Shaeristan | شعرستان
139 subscribers
60 photos
1 video
25 links
Download Telegram
دوستان لطفاً این کانال را به دوستان و عزیزان خود معرفی کنید. ممنون
بيچاره کسي که زر ندارد
وز معدن زر خبر ندارد

بيچاره دلي که ماند بي تو
طوطيست ولي شکر ندارد

دارد هنر و هزار دولت
افسوس که آن دگر ندارد

مي گويد دست جام بخشش
ما بدهيمش اگر ندارد

بر وي ريزييم آب حيوان
گر آب بر آن جگر ندارد

بي برگان را دهيم برگي
زان برگ که شاخ تر ندارد

آن ها که ز ما خبر ندارند
گويند دعا اثر ندارد

نزديک آمد که ديده بخشيم
آن را که به ما نظر ندارد

خاموش که مشکلات جان را
جز دست خداي برندارد
مولانا
آن شب که ترا به خواب بینم پیداست
چون روز شود چو روز دل پرغوغاست
آن پیل که دوش خواب هندستان دید
از بند بجست طاقت آن پیل کراست
مولانا
اگر بازار خالی شُد تو بِنْگر
به راهِ کَهکَشانْ بازار امشب

شبِ ما روزِ آن اِسْتارگان است
که دَرتابید در دیدار امشب
مولانا

اگر در شرایط بدی گرفتار شدی, نگران نباش, روی به آسمان کن چون خورشید و ستارگان راه را به تو نشان خواهند داد.

حتی اگر اوضاع و احوال ما تیره و تار شود, خورشید هرگز دچار تاریکی نخواهد شد و شب ما را روز خواهد کرد.
هر حیوانی راکه از دور بینی، ندانیکه سگ است یا آهو است. اگر سوی استخوان رود، آهو نیست.
#مجالس_سبعه
بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود؟
گفت شهنشه: خموش' جانب ما می‌رود!

گفتم: تو با منی' دم ز درون می‌زنی
پس دل من از برون خیره چرا می‌رود؟

گفت که: دل آن ماست' رستم دستان ماست
سوی خیال خطا بهر غزا می‌رود

هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود
هیچ مگو' هر طرف خواهد تا می‌رود

گه مثل آفتاب' گنج زمین می‌شود
گه چو دعای رسول سوی سما می‌رود

گاه ز پستان ابر' شیر کرم می‌دهد
گه به گلستان جان همچو صبا می‌رود

بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل می‌دمد' جوی وفا می‌رود

صورت بخش جهان' ساده و بی‌صورتست
آن سر و پای همه' بی‌سر و پا می‌رود

هست صواب صواب گر چه خطایی کند
هست وفای وفا گر به جفا می‌رود

دل مثل روزنست' خانه بدو روشنست
تن به فنا می‌رود' دل به بقا می‌رود

فتنه برانگیخت دل' خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود

سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید
کیسه ی جوزا برید' همچو سها می‌رود

با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن
کیسه شد و جان پی کیسه ربا می‌رود

گفتم: جادو کسی' سست بخندید و گفت:
سحر اثر کی کند؟ ذکر خدا می‌رود

گفتم: آری ولیک سحر تو سر خداست
سحر خوشت هم تک حکم قضا می‌رود

مولانا
نگاه ما به انسان، غالباً
سطحى و سَرسَرى است

به قول مولانا:
جمله بر فهرست قانع گشته‌ايم
زآنكه در حرص و هوىٰ آغشته‌ايم
باشد آن فهرست ، دامى عامه را
تا چنان دانند متنِ نامه را

منظور از "فهرست" در اينجا عناوين ظاهرى است. ظواهر ، فقط براى مرعوب كردن ديگران است، و الّا حقيقتى در بَر ندارد. وقتى ما شغل و حرفه را معيارى براى تعريف انسان قرار مى دهيم، انسان را به مرتبهء "شىء " تنزل داده‌ايم، در حالى كه انسان در شمار اشياء نيست، بلكه در شمارِ احياء و زندگان است. اينكه مى‌باليم و مى‌گوييم: من مهندسم، من تاجرم، من دكترم، من كارگردانم ، من نويسنده‌ام، من موسيقي دانم، من چنين‌ام و من چنان‌ام، هيچكدام معرّف حقيقت انسانى نيست. كارگر بودن، فروشنده بودن، معلم بودن، عَمَله بودن، دكتر بودن، كشاورز بودن، تاجر بودن، نويسنده و كارگردان بودن، فقط نقش اجتماعى ما آدم‌ها را نشان مى‌دهد، نه حقيقت انسانى را. حقيقت انسانى فقط در پندار نيك، كردار نيك و گفتار نيك ظهور دارد.

كريم زمانى
🙏1
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و باقی همه هیچ
مولانا

تصویر: آرامگاه حضرت مولانا رح
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

مولانا جلال الدین محمد بلخی رح
غزل شماره: ۵۶۳
دیوان کبیر (دیوان شمس تبریزی)
ترجمه: فهیم هنرور
۱۴ حمل ۱۳۸۸
عشق آباد، ترکمنستان

Oh beloved, sit with someone who understands the heart;
Walk under that tree which has wet flowers;
In this perfume market, don't just walk around like nobody;
Sit in the shop of someone who has sweets in the shop;

Mevlana Jalaludin Muhammad Rumi Balkhi
Ghazal No: 563
Divan Kabir (Divan Shams Tabrizi)
Translated By: Faheem Hunarwar
Ashgabat, Turkmenistan
03, April 2009
آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمک‌ زار خدا

مولوی, دیوان شمس, رباعیات
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
مولانا ❤️
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند. در راه، حلوایی یافتند. گفتند: بی گاه است. فردا بخوریم و این اندک است. آن کس خورَد که خواب نیکوتر دیده باشد. غرض آن بود که مسلمان را حلوا ندهند. مسلمان، نیمه شب برخاست و جمله حلوا را بخورد. بامداد، عیسوی گفت: دیشب عیسی فرود آمد و مرا برکشید به آسمان. جهود گفت: موسی مرا در تمام بهشت برد. مسلمان گفت: محمد آمد و مرا گفت ای بیچاره، یکی را عیسی برد به آسمان چهارم و آن دگر را موسی به بهشت. تو محروم بیچاره برخیز و این حلوا را بخور. آنگه من برخاستم و حلوا را خوردم.

گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل.

فیه ما فیه / مولانا
رو در صف بندگان ما باش و مترس
خاک در آسمان ما باش و مترس
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن از آن ما باش و مترس
مولانا
🌹🌹

رسیدن تا مرحله عارف شدن به یکباره اتفاق نمی افتد و درک عشق حقیقی با گذر از مراحلی است که سیر و سلوک نامیده می شود.
عاشقان، برای رسیدن به حقیقت عشق الهی از وادی های می گذرند که بسته بر باور(شریعت)_ شیوه طی طریق (طریقت) و درک حضور (حقیقت) است.

به کلام مولانا توجه کنیم در وصف ملتی است که به درک حضور رسیده است

در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست

تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامه‌چاکان را چه فرمایی رفو

ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست

لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست

مولانا
عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که نداند او زمانی نشناسد او مکانی
#مولانا
سفر دشوار می‌آید
اما اگر این بار رفته شود
چنان مکن که آن بار کردی.
نه سفر توانم كرد
نه به آقسرا توانم آمد.
شمس تبریزی رح