جبهه فرهنگی میر
45 subscribers
1.54K photos
321 videos
64 files
245 links
کانال فرهنگی حسینیه محبان امیر المومنین(علیه السلام)
سایت:Www.mir.ir
جلسات هفتگی (دوشنبه شبها) بزرگراه فتح خ خلیج فارس خ حسینی ک 8 حسینی -حسینیه امیرالمومنین (ع)


ارتباط با ادمین
@mir313ir
Download Telegram
‍‍ ‍‍ 🔅 خون با بركت

🔸يك سالى از شهادت آقاجواد مي‌گذرد. تلفن خانه به صدا در می‌آید. خانمی که از تماس با موبایل شهید، جواب نگرفته است، سراغ آقاجواد را می‌گیرد:

🔹با آقاى #جواد_الله‌كرمى كار دارم!
- ايشان، نيستند.

🔹می‌شود شماره‌اى بدهيد تا با ايشان تماس بگيريم؟
- امرتان چی هست؟

🔹 از سازمان انتقال پلاسماى خون تماس مي‌گيرم، آقاى #الله‌_كرمى قبلا چند بار به اين مركز مراجعه كرده‌اند و پلاسماى #خون خود را براى بيماران نيازمند اهدا نمودند، اما اكنون مدت‌هاست كه ديگر مراجعه‌اى به اين مركز نداشتند، می‌خواستيم ببينيم آیا تمايلى براى مراجعه مجدد دارند؟
- ببخشيد! ايشان همه خونش را یک‌جا برای امر دیگری اهدا نمودند.

🔹 متوجه نمی‌شوم!
- آقای #الله‌کرمی به #شهادت رسیده‌اند!

🔹(چند ثانیه سکوت می‌کند و بعد با تعجب و لحنی حزین می‌گوید:)
#شهید شده‌اند؟ خدای من! کجا و چگونه؟

🔺برای #دفاع_از_حرم. برای امنیت مردم!

عضوشوید

@wwwmir_ir
جبهه فرهنگی میر
مبارزه با دشمنان خدا قسمت8⃣ 🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮 # سه بار بی هوش شدم دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه…
مبارزه با دشمنان خدا
قسمت9⃣
🔮داستان های دنباله دار این نویسنده کاملا بر اساس واقعیت می باشد.🔮
#خون علی اصغر در میان قلبم جوشید
هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... .
با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... .

همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... .

حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ...
اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... .
اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ...

محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... .


کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .


شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .

اون صبح جمعه از راه رسید ..

شهید مدافع حرم ؛ سید طاها ایمانی
🌸🍂🍁🥀👇🥀🍂🍁🌸
@wwwmir_ir
خون با بركت

يك سالى از شهادت آقاجواد مي‌گذرد. تلفن خانه به صدا در می‌آید☎️. خانمی که از تماس با موبایل شهید، جواب نگرفته است، سراغ آقاجواد را می‌گیرد:

* با آقاى #جواد_الله‌كرمى كار دارم!
- ايشان، نيستند❗️
* می‌شود شماره‌اى بدهيد تا با ايشان تماس بگيريم؟
- امرتان چی هست⁉️
* از سازمان انتقال پلاسماى خون تماس مي‌گيرم🏥، آقاى الله‌كرمى قبلا چند بار به اين مركز مراجعه كرده‌اند و پلاسماى #خون خود را براى بيماران نيازمند اهدا نمودند، اما اكنون مدت‌هاست كه ديگر مراجعه‌اى به اين مركز نداشتند😢 می‌خواستيم ببينيم آیا تمايلى براى مراجعه مجدد دارند؟
- ببخشيد! ايشان همه خونش را یک‌جا برای امر دیگری اهدا نمودند......
* متوجه نمی‌شوم❗️
- آقای الله‌کرمی به #شهادت رسیده‌اند🕊
(چند ثانیه سکوت می‌کند و بعد با تعجب و لحنی حزین می‌گوید:)
#شهید شده‌اند؟😔خدای من! کجا و چگونه؟
- برای #دفاع_از_حرم. برای امنیت مردم!

شهیدمدافع حرم جوادالله اکرم🌹
#یادشهدا_باصلوات
@wwwmir_ir
آیا تو هم سیاهی لشکر دشمن هستی?

📌از شخصی که در واقعه کربلا در سپاه یزید بود علت نابیناییش را پرسیدند.

📌گفت:در خواب پیامبر(صلوات الله علیه)را دیدم و گفتم«أَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رَسُولَ الله!»ولی آن حضرت جواب نداد و مدّت زیادی مکث کرد.

📌پس از آن سر خود را بلند نمود و فرمود:«ای دشمن خدا! هتک حرمت مرا نمودی و عترت مرا کشتی و حقّ مرا رعایت ننمودی»

📌گفتم:«یا رسول الله! به خدا قسم من در کشتن فرزندانت نه شمشیر زدم و نه نیزه به کار بردم و نه تیری انداختم»

📌فرمود:«راست گفتی؛ولی #سیاهیِ لشکر کشندگان #حسین(علیه السلام)را زیاد کردی؛ نزدیک من بیا»

📌نزدیک رفتم،دیدم طشتی پر از خون نزد اوست.به من فرمود:«این #خون فرزندم حسین است.»

📌سپس از آن خون به چشم من کشید.چون بیدار شدم تاکنون چیزی را نمیبینم.

⚠️نکته⚠️
🔵گاهی سکوت ما در موضوعی یا صرفا حضور ما در مکانی،تقویت طاغوت و #جبهه_باطل است ولو کاری هم نکرده باشیم.

🔵در فضای مجازی عضویت در کانالها و پیج های ضد دینی و فالو کردن و لایک کردن های نامناسب،یا تبلیغ کانال و پیج بدون بررسی محتوای آن،از مصادیق تقویت دشمنان دین محسوب میشود که بشدت باید پرهیز کرد.

@wwwmir_ir