سلام به مهر
سلام به بوی خاص و دوست داشتنیش!
بوی مداد پاک کن , تراشِ نو!
پاک کن , تراشی که باید سوراخ میشد و آویزون گردن تا مثلا گم نشه!
آخرشم نفهمیدم چرا همیشه مال من یجا گم میشد...
سلام به بوی دفتر و کتاب سالم و تا نخورده!
دفتر ۱۰۰ برگی که از بس پاره میشه و پخش بین بچه ها!
تبدیل میشه به ۴۰ برگ.
کتابی که تا وسط سال لبه هاش اونقدر لول میشه که با هیچ اتویی هم صــــاف نمیشه!
.
سلام به لباسهای اتوشده ای که شاید همین فردا پاره بشه!
.
یه سلام مخصوص به کیف مدرسه!
خصوصا کیفهایی که وقتی از دور میبینی توو خیابون انگار دو تا پا درآورده و داره به جلو حرکت میکنه!
وقتی نزدیک تر میشی و جلوی کیف و نگاه میندازی, دانش آموزی رو میبینی که مثل حلزونی که خونه ش و بدوش میکشه حرکت میکنه....
.
سلام به کتونی و کفشِ برق افتاده ای که فک کنم امروز, تنها روزی باشه که خودش از دیدن خودش لذت میبره!
سلااااام به مدرسه!
به حال و هوای تکرار نشدنیش!
به دنیایی که الان برامون کوچیکه اما اون زمونا خودش یه دنیـــا وسعت داشت...
سلام به حیاط مدرسه!
جایی که زنگهای تفریحش پر بود از اتفاقهای جور و باجور.....
گاهی دو نفر رو میدیدی که دست انداختن به گردن همو یه تیتاب هم به دستشون و عاشقانه قدم میزنن,
یه گاز من ... یه گاز تو...
گاهی سه چهار نفر رو میدیدی که کتاب بدست اند و صاف میرن جلو و همون مسیرو برمیگردن!
گاهی توی مسیر هم تنه شون میخوره به کسی و...
البته که هر چهار نفر درس خون نبودن! یکی دوتا شون از سر چشم و هم چشمی و کلاسش, کتاب به دست میشدن,مثل من!
.
گاهی دو نفر رو میدیدی که معلوم نبود سر چی! اما با عصبانیت تمام,میپریدن بهم و پا میذاشتن رو کفش هم که کثیف و خاکی بشه!
.
بعضیها هم تنها کِز میکردن گوشه ی حیاط و زل میزدن به رفتار تک تک بچه ها !
انگار داشتن برای هر کدوم, داستان زندگی میساختن!
معلوم نبود چرا تنهان! اما دیدن این بچه های بغض آلود همیشه ناراحتم میکرد...
بعضی هاشون هم که تابلو بود مامانی اند و آب دهن دماغشون آویزون بود و زااااار میزدن و با هیچی هم آروم نمیشدن و مامانشونو صدا...بازم مثل من....!
.
سلام به مهر, به تک تک خاطراتی که وقتی یادشون میکنی بغض مثل رعد و برقی بیصدا, گلوت رو فشار میده!
سلام به دنیای بزرگ مدرسه و فرشته های کوچیکش..
#زهرا_رهنمون
سلام ,زندگیتون پر مهر❤
سلام به بوی خاص و دوست داشتنیش!
بوی مداد پاک کن , تراشِ نو!
پاک کن , تراشی که باید سوراخ میشد و آویزون گردن تا مثلا گم نشه!
آخرشم نفهمیدم چرا همیشه مال من یجا گم میشد...
سلام به بوی دفتر و کتاب سالم و تا نخورده!
دفتر ۱۰۰ برگی که از بس پاره میشه و پخش بین بچه ها!
تبدیل میشه به ۴۰ برگ.
کتابی که تا وسط سال لبه هاش اونقدر لول میشه که با هیچ اتویی هم صــــاف نمیشه!
.
سلام به لباسهای اتوشده ای که شاید همین فردا پاره بشه!
.
یه سلام مخصوص به کیف مدرسه!
خصوصا کیفهایی که وقتی از دور میبینی توو خیابون انگار دو تا پا درآورده و داره به جلو حرکت میکنه!
وقتی نزدیک تر میشی و جلوی کیف و نگاه میندازی, دانش آموزی رو میبینی که مثل حلزونی که خونه ش و بدوش میکشه حرکت میکنه....
.
سلام به کتونی و کفشِ برق افتاده ای که فک کنم امروز, تنها روزی باشه که خودش از دیدن خودش لذت میبره!
سلااااام به مدرسه!
به حال و هوای تکرار نشدنیش!
به دنیایی که الان برامون کوچیکه اما اون زمونا خودش یه دنیـــا وسعت داشت...
سلام به حیاط مدرسه!
جایی که زنگهای تفریحش پر بود از اتفاقهای جور و باجور.....
گاهی دو نفر رو میدیدی که دست انداختن به گردن همو یه تیتاب هم به دستشون و عاشقانه قدم میزنن,
یه گاز من ... یه گاز تو...
گاهی سه چهار نفر رو میدیدی که کتاب بدست اند و صاف میرن جلو و همون مسیرو برمیگردن!
گاهی توی مسیر هم تنه شون میخوره به کسی و...
البته که هر چهار نفر درس خون نبودن! یکی دوتا شون از سر چشم و هم چشمی و کلاسش, کتاب به دست میشدن,مثل من!
.
گاهی دو نفر رو میدیدی که معلوم نبود سر چی! اما با عصبانیت تمام,میپریدن بهم و پا میذاشتن رو کفش هم که کثیف و خاکی بشه!
.
بعضیها هم تنها کِز میکردن گوشه ی حیاط و زل میزدن به رفتار تک تک بچه ها !
انگار داشتن برای هر کدوم, داستان زندگی میساختن!
معلوم نبود چرا تنهان! اما دیدن این بچه های بغض آلود همیشه ناراحتم میکرد...
بعضی هاشون هم که تابلو بود مامانی اند و آب دهن دماغشون آویزون بود و زااااار میزدن و با هیچی هم آروم نمیشدن و مامانشونو صدا...بازم مثل من....!
.
سلام به مهر, به تک تک خاطراتی که وقتی یادشون میکنی بغض مثل رعد و برقی بیصدا, گلوت رو فشار میده!
سلام به دنیای بزرگ مدرسه و فرشته های کوچیکش..
#زهرا_رهنمون
سلام ,زندگیتون پر مهر❤