

تا آخر شب قارچ‌خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم.

به خانه که برگشتیم دیگر نمی‌توانستم آتاری بازی کنم. دلم را زده بود. دیگر برایم جذاب نبود. مدام آتاری را با میکرو مقایسه می‌کردم. همه‌اش به این فکر می‌کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم. ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند؟

امروز که در انباری لای تمام خرت‌وپرت‌های قدیمی آتاری‌ام را دیدم، فقط به یک چیز فکر کردم؛ ما قدر داشته‌هایمان را نمی‌دانیم. آن‌قدر درگیر مقایسه‌کردنشان با دیگران می‌شویم تا لذتشان از بین برود و دل‌زده‌مان کند.

داشته‌های دیگران را چوب می‌کنیم و می‌زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان، و به این فکر نمی‌کنیم داشته‌های ما شاید رویای خیلی‌ها باشد.

زندگی به من یاد داد مقایسه‌کردن همه چیز را خراب می‌کند.

خداوند در قرآن می‌فرماید:
اگر شکر کنید نعمتم را بر شما بیشتر می‌کنم.‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‎
╲\╭┓
╭⁦🌸🍂🍃
┗╯\╲ @yashilvatan_ir
🔰#پندانه

نگذاریم بند «حرمت» پاره شود

زندگى مثل يک كامواست؛ از دستت كه در برود، می‌شود كلاف سردرگم، گره مى‌خورد، می‌پيچد به هم، گره‌گره مى‌شود.

بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله باز كنى.

زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگ‌تر مى‌شود، کورتر مى‌شود. يک جايى ديگر نمى‌شود کاری كرد.

بايد سر و ته كلاف را بريد، يک گره ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محو كرد كه معلوم نشود.

يادمان باشد گره‌هاى توى كلاف همان دلخورى‌هاى كوچک و بزرگند، همان كينه‌هاى چندساله، بايد يک جايى تمامش كرد و سر و تهش را بريد.

زندگى به بندى بند استْ به‌نام «حرمت» كه اگر پاره شود، تمام است.
╲\╭┓
╭⁦🌺🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»
🔰 #پندانه

همه‌چیز در زندگی گذرا و موقتی‌ست

🔹هر وقت باران بیاید، بالاخره بند خواهد آمد. هر وقت ضربه می‌خورید، بالاخره خوب می‌شوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی‌ست.

🔸هر روز صبح طلوع خورشید می‌خواهد همین را بگوید اما شما یادتان می‌رود و در عوض فکر می‌کنید که شب همیشه باقی می‌ماند. در حالی که این‌طور نیست. هیچ‌چیز همیشگی نیست.

🔹پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست. اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمی‌ماند.

🔸اینکه در این لحظه زندگی‌تان سخت شده، به این معنی نیست که نمی‌توانید بخندید. اینکه چیزی اذیتتان می‌کند به این معنی نیست که نمی‌توانید لبخند بزنید.

🔹هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است. هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده می‌شود. فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را بکنید.

🔸هر لحظه زندگی را زنده کن.
╲\╭┓
╭⁦🌺🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»


#پندانه

🔰 بخشی از زيبايی‌های وقايع کربلا

زيباترين خواهش يک زن:
همراه‌کردن زهير با امام حسين (عليه‌السلام) توسط همسرش.

زيباترين بازگشت:
توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه‌السلام).

زيباترين وفاداری:
آب‌نخوردن حضرت اباالفضل (عليه السلام) در شط فرات.

زيباترين جنگ:
نبرد حضرت علی‌اکبر (عليه‌السلام) با دشمن.

زيباترين واکنش:
پرتاب‌کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن.

زيباترين پاسخ:
«احلي من العسل» جناب قاسم‌بن‌الحسن (عليه‌السلام).

زيباترين هديه:
تقديم عون و محمد به امام حسين توسط مادرشان حضرت زينب (سلام‌الله عليها).

زيباترين نماز:
نماز ظهر عاشورا در زير باران تير.

زيباترين جان‌نثاری:
حائل قراردادن دست‌ها توسط عبدالله‌بن‌الحسن (عليه‌السلام) و دفاع از عمو.

زيباترين سخنرانی:
سخنرانی امام سجاد (عليه‌السلام) و حضرت زينب در کاخ ظلم.

و از همه زيبايی‌ها زيباتر:
جمله «ما رأيتُ الا جميلاً» که حضرت زينب، حيدروار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم.
╲\╭┓
╭⁦🌼🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»
#پندانه

انتخاب با خودت است؛ افسرده یا شاد؟

🔹دوستی داشتم که همیشه شاد و خندان بود. او را غمگین و ناراحت ندیده بودم، حتی هنگامی که رو به موت رفته بود.

🔸از او پرسیدم:
شما همیشه باعث شگفتی ما هستید. چه دلیلی باعث شد این لحظه‌های آخر بخندی؟

🔹چنین گفت:
«روزگاری من هم مثل شما بودم. تا اینکه در دوره نوجوانی برای انتخاب کاری، مردی بسیار شاد و خوش‌رو را زیر درختی دیدم که بدون هیچ دلیلی شاد بود.

🔸هیچ‌کس در اطرافش نبود و هیچ اتفاق خنده‌داری هم نیفتاده بود و همچنان می‌خندید. علتش را جویا شدم. در جواب گفت روزی متوجه این موضوع شده‌ام که این ناراحتی و غم انتخاب خود من است.»

🔹از آن روز به بعد هر روز قبل از برخاستن از خواب از خودم این سوال را می‌کنم که امروز می‌خواهی از ته دلت بخندی و دنیا را زیبا ببینی یا مثل ایام قدیم، افسرده باشی و ماتم‌زده بنشینی؟

🔸و خب معلوم است که همیشه شادی را انتخاب می‌کنم.

🔹وقتی می‌بینم کسی لبخند بر لب دارد، می‌فهمم که او در هوشیاری زندگی می‌کند.
╲\╭┓
╭⁦🌼🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»
🔰 #پندانه

مراقب باش حرف‌هایت فتنه و درگیری ایجاد نکند


🔹ملامهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که نادانی از او به عمد سؤال کرد:
چرا ریش خود بلند کرده‌ای و مردم را با ریش خود گمراه می‌کنی؟!

🔸ملا سکوت کرد. سکوت ملا، یکی از شاگردان را سنگین آمد و خواست جواب او بدهد که ملا بر او خشم گرفت و او را امر به سکوت کرد.

🔹ملا گفت:
بیایید شما را موعظه‌ای کنم. هر حرفی یک نر است و پاسخ آن یک ماده. چون به‌هم آیند، از آنان فرزندی زاده شود که یا شیطانی است یا رحمانی!

🔸اگر سؤالی رحمانی بود نری آمده که پاسخ آن ماده‌ای بر آن می‌فرستد که مولودش علم و حکمت می‌شود؛ ولی اگر سؤالی شیطانی بود هرگز ماده‌ای بر او نفرست و سکوت کن که شیطان قصدش آبستن‌کردن آن مجلس از کلام و پاسخ تو برای ایجاد فتنه و کینه و درگیری است.
╲\╭┓
╭⁦🌼🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»
#پندانه

انتخاب با خودت است؛ افسرده یا شاد؟

🔹دوستی داشتم که همیشه شاد و خندان بود. او را غمگین و ناراحت ندیده بودم، حتی هنگامی که رو به موت رفته بود.

🔸از او پرسیدم:
شما همیشه باعث شگفتی ما هستید. چه دلیلی باعث شد این لحظه‌های آخر بخندی؟

🔹چنین گفت:
«روزگاری من هم مثل شما بودم. تا اینکه در دوره نوجوانی برای انتخاب کاری، مردی بسیار شاد و خوش‌رو را زیر درختی دیدم که بدون هیچ دلیلی شاد بود.

🔸هیچ‌کس در اطرافش نبود و هیچ اتفاق خنده‌داری هم نیفتاده بود و همچنان می‌خندید. علتش را جویا شدم. در جواب گفت روزی متوجه این موضوع شده‌ام که این ناراحتی و غم انتخاب خود من است.»

🔹از آن روز به بعد هر روز قبل از برخاستن از خواب از خودم این سوال را می‌کنم که امروز می‌خواهی از ته دلت بخندی و دنیا را زیبا ببینی یا مثل ایام قدیم، افسرده باشی و ماتم‌زده بنشینی؟

🔸و خب معلوم است که همیشه شادی را انتخاب می‌کنم.

🔹وقتی می‌بینم کسی لبخند بر لب دارد، می‌فهمم که او در هوشیاری زندگی می‌کند.
╲\╭┓
╭⁦🌼🍃
@yashilvatan_ir «یاشیل وطن»

#پندانه

🌼«کار جبران ناپذیر»

زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و... سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.

حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.

فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی ۴ تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.

🇮🇷 @yashilvatan_ir 🌨🍂یاشیل وطن
🔰🔅#پندانه

✍️ با افشای راز خود، به خودتان خیانت نکنید

🔹روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود. روباه از خارهای خارپشت می‌ترسید و نمی‌توانست به خارپشت نزدیک شود.

🔸خارپشت با کلاغ دوست بود. کلاغ هم به پوشش سخت خارپشت غبطه می‌خورد.

🔹روزی کلاغ به خارپشت گفت:
پوشش تو بسیارخوب است؛ حتی روباه هم نمی‌تواند تو را صید کند.

🔸خارپشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت:
درسته، اما پوشش من نیز نقطه‌ضعفی دارد.

🔹هنگامی که بدنم را جمع می‌کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می‌شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.

🔸کلاغ با شنیدن سخنان خارپشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه‌ضعف خارپشت بود.

🔹خارپشت سپس به کلاغ گفت:
این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.

🔸کلاغ سوگند خورد و گفت:
راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می‌توانم به تو خیانت کنم؟

🔹چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد.

🔸زمانی که روباه می‌خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خارپشت افتاد و به روباه گفت:
شنیده‌ام که تو می‌خواهی مزه گوشت خارپشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خارپشت را به تو می‌گویم و تو می‌توانی خارپشت را بگیری.

🔹روباه با شنیدن حرف‌های کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خارپشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.

🔸هنگامی که روباه خارپشت را در دهان گرفت، خارپشت با ناامیدی گفت:
کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می‌کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!

🔺این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.

@yashilvatan_ir   👈 تلگرام 

Instagram.com/yashil.vatan.ir
اینستا👆👆👆👆

🌺🍃 یاشیل وطن 🌍🌺
🔰 #پندانه

✍️ دوستانت را نزدیک بدار و دشمنانت را نزدیک‌تر

🔹زمانی که پسربچه‌ای ۱۱ساله بودم، روزی سه نفر از بچه‌های قلدر مدرسه جلوی من را گرفتند و کتک مفصلی بهم زدند و پولم را هم به زور ازم گرفتند.

🔸وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم.

🔹پدرم نگاهی تحقیرآمیز به من کرد و گفت:
من از تو بیشتر از این‌ها انتظار داشتم. واقعا که مایه شرم است که از سه پسربچه نادان کتک بخوری. فکر می‌کردم پسر من باید زرنگ‌تر از این‌ها باشد، ولی ظاهرا اشتباه می‌کردم.

🔸بعد هم سری تکان داد و گفت:
این مشکل خودته، باید خودت حلش کنی!

🔹وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم.

🔸اول گفتم یکی‌یکی می‌توانم از پسشان بربیایم. آن‌ها را تنها گیر می‌آورم و حسابشان را می‌رسم، اما بعد گفتم نه آن‌ها دوباره باهم متحد می‌شوند و باز من را کتک می‌زنند.

🔹ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به‌آرامی پشت‌سر آن‌ها حرکت کردم. آن‌ها متوجه من نبودند.

🔸سر یک کوچه خلوت صدا زدم:
هی بچه‌ها! صبر کنید.

🔹بعد رفتم کنار آن‌ها ایستادم و شکلات‌ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم.

🔸آن‌ها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات‌ها را از من گرفتند و تشکر کردند.

🔹من گفتم:
چطور است باهم دوست باشیم؟

🔸بعد قدم‌زنان باهم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آن‌ها را خجالت‌زده کرده بود.

🔹پس از آن ما هر روز باهم به مدرسه می‌رفتیم و باهم برمی‌گشتیم. به‌واسطه دوستی من و آن‌ها تا پایان سال همه از من حساب می‌بردند و از ترس دوست‌های قلدرم هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد با من بحث کند.

🔸روزی قضیه را به پدرم گفتم.

🔹پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت:
آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام‌جو.

🔸اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.

💢 دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیک‌تر.
╲\╭┓
╭‌🌍🌨️🍂
┗╯\╲ @yashilvatan_ir
«یاشیل وطن» رسانه مستقل و مردمی
🔰 #پندانه

✍️ درون آد‌هاست که جایگاهشان را مشخص می‌کند

🔹در یک شهربازی پسرکی سیاه‌پوست به مرد بادکنک‌فروشی نگاه می‌کرد. 

🔸بادکنک‌فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدین‌وسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می‌کردند، جذب خود می‌کرد.

🔹سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد.

🔸بادکنک‌ها سبک‌بال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.

🔹پسرک سیاه‌پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود!

🔸تا اینکه پس از لحظاتی به بادکنک‌فروش نزدیک شد و با تردید پرسید:
ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می‌کردید آیا بالا می‌رفت؟

🔹مرد بادکنک‌فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود، برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت.

🔸پس از لحظاتی گفت:
پسرم آن چیزی که سبب اوج‌گرفتن بادکنک می‌شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.

💢 زندگی هم همین طور است. چیزی که باعث رشد آدم‌ها می‌شود رنگ و ظاهر آن‌ها نیست. مهم درون آدم‌هاست که تعیین‌کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند، جایگاه والاتر و شایسته‌تری نصیبشان می‌شود.
╲\╭┓
╭‌💠🌺🍃
┗╯\╲ @yashilvatan_ir
«یاشیل وطن» رسانه مستقل و مردمی


#پندانه

در هر شرایطی همین‌قدر اخلاق‌مدار باشید

یکی از دوستام و خانمش می‌خواستن از هم جدا بشن.

یه روز تو یه مهمونی بودیم، ازش پرسیدم:
خانمت چه مشکلی داره که می‌خوای طلاقش بدی؟

گفت:
یه مرد هیچ‌وقت عیب زنشو به کسی نمی‌گه.

وقتی از هم جدا شدن، پرسیدم:
چرا طلاقش دادی؟

گفت:
آدم پشت سر دختر مردم حرف نمی‌زنه.

بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانمش با یکی دیگه ازدواج کرد.

یه روز ازش پرسیدم:
خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟

گفت:
یه مرد هیچ‌وقت پشت سر زنِ مردم حرف نمی‌زنه.

🔰یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.

🌺 رسانه « یاشیل وطن » 👇
🆔 T.me/yashilvatan_ir

🌀 Www.yashilvatan.ir

🌐 Instagram.com/yashil.vatan.ir

#پندانه

«اول به خودت نگاه کن!»

مردی متوجه شد که شنوایی گوش همسرش کم شده است ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.

آن شب همسرِ مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید، بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”

و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“

↩️ گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیب‌هایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است.

🆔️ @yashilvatan_ir  🌺یاشیل وطن
#پندانه

✍️ دنیای شیطان را به اون پس بده

🔰روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می‌کرد و دارای کرامت بود.

🔸مرد به عارف گفت:
خسته‌ام از این روزگار بی‌معرفت که مرام سرش نمی‌شود. خسته‌ام از این آدم‌ها که هیچ‌کدام جوانمردی ندارند.

🔹عارف از او پرسید:
چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟

🔸مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاه‌برداری و غیبت و تهمت‌زدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید.

🔹شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی‌داند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه می‌روم و شیطان هم تا می‌تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند. اصلا حس می‌کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمی‌دانم از دست این ملعون چه کنم؟ راه چاره‌ای به من نشان ده.

🔸مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می‌آوری؟ جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می‌کرد.

🔹مرد مات‌ومبهوت پرسید:
از من؟!

🔸مرد عارف پاسخ داد:
بله، او ادعا می‌کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هرکه بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش.

🔹شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده‌ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید.

🔸مرد زیر لب گفت:
من دزدیده‌ام؟ مگر می‌شود؟

🔹عارف ادامه داد:
شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد، پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند.

🔸بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی به‌سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت.

🔹این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می‌زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می‌شوی که چرا جوابت را داده است. خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
╲\╭┓
  🌺🍃
┗╯\╲ @yashilvatan_ir
«یاشیل وطن»
🍃#پندانه

چه وقت انسان بزرگی می‌شویم؟

🔹هرگاه از خوشبختی کسانی ‌که دوستمان ندارند، خوشحال شدیم.

🔸هرگاه برای تحقیرنشدن دیگران از حق خود گذشتیم.

🔹هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته‌اند هدیه دادیم.

🔸هرگاه خوبی ما به‌علت نشان‌دادن بدی دیگران نبود.

🔹هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.

🔸هرگاه به‌بهانه‌ عشق، از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.

🔹هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرامش‌بخش دیگران باشد.

🔸هرگاه بالاترین لذت ما شادکردن دیگران باشد.

‎‌‌‌
╲\╭┓
🍁🍂
┗╯\╲ @yashilvatan_ir
«یاشیل وطن»

#پندانه

سال‌ها پیش مردی به نام مسلم در شهری نانوا بود. او مردی پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّه‌‌ای که پسر مسلم بود، یک مغازۀ مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر، پسر مسلم، به پدرش گفت:دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازۀ پرفروشی است.

مسلم گفت:پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید.

روزی مسلم، او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود، زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. مسلم گفت:پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود.

پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.

🌺🍃عضویت در یاشیل وطن⬇️

🆔 @yashilvatan_ir
🔰 #پندانه

🔻آدم همیشه بهار نیست

🔸کسی نمی‌تواند به طبیعت بگوید:
چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟

🔹کسی نمی‌تواند به برف بگوید:
چرا آب شدی؟ یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟

🔸کسی نمی‌تواند به زمین اعتراض کند:
چرا این‌قدر سرد می‌شوی؟

🔹کسی نمی‌تواند به پاییز بگوید:
چرا دلگیری؟ چرا برگ‌ها را حرام می‌کنی؟ چرا زرد می‌شوی؟ چرا اخم می‌کنی؟ چرا اشک می‌ریزی؟

🔸کسی به تابستان نمی‌گوید:
چرا این‌قدر گرمی؟ بارانت کو؟

🔹از همه مهم‌تر بهار که همه‌چیز تمام است و هیچ‌کس به بهار نمی‌گوید:
تا الان کجا بودی؟ چرا همیشه نمی‌مانی؟

🔸هیچ‌کس از تابستان توقع برف ندارد و هیچ‌کس از زمستان توقع گرمای تابستان و کولر آبی ندارد.

🔹همان‌قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد، آدم هم حق دارد.

🔸آدم هم حق دارد یک‌وقت‌هایی زمستان باشد. حق دارد یک‌وقت‌هایی سرد باشد. یک‌وقت‌هایی دل‌گیر و گریان باشد. و یک‌وقت‌هایی به‌طرز خفه‌کننده‌ای گرم باشد.

🔹گذر فصل‌ها طبیعت آدم است. آدم همیشه بهار نیست!
🆔 @yashilvatan_ir

🍂 عضویت در رسانه یاشیل وطن👆