Shaeristan | شعرستان
139 subscribers
60 photos
1 video
25 links
Download Telegram
اگر بازار خالی شُد تو بِنْگر
به راهِ کَهکَشانْ بازار امشب

شبِ ما روزِ آن اِسْتارگان است
که دَرتابید در دیدار امشب

اگر در شرایط بدی گرفتار شدی, نگران نباش, روی به آسمان کن چون خورشید و ستارگان راه را به تو نشان خواهند داد.

حتی اگر اوضاع و احوال ما تیره و تار شود, خورشید هرگز دچار تاریکی نخواهد شد و شب ما را روز خواهد کرد.
در قیامت چون نماز ها را بیارند در ترازو نهند و روز ها را و صدقه ها را همچنین، اماّ چون محبت را بیارند محبت در ترازو نگنجد، پس اصل محبت است اکنون چون در خود محبت می‌بینی آن را بیفزای تا افزون شود.

فیه ما فیه
داستانهای مقالات شمس
بهلول، قاری‌ای را سنگ زد. گفتند چرا می‌زنی؟ گفت زیرا قاری دروغ می‌گوید. فتنه‌ای در شهر افتاد. خلیفه بهلول را حاضر کرد. گفت من صوت او را می‌گویم، قول او را نمی‌گویم. گفت این چگونه سخن باشد؟ قول او از صوت او چون جدا باشد؟ گفت اگر تو که خلیفه‌ای فرمانی بنویسی که عاملانِ فلان بقعه چون این فرمان بشنوند، باید که حاضر آیند هرچه زودتر، بی‌هیچ توقف. قاصد این فرمان را آنجا برد، خواندند و هرروز می‌خواندند و البته نمی‌آیند. در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که "سمعاً و طاعه"؟
شمس تبریزی
فرمود این که میگویند در نفس آدمی شریّ هست که در حیوانات و سِباع نیست نه از آن روست که آدمی ازیشان بدترست، از آن روست که آن خوی بد و شر نفس و شومیهایی که در آدم است برحسب گوهر خفیست که دروست که این اخلاق و شومیها و شر حجاب آن گوهر شده است چندانک گوهر نفیستر و عظیمتر و شریفتر حجاب او بیشتر، پس شومی و شر و اخلاق بد سبب حجاب آن گوهر بوده است، و رفع این حجب ممکن نشود الاّ بمجاهدات بسیار، و مجاهدها بانواع است اعظم مجاهدات آمیختنست با یارانی که روی بحقّ آورد هاند و ازین عالم اعراض کردهاند هیچ مجاهدهٔ سخ تتر ازین نیست که با یاران صالح نشیند که دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است و ازینست که میگویند چون مار چهل سال آدمی نبیند اژدها شود یعنی که کسی را نم یبیند که سبب گدازش شر و شومی او شود، هر جا که قفل بزرگ نهند دال بر آنست که آنجا چیزی نفیس و ثمین هست و اینک هر جا حجاب بزرگ گوهر بهتر چنانک مار بر سر گنجست تو زشتی ما را مبین نفایس گنج را ببین.

فیه ما فیه
آغاز کمال، شناخت نقص های خود است.
هرکسی که به نقص ها و عیب های خود پی برد و آنها را شناخت، با سرعت زیادی به سمت کمال خود حرکت می کند.علت اینکه نمی تواند به سوی خداوند حرکت کند آن است که به خیالش خود را کامل می داند و بدون نقص.ای انسان مغرور، در جان تو بیماریی بدتر از خیال واهی کامل بودن وجود ندارد.

هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر اِستکمال خود دَه اسبه تاخت
زان نمی‌پَرَّد به سوی ذوالجلال
کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال
علتی بَتَّر ز پندار کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذودَلال
مولانا