▪️فرمانده؛
برید جلو
خدا با ماست....
سرباز؛
اگه خدا با ماست،
پس کی با اوناست،
که ما رو اینجوری دارن
تیکه پاره میکنن....؟!!
دیالوگ فیلم = نجات سرباز رایان
برید جلو
خدا با ماست....
سرباز؛
اگه خدا با ماست،
پس کی با اوناست،
که ما رو اینجوری دارن
تیکه پاره میکنن....؟!!
دیالوگ فیلم = نجات سرباز رایان
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ برای ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود
#ایرج_میرزا
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ برای ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود
#ایرج_میرزا
شیخی را گفتند:
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی؟
گفت:
صیاد اگر دام خود بفروشد به چه صید کند؟
#عبید_زاکانی
ای شیخ عبا و عمامه خویش می فروشی؟
گفت:
صیاد اگر دام خود بفروشد به چه صید کند؟
#عبید_زاکانی
#برشی_از_کتاب
در جامعه ی دیکتاتوری،
مدام بینِ انتخابِ درست و غلط،
تردید است. از یک سو،
با عملی که میدانند درست است،
جانِ خود را به خطر میاندازند
و از سوی دیگر،
با سکوت در برابرِ استبداد،
آرمانهایشان را میبازند.
بهتر است فریاد برآوریم و مرگِ خود را جلو بیندازیم
یا سکوت کنیم
و جان دادنِ تدریجیِ خود را
طولانی سازیم؟
#بار_هستی
#میلان_کوندرا
در جامعه ی دیکتاتوری،
مدام بینِ انتخابِ درست و غلط،
تردید است. از یک سو،
با عملی که میدانند درست است،
جانِ خود را به خطر میاندازند
و از سوی دیگر،
با سکوت در برابرِ استبداد،
آرمانهایشان را میبازند.
بهتر است فریاد برآوریم و مرگِ خود را جلو بیندازیم
یا سکوت کنیم
و جان دادنِ تدریجیِ خود را
طولانی سازیم؟
#بار_هستی
#میلان_کوندرا
مردهای خوب هرگز نصیب زن های خوب نمیشوند،
چرا که زن ها عاشق مرد های بد می شوند
و با مرد های خوب درد و دل میکنند ...
#ویکتور_هوگو
چرا که زن ها عاشق مرد های بد می شوند
و با مرد های خوب درد و دل میکنند ...
#ویکتور_هوگو
کسانی که به من میگویند تو به جهنم میروی و ما به بهشت، مرا خوشحال میکنند؛ چون مطمئن میشوم که با آنها به یک جا نمیروم...
#مارتین_ترمن
#مارتین_ترمن
نمایندگان اتومبیل،
اتومبیل می فروشند...
نمایندگان بیمه،
بیمه می فروشند...
و نمایندگان ملت...!؟
#استانیسلاو_یرژی_لتس
اتومبیل می فروشند...
نمایندگان بیمه،
بیمه می فروشند...
و نمایندگان ملت...!؟
#استانیسلاو_یرژی_لتس
آموختهام که مردم حرفهاى
شما را فراموش مى كنند،
كارهاى شما را فراموش مىکنند،
ولى احساسى را که در آنها ايجاد
كرده ايد را...
هيچ وقت فراموش نمىكنند.
#مايا_آنجلو
شما را فراموش مى كنند،
كارهاى شما را فراموش مىکنند،
ولى احساسى را که در آنها ايجاد
كرده ايد را...
هيچ وقت فراموش نمىكنند.
#مايا_آنجلو
عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که میگفت: ساعت ۶ بعدازظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد
عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان میگشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان میداد،
قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان میداد، وزن میکرد و میگفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن میگفت: نمیشه۶ریال بخرید؟
مسگران میگفتند:
خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمیصرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار میچرخید و همه همین قیمت را میدادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال میفروشم، خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخهای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال میشود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر اصرار داری من آنرا به ۲۵ریال میخرم!!!
پیرزن گفت: مرا مسخره میکنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود،
دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند،
آنگاه تو به ۲۵ ریال میخری؟!!!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانهاش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت:
با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!!
دست افتادهای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!
گر دست فتادهای بگیری... مردی...
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که میگفت: ساعت ۶ بعدازظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد
عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان میگشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان میداد،
قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان میداد، وزن میکرد و میگفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن میگفت: نمیشه۶ریال بخرید؟
مسگران میگفتند:
خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمیصرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار میچرخید و همه همین قیمت را میدادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ریال میفروشم، خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخهای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال میشود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر اصرار داری من آنرا به ۲۵ریال میخرم!!!
پیرزن گفت: مرا مسخره میکنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود،
دعاکنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند،
آنگاه تو به ۲۵ ریال میخری؟!!!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانهاش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت:
با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!!
دست افتادهای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!
گر دست فتادهای بگیری... مردی...
آنقدر که از دست دادن چیزی،
ما را افسرده میکند،
از داشتن همان چیز
احساس خوشبختی نمیکنیم
و این ذات آدمیزاد است
#ژان_پل_سارتر
ما را افسرده میکند،
از داشتن همان چیز
احساس خوشبختی نمیکنیم
و این ذات آدمیزاد است
#ژان_پل_سارتر
بهتر که چیزی ندانیم؛ تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم!! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقه دیگران عاقل باشیم...
#فردریش_نیچه
#فردریش_نیچه
همه چیز یک دیکتاتور
برای مردمان ترسناک است.
و دیکتاتور
تنها از یک چیز مردمان میترسد :
آگاهی ...
#چارلی_چاپلین
برای مردمان ترسناک است.
و دیکتاتور
تنها از یک چیز مردمان میترسد :
آگاهی ...
#چارلی_چاپلین
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن تعظیم آنان همانند؛
خم شدن دو سر کمان است که هر چه بهم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است!
#جلال_آل_احمد
خم شدن دو سر کمان است که هر چه بهم نزدیکتر شوند تیرش کشنده تر است!
#جلال_آل_احمد
از نخل برهنه سایبانی نطلب،
از مردم این زمانه یاری نطلب،
عزت به قناعت است، خاری به طمع،
با عزت خود بساز و خاری نطلب…
از مردم این زمانه یاری نطلب،
عزت به قناعت است، خاری به طمع،
با عزت خود بساز و خاری نطلب…