🔴 #برگی_از_تاریخ
🚰شغل پدرم سقایی بود و با مشک، آب می برد در خانه ها.
پدرم می گفت: "در حرم امام رضا علیه السلام سقایی می کردم که ناگهان حرم شلوغ شد و فضا متشنج و مردم را به رگبار بستند."
پدرم در این شلوغی و تیراندازی ها پایش زخمی می شود و به هر زحمتی هست خودش را می رساند زیر نهر آبی که از وسط حرم رد می شد و آنجا مخفی می شود.
او می گفت: "ناله و فریاد یاعلی از افراد تیر خورده بلند بود."
پدرم تعریف می کرد: "همانطور که زیر نهر آب بودم، می دیدم که، همه کسانی را که تیر خورده بودند چه مرده و چه زنده می ریختند روی گاری ها و ماشین های مخصوص و آنها را از حرم بیرون می بردند که نمی دانم آنها را به کجا منتقل کردند."😔
✅کانال حرم امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🚰شغل پدرم سقایی بود و با مشک، آب می برد در خانه ها.
پدرم می گفت: "در حرم امام رضا علیه السلام سقایی می کردم که ناگهان حرم شلوغ شد و فضا متشنج و مردم را به رگبار بستند."
پدرم در این شلوغی و تیراندازی ها پایش زخمی می شود و به هر زحمتی هست خودش را می رساند زیر نهر آبی که از وسط حرم رد می شد و آنجا مخفی می شود.
او می گفت: "ناله و فریاد یاعلی از افراد تیر خورده بلند بود."
پدرم تعریف می کرد: "همانطور که زیر نهر آب بودم، می دیدم که، همه کسانی را که تیر خورده بودند چه مرده و چه زنده می ریختند روی گاری ها و ماشین های مخصوص و آنها را از حرم بیرون می بردند که نمی دانم آنها را به کجا منتقل کردند."😔
✅کانال حرم امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
🍃 #برگی_از_تاریخ
امام رضا(ع) وارد نیشابور شدند؛ همه در اطرافشان جمع بودند و هرکسی سعی میکرد خود را به امام(ع) برساند.
«پسنده» پیرزنی باایمان، اما ناتوان بود و حالا کنار دیوار بااشتیاق به قافله امام(ع) نگاه میکرد.
او در فکر خواب دیشبش بود... در خواب، یک سند نورانی را دیده بود که به خانهاش میآید.
امام(ع) رو کردند به مردمی که اصرار داشتند در منزل آنها اقامت داشته باشند و فرمودند:
«جلوی حرکت اسبم را نگیرید او مأموریت دارد مرا به جایی برساند که خدا میخواهد»
اسب، قدم قدم جلو آمد و روبروی خانهی پسنده ایستاد؛ پسنده، آن شب، میزبان کاروان امام رضا (ع) شد ...
🗓 امروز سالروز ورود امام رضا علیه السلام به شهر نیشابور و نقل حدیث سلسله الذهب است.
🖤در حرم بمانید؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
🆔 @razavi_aqr_ir
امام رضا(ع) وارد نیشابور شدند؛ همه در اطرافشان جمع بودند و هرکسی سعی میکرد خود را به امام(ع) برساند.
«پسنده» پیرزنی باایمان، اما ناتوان بود و حالا کنار دیوار بااشتیاق به قافله امام(ع) نگاه میکرد.
او در فکر خواب دیشبش بود... در خواب، یک سند نورانی را دیده بود که به خانهاش میآید.
امام(ع) رو کردند به مردمی که اصرار داشتند در منزل آنها اقامت داشته باشند و فرمودند:
«جلوی حرکت اسبم را نگیرید او مأموریت دارد مرا به جایی برساند که خدا میخواهد»
اسب، قدم قدم جلو آمد و روبروی خانهی پسنده ایستاد؛ پسنده، آن شب، میزبان کاروان امام رضا (ع) شد ...
🖤در حرم بمانید؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤98🕊10😭8😢1🤗1