چنین است پرگار چرخ بلند
که آید بر این پادشاهی گزند
از این مار خوار اهرمن چهرگان
زدانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
به ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سروتاج و آن تخت و داد
دریغ آن بزرگی و فر و نژاد
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
برین سالیان چار صد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
که من با سپاهی بسختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
چو گیتی شود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن وجان گرامی مدار
کز این تخمهٔ نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
بکوشش مکن هیچ سستی بکار
که چون او نباشد دگر شهریار
ز ساسانیان یادگار اوست و بس
کزین پس نبینند ازین تخمه کس
دریغ آن سر و تاج و آن مهرو داد
که خواهد شدن تخم شاهی بباد
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام «بوبکر» و «عمٌر» شود
تبه گردد این رنجهای دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
برنجد یکی دیگری برخورد
به داد و به بخشش کسی ننگرد
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر زآشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بندهٔ بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ازایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم ورنج و شور
که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بزرگان که در قادسی با منند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کاین پیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
#جاماسبنامه
که آید بر این پادشاهی گزند
از این مار خوار اهرمن چهرگان
زدانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
به ایرانیان زار و گریان شدم
ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سروتاج و آن تخت و داد
دریغ آن بزرگی و فر و نژاد
کزین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
برین سالیان چار صد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
که من با سپاهی بسختی درم
به رنج و غم و شوربختی درم
چو گیتی شود تنگ بر شهریار
تو گنج و تن وجان گرامی مدار
کز این تخمهٔ نامدار ارجمند
نماندست جز شهریار بلند
بکوشش مکن هیچ سستی بکار
که چون او نباشد دگر شهریار
ز ساسانیان یادگار اوست و بس
کزین پس نبینند ازین تخمه کس
دریغ آن سر و تاج و آن مهرو داد
که خواهد شدن تخم شاهی بباد
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام «بوبکر» و «عمٌر» شود
تبه گردد این رنجهای دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
برنجد یکی دیگری برخورد
به داد و به بخشش کسی ننگرد
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر زآشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بندهٔ بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ازایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم ورنج و شور
که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بزرگان که در قادسی با منند
درشتند و بر تازیان دشمنند
گمانند کاین پیش بیرون شود
ز دشمن زمین رود جیحون شود
ز راز سپهری کس آگاه نیست
ندانند کاین رنج کوتاه نیست
#جاماسبنامه