🌵
این روزها سالروز درگذشت صادق چوبک بود. بر این باورم که شاید اگر چوبک هم مثل سلف خود هدایت، خودکشی می کرد، امروزه ، چوبک در مقام رفیع تری قرار می گرفت! چوبک تلخ اندیش تر، ناتورالیست تر چرا که با گنداب اجتماع آشناتر بود و مثل هدایت از خانواده ای مرفه و اشرافی نبود و از منظری دیگر، بسیار احساسی تر، توصیفی تر و خشن تر می نوشت. زاده ی بوشهر بود . سالها پیش به بریتانیا و سپس به امریکا رفت . در اواخر عمر نابینا شده بود و یکی دو هفته قبل از مرگ ناگزیرش در سال ٧٧ دست نوشته ها و آثار سالیان طولانی مهاجرت را همه با هم سوزاند . وصیت کرد که جسدش نیز سوزانده شود که چنین هم شد . او قصه ای دارد به نام " پیراهن زرشکی " . در پیراهن زرشکی ، فساد موجود و حاکم بر فضای قصه با وسواسی عجیب و بیمارگونه روایت می شود. مرگ حضوری قاطع دارد و حرف اول و آخر و متن قصه است. انگار هیچ چیز جدی دیگری وجود ندارد. زندگی هست چون مرگ هست و مرگ وجود دارد چون زندگی یعنی طی کردن این فاصله ی محتوم و بی تنوع زیستن تا مردن. از لابلای گفتگوی مرده شورها روایت آغاز می شود و قضاوت های ذهنی آنها قضاوت چوبک و مای خواننده هم شکل می پذیرد. پلشت ترین و پوسیده ترین روابط در اعماق این جامعه ی خشن و بی رحم با تکنیک قوی چوبک ثبت می شود، در حالیکه ما، انگار نه با آدم ها که با حیوان گونه های پست طرفیم. فضای متعفنی که عواطف و احساسات و انسانیت در آن مرده و همه تیره روز و ستم دیده اند. هر چه هست ترس است و تنهایی ست و بهره کشی و له کردن همدیگر است زیر دست و پای همدیگر. چوبک اگر درازسال تر عمر نمی کرد و اگر در جوانی می مرد، چه بسا از هدایت هم معروف تر می شد...
#شهرام_گراوندی
@roozgoftar
این روزها سالروز درگذشت صادق چوبک بود. بر این باورم که شاید اگر چوبک هم مثل سلف خود هدایت، خودکشی می کرد، امروزه ، چوبک در مقام رفیع تری قرار می گرفت! چوبک تلخ اندیش تر، ناتورالیست تر چرا که با گنداب اجتماع آشناتر بود و مثل هدایت از خانواده ای مرفه و اشرافی نبود و از منظری دیگر، بسیار احساسی تر، توصیفی تر و خشن تر می نوشت. زاده ی بوشهر بود . سالها پیش به بریتانیا و سپس به امریکا رفت . در اواخر عمر نابینا شده بود و یکی دو هفته قبل از مرگ ناگزیرش در سال ٧٧ دست نوشته ها و آثار سالیان طولانی مهاجرت را همه با هم سوزاند . وصیت کرد که جسدش نیز سوزانده شود که چنین هم شد . او قصه ای دارد به نام " پیراهن زرشکی " . در پیراهن زرشکی ، فساد موجود و حاکم بر فضای قصه با وسواسی عجیب و بیمارگونه روایت می شود. مرگ حضوری قاطع دارد و حرف اول و آخر و متن قصه است. انگار هیچ چیز جدی دیگری وجود ندارد. زندگی هست چون مرگ هست و مرگ وجود دارد چون زندگی یعنی طی کردن این فاصله ی محتوم و بی تنوع زیستن تا مردن. از لابلای گفتگوی مرده شورها روایت آغاز می شود و قضاوت های ذهنی آنها قضاوت چوبک و مای خواننده هم شکل می پذیرد. پلشت ترین و پوسیده ترین روابط در اعماق این جامعه ی خشن و بی رحم با تکنیک قوی چوبک ثبت می شود، در حالیکه ما، انگار نه با آدم ها که با حیوان گونه های پست طرفیم. فضای متعفنی که عواطف و احساسات و انسانیت در آن مرده و همه تیره روز و ستم دیده اند. هر چه هست ترس است و تنهایی ست و بهره کشی و له کردن همدیگر است زیر دست و پای همدیگر. چوبک اگر درازسال تر عمر نمی کرد و اگر در جوانی می مرد، چه بسا از هدایت هم معروف تر می شد...
#شهرام_گراوندی
@roozgoftar