گپ 8
61 subscribers
732 photos
69 videos
2.06K links
فلسفه، ادبیات،متن، اشعار
🔹

ادرس سایت : www.gap8.ir که مورد صیانت قرار گرفت و فیلتر شد
مدیر کانال



@gharib811


@F2022_400









@wwwgap8ir : ایدی کانال
Download Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

"دشمن چیز مفیدی است، اگر کم آوردید خودتان درست کنید"

۱- دشمن یعنی کسی که شما می توانید همه ضعف ها و کم کاری هایتان را بر گردن او بیندازید
۲- دشمن یعنی چیزی که شما می توانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه بگیرند.
۳- دشمن یعنی کسی که اگر کاری کردید، با وجود او مهم تر جلوه اش دهید و اگر نکردید او را مقصر جلوه کنید.
۴- دشمن یعنی کسی که وقت و بی وقت به او فحش دهید، بی آنکه جواب فحش بشنوید.
۵- دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنند که از شما چیزی بخواهند.
۶- دشمن یعنی مترسکی که با آن می توانید بچه های بزرگ را بترسانید.

پس دشمن، با این همه خاصیت، یک موضوع حیاتی است. ولی همه خوبی اش به این است که نباشد، که اگر باشد دَمار از روزگارتان در می آورد.

📕 دموکراسی یا دموقراضه
✍🏻 #مهدی_شجاعی

📚 @Academic_Library
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

چه وحشتی! می دیدم که این مردان آینده، درین کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسید و مغزها و اعصاب شان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجّه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرّکش ترس است و ترس است و ترس!

📙 مديرمدرسه
✍🏻 #جلال_آل_احمد

@wwwgap8ir
🍃🌺🍃

#یک_دقیقه_مطالعه

بابام هر وقت که وارد اتاقم میشد میدید که لامپ اتاق یا پنکه روشنه ومن بیرون اتاق بودم بمن میگفت چرا خاموشش نمیکنی وانرژی رو هدر میدی؟
وقتی وارد حمام میشد و میدید آب چکه میکنه با صدای بلند فریاد میزد چرا قبل رفتن آب رو خوب نبستی و هدر میدی!!! همیشه ازم انتقاد میکرد...
بزرگ و کوچک در اَمان نبودند و مورد شماتت قرار میگرفتن... حتی زمانی که بیمار هم بود ول کن ماجرا نبود. تا روزی که منتظرش بودم فرا رسید و کاری پیدا کردم ...
امروز قرار است در یکی از شرکت های بزرگ برای کار مصاحبه بدم! اگر قبول شدم این خونه کسل کننده، این دارالمجانین رو برای همیشه ترک میکنم تا از بابام و توبیخاش برای همیشه راحت بشم. صبح زود ازخواب بیدار شدم حمام کردم بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم بزنم بیرون! داشتم گرده های خاک را از روی کتفم دور میکردم که پدرم لبخند زنان بطرفم اومد با وجود اینکه چشاش ضعیف بود و چین وچروک چهره اش هم گواهی پاییز رو میداد بهم چند تا اسکناس داد و گفت: مثبت اندیش باش و خودت رو باور کن، از هیچ سوالی تنت نلرزه!! نصیحتشو با اکراه قبول کردم و تو دلم غرولند میکردم که در بهترین روزای زندگیم هم از نصیحت کردن دست بردار نیست... مثل اینکه این لحظات شیرینو میخواد زهرمار کنه! اسنپ گرفتم؛ از خونه به سرعت خارج شدم و به طرف شرکت رفتم...
به دربانی شرکت رسیدم. خیلی تعجب کردم!
هیچ دربان و نگهبان و تشریفاتی نداشت فقط یه سری تابلو راهنما!!
به محض ورودم متوجه شدم دستگیره از جاش در اومده ...اگه کسی بهش بخوره میشکنه. یاد پند آخر بابام افتادم که همه چیزو مثبت ببین. فورا دستگیره رو سرجاش محکم بستم تا نیوفته!! همینطوری و تابلوهای راهنمای شرکت رو رد میکردم و از باغچهٔ شرکت رد میشدم که دیدم راهروها پرشده از آبِ سر ریز حوضچه ها. با خودم گفتم که باغچه ی ما پر شده است یاد سخت گیری بابام افتادم که آب رو هدر ندم ...
شیلنگ آب را از حوضچه پر، به خالی گذاشتم و آب رو کم کردم تا سریع پر آب نشه.
در مسیر تابلوهای راهنما وارد ساختمان اصلی شرکت شدم پله ها را بالا میرفتم متوجه شدم... چراغهای آویزان در روشنایی روز بشدت روشن بودن از ترس داد و فریاد بابا که هنوز توی گوشم زمزمه میشد، اونارو خاموش کردم!
به محض رسیدن به بخش مرکزی ساختمان متوجه شدم تعداد زیادی جلوتر از من برای این کار آمدن. اسممو در لیست، نوشتم و منتظر نوبت شدم!
وقتی دور و برمو نیم نگاهی انداختم چهره و لباس و کلاسشون رو دیدم، احساس خجالت کردم؛ مخصوصا اونایی که از مدرک دانشگاهای آمریکایی شون تعریف میکردن! دیدم که هر کسی که میره داخل کمتر از یک دقیقه تو اتاق مصاحبه نمیمونه و میاد بیرون! با خودم میگفتم اینا با این دک و پوزشون و با اون مدرکاشون رد شدن من قبول میشم ؟!!!عمرا!!! فهمیدم که بهتره محترمانه خودم از این مسابقه که بازنده اش من بودم سریعتر انصراف بدم تا عذرمو نخواستن...!!!
یاد نصحیت پدرم افتادم: مثبت اندیش باش و اعتماد بنفس داشته باش... نشستم و منتظر نوبتم شدم انگار که حرفای بابام انرژی و اعتماد به نفس بهم میداد و این برام غیر عادی بود😳
توی این فکر بودم که یهو اسممو صدا زدن که برم داخل. وارد اتاق مصاحبه (گزینش) شدم روی صندلی نشستم و روبروم سه نفر نشسته بودن که بهم نگاه کردن... یکیشون گفت کی میخواهی کارتو شروع کنی؟
دچار اضطراب شدم، لحظه ای فکر کردم دارن مسخرم میکنن یا پشت سر این سوال چه سوالاتی دیگه ای خواهد بود؟؟؟
یاد نصیحت پدرم درحین خروج از منزل افتادم: نلرز و اعتماد بنفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از اینکه مصاحبه رو با موفقیت دادم میام سرکارم.
یکی از سه نفر گفت تو در استخدامی پذیرفته شدی تمام!! باتعجب گفتم شما که ازم سوالی نپرسیدین؟! سومی گفت ما بخوبی میدونیم که با پرسش از داوطلبان نمیشه مهارتهاشونو فهمید، به همین خاطر گزینش ما عملی بود، تصمیم گرفتیم یه مجموعه از امتحانات عملی را برای داوطلبان مدّ نظر داشته باشیم که در صورت مثبت اندیشی داوطلب در طولانی مدت از منافع شرکت دفاع کرده باشد و تو تنها کسی بودی که از کنار این ایرادات رد نشدی و تلاش کردی از درب ورودی تا اینجا نقص ها رو اصلاح کنی ودوربین های مداربسته موفقیت تو را ثبت کردند!!!!!!!
در این لحظه همه چی از ذهنم پاک شد؛ کار، مصاحبه، شغل و ...هیچ چیز رو بجز صورت پدرم ندیدم!

پدرم آن انسان بزرگی که ظاهرش سنگ دلیست اما درونش پر از محبت و رحمت و دوستی و آرامش است.
دیر یا زود تو هم پدر یا مادر میشوی و نصیحت خواهی کرد... دلزده نشو از نصایح پدرانه. ماوراء این پندها محبتی نهفته است که حتما روزی از روزگاران حکمت آن را خواهی فهمید.
چه بسا آنها دیگر نباشند ...😔😔😔

@wwwgap8ir
🍃🌺🍃

#یک_دقیقه_مطالعه
#آدم‌های_خاکستری

یکی از تجربه‌های دردناک زندگی این است که فرد دلبسته آدمهای خاکستری شود.
آدمهای خاکستری همیشه تو را در وضعیت تعلیق نگه می دارند:
نه به تو دل می‌دهند،
و نه می‌گذارند که از آنها دل بکنی.
تو را در میانه زمین و هوا معلق می‌خواهند.
تا وقتی که تو را دل داده خود می‌یابند، با تو سرد و با فاصله‌اند!
و تا احساس می‌کنند که از آنها دل می‌کنی با تو گرم و نزدیک می‌شوند!!!

اما فقط تا آنجا که بدانند رشته را نمی‌گسلی و از چنگ‌شان نمی‌گریزی.
به تو دل نمی‌دهند اما مانع دل‌کندت می‌شوند.

بعضی از این آدم‌های خاکستری خودشان بلاتکلیف و معلق‌اند،
یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمی‌دانند،
و این سردرگمی و پادرهوایی را در روابط عاطفی‌شان با تو بازمی‌تابانند.
گاهی هم دچار نوعی بیماری روانی‌اند!!!
ملغمه آشفته‌ای از عدم اعتماد به نفس
و اعتماد به نفس مفرط.

یعنی چندان به خود اعتماد‌به‌نفس دارند که تو را مفتون خود کنند،
اما چندان به خود بی‌اعتمادند که به محبتت پاسخ درخور بدهند.
تو را در فضای خاکستری رابطه معلق نگه‌می‌دارند تا شهد عشقی را که نثارشان می‌کنی بمکند،
اما چیزی از جانشان برایت مایه نگذارند!!!

آدمهای خاکستری خواسته یا ناخواسته تمام خون عاطفه‌ات را می‌نوشند،
اما بر مرده‌ات فاتحه هم نمی‌خوانند!!!
لحظه‌های تلخ زندگی‌شان را با تو تقسیم می‌کنند،
اما خوشی های شان را با دیگران شریک می‌شوند.
با جذابیت‌های‌شان آرام‌آرام به دورت تار می‌تنند،
و تا به خود می‌آیی خود را گرفتار دام‌شان می‌یابی.
ته دل می‌دانی که شهدت را می‌نوشند و تفاله ات را تف می‌کنند،
اما برای بی‌مهری هایشان مدام بهانه می‌تراشی!!!
می‌دانی که وضعیت هرگز بهتر نمی‌شود،
اما مدام برای آنها عذر و برای خودت امیدهای واهی می تراشی.
آنقدر می مانی تا بپوسی.

عشق آدم را آسیب پذیر می کند،
و آدمهای خاکستری دقیقا از همان نقطه‌ی آسیب‌پذیر است که دست‌شان را تا آرنج در قلبت فرو می کنند.
این رابطه‌ها عشق نیست،
بیماری است!
نوعی اعتیاد ویرانگر است.
و اگر کسی در این دام بلا افتاد باید هوار بزند و از دیگران برای نجات جانش کمک بخواهد.
هرچه بیشتر در این دام بمانی،
گرفتارتر می‌شوی.
از آدمهای خاکستری باید مثل طاعون گریخت!!!

#درباره_عشق
#مارتا_رابرت

@wwwgap8ir
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

🔹خانم "الف" به بانک می‌رود. نوبت می‌گیرد. شماره‌اش ۱۳۵ است. همان‌جا دوستش را می‌بیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او می‌گیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام می‌دهد و خوشحال بانک را ترک می‌کند.

🔸آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد می‌زند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی می‌آمد. آقای "ب" کسی را سوار نمی‌کرد و می‌گفت که فقط دربست می‌رود.

🔸آقای "ت" در اتوبان می‌بیند که همه‌ی ماشین‌ها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانه‌ی خاکی می‌شود و از چند صد نفر جلو می‌زند و بعد به داخل صف ماشین‌ها می‌آید.

🔹خانم "ث" فروشنده است. کیفی می‌فروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بی‌خبر می‌آید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب می‌شنود: ۶۰ هزار تومان.

🔸آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیده‌اند، در اتاقش را بسته، چایی می‌ریزد و می‌نشیند کنار همکارش هرهر میخندد.

🔺یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همه‌ی ما به اندازه "توان‌مان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کننده‌ی حق دیگران. حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین می‌کنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، دزدی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجه‌ی ممکن خواهد بود. پس از این حجم از دزدی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند❗️

✍️رضا مقصودی

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

دیدگاه گور خری در روانشناسی یعنی آدمها را مجموعه ای از ویژگیهای بد و خوب بدانیم ،
هیچکس بد مطلق و یا خوب مطلق نیست
باهم بودن را بیاموزیم نه دربرابر هم بودن ما در حدی نیستیم که راجع به کسی قضاوت کنیم .

از گورخری پرسیدم :
تو سفیدی ، راه راه سیاه داری یا اینکه سیاهی ، راه راه سفید داری؟

گورخر به جای جواب دادن پرسید :
تو خوبی فقط عادت های بد داری ،
یا بدی و چندتا عادت خوب داری؟!
ساکتی بعضی وقت ها شلوغ می کنی ،
یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت میشی؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی ،
یا ذاتا افسرده ای و بعضی روزها خوشحالی؟
لباس هات تمیزن فقط پیراهنت کثیفه ،
یا کثیفن و شلوارت تمیزه ؟!

و من دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره ی راه راهاشون چیزی نپرسیدم!

#شل_سیلور_استاین

@wwwgap8ir
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

همه ما قصۀ جوجه اردک زشت، نوشتۀ «هانس کریستین اندرسن» را خوانده‌ایم، داستانِ قو يى زیبا، كه بدليل آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود، به نظر زشت می آمد. بر خلاف آنچه به نظر می رسید او بسيار زیبا بود ولی او در پایان داستان این موضوع را می فهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست و بالغ شده است و در دریاچه ای شنا می کند، مردم زيبايى او را با انگشت به هم نشان می دهند، و او برای اولین بار در انعکاس آب، زیبایی اش را در می یابد.

به نظر می‌رسد که داستان زندگی خیلی از ما شبیه آن جوجه اردک زشت است و درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی است که در تقابل با جامعه ای خشن، فردیتش را از دست می دهد و بین اردک ها به فراموشى سپرده می شود.
جوجه اردک بارها زمین می خورد، تحقیر می شود و مردم ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناک تر آن که خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.
دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند:
کارمند های معمولی ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند، کارگرانى که می توانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر می شدند،
حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می توانستند طراح لباس باشند، زن های خانه داری که می توانستند خلبان هواپیما باشند.
دنیا پر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبوده اند، نشده اند، نتوانسته اند، نفهمیده اند و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند.
دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند...
"جوجه اردک زشت درون خود را تبدیل به یک قوی زیبا کنيد"
(مقدمه یکی از کتاب های مدیریتی)
ترجمه:محمد مسعود نخستین

@wwwgap8ir
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند...
و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟

خمیر به سنگها می چسبد...
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!

حکایت آدم‌ها همین است...
سختی های دنیا ، حرارت تنور است...
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...

و هر چه انسان پخته تر میشود
سنگ کمتری بخود می گیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من.. خانه من..من.. من !!

آنوقت که قرار است نان را از تنور
خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!!
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا
آنقدر پخته میشود...

که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است ؟

@wwwgap8ir
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

آیا سگهای مارتین سلیگمن را میشناسید؟؟!!

دانشمند روانشناسی آقای مارتین سلیگمن برای درماندگی آزمایشی انجام داد که منجر به برنده شدن نوبل روانشناسی شد .
ایشان 20 سگ شیانلو را از ابتدای نوزادی درون یک قفس تربیت کرد بطوری که سگها در صورت نیاز پدال قفس را میفشردند و بیرون میرفتند و پس از دستشویی کردن باز می‌گشتند. ایشان پس از تربیت، این سگ‌ها را به دو قفس هر کدام 10 قلاده تقسیم نمود و درب قفس B ( آزمایش) را جوش داد و 30 روز و روزی 3 بار به قفس B شوک الکتریکی میداد.
سگها در روزهای اول در زمان شوک بخاطر قفل بودن درب خودشان را به میله‌های قفس میزدند و خونی و زخمی نتیجه‌ای نمی‌گرفتند .
اما پس از چند روز سگها فهمیدن که با تلاش موفق نمیشوند بجز اینکه زخمی شده و رنج زیاد میکشند ؛
آنها یاد گرفتن که زمان شوک در جای خود بایستند و فقط کوز کوز کنند زیرا دست کم از زخمی شدن در امان بودند.

سلیگمن در انتهای آزمایش درب قفس را شکست و آنها را به سگهای قبلی قفس A ( گواه) ملحق نمود ؛ همان قفس سالم که با فشار اهرم درب باز میشد.
سپس شوک الکتریکی داد؛
فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟؟
تمام 10 سگ گواه اهرم را فشار داده و بیرون آمدند اما سگهای (آزمایش) در سرجایشان ایستاده و کوز کوز کردند.
او بزرگترین نظریه قرن را ارائه کرد ،(درماندگی آموخته شده) یعنی یاد میگیرند که بدبخت زندگی کنند.

حال آنهایی که فقط در منزل و پیش دوستانشان ابراز ناراحتی میکنند با سگهای سلیگمن یکسان هستند
آنها یاد گرفتند که بدبخت زندگی کنند.

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

مادربزرگم نظریه ی بسیار جالبی داشت. می گفت هریک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت ها را روشن کنیم. برای این کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی می آید که دوستش داریم؛ شعله می تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل می کند..
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه می دارد.. آن آتش، غذای روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله ور می کند، قوطی کبریت وجودش، نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمی شود ...

📕 مثل آب برای شکلات
✍🏻 #لورا_اسکوئیل

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

راز دشمنی با خود

انسان برای زنده ماندن، یاد گرفت که همراهِ جمع بودن، از شرط های اصلی بقا است. به همین خاطر است که بشر به طور عمومی، همواره تن به این سه کار می دهد ۱- اطاعت از قوانین، رسوم و سنت ها ۲- عادت به تکرارِ یک شیوهِ زندگی ۳ – تلاش برای به دست آوردن تائیدِ دیگران.

همه ما این سه کار را انجام می دهیم تا به زبان خیلی ساده، از قبیله اخراج نگردیم. ما به طور غریزی یاد گرفتیم که دور افتادن از جمع و تنها شدن، بقای ما را تهدید خواهد کرد.

شکی نیست که تحول و تغییر همیشه صورت می گیرد ولی می توان شاهد بود که بخش بزرگی از انسانها، احساس خوبی نسبت به تغییرات ندارند. میل عمومی بشر تسلیم شدن و تحمل وضعیتی است که در آن به سر می برند. درست از همینجا است که خودتخریبی آغاز می گردد.

مثال بارز این پدیده، تلاش ناخوداگاه بسیاری از افراد در به هم زدن رابطه شان با دیگران در شروع یک آشنایی است. از یک سو، آرزوی بسیاری از ما مردان و زنان معاصر، داشتن یک شریک زندگی، یک دوست و یک همراه است و ناله بسیاری از ما نیز سر به آسمانها می کشد وقتی که به این هدف مهم زندگی نائل نمی شویم.

از سوی دیگر، هر روزه شاهد رفتارهای مخرب افرادی هستیم که شانس یافتن زوج مناسب خود را به دست آورده اند ولی به همان دلیل غریزی اولیه، از تغییر و تبدیل خودشان از یک انسان مجرد به فردی که قرار است با انسانی دیگر، زندگی جدید را شروع کند واهمه دارند.

یکی از ترفندهای انسانها در این مواقع « دشمنی با خود» می باشد. افراد خودتخریب با ابراز رفتارهای غیرعادی، رابطه شان را بر هم می زنند چون به شکل ناخوداگاه، ترجیح می دهند در همان وضعیت اولیه ناراحت و ناراضی ولی تثبیت شده بمانند و ریسک نکنند.

🆑 @wwwgap8ir
📚 #یک_دقیقه_مطالعه

💠مسابقه ای در کار نیست !

یکی تو ۲۳ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو ۱۰ سال بعد به دنیا میاره...!
اما اون یکی ۲۹ سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره..!

یکی هم ۲۵ سالگی فارغ التحصیل میشه ولی ۵ سال بعدش کار پیدا میکنه..!
یکنفر دیگه هم ۲۹ سالگی مدرکشو میگیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا میکنه...!

یک نفر هم از خوش اقبالیش! ۳۰ سالگی رئیس شرکت میشه اما از بخت بد در ۴۰ سالگی فوت میکنه...!
اون یکی دیگه ۴۵ سالگی رئیس شرکت شده ولی تا ۹۰ سالگی سالم تندرست عمر کرده...!

♦️اینا رو گفتم که هم به خودم و هم به تو یادآوری کنم❗️
تو نه از بقیه جلوتری و نه عقب تر...!!
تو توی زمان خودت زندگی میکنی!
پس با خودت مهربان و آرام باش...
سعی کن با آرامش از زندگی خودت لذت ببری و هرگز خودت را با دیگری مقایسه نکن

🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯
@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

چه وحشتی! می دیدم که این مردان آینده، درین کلاس ها و امتحان ها آن قدر خواهند ترسید و مغزها و اعصاب شان را آن قدر به وحشت خواهند انداخت که وقتی دیپلمه بشوند یا لیسانسیه، اصلاً آدم نوع جدیدی خواهند شد. آدمی انباشته از وحشت! انبانی از ترس و دلهره. آدم وقتی معلّم است، متوجّه این چیزها نیست. چون طرف مخاصم است. باید مدیر بود، یعنی کنار گود ایستاد و به این صف بندی هر روزه و هر ماهه ی معلم و شاگرد چشم دوخت تا دریافت که یک ورقه ی دیپلم یا لیسانس یعنی چه! یعنی تصدیق به این که صاحب این ورقه دوازده سال یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرّکش ترس است و ترس است و ترس!

📕 مديرمدرسه
✍🏻 #جلال_آل_احمد

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

جمعه روز بدی نیست!

قصدتان چه کودتا در محل کارتان باشد یا در کاخ ریاست‌جمهوری، سعی کنید نقشه‌تان را آخر هفته اجرا کنید. از هر سیاستمداری بپرسید به شما می‌گوید که جمعه روز خوبی برای انتشار اخبار بد است. چرا؟ چون تا روز شنبه که روز نخستِ کاری است هیچ روزنامه‌نگاری درموردش چیزی نمی‌نویسد. بعدش هم چه کسی می‌داند چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی مردم، شنبه در روزنامه‌ها درباره‌اش می‌خوانند، دیگر همه‌چیز تمام شده و مردم بار دیگر زندگیِ روزمره‌شان را از سر می‌گیرند.

جمعه روزی بود که آرژانتین به جزایر فالکلند حمله کرد، روزی بود که پینوشه در شیلی کودتا کرد، روزی بود که عراق به کویت تجاوز کرد. و البته روزی که مهیب‌ترین جنگ تاریخ بشر، جنگ جهانی دوم، شروع شد: جمعه اول سپتامبر 1939 روز اشغال لهستان توسط ارتش آلمان.
می‌بینید؟ روی هم‌رفته جمعه روز خیلی بدی هم نیست.

📕 چگونه بر جهان حكومت كنيم
✍🏻 #آندره_د_گيلوم

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

حیوانات، زمانی احساس خوبی پیدا می‌کنند که نیاز جنسی، غذا و امنیت‌شان تأمین شود و برای آنها، آخر راه پیشرفت همین‌جاست، در حالی که امید به داشتن احساس بهتر برای ما انسان‌ها هرگز پایانی ندارد. اگر از من بپرسند چه چیزی ما را از دیگر موجودات روی زمین متمایز می‌کند، خواهم گفت:
"پیشرفت".

📙 ازدواج بدون شکست
✍🏻 #ویلیام_گلاسر

@wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

دنیا دیگر ظرافت نمی‌شناسد، نکته سنج نیست.
آدم‌ها نمی‌فهمند لحظه نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردن در یک قوطی توسط معشوق در چشم عاشق چقدر می‌تواند باشکوه، پر هیمنه و زیبا باشد.
اما برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پر می‌کند و چند دهان را می‌بندد.
دنیا جای ژست‌های تهی، لحظه‌های تهی، مردمان تهی و نیازهای بی‌پایه و امیال قلابی است ...

📘 عقاید یک دلقک
✍🏻 #هاینریش_بل

@Wwwgap8ir
#یک_دقیقه_مطالعه 📚

💎دو نوع "هیولا" در این دنیا وجود دارد:
آن‌ها که فقط به فکر خودشانند و آن‌هایی که فقط به فکر دیگران هستند.
به عبارتی، آدم‌های "شرور خودخواه" و آدم‌های "شرور فداکار"..!

گروه اول به لذت و موفقیت خودش بیش از هر چیز بها می‌دهد. البته با تمام این اوصاف، در بدی به گرد پای گروه دوم هم نمی‌رسد..!

"شرورهای فداکار" باعث بزرگ‌ترین ویرانی‌ها می‌شوند، چون هیچ‌چیز جلودارشان نیست، نه لذت و نه شکم‌سیری، نه پول و نه شهرت..
چرا؟ چون "شرورهای فداکار" فقط به فکر دیگران هستند..!
آن‌ها از دایره‌ی شرارت فردی پا را فراتر می‌گذارند، به مقامات بالای حکومتی می‌رسند. "موسولینی"، "فرانکو" یا "استالین" سرشار از احساس رسالت‌اند.
از نظر خودشان، آن‌ها به چیزی جز "مصالح مردم" فکر نمی‌کنند. آن‌ها یقین دارند که کار خوبی می‌کنند، وقتی آزادی‌ها را سلب می‌کنند، وقتی مخالفانشان را به زندان می‌اندازند، یا حتی وقتی آن‌ها را اعدام می‌کنند..!
آن‌ها سهم دیگران را نادیده می‌گیرند.
آن‌ها سر در آرمان‌هایشان دارند و پای در خون..

📕 آدولفه دو زندگی
✍🏻 #اریک_امانوئل_اشمیت

@wwwgap8ir