http://rowzanehnashr.com/telegram/telegram01/%D9%84%D8%B7%D9%81%D8%A7-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%AA.jpg
#تازه_های_نشر
#داستان_ایرانی
نام کتاب : لطفا خیالت راحت نباشد
مجموعه داستان
نویسنده : نرگس نظیف
تعداد صفحه : 154
راه افتادم. بدون آن که پشت سرم را نگاه کنم. اما از عرض خیابان گذشتم و بعد در طولش تا جایی که پاهایم توان داشت قدم زدم. بیآنکه به نرمال بودن یا نبودنم فکر کنم. در این سه ماه هم هنوز روی رد پاهایش راه میرفتم. مقیاسش در مورد همه چیز کلمهی نرمال بود. رابطهی نرمان، زن نرمال، غذاخوردن نرمال، زیبایی نرمال، زندگی نرمال... این نرمالها و غیرنرمالها را آن قدر تکرار کرده بود که مثل سوالهای کتابهای درسیمان شده بود و من زیر قسمتهای مهمش را خط میکشیدم و با صدای بلند میخواندم: رابطهی نرمال به چه رابطهای میگویند؟ رابطهی نرمال، رابطهای است که در آن دو نفر...
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
#تازه_های_نشر
#داستان_ایرانی
نام کتاب : لطفا خیالت راحت نباشد
مجموعه داستان
نویسنده : نرگس نظیف
تعداد صفحه : 154
راه افتادم. بدون آن که پشت سرم را نگاه کنم. اما از عرض خیابان گذشتم و بعد در طولش تا جایی که پاهایم توان داشت قدم زدم. بیآنکه به نرمال بودن یا نبودنم فکر کنم. در این سه ماه هم هنوز روی رد پاهایش راه میرفتم. مقیاسش در مورد همه چیز کلمهی نرمال بود. رابطهی نرمان، زن نرمال، غذاخوردن نرمال، زیبایی نرمال، زندگی نرمال... این نرمالها و غیرنرمالها را آن قدر تکرار کرده بود که مثل سوالهای کتابهای درسیمان شده بود و من زیر قسمتهای مهمش را خط میکشیدم و با صدای بلند میخواندم: رابطهی نرمال به چه رابطهای میگویند؟ رابطهی نرمال، رابطهای است که در آن دو نفر...
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
اسرار انگلیسی معروفترین نویسنده جنایی جهان
می گویند که کتابهای جنایی حماسههای شهری هستند. شهر در سابق به پیچیدگی امروز نبود. حماسهها در کوه و بیابان و دشت و دمن رخ میداد. سپاهها خیر و شر بودند. هدف برتری خیر و پاکی بر شر و پلیدی بود. همه چیز سیاه یا سفید بود. اگر رستم را در نظر بگیرید میبینید که او همیشه طرف خیر بود و به جنگ دیوان و ددان و تورانیان میرفت. نبردها همیشه در خارج شهرها بود و حتی دیو سفید هم شهری نبود بلکه بیابانی و منزوی بود. اما با وجود شهرنشینی دیگر آن اتفاقهای بزرگ حماسی زمینه خود برای وقوع را از دست دادند و ردهشان پایینتر آمد. مردمان شهری در کوچهها و خیابانهای شهرهای قدیم دیگر حماسه نمیآفریدند بلکه با یک درجه نزول کیفیت، جنایت میکردند. سیاهی و سفید مطلق هم با درجههای مختلف خاکستری جایگزین شد!
در روزگار جدید شهرها بزرگ و بسیار بزرگ شدند. خیابانها و کوچههای پر انشعابتر و پیچیدهتر شدند. شهرها منطقهبندی شدند. ثروتمندان از فقرا جدا شدند. کارخانهها افقها را فراگرفتند. خط دید شهری با ساختمانهای مرتفع پوشیده شد. شهرها کمنورتر و سیاهتر شدند. حماسههای بیرون شهری هم تبدیل شدند به وقایع جنایی شهری! همه چیز مرموزتر از قبل شد. سیاهی و سفیدی مخلوط شدند و از آن نبردهای خاکستری پدید آمد. حالا دیگر رستم و دیو سپید نمیجنگیدند بلکه کارآگاهان برای کشف جانیان میجنگیدند. جانیانی که خیلی شبیه به آدمها عادی بودند و بین مردم عادی میلولیدند. برخیشان حتی میتوانستند خواننده را عاشق خود کنند. برای هر چیزی قتل اتفاق میافتاد. البته علت قتل دیگر چیزهای غایی و نهایی و اخلاقی نبود. بلکه چه بسا برای یک انگشتر یا گردنبند با امضای یک وصیتنامه یا یک حسادت کوچک یا یک عقده دوران کودکی به راحتی قتل انجام میگرفت و کارآگاهان باید بین مردمی بسیار عادی و بعضا خوش قیافه و معتبر و موجه دنبال کسی میگشتند که دلیلی برای قتل داشته باشد. چیزی به نام انگیزه برای خودش بازاری یافت.
با اندکی تساهل میتوان گفت که داستان جنایی در قدیم هم وجود داشته است. برخی از شهرهای خاورمیانه مانند بغداد دوران عباسیان و یا برخی شهرهای بزرگ چین به قدری بزرگ و پرجمعیت شده بودند که پتانسیل جنایت را داشتند. اما داستانهای جنایی آن دوران مانند روزگار جدید نبود. در آن روزگار دستگاه قضایی به شکل امروز وجود نداشته و طبعا هیچ گونه کارآگاهی چه آماتور و چه حرفهای هم وجود نداشت که بتواند سردربیاورد جنایت توسط چه کسی و به دلیلی رخ داده است. و البته که پلیسی هم نبود که بخواهد معما را حل کند. هیچ اثری و بحثی از انگیزه و بهانههای مجرم احتمالی برای حاضر بودن یا نبودن در مکان خاصی نبود. این اصطلاحات و مفاهیم فقط در جنایتهای جدید بود که اختراع و به کار گرفته شد.
با کمال تعجب یکی از قدیمیترین داستانهای جنایی جهان، عربی است. نام این داستان «سه سیب» است و باز با کمال حیرت داستان توسط یک خانم نقل میشود. این خانم همان شهرزاد معروف هزار و یک شب است که برای سرگرم کردن پادشاه خونریزی که قرار است هر شب کسی را بکشد، برایش داستان گویی میکند تا ذهنش را از جنایت منحرف کند. متوجه هستید که نقل داستان جنایی برای یک جانی بالفطره به نام امیر یا پادشاه چه تناقض عجیبی است. خیلی خلاصه، داستان درباره ماهیگیری است که یک صندوق قفلدار را در دجله پیدا میکند و آن را به همان شکلی که هست بدون دست زدن به هارونالرشید خلیفه عباسی میفروشد. هارون پس از خرید صندوق دستور میدهد که قفل را باز کنند و جعبه را بگشایند اما در جعبه چیزی نیست جز جنازه بانوی جوانی که تکهتکه شده است. هارون به وزیرش جعفرابنیحیی ماموریت میدهد که راز این جنایت را بگشاید. جعفرابنیحیی اولین کارآگاه خاورمیانه دوران باستان است که البته – بنده خدا – هیچ جور کارآگاهبازی خاصی هم نمیتواند انجام دهد چون که خود قاتل دست به اعتراف میزند و این رمزگشایی به نحوی داستان را حیف میکند – و چه بد شد! - ولی باز قضیه تمام نمیشود و به شکلهای گوناگون کش میآید که تعقیب آن کار نوشته حاضر نیست.
می گویند که کتابهای جنایی حماسههای شهری هستند. شهر در سابق به پیچیدگی امروز نبود. حماسهها در کوه و بیابان و دشت و دمن رخ میداد. سپاهها خیر و شر بودند. هدف برتری خیر و پاکی بر شر و پلیدی بود. همه چیز سیاه یا سفید بود. اگر رستم را در نظر بگیرید میبینید که او همیشه طرف خیر بود و به جنگ دیوان و ددان و تورانیان میرفت. نبردها همیشه در خارج شهرها بود و حتی دیو سفید هم شهری نبود بلکه بیابانی و منزوی بود. اما با وجود شهرنشینی دیگر آن اتفاقهای بزرگ حماسی زمینه خود برای وقوع را از دست دادند و ردهشان پایینتر آمد. مردمان شهری در کوچهها و خیابانهای شهرهای قدیم دیگر حماسه نمیآفریدند بلکه با یک درجه نزول کیفیت، جنایت میکردند. سیاهی و سفید مطلق هم با درجههای مختلف خاکستری جایگزین شد!
در روزگار جدید شهرها بزرگ و بسیار بزرگ شدند. خیابانها و کوچههای پر انشعابتر و پیچیدهتر شدند. شهرها منطقهبندی شدند. ثروتمندان از فقرا جدا شدند. کارخانهها افقها را فراگرفتند. خط دید شهری با ساختمانهای مرتفع پوشیده شد. شهرها کمنورتر و سیاهتر شدند. حماسههای بیرون شهری هم تبدیل شدند به وقایع جنایی شهری! همه چیز مرموزتر از قبل شد. سیاهی و سفیدی مخلوط شدند و از آن نبردهای خاکستری پدید آمد. حالا دیگر رستم و دیو سپید نمیجنگیدند بلکه کارآگاهان برای کشف جانیان میجنگیدند. جانیانی که خیلی شبیه به آدمها عادی بودند و بین مردم عادی میلولیدند. برخیشان حتی میتوانستند خواننده را عاشق خود کنند. برای هر چیزی قتل اتفاق میافتاد. البته علت قتل دیگر چیزهای غایی و نهایی و اخلاقی نبود. بلکه چه بسا برای یک انگشتر یا گردنبند با امضای یک وصیتنامه یا یک حسادت کوچک یا یک عقده دوران کودکی به راحتی قتل انجام میگرفت و کارآگاهان باید بین مردمی بسیار عادی و بعضا خوش قیافه و معتبر و موجه دنبال کسی میگشتند که دلیلی برای قتل داشته باشد. چیزی به نام انگیزه برای خودش بازاری یافت.
با اندکی تساهل میتوان گفت که داستان جنایی در قدیم هم وجود داشته است. برخی از شهرهای خاورمیانه مانند بغداد دوران عباسیان و یا برخی شهرهای بزرگ چین به قدری بزرگ و پرجمعیت شده بودند که پتانسیل جنایت را داشتند. اما داستانهای جنایی آن دوران مانند روزگار جدید نبود. در آن روزگار دستگاه قضایی به شکل امروز وجود نداشته و طبعا هیچ گونه کارآگاهی چه آماتور و چه حرفهای هم وجود نداشت که بتواند سردربیاورد جنایت توسط چه کسی و به دلیلی رخ داده است. و البته که پلیسی هم نبود که بخواهد معما را حل کند. هیچ اثری و بحثی از انگیزه و بهانههای مجرم احتمالی برای حاضر بودن یا نبودن در مکان خاصی نبود. این اصطلاحات و مفاهیم فقط در جنایتهای جدید بود که اختراع و به کار گرفته شد.
با کمال تعجب یکی از قدیمیترین داستانهای جنایی جهان، عربی است. نام این داستان «سه سیب» است و باز با کمال حیرت داستان توسط یک خانم نقل میشود. این خانم همان شهرزاد معروف هزار و یک شب است که برای سرگرم کردن پادشاه خونریزی که قرار است هر شب کسی را بکشد، برایش داستان گویی میکند تا ذهنش را از جنایت منحرف کند. متوجه هستید که نقل داستان جنایی برای یک جانی بالفطره به نام امیر یا پادشاه چه تناقض عجیبی است. خیلی خلاصه، داستان درباره ماهیگیری است که یک صندوق قفلدار را در دجله پیدا میکند و آن را به همان شکلی که هست بدون دست زدن به هارونالرشید خلیفه عباسی میفروشد. هارون پس از خرید صندوق دستور میدهد که قفل را باز کنند و جعبه را بگشایند اما در جعبه چیزی نیست جز جنازه بانوی جوانی که تکهتکه شده است. هارون به وزیرش جعفرابنیحیی ماموریت میدهد که راز این جنایت را بگشاید. جعفرابنیحیی اولین کارآگاه خاورمیانه دوران باستان است که البته – بنده خدا – هیچ جور کارآگاهبازی خاصی هم نمیتواند انجام دهد چون که خود قاتل دست به اعتراف میزند و این رمزگشایی به نحوی داستان را حیف میکند – و چه بد شد! - ولی باز قضیه تمام نمیشود و به شکلهای گوناگون کش میآید که تعقیب آن کار نوشته حاضر نیست.
چیزی که امروز به آن ژانر جنایی میگویند در قرن نوزدهم شروع شد. یکی از اولین نویسندگان این ژانر شاعر و نویسنده آمریکایی ادگار آلن پو بود که یکی از اولین رمانهای جنایی جهان جدید را در سال ۱۸۴۶ میلادی منتشر کرد. او اولین کارآگاه داستانی را هم به جهان معرفی کرد. کسی تا آن روزگار نشنیده بود که شغل و حرفه کسی میتواند کشف معمای جنایی باشد. این کارآگاه افسانهای نامش سی. آگوست دوپین بود که با کارآگاهی او چندین جنایت داستانی رمزگشایی و قاتل شناخته شد. پس افتخار سری کردن کتابهای جنایی هم به همین رفیقمان یعنی ادگار آلن پو میرسد که چندین داستان سریالی با محور این کارآگاه نوشت. راستش پو ابداعات بسیار دیگری هم در این زمینه داشت و میشود گفت هر چیزی که امروزه در این ژانر وجود دارد به طریقی به داستانهای او بر میگردد و در آنها ریشه دارد.
انگلیسیها ژانر جنایینویسهای زبردستی از کار درآمدند و این ژانر را بسیار پیش بردند. شرلوک هلمز کارآگاه معروف از ابداعات سرآتورکانندایل جزو معروفترین و محبوبترین کارآگاهان داستانی دنیاست. نام او برای همه بسیار آشناست. حتی نام دستیارش به نام دکتر واتسن نیز بسیار بسیار شناخته شده و معروف است. کازوئو ایشی گورو برنده نوبل ادبی امسال که کتاب غول مدفون او به ترجمه خانم آرزو احمی توسط انتشارات روزنه منتشر شده است یکی از علاقمندان کتابهای شرلوک هلمز است و از آنها به خوبی یاد کرده و گفته که در نوجوانی از این کتابها بسیار الهام گرفته است. شرلوک هلمز در خانهای فرضی و داستانی به نام خانه شماره ۲۲۱ بی خیابان بیکر لندن زندگی میکرد. خانهای که در ذهن نویسنده بود و در بیرون ما به ازایی نداشت اما شهرت شرلوک افسانهای به قدری در جهان طنین انداز شد که توریستها فکر میکردند در خیابان بیکر باید خانهاش را بشود پیدا کرد و به سراغ خانه میآمدند. انگلیسیهای فرصت طلب هم درست به دلیل جلب توریست و سیاحهای جنایی یک خانه با همان مشخصات در خیابان بیکر درست کردند و آن را موزه شرلوک هلمز کردند. این اولین و شاید تنها خانهای باشد که یک شخص فرضی توانسته در جهان واقعی داشته باشد.
جنایینویس انگلیسی معروف دیگر خانمی به نام «آگاتا کریستی» است. او به قدری داستان جنایی نوشته بود که لقبش شده بود «ملکه جنایت». آگاتا کریستی کارآگاهان داستانی دیگری به وجود آورد و در سلسله کتابهایش آنها را به دنبال جانیان و کشف راز قتلها فرستاد. یکی از قهرمانهای کتابهای او به نام «هرکول پوارو» فردی بلژیکی با قیافهای عجیب و غریب و سبیلی معروف است که متفکر بزرگی هم هست. او در سلسله کتابهای جنایی خانم کریستی معماهای بسیاری را با شیوههای جالب و با استفاده از استدلال، علم و روانشناسی حل میکند. این کار در کتابها چنان خوب انجام میشود که تا انتهای کتاب کشش آن درست از سر خواننده بر نمیدارد و تا به انتها نرسیدهاید ممکن است حتی نتوانید حدس بزنید که قاتل کیست. خانم کریستی بعد از شهرزاد افسانهای دومین خانم بسیار معروفی است که در خط جنایت داستان سروده است. از ابداعات دیگر خانم کریستی یک کارآگاه زن است. پیرزنی مجرد به نام خانم مارپل که او دیگر کارآگاه حرفهای نیست بلکه فقط به دلیل رفع بیکاری، ذهن فعال و بسیار منطقی و کنجکاو خود را صرف گرهگشایی از راز جنایتهای عجیب و غریب میکند. این خانم هم بسیار معروف شد اما البته نه به اندازه هرکول پوارو.
انگلیسیها ژانر جنایینویسهای زبردستی از کار درآمدند و این ژانر را بسیار پیش بردند. شرلوک هلمز کارآگاه معروف از ابداعات سرآتورکانندایل جزو معروفترین و محبوبترین کارآگاهان داستانی دنیاست. نام او برای همه بسیار آشناست. حتی نام دستیارش به نام دکتر واتسن نیز بسیار بسیار شناخته شده و معروف است. کازوئو ایشی گورو برنده نوبل ادبی امسال که کتاب غول مدفون او به ترجمه خانم آرزو احمی توسط انتشارات روزنه منتشر شده است یکی از علاقمندان کتابهای شرلوک هلمز است و از آنها به خوبی یاد کرده و گفته که در نوجوانی از این کتابها بسیار الهام گرفته است. شرلوک هلمز در خانهای فرضی و داستانی به نام خانه شماره ۲۲۱ بی خیابان بیکر لندن زندگی میکرد. خانهای که در ذهن نویسنده بود و در بیرون ما به ازایی نداشت اما شهرت شرلوک افسانهای به قدری در جهان طنین انداز شد که توریستها فکر میکردند در خیابان بیکر باید خانهاش را بشود پیدا کرد و به سراغ خانه میآمدند. انگلیسیهای فرصت طلب هم درست به دلیل جلب توریست و سیاحهای جنایی یک خانه با همان مشخصات در خیابان بیکر درست کردند و آن را موزه شرلوک هلمز کردند. این اولین و شاید تنها خانهای باشد که یک شخص فرضی توانسته در جهان واقعی داشته باشد.
جنایینویس انگلیسی معروف دیگر خانمی به نام «آگاتا کریستی» است. او به قدری داستان جنایی نوشته بود که لقبش شده بود «ملکه جنایت». آگاتا کریستی کارآگاهان داستانی دیگری به وجود آورد و در سلسله کتابهایش آنها را به دنبال جانیان و کشف راز قتلها فرستاد. یکی از قهرمانهای کتابهای او به نام «هرکول پوارو» فردی بلژیکی با قیافهای عجیب و غریب و سبیلی معروف است که متفکر بزرگی هم هست. او در سلسله کتابهای جنایی خانم کریستی معماهای بسیاری را با شیوههای جالب و با استفاده از استدلال، علم و روانشناسی حل میکند. این کار در کتابها چنان خوب انجام میشود که تا انتهای کتاب کشش آن درست از سر خواننده بر نمیدارد و تا به انتها نرسیدهاید ممکن است حتی نتوانید حدس بزنید که قاتل کیست. خانم کریستی بعد از شهرزاد افسانهای دومین خانم بسیار معروفی است که در خط جنایت داستان سروده است. از ابداعات دیگر خانم کریستی یک کارآگاه زن است. پیرزنی مجرد به نام خانم مارپل که او دیگر کارآگاه حرفهای نیست بلکه فقط به دلیل رفع بیکاری، ذهن فعال و بسیار منطقی و کنجکاو خود را صرف گرهگشایی از راز جنایتهای عجیب و غریب میکند. این خانم هم بسیار معروف شد اما البته نه به اندازه هرکول پوارو.
کتاب «آگاتاکریستی اسرار انگلیسی» نوشته لارا تامپسون با ترجمه نادر قبلهای که توسط انتشارات روزنه وارد بازار شده است کتابی است که در۶۷۴ صفحه به زندگی و روزگار و اسرار خود خانم کریستی پرداخته است! این یکی از معتبرترین زندگینامههای موجود درباره آگاتا کریستی است و هر چه باشد بعد از این همه کاری که او در زمینه ژانر جنایی کرده است و خلق این همه شخصیتهای متفاوت و عجیب و غریب به این شیوه کاملا موفق خیلیها حق دارند که از خود بپرسند که چه کسی این همه را نوشته است؟ کی به دنیا آمده؟ و مشخصات عصر و روزگاری که توانسته چنین محصولی را به وجود بیاورد چیست؟ و چه دانش و پیشزمینهای داشته است که توانسته چنین داستانهایی را بنویسد؟ کتاب به خوبی تمام این مقولهها و موارد بسیار دیگری که ذهن کنجکاو علاقمندان به این نویسنده در پی کشف آنها است را پوشش میدهد. تمام دوران زندگانی او و تحصیلات و پیشزمینهها و تخصصهایی که برای این کاربه آن نیاز داشته و تمام کسانی که بر او تاثیر داشتهاند و زندگانی معمولیاش به عنوان یک انسان شهری و ازدواج و فرزندان و قهر و آشتیهای معروفش و بسیاری موارد دیگر در این کتاب با قلمی شیوا که در ترجمه فارسی هم بسیار زیبا خود را نشان میدهد شرح داده شده است. کتاب البته در سطح نمیماند و قرار نیست داستانهایی سطحی از زندگی یک آدم به سبک و شیوه مجلات جنجالی زرد باشد و عمقی هم دارد که خواننده با شروع به خواندن کتاب متوجه آن خواهد شد.
میتوان گفت که نویسنده این کتاب خود، کارآگاهی است که دارد اسرار یک جنایی نویس بزرگ را میکاود و با مطالعه کتاب متوجه میشوید که او نیز در این کار موفق بوده است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
میتوان گفت که نویسنده این کتاب خود، کارآگاهی است که دارد اسرار یک جنایی نویس بزرگ را میکاود و با مطالعه کتاب متوجه میشوید که او نیز در این کار موفق بوده است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
نام کتاب : انقراض فیلهای صورتی پرنده
نویسنده : علی رمضان
چاپ : اول
قطع : جیبی
سال چاپ : 1396
تعداد صفحه : 116
قیمت : 70,000 ریال
داستانهای این کتاب، کمی عجیب و غریب است. یک کتاب دیوانهوار. بارانی از تخیلات گوناگون در تمام داستانها جای است و نویسنده در هر قصهای دنیایی جدید ساخته است. آن چه محیرالعقول به نشر میرسد، در صفحات این کتاب به راحتی اتفاق میافتد. در خطبهخط این کتاب، غافلگیری تازهی، چشم انتظار خواننده نشسته. داستانها بیشتر از آنچه روی کاغذ آمده، در ذهن مخاطب شاخ و برگ پیدا میکند. داستانهای این کتاب، مخاطبانش را به جهانی تازه دعوت میکند.
#تازه_های_نشر
#مجموعه_داستان
#داستان
#علی_رمضان
http://www.rowzanehnashr.com/telegram/fil.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
نویسنده : علی رمضان
چاپ : اول
قطع : جیبی
سال چاپ : 1396
تعداد صفحه : 116
قیمت : 70,000 ریال
داستانهای این کتاب، کمی عجیب و غریب است. یک کتاب دیوانهوار. بارانی از تخیلات گوناگون در تمام داستانها جای است و نویسنده در هر قصهای دنیایی جدید ساخته است. آن چه محیرالعقول به نشر میرسد، در صفحات این کتاب به راحتی اتفاق میافتد. در خطبهخط این کتاب، غافلگیری تازهی، چشم انتظار خواننده نشسته. داستانها بیشتر از آنچه روی کاغذ آمده، در ذهن مخاطب شاخ و برگ پیدا میکند. داستانهای این کتاب، مخاطبانش را به جهانی تازه دعوت میکند.
#تازه_های_نشر
#مجموعه_داستان
#داستان
#علی_رمضان
http://www.rowzanehnashr.com/telegram/fil.jpg
https://t.me/rowzanehnashr
مجموعه داستانهای کوتاه - لطفا خیالت راحت نباشد
نوشته نرگس نظیف
مجموعه جدید داستانهای کوتاه ما از سری کتابهای داستان ایرانی به نام لطفا خیالت راحت نباشد نوشته خانم نرگس نظیف در قطع جیبی منتشر شد. در این مجموعه یازده داستان کوتاه به نامهای انقراض، بادبادکها به ماه میروند، طوقی، لطفا خیالت راحت نباشد، انتقام، نمی شه به صدای قطار عادت کرد، شانه صدفی، جیغهایم تمام شده، بمب شکلاتی، داستان رها شده، تغییرات کوچک آمده است و نام یکی از این داستانها بر کل کتاب هم گذارده شده است.
داستان اول کتاب خوب جایی نشسته است و اگر آن را بخوانید شما را برای ادامه مطالعه مشتاق میکند. در داستانهای کتاب فضای این روزهای خانههای ایرانی و توصیفهای آن زیاد به چشم میخورد. شخصیتها ماهواره دارند. کانال عوض کنند به موبایلشان جواب میدهند. با موبایل فیلم میبینند به پارک می روند و اسم آدمها امروزی مانند سیما بینا و نام مجموعههای تلویزیونی کودکانه سالیانی نه چندان دور جایجای کتاب به چشم میخورد و خلاصه همه چیز در داستان در جای خود میخواهند به یک فضای رئالیستی که خانم جوانی در آن زیسته و عمدتا متعلق به بعد از انقلاب است اشاره داشته باشد.
سبک نگارش داستانها همگی رئالیستی و در مواردی هم حاوی جریان سیال ذهنی است. رویدادهای نامحتمل ندارد و طبق الگوی داستانهای کوتاه ابتدا و میانه و انتها در آن به چشم میخورد. داستانها همگی زمان خطی دارند و به عقب و جلو نمیجهند و بی زمان و مکان هم نیستند. روایتهای شفاف و زبان متعین این داستانها نشان میدهد که نویسنده تازه کار نیست و هر چند این مجموعه اول داستانهای اوست اما هیچیک از این داستانها اولین چیزهایی که نوشته است نیستند و به ادامه کارش میتوان امیدها داشت. دید و نگاه زنانه کتاب فضای قصهها را تلطیف کرده است.
در هیچیک از داستانها اتفاق بسیار عجیبی نمی افتد. از استعارههای غریب در آن اثری نیست. سبک نگارش مجمل اما با توضیح کافی و کارشده است و نام داستانها هم هیچکدام عجیب و تکاندهنده نیست. در داستانها دلمشغولیهای روشنفکرانه وجود دارد و فضای آن را طبقه متوسط جامعه پر کرده است. نویسنده امیدوارمان میکند که نیامده تا زود برود و با سبک آرام و پیوسته بهراه و کارش ادامه خواهد داد که امیدواریم همین گونه هم باشد.
اطلاعات دیگر این کتاب را در نشانی http://rowzanehnashr.com/03-054.html در سایت ما میتوانید بیابید که صفحه مخصوص این کتاب است.
#تازه_های_نشر
#مجموعه_داستان
#داستان
نوشته نرگس نظیف
مجموعه جدید داستانهای کوتاه ما از سری کتابهای داستان ایرانی به نام لطفا خیالت راحت نباشد نوشته خانم نرگس نظیف در قطع جیبی منتشر شد. در این مجموعه یازده داستان کوتاه به نامهای انقراض، بادبادکها به ماه میروند، طوقی، لطفا خیالت راحت نباشد، انتقام، نمی شه به صدای قطار عادت کرد، شانه صدفی، جیغهایم تمام شده، بمب شکلاتی، داستان رها شده، تغییرات کوچک آمده است و نام یکی از این داستانها بر کل کتاب هم گذارده شده است.
داستان اول کتاب خوب جایی نشسته است و اگر آن را بخوانید شما را برای ادامه مطالعه مشتاق میکند. در داستانهای کتاب فضای این روزهای خانههای ایرانی و توصیفهای آن زیاد به چشم میخورد. شخصیتها ماهواره دارند. کانال عوض کنند به موبایلشان جواب میدهند. با موبایل فیلم میبینند به پارک می روند و اسم آدمها امروزی مانند سیما بینا و نام مجموعههای تلویزیونی کودکانه سالیانی نه چندان دور جایجای کتاب به چشم میخورد و خلاصه همه چیز در داستان در جای خود میخواهند به یک فضای رئالیستی که خانم جوانی در آن زیسته و عمدتا متعلق به بعد از انقلاب است اشاره داشته باشد.
سبک نگارش داستانها همگی رئالیستی و در مواردی هم حاوی جریان سیال ذهنی است. رویدادهای نامحتمل ندارد و طبق الگوی داستانهای کوتاه ابتدا و میانه و انتها در آن به چشم میخورد. داستانها همگی زمان خطی دارند و به عقب و جلو نمیجهند و بی زمان و مکان هم نیستند. روایتهای شفاف و زبان متعین این داستانها نشان میدهد که نویسنده تازه کار نیست و هر چند این مجموعه اول داستانهای اوست اما هیچیک از این داستانها اولین چیزهایی که نوشته است نیستند و به ادامه کارش میتوان امیدها داشت. دید و نگاه زنانه کتاب فضای قصهها را تلطیف کرده است.
در هیچیک از داستانها اتفاق بسیار عجیبی نمی افتد. از استعارههای غریب در آن اثری نیست. سبک نگارش مجمل اما با توضیح کافی و کارشده است و نام داستانها هم هیچکدام عجیب و تکاندهنده نیست. در داستانها دلمشغولیهای روشنفکرانه وجود دارد و فضای آن را طبقه متوسط جامعه پر کرده است. نویسنده امیدوارمان میکند که نیامده تا زود برود و با سبک آرام و پیوسته بهراه و کارش ادامه خواهد داد که امیدواریم همین گونه هم باشد.
اطلاعات دیگر این کتاب را در نشانی http://rowzanehnashr.com/03-054.html در سایت ما میتوانید بیابید که صفحه مخصوص این کتاب است.
#تازه_های_نشر
#مجموعه_داستان
#داستان
بیشتر وقتها نوشتن از داستان کوتاه شروع میشود.
نویسندگی حاصل یک تصمیم است. اما بعد از این تصمیم و قبل از نوشتن نویسنده باید درباره چیزی که میخواهد بنویسد و همچنین سبک و قالب نوشتن هم تصمیم بگیرد چون که انتخاب قالب و سبک خودش بخش بزرگی از تصمیم گیری درباره محتوای نوشتار را حل میکند. بیشتر نویسندهها البته قالب کارشان را عوض میکنند و بعضی وقتها هم به راحتی این تغییر سبک را انجام میدهند به سطح و قالب دیگری می روند. مورد گابریل گارسیا مارکز را در این باره مثال خوبی میتوان دانست.
گابریل کارسیا مارکز قبل از این که رماننویس معروفی شود در مطبوعات قلم میزد. طبعا البته مطبوعات کلمبیا! اگر به داستانهای اولیهاش نگاه کنید میبینید که او از وقایع نگاری شروع کرد. البته که وقایع نویس بسیار خوبی هم بود. روزی در کلمبیا واقعهای کمیاب رخ داد. چند نفری که درعرشه کشتی روی بارها نشسته بودند همراه خود بارها، در اثر توفان افتادند توی آب اما غرق نشدند و مدتها به کمک خرت و پرتهایی که با آنها توی آب افتاده بود توانستند خودشان را روی آب نگه دارند و دریانوردی که نه دریاگردی کنند. آنها نه می دانستند کجا هستند و نه می فهمیدند که کدام طرفی می روند. مدتهای بسیار مدیدی روی آب سرگردان میمانند تا بالاخره به ساحلی میرسند و میافتند روی شنها! و همان جا بیهوش و توان میمانند تا ساحلنشینان و اهالی بومی آنها را پیدا میکنند. وقتی شناخته میشوند غوغایی به پا میشود. همه تعجب میکنند. مارکز را میفرستند که که از این جریان گزارش تهیه کند اما حاصل کار یک سری پاورقی عالی میشود که بعد به شکل یک کتاب در میآید. این کتاب را که بخوانید توی آن مارکز جوانی را مییابید که دارد سبک منحصر به فرد خودش را تمرین میکند.
قضیه این گم شدن در دریا در این کتاب تبدیل شده به چیزی بسیار فراتر از گم شدن، هذیانهای ذهنی گمشدگان دریا و رویاها و اندوههایشان هم به کتاب راه پیدا کردهاند. گمشدگان خاطراتشان را به یاد میآوردند و غمها و شادیهای سابقشان به نظرشان هیچ میآید. از یک طرف عین آدمی که توی خواب گیر کرده باشد رویا میسازند از یک طرف دیگر در واقعیت یک مرغ ماهیخوار را به هر بدبختی هست میگیرند و دل و رودهاش را در میآورند و گوشتش را میخورند. حالت برزخی آنها در اثر آفتاب مستقیم و سوختگیهای پوستشان در باقی کتاب نقشی فزایندهتر پیدا میکند. این کتاب قالب پاورقیهای سرهم شده را اصلا ندارد. سر تا تهش یک داستان است اما نه داستان بلند.
مارکز کارش را سپس به نوشتن داستان کوتاه کشاند و تا مدتها هم به همین قالب وفادار ماند. یکی از داستانهای بسیار درخشانش داستانی است به نام «زیباترین مرد مغروق دنیا». جریان باز دریایی است و وقتی داستان را میخوانی میبینی قضیه خیلی عادیای را دست گرفته و بعد به طرزی ماهرانه چنان بسطش داده و در آن چیزهایی را دیده و شرح داده که فقط از یک ذهن خلاق انتظار میرود. در یک دهکده دورافتاده دریایی آب جنازهای را به ساحل میآورد. اهالی جمع میشوند تا جنازه را شناسایی کنند. اما هیچکس او را نمیشناسد و اما در همین اثنا متوجه میشوند که مرد بسیار زیبایی است. بعد کشف میکنند که قدش از همه مردان آنها بلندتر است. با خودشان شروع میکنند به حدس زدن و بعد از مدتی کار به قصه پردازی و رویاپردازی میرسد. در اثنای این کاربه این نتیجه میرسند که با دلایلی کاملا دیوانهوار و نامعلوم نام این مرد باید استبان باشد. چون کسی که این همه خوشگل است باید نامش این باشد. و هر چه در این حدسهای هذیانی جلوتر میروند به کوچکی خودشان و بزرگی او بیشتر واقف میشوند و همین طوری یکدفعه شروع میکنند برایش عزاداری کردن و ... سبک مارکز در این داستان و دیگر داستانهایش از همیشه شفافتر و برجستهتر ظاهر میشود. این کارها تمرینهای بسیار خوبی برای دوران بعدی او بودند.
مارکز بعد از داستانهای کوتاه و بسیار درخشانش سرانجام به نوشتن صدسال تنهایی رسید. تمام شیوههایی را که تا آن روز توانسته بود ابداع کند و تمام ترفندهای درخشان و الگوهای بینظیرش را در این کتاب به کار برد. اینجا دیگر او به جایی رسیده بود که میتوانست هزاران داستانک و جریان فرعی ذهنی را به یک جریان کلی پیوند بزند و وحدت همه را هم حفظ کند جوری که متن قطعه قطعه به نظر نرسد و همه با هم وحدت ساختاری داشته باشند. نوشتن این رمان بزرگ که خیلیها معتقدند یکی از جاودانها خواهد ماند حاصل سالها قلم زدن در کار گزارش نویسی و داستان کوتاه بود. مسیری که خیلی دیگر از نویسندگان بزرگ هم کم و بیش مرحله به مرحله آن را طی کردند.
نویسندگی حاصل یک تصمیم است. اما بعد از این تصمیم و قبل از نوشتن نویسنده باید درباره چیزی که میخواهد بنویسد و همچنین سبک و قالب نوشتن هم تصمیم بگیرد چون که انتخاب قالب و سبک خودش بخش بزرگی از تصمیم گیری درباره محتوای نوشتار را حل میکند. بیشتر نویسندهها البته قالب کارشان را عوض میکنند و بعضی وقتها هم به راحتی این تغییر سبک را انجام میدهند به سطح و قالب دیگری می روند. مورد گابریل گارسیا مارکز را در این باره مثال خوبی میتوان دانست.
گابریل کارسیا مارکز قبل از این که رماننویس معروفی شود در مطبوعات قلم میزد. طبعا البته مطبوعات کلمبیا! اگر به داستانهای اولیهاش نگاه کنید میبینید که او از وقایع نگاری شروع کرد. البته که وقایع نویس بسیار خوبی هم بود. روزی در کلمبیا واقعهای کمیاب رخ داد. چند نفری که درعرشه کشتی روی بارها نشسته بودند همراه خود بارها، در اثر توفان افتادند توی آب اما غرق نشدند و مدتها به کمک خرت و پرتهایی که با آنها توی آب افتاده بود توانستند خودشان را روی آب نگه دارند و دریانوردی که نه دریاگردی کنند. آنها نه می دانستند کجا هستند و نه می فهمیدند که کدام طرفی می روند. مدتهای بسیار مدیدی روی آب سرگردان میمانند تا بالاخره به ساحلی میرسند و میافتند روی شنها! و همان جا بیهوش و توان میمانند تا ساحلنشینان و اهالی بومی آنها را پیدا میکنند. وقتی شناخته میشوند غوغایی به پا میشود. همه تعجب میکنند. مارکز را میفرستند که که از این جریان گزارش تهیه کند اما حاصل کار یک سری پاورقی عالی میشود که بعد به شکل یک کتاب در میآید. این کتاب را که بخوانید توی آن مارکز جوانی را مییابید که دارد سبک منحصر به فرد خودش را تمرین میکند.
قضیه این گم شدن در دریا در این کتاب تبدیل شده به چیزی بسیار فراتر از گم شدن، هذیانهای ذهنی گمشدگان دریا و رویاها و اندوههایشان هم به کتاب راه پیدا کردهاند. گمشدگان خاطراتشان را به یاد میآوردند و غمها و شادیهای سابقشان به نظرشان هیچ میآید. از یک طرف عین آدمی که توی خواب گیر کرده باشد رویا میسازند از یک طرف دیگر در واقعیت یک مرغ ماهیخوار را به هر بدبختی هست میگیرند و دل و رودهاش را در میآورند و گوشتش را میخورند. حالت برزخی آنها در اثر آفتاب مستقیم و سوختگیهای پوستشان در باقی کتاب نقشی فزایندهتر پیدا میکند. این کتاب قالب پاورقیهای سرهم شده را اصلا ندارد. سر تا تهش یک داستان است اما نه داستان بلند.
مارکز کارش را سپس به نوشتن داستان کوتاه کشاند و تا مدتها هم به همین قالب وفادار ماند. یکی از داستانهای بسیار درخشانش داستانی است به نام «زیباترین مرد مغروق دنیا». جریان باز دریایی است و وقتی داستان را میخوانی میبینی قضیه خیلی عادیای را دست گرفته و بعد به طرزی ماهرانه چنان بسطش داده و در آن چیزهایی را دیده و شرح داده که فقط از یک ذهن خلاق انتظار میرود. در یک دهکده دورافتاده دریایی آب جنازهای را به ساحل میآورد. اهالی جمع میشوند تا جنازه را شناسایی کنند. اما هیچکس او را نمیشناسد و اما در همین اثنا متوجه میشوند که مرد بسیار زیبایی است. بعد کشف میکنند که قدش از همه مردان آنها بلندتر است. با خودشان شروع میکنند به حدس زدن و بعد از مدتی کار به قصه پردازی و رویاپردازی میرسد. در اثنای این کاربه این نتیجه میرسند که با دلایلی کاملا دیوانهوار و نامعلوم نام این مرد باید استبان باشد. چون کسی که این همه خوشگل است باید نامش این باشد. و هر چه در این حدسهای هذیانی جلوتر میروند به کوچکی خودشان و بزرگی او بیشتر واقف میشوند و همین طوری یکدفعه شروع میکنند برایش عزاداری کردن و ... سبک مارکز در این داستان و دیگر داستانهایش از همیشه شفافتر و برجستهتر ظاهر میشود. این کارها تمرینهای بسیار خوبی برای دوران بعدی او بودند.
مارکز بعد از داستانهای کوتاه و بسیار درخشانش سرانجام به نوشتن صدسال تنهایی رسید. تمام شیوههایی را که تا آن روز توانسته بود ابداع کند و تمام ترفندهای درخشان و الگوهای بینظیرش را در این کتاب به کار برد. اینجا دیگر او به جایی رسیده بود که میتوانست هزاران داستانک و جریان فرعی ذهنی را به یک جریان کلی پیوند بزند و وحدت همه را هم حفظ کند جوری که متن قطعه قطعه به نظر نرسد و همه با هم وحدت ساختاری داشته باشند. نوشتن این رمان بزرگ که خیلیها معتقدند یکی از جاودانها خواهد ماند حاصل سالها قلم زدن در کار گزارش نویسی و داستان کوتاه بود. مسیری که خیلی دیگر از نویسندگان بزرگ هم کم و بیش مرحله به مرحله آن را طی کردند.
آمریکاییها میگویند که داستان کوتاه باید کمتر از ۷۵۰۰ کلمه باشد اما این حرف خیلی آمریکایی است و دیگران خیلی هم این تعریف را قبول ندارد. قالب کوچک داستان کوتاه به قدری خوب و مناسب دوران است که خیلیها عمدا در آن لنگر میاندازند و به هیچ وجه پایشان را از آن بیرون نمیگذارند. آنها تصمیمشان را از قبل میگیرند و قالب فکرشان را طوری طراحی میکنند که بتوانند حرفشان را در چند صفحه و با کلماتی محدود بیان کنند و روده درازی نکنند. مسئله از حوصله داشتن نویسنده یا خواننده فراتر است. خیلی وقتها اصلا کشش خود قضیه همین قدر است. این روزها قالب داستان کوتاه قابلیت خودش را در تمام جنبهها نشان داده است و انتخابی بسیار مناسب است. اگر کسی بخواهد نویسنده شود بهترین تمرین برای او نوشتن داستان کوتاه است.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
http://rowzanehnashr.com/telegram/telegram01/%DA%AF%D9%88%D8%B4%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AC%D9%84%D8%AF.jpg
کتاب تازه ما در زمینه شعر و عرفان معاصر اکنون در بازار در دسترس علاقمندان است
نام کتاب : گوشماهیهای خرد شده
نویسنده : هنگامه ناهید
زمانی که به شعر لطیف هایکو مینگریم، متوجه میشویم که همهی ما ایرانیان، سالها و سالهاست که هایکو را میشناسیم و با آن عاشقیها کردهایم شاید بتوان گفت که هایکوی پارسی، شعری است نو که در آن بهجای عناصر طبیعی خارجی، عناصر طبیعی کشورمان، با حس و حال وطنی موج میزند.
به قول حضرت مولانا:
دلم چون برگ
میلرزد
شب و روز
http://rowzanehnashr.com/02-017.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
#تازه_های_نشر
#مجموعه_شعر
کتاب تازه ما در زمینه شعر و عرفان معاصر اکنون در بازار در دسترس علاقمندان است
نام کتاب : گوشماهیهای خرد شده
نویسنده : هنگامه ناهید
زمانی که به شعر لطیف هایکو مینگریم، متوجه میشویم که همهی ما ایرانیان، سالها و سالهاست که هایکو را میشناسیم و با آن عاشقیها کردهایم شاید بتوان گفت که هایکوی پارسی، شعری است نو که در آن بهجای عناصر طبیعی خارجی، عناصر طبیعی کشورمان، با حس و حال وطنی موج میزند.
به قول حضرت مولانا:
دلم چون برگ
میلرزد
شب و روز
http://rowzanehnashr.com/02-017.html
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
#تازه_های_نشر
#مجموعه_شعر
اشباح مینویسند، حتی شاید بهتر هم بنویسند!
بعضی وقتها نیاز به نوشتن پیدا میشود اما کسی که باید بنویسد نویسنده نیست. این اشکال اکثر ماست که نمیتوانیم چند کلمه و جمله و بند را پشت سر هم ردیف کنیم به طوری که معنای مورد نظر ما را برساند و به دردمان بخورد. زیاد شنیده شده که یکی به دیگری میگوید خوب اینو بنویس دیگه! و طرف میگوید: «ببین نمیتونم بنویسم این کار از من بر نمییاد.» خیلیها حتی یک صفحه مطلب را نمیتوانند بنویسند. بسیاری موارد حتی گزارشهای روزانهای را که مدیرمان به آن نیاز دارد را با بدبختی سر هم میکنیم. این مسئله برای طبقه یا دسته خاصی از افراد نیست بلکه به شدت عمومیت دارد و همگانی است. خیلی از رئیسجمهورها اگر هم بتوانند وقتش را ندارند که بنویسند. بسیاری از هنرپیشههای سینما و تلویزیون و مشاهیر ورزشی و خوانندگان و افرادی که اکتشافاتی کرده یا مدیران بزرگی بودهاند مشکل نوشتن دارند.
از جانب دیگر نوشتن خصوصیاتی دارد که برای همه افراد مزیت محسوب میشود. هم ماندگار است و هم به شکل مستمر حضور انسان را نشان میدهد. بسیاری از میراثی که از دوران باستان و قدیمترها داریم نوشتهها هستند. فکرش را بکنید اگر کورش آن استوانه معروفش را که به هر حال یک نوشته است، ایجاد نکرده بود چه کسی میتوانست فکر کند که آدمی در بیش از دو هزار و چند صد سال پیش درباره حقوق بشر حرفهایی زده که همین امروز هم نو است. تمام میراثهای مذهبی نوشته هستند. قران از جمله مهمترینهایشان است. بیشتر افکار سیاسی و اجتماعی و ادبی و هنری نوشته هستند. بنابراین اگر کسانی نیاز به نوشتن داشته باشند و به هر دلیلی نتوانند بنویسند اولین چیزی که به فکرشان میرسد آن است که از قدرت کسانی که میتوانند استفاده کنند.
در فرهنگ غرب یه این گونه افراد که جای دیگران مینویسند نویسنده شبح میگویند که انگلیسیاش میشود ghostwriter. استفاده از نویسنده شبح چنان رواج دارد که برای خودش آیین و روال و قانون دارد. نویسنده شبح هرگز نباید اعلام کند که چه چیزی را نوشته است. اعتبار کتاب یا نوشته یا نطق یا هر چیز دیگری که او مینویسد دربست مال کسی است که برایش مینویسد. اینها را در قراردادهای مخصوص این کار میگنجانند و به دقت و شدت هم رعایت میکنند. این جوری میشود که فلان رئیس جمهور در بهمان کشور که تا دیروز زورش میآمد یک قلم را حتی دست بگیرد یا پشت کامپیوتر بنشیند و تایپ کنید ناگهان نویسنده یک کتاب هشتصد صفحهای از کار در میآید که نثر خوبی هم دارد و حرفهایش را هم در کتاب به خوبی زده است.
برخی از دیکتاتورهای مانند محمد رضا پهلوی و صدام حسین کتابهایی نوشتهاند که همه میدانند کار خودشان نبوده است. موضوع را تعریف کردهاند و گفتهاند که حدودا چه میخواهند و کار را تحویل گرفتهاند به نام خودشان. شاه سابق ایران لااقل ۵ کتاب نوشته است که هیچکدامش هم کار خودش نیست و در پیش از انقلاب حتی درباره این که چه کسی کدام کتاب او را نوشته شایعات بسیار قوی وجود داشت. سایر ثروتمندان بیحوصله هم نویسندگان شبح را برای هر کاری که فکرش را بکنید استخدام کردهاند. میگویند ده درصد بازار انتشارات انگلیس دست همین جماعت است که درباره هر چیزی به جای آدم اصلی چیز نوشتهاند. شما فکر میکنید افرادی مثل سرالکس فرگوسن، جردن و ویکتوریا بکام و نظایر آنها به عمرشان یک صفحه نوشته باشند که حالا این همه کتابهای زندگینامهها پرمطلب خوش انشایی که ادعا میشود خودشان نگاشتهاند در بازار دارند؟ بازار آمریکا با آن همه مشاهیر مشکوک قلمبدست حتی از انگلیس هم بزرگتر است.
چند سال پیش یکی از نویسندگان به نام تام کلنسی که داستانیهای جاسوسی و صنعتی و حادثهای مینوشت ناگهان تبعش از جوشش فروافتاد و دیگر نتوانست کتابی بنویسد. بلافاصله انتشاراتی که کتابهای او را چاپ میکرد به دلیل کثرت درخواست برای آثار او دست به کار شد و یک یا چند نویسنده شبح استخدام کرد تا با همان سبک و سیاق او داستان نویسی به نام وی را ادامه دهند. تا سال ۲۰۱۳ که تام کلنسی درگذشت کلی کتاب حادثهای از او چاپ شد که خیلی از آنها تبدیل به فیلمهای سینمایی بسیار موفقی هم شد. اما تا همین چند وقت پیش کسی نمیدانست که بسیاری از اینها را نویسندگان شبح طرف قرارداد ناشر نوشتهاند. به همین سیاق دیگر درباره نویسندگان جدید نمیتوان زیاد مطمئن بود که کتاب کار خودشان است یا اشباح! بعضی وقتها کتابهایی که این اشباح نوشتهاند از کتاب اصلی بهتر و پرفروشتر هم بوده است. بعضی وقتها اشباح بهتر مینویسند!!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
بعضی وقتها نیاز به نوشتن پیدا میشود اما کسی که باید بنویسد نویسنده نیست. این اشکال اکثر ماست که نمیتوانیم چند کلمه و جمله و بند را پشت سر هم ردیف کنیم به طوری که معنای مورد نظر ما را برساند و به دردمان بخورد. زیاد شنیده شده که یکی به دیگری میگوید خوب اینو بنویس دیگه! و طرف میگوید: «ببین نمیتونم بنویسم این کار از من بر نمییاد.» خیلیها حتی یک صفحه مطلب را نمیتوانند بنویسند. بسیاری موارد حتی گزارشهای روزانهای را که مدیرمان به آن نیاز دارد را با بدبختی سر هم میکنیم. این مسئله برای طبقه یا دسته خاصی از افراد نیست بلکه به شدت عمومیت دارد و همگانی است. خیلی از رئیسجمهورها اگر هم بتوانند وقتش را ندارند که بنویسند. بسیاری از هنرپیشههای سینما و تلویزیون و مشاهیر ورزشی و خوانندگان و افرادی که اکتشافاتی کرده یا مدیران بزرگی بودهاند مشکل نوشتن دارند.
از جانب دیگر نوشتن خصوصیاتی دارد که برای همه افراد مزیت محسوب میشود. هم ماندگار است و هم به شکل مستمر حضور انسان را نشان میدهد. بسیاری از میراثی که از دوران باستان و قدیمترها داریم نوشتهها هستند. فکرش را بکنید اگر کورش آن استوانه معروفش را که به هر حال یک نوشته است، ایجاد نکرده بود چه کسی میتوانست فکر کند که آدمی در بیش از دو هزار و چند صد سال پیش درباره حقوق بشر حرفهایی زده که همین امروز هم نو است. تمام میراثهای مذهبی نوشته هستند. قران از جمله مهمترینهایشان است. بیشتر افکار سیاسی و اجتماعی و ادبی و هنری نوشته هستند. بنابراین اگر کسانی نیاز به نوشتن داشته باشند و به هر دلیلی نتوانند بنویسند اولین چیزی که به فکرشان میرسد آن است که از قدرت کسانی که میتوانند استفاده کنند.
در فرهنگ غرب یه این گونه افراد که جای دیگران مینویسند نویسنده شبح میگویند که انگلیسیاش میشود ghostwriter. استفاده از نویسنده شبح چنان رواج دارد که برای خودش آیین و روال و قانون دارد. نویسنده شبح هرگز نباید اعلام کند که چه چیزی را نوشته است. اعتبار کتاب یا نوشته یا نطق یا هر چیز دیگری که او مینویسد دربست مال کسی است که برایش مینویسد. اینها را در قراردادهای مخصوص این کار میگنجانند و به دقت و شدت هم رعایت میکنند. این جوری میشود که فلان رئیس جمهور در بهمان کشور که تا دیروز زورش میآمد یک قلم را حتی دست بگیرد یا پشت کامپیوتر بنشیند و تایپ کنید ناگهان نویسنده یک کتاب هشتصد صفحهای از کار در میآید که نثر خوبی هم دارد و حرفهایش را هم در کتاب به خوبی زده است.
برخی از دیکتاتورهای مانند محمد رضا پهلوی و صدام حسین کتابهایی نوشتهاند که همه میدانند کار خودشان نبوده است. موضوع را تعریف کردهاند و گفتهاند که حدودا چه میخواهند و کار را تحویل گرفتهاند به نام خودشان. شاه سابق ایران لااقل ۵ کتاب نوشته است که هیچکدامش هم کار خودش نیست و در پیش از انقلاب حتی درباره این که چه کسی کدام کتاب او را نوشته شایعات بسیار قوی وجود داشت. سایر ثروتمندان بیحوصله هم نویسندگان شبح را برای هر کاری که فکرش را بکنید استخدام کردهاند. میگویند ده درصد بازار انتشارات انگلیس دست همین جماعت است که درباره هر چیزی به جای آدم اصلی چیز نوشتهاند. شما فکر میکنید افرادی مثل سرالکس فرگوسن، جردن و ویکتوریا بکام و نظایر آنها به عمرشان یک صفحه نوشته باشند که حالا این همه کتابهای زندگینامهها پرمطلب خوش انشایی که ادعا میشود خودشان نگاشتهاند در بازار دارند؟ بازار آمریکا با آن همه مشاهیر مشکوک قلمبدست حتی از انگلیس هم بزرگتر است.
چند سال پیش یکی از نویسندگان به نام تام کلنسی که داستانیهای جاسوسی و صنعتی و حادثهای مینوشت ناگهان تبعش از جوشش فروافتاد و دیگر نتوانست کتابی بنویسد. بلافاصله انتشاراتی که کتابهای او را چاپ میکرد به دلیل کثرت درخواست برای آثار او دست به کار شد و یک یا چند نویسنده شبح استخدام کرد تا با همان سبک و سیاق او داستان نویسی به نام وی را ادامه دهند. تا سال ۲۰۱۳ که تام کلنسی درگذشت کلی کتاب حادثهای از او چاپ شد که خیلی از آنها تبدیل به فیلمهای سینمایی بسیار موفقی هم شد. اما تا همین چند وقت پیش کسی نمیدانست که بسیاری از اینها را نویسندگان شبح طرف قرارداد ناشر نوشتهاند. به همین سیاق دیگر درباره نویسندگان جدید نمیتوان زیاد مطمئن بود که کتاب کار خودشان است یا اشباح! بعضی وقتها کتابهایی که این اشباح نوشتهاند از کتاب اصلی بهتر و پرفروشتر هم بوده است. بعضی وقتها اشباح بهتر مینویسند!!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
سایت تابناک به مناسب روز کتابخوانی از نمایندگان میپرسد آخرین بار چه کتابی خواندید و چه وقت؟ و طیف پاسخها از اینها بیرون نیست:
- هر کسی بالاخره باید کتاب بخواند.
- سال آخر دانشگاه بود.
- سعی می کنم حتی الامکان فرصتی رو اختصاص بدم به کتاب.
- از وقتی مجلس آمدهام کتاب نمی خوانم.
- خیلی کم.
- قرآن
- نهج البلاغه
- والا یادم نمییاد
- کتاب دوازده ثانیه راجع به زلزله بم
....
تابناک در انتهای گزارش: شما به نمایندههایتان نگاه نکنید اونا وقتشون پره نمی تونن کتاب بخونن اما شما کتاب بخونین!
به قولی: حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
- هر کسی بالاخره باید کتاب بخواند.
- سال آخر دانشگاه بود.
- سعی می کنم حتی الامکان فرصتی رو اختصاص بدم به کتاب.
- از وقتی مجلس آمدهام کتاب نمی خوانم.
- خیلی کم.
- قرآن
- نهج البلاغه
- والا یادم نمییاد
- کتاب دوازده ثانیه راجع به زلزله بم
....
تابناک در انتهای گزارش: شما به نمایندههایتان نگاه نکنید اونا وقتشون پره نمی تونن کتاب بخونن اما شما کتاب بخونین!
به قولی: حال همه ما خوب است اما تو باور نکن!
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
اعتماد با صداقت پیشگان قاعده کلی است!
پس از زلزله ویرانگر غرب کشور همه کسانی که در جامعه اسمی و رسمی دارند به تکاپو افتادند تا بلکه گوشهای از کار فروبسته آسیب دیدگان را به دست گیرند و گرهی از آن بگشایند. دکتر صادق زیباکلام هم در زمره همین نیکان نام و نشاندار بودند که حساب بانکی برای این منظور گشودند و آن را در صفحه اینستاگرام خود اعلام کردند. از این اعلام چند ساعتی نگذشته بود که آوازه این حساب و این پیام اینستاگرامی در جهان رسانههای الکترونیک پیچید و به گوش دوستداران رسید اتفاقی که از این پس افتاد را خود آقای زیباکلام به خوبی، چنین تشریح میکنند:
......
«حقیقتش را بخواهید وقتی حسابم را برای دریافت کمکهای مردمی دیشب اعلام کردم در خواب هم تصور نمیکردم اینگونه شود. غایت تصورم این بود که مبلغی در حدود ۷، ۸ یا حداکثر ۱۰میلیون تومان جمع میشد و با این پول مقداری مواد غذایی، بهداشتی، پتو و این چیزها خریداری و ارسال میکردیم. اما آنچه که در عمل از لحظهای که پست را در اینستاگرام گذاردم تا به الان یک روند ادامه داشته یعنی استقبال باورنکردنی مردم، همه حساب و کتابهایم را برهم زد. در همان یکساعت اولیه از مرز۱۰میلیون تومان گذشتیم و تا ساعت ۷امشب به رقم ۲۳۵میلیون تومان رسیده. در ابتدا میتوانستم تعداد کمک کنندگان را بشمارم اما از مرز چندین هزار هم فراتر رفته. از منظر جامعهشناسی جالب است که بسیاری از کمکها حولوحوش ۳۰هزار تومان بوده. یعنی خیلی از کمککنندهها لزوما خیلی هم مرفه نبودهاند. البته ارقام میلیونی هم بوده.
استقبال شما گیرم انداخت و وادارم کرد که برای ارزیابی بهتر و دقیقتر از وضعیت و هزینهکردن کمکهایتان، خودم راهی کرمانشاه شوم. لذا به حول و قوه الهی فردا علی الطلوع عازم هستم.
ایام به کام باد
صادق زیباکلام
بیست و چهارم آبان یکهزار و سیصد و نودوشش»
....
پیام این استقبال از خودش هم امیدوارکنندهتر است و آن این است که مردم قدر نویسندگان و فعالانی را که برای بهروزی آنها تلاش میکنند و قلم میزنند و سخن میگویند و گام بر میدارند را میدانند و اگر روش و مجرای مناسبی برای ابراز آن پیدا شود این قدرشناسی را عملا به شکلی کاملا مشخص و بارز نشان میدهند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
پس از زلزله ویرانگر غرب کشور همه کسانی که در جامعه اسمی و رسمی دارند به تکاپو افتادند تا بلکه گوشهای از کار فروبسته آسیب دیدگان را به دست گیرند و گرهی از آن بگشایند. دکتر صادق زیباکلام هم در زمره همین نیکان نام و نشاندار بودند که حساب بانکی برای این منظور گشودند و آن را در صفحه اینستاگرام خود اعلام کردند. از این اعلام چند ساعتی نگذشته بود که آوازه این حساب و این پیام اینستاگرامی در جهان رسانههای الکترونیک پیچید و به گوش دوستداران رسید اتفاقی که از این پس افتاد را خود آقای زیباکلام به خوبی، چنین تشریح میکنند:
......
«حقیقتش را بخواهید وقتی حسابم را برای دریافت کمکهای مردمی دیشب اعلام کردم در خواب هم تصور نمیکردم اینگونه شود. غایت تصورم این بود که مبلغی در حدود ۷، ۸ یا حداکثر ۱۰میلیون تومان جمع میشد و با این پول مقداری مواد غذایی، بهداشتی، پتو و این چیزها خریداری و ارسال میکردیم. اما آنچه که در عمل از لحظهای که پست را در اینستاگرام گذاردم تا به الان یک روند ادامه داشته یعنی استقبال باورنکردنی مردم، همه حساب و کتابهایم را برهم زد. در همان یکساعت اولیه از مرز۱۰میلیون تومان گذشتیم و تا ساعت ۷امشب به رقم ۲۳۵میلیون تومان رسیده. در ابتدا میتوانستم تعداد کمک کنندگان را بشمارم اما از مرز چندین هزار هم فراتر رفته. از منظر جامعهشناسی جالب است که بسیاری از کمکها حولوحوش ۳۰هزار تومان بوده. یعنی خیلی از کمککنندهها لزوما خیلی هم مرفه نبودهاند. البته ارقام میلیونی هم بوده.
استقبال شما گیرم انداخت و وادارم کرد که برای ارزیابی بهتر و دقیقتر از وضعیت و هزینهکردن کمکهایتان، خودم راهی کرمانشاه شوم. لذا به حول و قوه الهی فردا علی الطلوع عازم هستم.
ایام به کام باد
صادق زیباکلام
بیست و چهارم آبان یکهزار و سیصد و نودوشش»
....
پیام این استقبال از خودش هم امیدوارکنندهتر است و آن این است که مردم قدر نویسندگان و فعالانی را که برای بهروزی آنها تلاش میکنند و قلم میزنند و سخن میگویند و گام بر میدارند را میدانند و اگر روش و مجرای مناسبی برای ابراز آن پیدا شود این قدرشناسی را عملا به شکلی کاملا مشخص و بارز نشان میدهند.
@rowzanenashr
http://rowzanehnashr.com/
باز هم به نقل از اینستاگرام دکتر زیباکلام در ادامه حرکت خیرانه ایشان برای زلزله زدگان
—-------------------------------------------------------------------------------------------
دستمریزاد به زیباکلام و دو دخترش
صادق زیباکلام | ۲۷آبان۱۳۹۶
🔻چه شد که تصمیم گرفتید با اعلام شماره حسابی به جمعآوری کمکهای مردمی بپردازید؟ آیا تصور میکردید چنین مبلغی به حسابتان واریز شود؟
🔹هیچگاه تصور نمیکردم که کمکهای نقدی به زلزلهزدگان به یکمیلیارد تومان برسد. وقتی تصاویر زلزلهزدگان را دیدم، روز بعدش پس از اینکه در دانشکده حقوق برخی از کارمندان بانی خیر شده و با یکدیگر کمکهای نقدی افراد را جمع کردند، تصمیم گرفتم که خود نیز همانند همکارانم پول جمعآوری کنم تا با مبلغ جمعآوریشده اقلامی مانند کنسرو و آب معدنی خریداری شود. در آن زمان تصورم بر این بود که این مبلغ درنهایت ممکن است به 10میلیون تومان برسد. به همین دلیل یک پست برای جمعآوری کمکهای نقدی در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر نموده و علاوه بر آن، شماره حساب شخصی خود را توئیت کردم. بلافاصله در همان یک ساعت نخست مبلغ به دهمیلیون رسید و پس از آن مردم پیدرپی به حساب شخصیام پول واریز میکردند تا ساعت دو صبحگاه سهشنبه این مبلغ به 60میلیون رسید. در حالی که همچنان تردید داشتم نسبت به رقم کمکهای واریزی، بازهم مبلغ مذکور را شمارش کردم. این مبلغ از صبح سهشنبه تا شامگاه چهارشنبه حتی از 500میلیون تومان هم عبور کرد.
🔻از ابتدا تصمیمی برای چگونگی هزینه این کمکها داشتید؟
🔹تصمیم گرفتم که به جای اینکه این پولها را به نهادهای دولتی بدهم، در برابر اعتماد مردم بهشخصه وارد منطقه زلزلهزده شوم. در واقع از روز پنجشنبه کرمانشاه هستم و از بسیاری مناطق زلزلهزده کرمانشاه بازدید به عمل آورده و خسارتها و ویرانیها را بررسی کردیم، اما نکتهای که همچنان نمیتوان آن را باور کرد، این است که شامگاه پنجشنبه ظرف 48 ساعت پس از اعلان اولیه، مبلغ 500میلیون به یکمیلیارد تومان رسید و روز جمعه این مبلغ به یکمیلیارد و سیصدمیلیون تومان رسیده است. به همین دلیل تلاشم بر این است که این پول به نحو صحیحی هزینه شود.
🔻با توجه بهاینکه هنوز در آن محل حضور دارید، شرایط به چه نحوی است؟
🔹مناطق پل ذهاب، ثلاث باب جانی و ازگله وضعیت بسیار غمانگیزی دارد. از سویی با توجه به کمکهای مردمی و اقدامات دولت در مناطق زلزلهزده بهاین نتیجه رسیدم که به کمکهای اولیه آب، چادر، کنسرو، لباس و... نیازی نیست و به تدریج باید سراغ اقدامات گسترده و بلندمدت رفت، زیرا منطقه زلزلهزده کوهستانی است و بهتدریج این مناطق سرد میشود. بنابراین باید فکر زمستان بود. به همین دلیل در حال بررسی هستیم ببینیم مناسبترین اقدامی که میتوان انجام داد چیست. برخی پیشنهاد میکنند که باید کانکس خریداری کرد و تعدادی از این کانکسها را در روستاها بین کسانی که منازل خود را کاملا از دست دادهاند و قابل بازسازی نیست، توزیع کرد. عدهای دیگر پیشنهاد میکنند که هزینه یک کانکس با هزینه ساختوساز یک خانه روستایی با دواتاق و دیوار و حیاط تقریبا یکسان است، البته با این تفاوت که کانکس یک مکان دائمی نمیتواند باشد، اما مسکن یک مکان دائمی است.
🔻پس دولت چه باید بکند؟
🔹دولت این اقدامات را انجام میدهد، زیرا دولت به هر روستایی 5میلیون پول بلاعوض پرداخت میکند و به هر خانواری که در شهرستانهای ازگله، گیلان غرب، ثلاث باباجانی هستند،10میلیون تومان وام پرداخت میکند. بنابراین یک راهحل این بود که مبلغ یکمیلیارد تومان را تقسیم کنیم و بر روی پول دولت بگذاریم تا افراد زلزلهزده هر اقدامی که گمان میبرند برایشان مناسب است، همان اقدام را انجام دهند.
—-------------------------------------------------------------------------------------------
دستمریزاد به زیباکلام و دو دخترش
صادق زیباکلام | ۲۷آبان۱۳۹۶
🔻چه شد که تصمیم گرفتید با اعلام شماره حسابی به جمعآوری کمکهای مردمی بپردازید؟ آیا تصور میکردید چنین مبلغی به حسابتان واریز شود؟
🔹هیچگاه تصور نمیکردم که کمکهای نقدی به زلزلهزدگان به یکمیلیارد تومان برسد. وقتی تصاویر زلزلهزدگان را دیدم، روز بعدش پس از اینکه در دانشکده حقوق برخی از کارمندان بانی خیر شده و با یکدیگر کمکهای نقدی افراد را جمع کردند، تصمیم گرفتم که خود نیز همانند همکارانم پول جمعآوری کنم تا با مبلغ جمعآوریشده اقلامی مانند کنسرو و آب معدنی خریداری شود. در آن زمان تصورم بر این بود که این مبلغ درنهایت ممکن است به 10میلیون تومان برسد. به همین دلیل یک پست برای جمعآوری کمکهای نقدی در صفحه شخصی اینستاگرامم منتشر نموده و علاوه بر آن، شماره حساب شخصی خود را توئیت کردم. بلافاصله در همان یک ساعت نخست مبلغ به دهمیلیون رسید و پس از آن مردم پیدرپی به حساب شخصیام پول واریز میکردند تا ساعت دو صبحگاه سهشنبه این مبلغ به 60میلیون رسید. در حالی که همچنان تردید داشتم نسبت به رقم کمکهای واریزی، بازهم مبلغ مذکور را شمارش کردم. این مبلغ از صبح سهشنبه تا شامگاه چهارشنبه حتی از 500میلیون تومان هم عبور کرد.
🔻از ابتدا تصمیمی برای چگونگی هزینه این کمکها داشتید؟
🔹تصمیم گرفتم که به جای اینکه این پولها را به نهادهای دولتی بدهم، در برابر اعتماد مردم بهشخصه وارد منطقه زلزلهزده شوم. در واقع از روز پنجشنبه کرمانشاه هستم و از بسیاری مناطق زلزلهزده کرمانشاه بازدید به عمل آورده و خسارتها و ویرانیها را بررسی کردیم، اما نکتهای که همچنان نمیتوان آن را باور کرد، این است که شامگاه پنجشنبه ظرف 48 ساعت پس از اعلان اولیه، مبلغ 500میلیون به یکمیلیارد تومان رسید و روز جمعه این مبلغ به یکمیلیارد و سیصدمیلیون تومان رسیده است. به همین دلیل تلاشم بر این است که این پول به نحو صحیحی هزینه شود.
🔻با توجه بهاینکه هنوز در آن محل حضور دارید، شرایط به چه نحوی است؟
🔹مناطق پل ذهاب، ثلاث باب جانی و ازگله وضعیت بسیار غمانگیزی دارد. از سویی با توجه به کمکهای مردمی و اقدامات دولت در مناطق زلزلهزده بهاین نتیجه رسیدم که به کمکهای اولیه آب، چادر، کنسرو، لباس و... نیازی نیست و به تدریج باید سراغ اقدامات گسترده و بلندمدت رفت، زیرا منطقه زلزلهزده کوهستانی است و بهتدریج این مناطق سرد میشود. بنابراین باید فکر زمستان بود. به همین دلیل در حال بررسی هستیم ببینیم مناسبترین اقدامی که میتوان انجام داد چیست. برخی پیشنهاد میکنند که باید کانکس خریداری کرد و تعدادی از این کانکسها را در روستاها بین کسانی که منازل خود را کاملا از دست دادهاند و قابل بازسازی نیست، توزیع کرد. عدهای دیگر پیشنهاد میکنند که هزینه یک کانکس با هزینه ساختوساز یک خانه روستایی با دواتاق و دیوار و حیاط تقریبا یکسان است، البته با این تفاوت که کانکس یک مکان دائمی نمیتواند باشد، اما مسکن یک مکان دائمی است.
🔻پس دولت چه باید بکند؟
🔹دولت این اقدامات را انجام میدهد، زیرا دولت به هر روستایی 5میلیون پول بلاعوض پرداخت میکند و به هر خانواری که در شهرستانهای ازگله، گیلان غرب، ثلاث باباجانی هستند،10میلیون تومان وام پرداخت میکند. بنابراین یک راهحل این بود که مبلغ یکمیلیارد تومان را تقسیم کنیم و بر روی پول دولت بگذاریم تا افراد زلزلهزده هر اقدامی که گمان میبرند برایشان مناسب است، همان اقدام را انجام دهند.