چادر پر از آدم شده بود و همه داشتند به سخنان مُبلغ گوش میکردند؛ او در مورد گناه در جهان سرود میخواند و صحبت میکرد.
ناگهان خطاب به گناهکاران داخل چادر گفت که همگی در درگاه خداوند بلند شوند و توبه کنند. من زودتر از همه بلند شدم و شروع به اعتراف گناهم کردم.
او گفت: به زانو بیفت خواهر.
به زانو افتادم و شروع کردم به حرف زدن در مورد آقای کیمل، که چطور مرا در اتاقش گیر انداخت و به من تجاوز کرد.
دیگر گناهکاران نیز دورم جمع شدند و به زانو افتادند و با گریه و زاری شروع کردند به اعتراف در مورد گناهانشان و من از گود بیرون افتادم.
به پشت سرم نگاه کردم، دیدم آقای کیمل بین بیگناهان ایستاده است و با صدای بلند و خالصانه از خداوند میخواهد که گناهِ گناهکاران را ببخشاید.
👤 #مرلین_مونرو
@wwwgap8ir
ناگهان خطاب به گناهکاران داخل چادر گفت که همگی در درگاه خداوند بلند شوند و توبه کنند. من زودتر از همه بلند شدم و شروع به اعتراف گناهم کردم.
او گفت: به زانو بیفت خواهر.
به زانو افتادم و شروع کردم به حرف زدن در مورد آقای کیمل، که چطور مرا در اتاقش گیر انداخت و به من تجاوز کرد.
دیگر گناهکاران نیز دورم جمع شدند و به زانو افتادند و با گریه و زاری شروع کردند به اعتراف در مورد گناهانشان و من از گود بیرون افتادم.
به پشت سرم نگاه کردم، دیدم آقای کیمل بین بیگناهان ایستاده است و با صدای بلند و خالصانه از خداوند میخواهد که گناهِ گناهکاران را ببخشاید.
👤 #مرلین_مونرو
@wwwgap8ir
یکیو دوست داشتم،
اونقدر بهش فکر کردم که تصویری که
ازش داشتم از خود واقعیش سبقت گرفت!
بعدها دیگه خودشو دوست نداشتم،
تصور ذهنی خودمو دوست داشتم.
#مرلین_مونرو
اونقدر بهش فکر کردم که تصویری که
ازش داشتم از خود واقعیش سبقت گرفت!
بعدها دیگه خودشو دوست نداشتم،
تصور ذهنی خودمو دوست داشتم.
#مرلین_مونرو