🍃🌺🍃
گفتم: «میترسم موهای سیاهم مثل موهای شما سفید شود.» لبخند تلخی زد و گفت: «دختر جان موی سفید که ترس ندارد، از آرزویی بترس که مو سفید می کند.»
#دو_کوچه_بالاتر
#مریم_سمیع_زادگان
ص.۳۳
@wwwgap8ir
گفتم: «میترسم موهای سیاهم مثل موهای شما سفید شود.» لبخند تلخی زد و گفت: «دختر جان موی سفید که ترس ندارد، از آرزویی بترس که مو سفید می کند.»
#دو_کوچه_بالاتر
#مریم_سمیع_زادگان
ص.۳۳
@wwwgap8ir
توی کارش موفق بود. عروس که شد، قید کار کردن را زد. چهار گوشهی کار را بوسید به کل خانهنشین شد. گفت:" شوهرش دوست ندارد کار کند." گفت:" خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانهنشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی." لبش میخندید چشمهایش اما نه. غم چشمهایش را نمیتوانست قایم کند. این آخرها هر وقت میدیدمش توی خودش بود. دلم میخواست ازش بپرسم برای آدم ِدیگری عوض شدن، چطور است، مزه دارد؟ بعد دیدم بهتر است آدمهای غمگین را سوال پیچ نکنم.
چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد، قدش را، وزنش را، کارش را، حتی دیوانه بازیهایش را...
#مریم_سمیع_زادگان
چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد، قدش را، وزنش را، کارش را، حتی دیوانه بازیهایش را...
#مریم_سمیع_زادگان