مجله روز گُفتار ⛾
43 subscribers
2.91K photos
465 videos
81 files
71 links
Download Telegram
🌵



اگر زنی در کار نباشد
عشقی هم در کار نیست!
شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت
و شیرین و فرهاد ول معطلعند...
اگر روزی زن ها بخواهند از این جا بروند
تقریبا همه ی ادبیات و سینما و هنر
دنیا را باید با خودشان ببرند!


#مصطفی_مستور
📙 استخوان خوك و دستهاى جزامی
@roogoftar
🌵

دلم تنگ می‌شود گاهی
برای یک دوستت دارم ساده
دو فنجان قهوه داغ
سه روز تعطیلی در زمستان
چهار خنده‌ی بلند
و پنج انگشت دوست داشتنی


#مصطفی_مستور

@roozgoftar
هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است.
وقتی کسی چیزی ندارد آن را ندارد دیگر،
اما وقتی کمی از آن را داشته باشد
ظاهرا چیزی دارد اما در واقع ندارد.
یعنی فکر می‌کند دارد، اما ندارد.
این بدتر از نداشتن است...

#مصطفی_مستور
@roozgoftar
من و لیلا [خواهرم] رفته بودیم یکی از فیلم‌های مزخرف ایرانی را ببینیم که عاشق شدم... .
آن شب به محض اینکه فیلم شروع شد، بویِ خوشِ عطرِ زنانه‌ای شنیدم. انگار بوی باغ باران خورده‌ای بود و از جایی نزدیک می‌‌خورد به مشام.
در تاریکی سینما چند بار خم شدم و هوا را بو کردم اما نتوانستم منبع رایحه را پیدا کنم. گاهی به نظر می‌رسید بوی خوش از پشت سرم است. گاهی با قاطعیت فکر می‌کردم از تماشاگر سمت راستی است، اما همین که سرم را به عقب یا راست می‌بردم اثری از رایحه نبود.
کمی بعد پِی بردم باید سرم را در نقطه‌ی معینی و با زاویه‌ی خاصی نِگه دارم تا در کورانِ آن عطر خوش قرار بگیرم. تقریباً در کل نمایش فیلم حواسم به آن عطر زنانه بود و چیزی از فیلم ندیدم. فیلم که تمام شد وقتی از راهرو‌ی بینِ صندلی‌ها بیرون می‌زدیم ناگهان بوی تُند آن عطر خورد به مشامم و من توانستم منبعِ دوست‌داشتنی آن را ببینم : دختر هجده نوزده ساله‌ای که با دو نفر از دوستان یا بستگانش آمده بود سینما.
از سالن که زدیم بیرون کاری کردم که برای آدم بیست و هفت ساله‌ای مثل من بلاهت محض بود؛ اول از لیلا خواستم برود خانه و بعد خودم مثل عاشق پیشه‌های هفده هجده ساله راه افتادم دنبال سه دختری که هیچ کدامشان را نمی‌شناختم، اما یکی از آنها عطر خوشی داشت.
دختران سوار تاکسی شدند و من هم مثل یکی از همین فیلم‌های ایرانی آبکی ماشین بعدی را در‌بست کردم و رفتم دنبال تاکسی دخترها.... .
بقیه کارهایم در ماه‌های بعد احتمالاً همان کارهایی بود که عاشق پیشه‌های ده سال جوانتر از من می‌کردند : کشیک دادن جلوی خانه‌ی معشوقه، دنبال کردن او، نامه دادن به او، دادن یا گرفتن شماره تلفن و بالاخره حرف زدن با او و سماجت و سماجت و سماجت و بعد کافی‌شاپ و تلفن‌های طولانی و هدیه دادن و هدیه گرفتن و همه‌ی چیز‌های تکراری دیگری که با کمی تفاوت در سطح، تقریباً در همه عشق‌ها می‌توان سراغ گرفت.
 توی یک کتاب نوشته بود آدم‌ها وقتی برهنه می‌شوند کم و بیش به هم شباهت پیدا می‌کنند و من فکر می‌کنم عاشق‌ها هم مانند آدم‌های لخت به شدت به هم شباهت دارند....


#مصطفی_مستور

@roozgoftar