#ماتریالیسم_دیالکتیک
اصول و قوانین دیالکتیک
✍ #موریس_کنفورت
#درس_چهاردهم
بخش سوم
(4)
اضداد (دو قلب متضاد) جنبه ها و گرایش های خشک و منجمد و منفعل نیستند بلکه متحرک زنده، فعال و تغییر یابنده اند. این تغییر در چارچوب شرایط معین زمانی و مکانی روی می دهد و می تواند سمت های مختلف به خود بگیرد. مثلا از موقعی که تمدن بشری رو به ترقی گذاشت بین دو شکل اساسی مسکن انسانی شهر و ده نخست متفاوت و سپس تضاد پیدا شد. هر یک از این دو جنبه متحرک زنده و متغیر است. نقش هر یک از این دو قطب در رابطه دیالکتیکی متضاد آن ها در جوامع بشری به نسبت شرایط مشخص و زیر تأثیر عوامل مختلف فرق می کند.
مثلا در جامعه کلاسیک فئودالی تضاد به شکل استثمار شهر (پیشه وران و صنعتگران) توسط فئودال مالک دهات بزرگ بروز کرد و شهر وابسته و تابع ده بود. در جامعه سرمایه داری بر عکس این تضاد به شکل استثمار ده توسط بورژوازی شهر بروز می کند. ده وابسته و تابع شهر است. تحول نقش هر جنبه از ضدین وابسته به شرایط معین زمانی و مکانی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متکی بر استثمار است.
مثال دیگر: در جامعه سرمایه داری دو قطب بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد، هر یک فعال و پویا در حال تغییر، تغییر و تحول ضدین در اینجا نیز وابسته به شرایط مشخص هر زمان و هر کشور و هر مرحله از تکامل جامعه سرمایه داری است. طبقه بورژوازی که زمانی مترقی و حامل پیشرفت اجتماعی بود و پیشاپیش خلق قرار می گرفت، به عامل ترمز کننده اجتماع به عنصر ارتجاعی بدل می شود و در دشمنی با خلق قرار می گیرد. پرولتاریا نیز که نخست فاقد آگاهی طبقاتی بود و به رسالت و نقش و نیروی خود آشنایی نداشت به طبقه ای آگاه به منافع اساسی و طبقاتی خویش و مبارزه برای بنای جامعه نوین فارغ از بهره کشی بدل می شود. تضاد رشد می یابد و از درجات مختلفی می گذرد زیرا رابطه بین اضداد تغییر می کند.
تضادها به نسبت مراحل مختلف تکامل و به نسبت سرشت پدیده تکامل یابنده خصلت، سمت، شدت های متفاوت دارند.
هر تضاد خود دارای تاریخی است. در مرحله اول رشد هر تضاد تنها یک تفاوت بین دو جهت، یک تمایز بین ضدین دیده می شود. این اولین درجه رشد تضاد، یا تضاد هنوز رشد نیافته است.
دو گانه شدن مجموعه واحد، قطبی شدن جنبه های مخالف هم (باصطلاح فلسفی انقطاب یا پولاریزاسیون) تفاوت را بیشتر و تمایز را عمیق تر می کند و آن را سرشتی و اساسی می سازد.
تفاوت سرشتی نیز تکامل یافته و بالاخره شکل اضداد را به خود می گیرد. اضداد به نوبه خود به مثابه شکلی از تضاد رشد و تکامل می یابند و برخورد آنها مرتبا خصلت شدید تر پیدا می کند.
همان مثال شهر و ده را در جامعه بشری دنبال کنیم: نخست تنها یک شکل مسکن جمعی مصنوعی بشر (اجتماع کلبه ها) وجود داشت. با رشد تولید و مناسبات طبقاتی نخست تفاوت های بسیار ناچیز و نامحسوس بین مراکز بزرگتر زندگی و مراکز کوچکتر حاصل می شود. سپس این تفاوت های ساده به تفاوت های سرشتی بدل می گردد و تقسیم کار عمیق تری بین ساکنان این مراکز به وجود می آید. بعدها شهر و ده به دو قطب مقابل هم و متضاد هم بدل شدند و بالاخره کار آن به تخاصم می رسد. پس از گذار از جوامع متکی بر استثمار در جامعه طبقه کارگر و دهقانان از ریشه عوض می شود. بر اساس محو استثمار، تضاد، تخاصم بین شهر و ده، ریشه کن می شود. شرایط برای تغییر آن به تقابل و سپس به تفاوت های سرشتی فراهم می گردد. تا بالاخره همراه با ساختمان جامعه کمونیستی به تفاوت های ساده و ناچیز بین مراکز سکونت بشری در جامعه پیشرفته کمونیستی منجر شود و تضاد بین شهر و ده از میان بر می خیزد.
تعیین مدراج مشخص رشد هر تضاد و چگونگی تحول و تغییر اضداد به ویژه در زمینه اجتماعی اهمیت عظیمی برای عمل انقلابی دارد.
(5)
دیالکتیک ماتریالیستی انواع تضادها را بر حسب ویژگی های هر یک و خصلت و نقش آن ها در روند تکامل تشخیص می دهد. انواع تضادها بی شمارند، همان طور که متضادها بی شمارند. ولی مهم ترین آن ها عبارتند از تضادهای داخلی و خارجی، اصلی و فرعی، آشتی ناپذیر (متخاصم) و آشتی پذیر( غیر متخاصم).تضادهای درونی یا داخلی به آن تضادهایی می گوییم که مناسبات متقابل بین جنبه ها و گرایش های متضاد در درون یک سیستم، یک شیئی یا یک پدیده را بیان می کند. این تضادها نقش اصلی را در خود جنبی اشیاء و پدیده ایفا می کنند.
تضاد برونی یا خارجی به آن تضادهایی می گوییم که بین اشیاء و پدیده ها و با محیط پیرامون یا جوانبی از آن ها وجود دارد. این تضادها نقش شرایط را ایفا می کنند، چارچوب روند خود جنبی هستند.
تضادهای برونی و درونی بر روی هم تأثیر می کنند ولی در تکامل پدیده یا مجموع پدیده ها و سیستم ها، عامل اساسی تضادهای درونی است.
اصول و قوانین دیالکتیک
✍ #موریس_کنفورت
#درس_چهاردهم
بخش سوم
(4)
اضداد (دو قلب متضاد) جنبه ها و گرایش های خشک و منجمد و منفعل نیستند بلکه متحرک زنده، فعال و تغییر یابنده اند. این تغییر در چارچوب شرایط معین زمانی و مکانی روی می دهد و می تواند سمت های مختلف به خود بگیرد. مثلا از موقعی که تمدن بشری رو به ترقی گذاشت بین دو شکل اساسی مسکن انسانی شهر و ده نخست متفاوت و سپس تضاد پیدا شد. هر یک از این دو جنبه متحرک زنده و متغیر است. نقش هر یک از این دو قطب در رابطه دیالکتیکی متضاد آن ها در جوامع بشری به نسبت شرایط مشخص و زیر تأثیر عوامل مختلف فرق می کند.
مثلا در جامعه کلاسیک فئودالی تضاد به شکل استثمار شهر (پیشه وران و صنعتگران) توسط فئودال مالک دهات بزرگ بروز کرد و شهر وابسته و تابع ده بود. در جامعه سرمایه داری بر عکس این تضاد به شکل استثمار ده توسط بورژوازی شهر بروز می کند. ده وابسته و تابع شهر است. تحول نقش هر جنبه از ضدین وابسته به شرایط معین زمانی و مکانی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متکی بر استثمار است.
مثال دیگر: در جامعه سرمایه داری دو قطب بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد، هر یک فعال و پویا در حال تغییر، تغییر و تحول ضدین در اینجا نیز وابسته به شرایط مشخص هر زمان و هر کشور و هر مرحله از تکامل جامعه سرمایه داری است. طبقه بورژوازی که زمانی مترقی و حامل پیشرفت اجتماعی بود و پیشاپیش خلق قرار می گرفت، به عامل ترمز کننده اجتماع به عنصر ارتجاعی بدل می شود و در دشمنی با خلق قرار می گیرد. پرولتاریا نیز که نخست فاقد آگاهی طبقاتی بود و به رسالت و نقش و نیروی خود آشنایی نداشت به طبقه ای آگاه به منافع اساسی و طبقاتی خویش و مبارزه برای بنای جامعه نوین فارغ از بهره کشی بدل می شود. تضاد رشد می یابد و از درجات مختلفی می گذرد زیرا رابطه بین اضداد تغییر می کند.
تضادها به نسبت مراحل مختلف تکامل و به نسبت سرشت پدیده تکامل یابنده خصلت، سمت، شدت های متفاوت دارند.
هر تضاد خود دارای تاریخی است. در مرحله اول رشد هر تضاد تنها یک تفاوت بین دو جهت، یک تمایز بین ضدین دیده می شود. این اولین درجه رشد تضاد، یا تضاد هنوز رشد نیافته است.
دو گانه شدن مجموعه واحد، قطبی شدن جنبه های مخالف هم (باصطلاح فلسفی انقطاب یا پولاریزاسیون) تفاوت را بیشتر و تمایز را عمیق تر می کند و آن را سرشتی و اساسی می سازد.
تفاوت سرشتی نیز تکامل یافته و بالاخره شکل اضداد را به خود می گیرد. اضداد به نوبه خود به مثابه شکلی از تضاد رشد و تکامل می یابند و برخورد آنها مرتبا خصلت شدید تر پیدا می کند.
همان مثال شهر و ده را در جامعه بشری دنبال کنیم: نخست تنها یک شکل مسکن جمعی مصنوعی بشر (اجتماع کلبه ها) وجود داشت. با رشد تولید و مناسبات طبقاتی نخست تفاوت های بسیار ناچیز و نامحسوس بین مراکز بزرگتر زندگی و مراکز کوچکتر حاصل می شود. سپس این تفاوت های ساده به تفاوت های سرشتی بدل می گردد و تقسیم کار عمیق تری بین ساکنان این مراکز به وجود می آید. بعدها شهر و ده به دو قطب مقابل هم و متضاد هم بدل شدند و بالاخره کار آن به تخاصم می رسد. پس از گذار از جوامع متکی بر استثمار در جامعه طبقه کارگر و دهقانان از ریشه عوض می شود. بر اساس محو استثمار، تضاد، تخاصم بین شهر و ده، ریشه کن می شود. شرایط برای تغییر آن به تقابل و سپس به تفاوت های سرشتی فراهم می گردد. تا بالاخره همراه با ساختمان جامعه کمونیستی به تفاوت های ساده و ناچیز بین مراکز سکونت بشری در جامعه پیشرفته کمونیستی منجر شود و تضاد بین شهر و ده از میان بر می خیزد.
تعیین مدراج مشخص رشد هر تضاد و چگونگی تحول و تغییر اضداد به ویژه در زمینه اجتماعی اهمیت عظیمی برای عمل انقلابی دارد.
(5)
دیالکتیک ماتریالیستی انواع تضادها را بر حسب ویژگی های هر یک و خصلت و نقش آن ها در روند تکامل تشخیص می دهد. انواع تضادها بی شمارند، همان طور که متضادها بی شمارند. ولی مهم ترین آن ها عبارتند از تضادهای داخلی و خارجی، اصلی و فرعی، آشتی ناپذیر (متخاصم) و آشتی پذیر( غیر متخاصم).تضادهای درونی یا داخلی به آن تضادهایی می گوییم که مناسبات متقابل بین جنبه ها و گرایش های متضاد در درون یک سیستم، یک شیئی یا یک پدیده را بیان می کند. این تضادها نقش اصلی را در خود جنبی اشیاء و پدیده ایفا می کنند.
تضاد برونی یا خارجی به آن تضادهایی می گوییم که بین اشیاء و پدیده ها و با محیط پیرامون یا جوانبی از آن ها وجود دارد. این تضادها نقش شرایط را ایفا می کنند، چارچوب روند خود جنبی هستند.
تضادهای برونی و درونی بر روی هم تأثیر می کنند ولی در تکامل پدیده یا مجموع پدیده ها و سیستم ها، عامل اساسی تضادهای درونی است.
#ماتریالیسم_دیالکتیک
اصول و قوانین دیالکتیک
✍ #موریس_کنفورت
#درس_چهاردهم
بخش سوم
(4)
اضداد (دو قلب متضاد) جنبه ها و گرایش های خشک و منجمد و منفعل نیستند بلکه متحرک زنده، فعال و تغییر یابنده اند. این تغییر در چارچوب شرایط معین زمانی و مکانی روی می دهد و می تواند سمت های مختلف به خود بگیرد. مثلا از موقعی که تمدن بشری رو به ترقی گذاشت بین دو شکل اساسی مسکن انسانی شهر و ده نخست متفاوت و سپس تضاد پیدا شد. هر یک از این دو جنبه متحرک زنده و متغیر است. نقش هر یک از این دو قطب در رابطه دیالکتیکی متضاد آن ها در جوامع بشری به نسبت شرایط مشخص و زیر تأثیر عوامل مختلف فرق می کند.
مثلا در جامعه کلاسیک فئودالی تضاد به شکل استثمار شهر (پیشه وران و صنعتگران) توسط فئودال مالک دهات بزرگ بروز کرد و شهر وابسته و تابع ده بود. در جامعه سرمایه داری بر عکس این تضاد به شکل استثمار ده توسط بورژوازی شهر بروز می کند. ده وابسته و تابع شهر است. تحول نقش هر جنبه از ضدین وابسته به شرایط معین زمانی و مکانی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متکی بر استثمار است.
مثال دیگر: در جامعه سرمایه داری دو قطب بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد، هر یک فعال و پویا در حال تغییر، تغییر و تحول ضدین در اینجا نیز وابسته به شرایط مشخص هر زمان و هر کشور و هر مرحله از تکامل جامعه سرمایه داری است. طبقه بورژوازی که زمانی مترقی و حامل پیشرفت اجتماعی بود و پیشاپیش خلق قرار می گرفت، به عامل ترمز کننده اجتماع به عنصر ارتجاعی بدل می شود و در دشمنی با خلق قرار می گیرد. پرولتاریا نیز که نخست فاقد آگاهی طبقاتی بود و به رسالت و نقش و نیروی خود آشنایی نداشت به طبقه ای آگاه به منافع اساسی و طبقاتی خویش و مبارزه برای بنای جامعه نوین فارغ از بهره کشی بدل می شود. تضاد رشد می یابد و از درجات مختلفی می گذرد زیرا رابطه بین اضداد تغییر می کند.
تضادها به نسبت مراحل مختلف تکامل و به نسبت سرشت پدیده تکامل یابنده خصلت، سمت، شدت های متفاوت دارند.
هر تضاد خود دارای تاریخی است. در مرحله اول رشد هر تضاد تنها یک تفاوت بین دو جهت، یک تمایز بین ضدین دیده می شود. این اولین درجه رشد تضاد، یا تضاد هنوز رشد نیافته است.
دو گانه شدن مجموعه واحد، قطبی شدن جنبه های مخالف هم (باصطلاح فلسفی انقطاب یا پولاریزاسیون) تفاوت را بیشتر و تمایز را عمیق تر می کند و آن را سرشتی و اساسی می سازد.
تفاوت سرشتی نیز تکامل یافته و بالاخره شکل اضداد را به خود می گیرد. اضداد به نوبه خود به مثابه شکلی از تضاد رشد و تکامل می یابند و برخورد آنها مرتبا خصلت شدید تر پیدا می کند.
همان مثال شهر و ده را در جامعه بشری دنبال کنیم: نخست تنها یک شکل مسکن جمعی مصنوعی بشر (اجتماع کلبه ها) وجود داشت. با رشد تولید و مناسبات طبقاتی نخست تفاوت های بسیار ناچیز و نامحسوس بین مراکز بزرگتر زندگی و مراکز کوچکتر حاصل می شود. سپس این تفاوت های ساده به تفاوت های سرشتی بدل می گردد و تقسیم کار عمیق تری بین ساکنان این مراکز به وجود می آید. بعدها شهر و ده به دو قطب مقابل هم و متضاد هم بدل شدند و بالاخره کار آن به تخاصم می رسد. پس از گذار از جوامع متکی بر استثمار در جامعه طبقه کارگر و دهقانان از ریشه عوض می شود. بر اساس محو استثمار، تضاد، تخاصم بین شهر و ده، ریشه کن می شود. شرایط برای تغییر آن به تقابل و سپس به تفاوت های سرشتی فراهم می گردد. تا بالاخره همراه با ساختمان جامعه کمونیستی به تفاوت های ساده و ناچیز بین مراکز سکونت بشری در جامعه پیشرفته کمونیستی منجر شود و تضاد بین شهر و ده از میان بر می خیزد.
تعیین مدراج مشخص رشد هر تضاد و چگونگی تحول و تغییر اضداد به ویژه در زمینه اجتماعی اهمیت عظیمی برای عمل انقلابی دارد.
(5)
دیالکتیک ماتریالیستی انواع تضادها را بر حسب ویژگی های هر یک و خصلت و نقش آن ها در روند تکامل تشخیص می دهد. انواع تضادها بی شمارند، همان طور که متضادها بی شمارند. ولی مهم ترین آن ها عبارتند از تضادهای داخلی و خارجی، اصلی و فرعی، آشتی ناپذیر (متخاصم) و آشتی پذیر( غیر متخاصم).تضادهای درونی یا داخلی به آن تضادهایی می گوییم که مناسبات متقابل بین جنبه ها و گرایش های متضاد در درون یک سیستم، یک شیئی یا یک پدیده را بیان می کند. این تضادها نقش اصلی را در خود جنبی اشیاء و پدیده ایفا می کنند.
تضاد برونی یا خارجی به آن تضادهایی می گوییم که بین اشیاء و پدیده ها و با محیط پیرامون یا جوانبی از آن ها وجود دارد. این تضادها نقش شرایط را ایفا می کنند، چارچوب روند خود جنبی هستند.
تضادهای برونی و درونی بر روی هم تأثیر می کنند ولی در تکامل پدیده یا مجموع پدیده ها و سیستم ها، عامل اساسی تضادهای درونی است.
🆔 @peshrawcpiran
اصول و قوانین دیالکتیک
✍ #موریس_کنفورت
#درس_چهاردهم
بخش سوم
(4)
اضداد (دو قلب متضاد) جنبه ها و گرایش های خشک و منجمد و منفعل نیستند بلکه متحرک زنده، فعال و تغییر یابنده اند. این تغییر در چارچوب شرایط معین زمانی و مکانی روی می دهد و می تواند سمت های مختلف به خود بگیرد. مثلا از موقعی که تمدن بشری رو به ترقی گذاشت بین دو شکل اساسی مسکن انسانی شهر و ده نخست متفاوت و سپس تضاد پیدا شد. هر یک از این دو جنبه متحرک زنده و متغیر است. نقش هر یک از این دو قطب در رابطه دیالکتیکی متضاد آن ها در جوامع بشری به نسبت شرایط مشخص و زیر تأثیر عوامل مختلف فرق می کند.
مثلا در جامعه کلاسیک فئودالی تضاد به شکل استثمار شهر (پیشه وران و صنعتگران) توسط فئودال مالک دهات بزرگ بروز کرد و شهر وابسته و تابع ده بود. در جامعه سرمایه داری بر عکس این تضاد به شکل استثمار ده توسط بورژوازی شهر بروز می کند. ده وابسته و تابع شهر است. تحول نقش هر جنبه از ضدین وابسته به شرایط معین زمانی و مکانی و مناسبات اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه متکی بر استثمار است.
مثال دیگر: در جامعه سرمایه داری دو قطب بورژوازی و پرولتاریا وجود دارد، هر یک فعال و پویا در حال تغییر، تغییر و تحول ضدین در اینجا نیز وابسته به شرایط مشخص هر زمان و هر کشور و هر مرحله از تکامل جامعه سرمایه داری است. طبقه بورژوازی که زمانی مترقی و حامل پیشرفت اجتماعی بود و پیشاپیش خلق قرار می گرفت، به عامل ترمز کننده اجتماع به عنصر ارتجاعی بدل می شود و در دشمنی با خلق قرار می گیرد. پرولتاریا نیز که نخست فاقد آگاهی طبقاتی بود و به رسالت و نقش و نیروی خود آشنایی نداشت به طبقه ای آگاه به منافع اساسی و طبقاتی خویش و مبارزه برای بنای جامعه نوین فارغ از بهره کشی بدل می شود. تضاد رشد می یابد و از درجات مختلفی می گذرد زیرا رابطه بین اضداد تغییر می کند.
تضادها به نسبت مراحل مختلف تکامل و به نسبت سرشت پدیده تکامل یابنده خصلت، سمت، شدت های متفاوت دارند.
هر تضاد خود دارای تاریخی است. در مرحله اول رشد هر تضاد تنها یک تفاوت بین دو جهت، یک تمایز بین ضدین دیده می شود. این اولین درجه رشد تضاد، یا تضاد هنوز رشد نیافته است.
دو گانه شدن مجموعه واحد، قطبی شدن جنبه های مخالف هم (باصطلاح فلسفی انقطاب یا پولاریزاسیون) تفاوت را بیشتر و تمایز را عمیق تر می کند و آن را سرشتی و اساسی می سازد.
تفاوت سرشتی نیز تکامل یافته و بالاخره شکل اضداد را به خود می گیرد. اضداد به نوبه خود به مثابه شکلی از تضاد رشد و تکامل می یابند و برخورد آنها مرتبا خصلت شدید تر پیدا می کند.
همان مثال شهر و ده را در جامعه بشری دنبال کنیم: نخست تنها یک شکل مسکن جمعی مصنوعی بشر (اجتماع کلبه ها) وجود داشت. با رشد تولید و مناسبات طبقاتی نخست تفاوت های بسیار ناچیز و نامحسوس بین مراکز بزرگتر زندگی و مراکز کوچکتر حاصل می شود. سپس این تفاوت های ساده به تفاوت های سرشتی بدل می گردد و تقسیم کار عمیق تری بین ساکنان این مراکز به وجود می آید. بعدها شهر و ده به دو قطب مقابل هم و متضاد هم بدل شدند و بالاخره کار آن به تخاصم می رسد. پس از گذار از جوامع متکی بر استثمار در جامعه طبقه کارگر و دهقانان از ریشه عوض می شود. بر اساس محو استثمار، تضاد، تخاصم بین شهر و ده، ریشه کن می شود. شرایط برای تغییر آن به تقابل و سپس به تفاوت های سرشتی فراهم می گردد. تا بالاخره همراه با ساختمان جامعه کمونیستی به تفاوت های ساده و ناچیز بین مراکز سکونت بشری در جامعه پیشرفته کمونیستی منجر شود و تضاد بین شهر و ده از میان بر می خیزد.
تعیین مدراج مشخص رشد هر تضاد و چگونگی تحول و تغییر اضداد به ویژه در زمینه اجتماعی اهمیت عظیمی برای عمل انقلابی دارد.
(5)
دیالکتیک ماتریالیستی انواع تضادها را بر حسب ویژگی های هر یک و خصلت و نقش آن ها در روند تکامل تشخیص می دهد. انواع تضادها بی شمارند، همان طور که متضادها بی شمارند. ولی مهم ترین آن ها عبارتند از تضادهای داخلی و خارجی، اصلی و فرعی، آشتی ناپذیر (متخاصم) و آشتی پذیر( غیر متخاصم).تضادهای درونی یا داخلی به آن تضادهایی می گوییم که مناسبات متقابل بین جنبه ها و گرایش های متضاد در درون یک سیستم، یک شیئی یا یک پدیده را بیان می کند. این تضادها نقش اصلی را در خود جنبی اشیاء و پدیده ایفا می کنند.
تضاد برونی یا خارجی به آن تضادهایی می گوییم که بین اشیاء و پدیده ها و با محیط پیرامون یا جوانبی از آن ها وجود دارد. این تضادها نقش شرایط را ایفا می کنند، چارچوب روند خود جنبی هستند.
تضادهای برونی و درونی بر روی هم تأثیر می کنند ولی در تکامل پدیده یا مجموع پدیده ها و سیستم ها، عامل اساسی تضادهای درونی است.
🆔 @peshrawcpiran