پذیرش24
3.64K subscribers
297 photos
20 videos
9 files
140 links
پذیرش24 -ویزیت آنلاین، نوبت دهی پزشکی
www.paziresh24.com

پذیرش24 درشبکه های اجتماعی
instagram.com/paziresh24
aparat.com/paziresh24

فروش
@paziresh24sales
ایمیل
info@paziresh24.com
Download Telegram
💠خاطرات مرحوم دکتر جلال مجیبیان از زبان خودش

🔶می‌خواستم دکتر شوم!
(قسمت اول)

"مي‌خواستم دكتر شوم، چون دكتري خيلي ارزش داشت! براي همين به رشته طبيعي رفتم، شرايط يزد هم دكتر شدن را مي‌طلبيد، دكتر نراقي اهل كاشان بود و در يزد زندگي مي‌كرد، به اضافه دكتر نجفي كه اهل محل تل بود و به يزد نيامد، اينها از همكلاسي‌هاي من بودند.

قانوني در دانشگاه وجود داشت و آن اينكه وقتي دانشجو سال پنجم را تمام مي‌كرد يك امتحاني مي‌گرفتند و با توجه به نمره هركس، هر جايي را مي‌خواست انتخاب مي‌كرد براي طي كردن دوره انترني.
من در اين امتحان سوم شدم. بعضي از اساتيد بودند كه خيلي خواهان داشتند و كساني كه تاپ بودند پيش اين‌ها مي‌رفتند من زير نظر آقايان دكتر صالح، پروفسور عزيزي و پروفسور عدل دوره انترني و تخصص زنان را طي كردم. سال 1320 زمان جنگ جهاني دوم بود كه به دانشگاه رفتم.

مسافرت در آن زمان خيلي مشكل بود، چون بايد از اينجا به اصفهان و از اصفهان به قم و از قم به تهران مي‌رفتيم و ماشين هم پيدا نمي‌شد.
در آن زمان هندي‌ها اين طرف بودند، روس‌ها شمال، آمريكايي‌ها تهران. سه روز كارمان بود برسيم به تهران و سه روز هم كارمان بود كه برگرديم.

تهران مي‌رفتم منزل يكي از اقوام به نام آقاي مجتبي بايد بگويم اگر حمايت‌ها و پشتيباني‌هاي مرحوم پدرم نبود به اينجا نمي‌رسيدم. اخوي هم بعد از دو سال وارد رشته پزشكي شد. هر دو در دانشگاه تهران تهران درس مي‌خوانديم. در آن زمان فقط دانشگاه تهران رشته پزشكي داشت. 80 نفر دانشجوي پزشكي بوديم . به تديج رشد كرديم. "

ادامه دارد...

#دکتر_مجیبیان_پزشک_شهیر_یزدی
#پذیرش24 #پزشک
🌐www.paziresh24.com
🔈 @paziresh24
💠خاطرات مرحوم دکتر جلال مجیبیان از زبان خودش
(قسمت دوم: توسري خور بوديم!)

📌توسري خور بوديم! مي‌ترسيديم! و اعتماد به نفس نداشتيم! سال پنجم ششم بوديم كه رو آمديم و گل كرديم! فداكاري و بلندپروازي پدرم، مرا بر صندلي دانشكده پزشكي تهران نشاند، چون پول نداشتم.درجمع دانشجويان تهراني راهي نداشتم، چون آنها دنبال تفريح بودند. ما پول نداشتيم، بنابراين به مطالعه رو آوردم: پزشكي و غيرپزشكي.

پيش از ورود به دانشكده پزشكي به داستان خيلي علاقه داشتم. هر وقت دلتنگ مي‌شدم، كتاب مي‌خواندم. از اميرارسلان تا اسكندرنامه، داستان‌هايي كه ذبيح‌الله منصوري ترجمه مي‌كرد، همه را مي‌خواندم.
بعد كه به دانشگاه رفتم فقط كتاب‌هاي پزشكي را مي‌خواندم.از اساتيد برجسته دانشگاه كه خداوند همه را رحمت كند دكتر عزيزي، دكتر صالح، پروفسور عدل، دكتر راسخ،‌دكتر انصاري بودند كه همه از خارج آمده بودند.

زماني كه رضا شاه مي‌خواست دانشگاه تهران را تاسيس كند پروفسور «ابرلن» را از پاريس آورد و ايشان همراه خود يك سري تحصيل كرده‌هاي فرانسه را آورد، غير از دكتر صالح كه تحصيل كرده آمريكا بود.
من زبان انگليسي خواندم . ما زبان را از يزدي‌هايي كه رفته بودند هند، ياد گرفتيم. به شما توصيه مي‌كنم بهترين معلم زبان را براي بچه‌هايتان بگيريد مخصوصاً از نظر لهجه. براي اينكه بتوانند حرف بزنند.

بعد از اتمام دانشگاه بايد خدمت نظام مي‌رفتم ـ حتماً بچه‌هايتان را بفرستيد ـ طول مدت نظام دو سال بود. كساني كه فارغ‌التحصيل مي‌شدند يك سال و سه ماه مي‌رفتند خدمات سربازي صحرايي و بعد آن‌‌ها را مي‌‌بردند براي پزشكي. چند روز بعد از روزي كه من فارغ‌التحصيل شدم و بايد مي‌رفتم و خودم را معرفي مي‌كردم، مجلس به دكتر مصدق اختيار داده بود كه قانون وضع كند.
يكي از قوانيني كه وضع كرد اين بود كه فارغ‌التحصيلان صد تومان به نظام وظيفه بدهند تا معاف شوند!‌ ساعت 5 صبح رفتم درب نظام وظيفه. افسري كه اونجا بود گفت: چقدر زود آمدي؟ گفتم: ترسيدم قانون عوض شود!‌ يك مهر سه گوش مخصوصي داشت كه روي آن نوشته شده بود به موجب فلان قانون و به موجب دستور نخست‌وزير اين شخص معاف مي‌شود من بلافاصله آمدم يزد ولي خيلي پشيمان هستم كه چرا نظام نرفتم!

در دوران دانشجويي هزينه زندگيم را پدر مي‌دادند از قرار ماهي صد و پنجاه تومان. خوابگاه نبودم. مدتي منزل خانم محمودي كه دوست پسرعمويم بود، زندگي مي‌كردم. دوران رزيدنتي را در خود بيمارستان مي‌ماندم، چون فقط يك رزيدنت بودم. اينجا در بيمارستان ‌ها چند رزيدنت زن داريم در صورتي كه آنجا در بيمارستان زنان يك دستيار آزاد داشت و يك دستيار موظف.
من دستيار آزاد بودم كه دو سال در آنجا كار مي‌كردم و بعد از آنجا مي‌‌رفتم ولي دستيار موظف مي‌ماند و بعد دانشيار و استاد مي‌شد. من جزو آن‌‌ها نبودم. يك نفر بودم و شب آنجا مي‌خوابيدم.

برادرم تهران كار مي‌كرد و اتاقي اجاره كرده بود. يه آقايي بود به نام هدايت كه از اعجوبه‌هاي مملكت بود. 95 سالش بود و تازه داشت چيني ياد مي‌گرفت! يك بيمارستان خيريه درست كرده بود كه برادرم آنجا مي‌رفت.
من با برادرم خيلي‌ فرق داشتم من هميشه سرم در درس بود ولي او به زندگي خيلي اهميت مي‌داد. چهار جا براي كار مي‌رفت؛ بيمارستان هدايت، فيروزآبادي و دو جاي ديگر.
برادرم در دوران دانشجويي در سال سوم معده عمل مي‌كرد. جراح بود و خيلي تاپ بود. اگر دليل موفقيت نسبي من پشتكارم بود ولي دليل موفقيت ايشان استعداد فوق‌العاده ‌شان بود. اگر ايشان دنباله كارشان را گرفته بود و مطالعه مي‌كرد الان از بهترين جراحان ايران هم بالاتر بود. در مطب نشستن و مريض ديدن را دوست نداشت ولي عمل كردن را چرا، در عين حال كه به كارهاي فني و معماري علاقه دارد.
من به يزد برگشتم. چون يك قانوني گذرانده بودند كه پزشكان و دندانپزشكان بايد حتماً دو سال را خارج از مركز باشند. خارج از مركز يعني بعد از قم! بايد دو سال طبابت كنند تا بتوانند به مركز برگردند.

ادامه دارد...

#دکتر_مجیبیان_پزشک_شهیر_یزدی
#پذیرش24
🔈 @paziresh24
💠خاطرات مرحوم دکتر جلال مجیبیان از زبان خودش
(قسمت سوم: خاطره دستياري اولين عمل)

📌در سال 1332 به يزد آمدم. وقتي با اتوبوس به اينجا رسيدم حدود عصر بود. شب بود كه مرحوم خانم دكتر مرشد زنگ زدند و گفتند يك مريضي اينجا هست شما بيا ايشان را ببين! خانم مرشد ماما بود و مسئوليت زايشگاه شير و خورشيد را برعهده داشت.
زايشگاه شير و خورشيد پشت خانه نواب بود كه متعلق به مرحوم كوچك‌زاده بود.

منزلي بود كه آن را تبديل به زايشگاه كرده بودند كه هيچ چيز هم نداشت. يك وقت يك كاشي‌كاري در يزد بود به نام زيني. آمده بودند يك اتاق را با كاشي زيني فرش كرده بودند و اسمش را گذاشته بودند اتاق عمل.
رفتم آنجا. بيماري را كه قاليباف بود از ده بالا آورده بودند. 5 ـ 6 روزي با اين وضعيت در ده بالا بوده و بچه هم به طور عرضي قرار گرفته بود. قاليبافان قديم در اتاق‌هايي كار مي‌كردند كه نور نداشت و تاريك بود، در ضمن تغذيه خوبي هم نداشتند، لگن‌هايشان تنگ بود و هميشه دچار مشكل مي‌شدند.

همسر دكتر مرشد آمد و بدون اينكه چيزي به من بگويد بچه را چرخاند و بدنيا آورد. وقتي رفت جفت را در بياورد، گفت: آقاي دكتر جفت را نمي‌بينم. گفتم: رحم را پاره كردي. گفتم: اگر وسيله داريد من بدوزم. دو تا تشت داشتند، دستمان را در تشت اول شستيم و بعد در تشت دوم آبكشي مي‌كرديم. يه خانمي بود ماسك را به صورت مريض گذاشت. تشخيص درست بود. زهدان پاره شده بود. حالا مي‌خواستم مريض را بدوزم نمي‌توانستم، چون هيچ وسيله‌اي نداشتم و مريض‌ مُرد! بچه هم مرده به دنيا آمده بود! اين اولين كارم در يزد بود. دو ساعت بعد از اين كه به يزد رسيدم!

ادامه دارد...

#دکتر_مجیبیان_پزشک_شهیر_یزدی
#پذیرش24
🔈 @paziresh24
💠خاطرات مرحوم دکتر جلال مجیبیان از زبان خودش
(قسمت چهارم: اولين متخصص در يزد)

📌متخصص زنان ديگري آن زمان در يزد نبود. دكتر مرشد هم كه اين جور كارها را انجام نمي‌داد. دكتر متخصص ديگري هم نداشتيم. البته دكتر رشتي هم داشتيم كه كارهايي مي‌كردند، خود دكتر مرشد هم يك كارهايي مي‌كرد.
اينجا بود كه تصميم گرفتم در يزد بمانم و ماندم. يادم نمي‌رود ساعت يك بعد از نيمه‌شب بود كه به منزل برگشتم. پدرم درب خانه ايستاده بود و قدم مي‌زد پرسيد: چطور شد؟ گفتم مُردش! گفت: مردش؟ فردا صبح وسايلت رو جمع كن و از اينجا برو! مگه تو از اين به بعد مي‌توان اينجا زندگي كني؟

بعد از اين كه مرحوم دكتر مرشد در انتخابات مجلس شورا شكست خورد، ديگر نتوانست در يزد بماند. دكتر مرشد و خانمش به تهران منتقل شدند. ابتدا دكتر رفتند و پس از چند ماه هم خانم‌شان.
به همين دليل من را در زايشگاه بهمن استخدام كردند.يك جايي بود متعلق به كازروني نرسيده به ميدان ميرچخماق، كه الان فكر مي‌كنم بانك صادرات است. يك تيمچه بود كه شير و خورشيد آن را اجاره و درمانگاه كرده بود.يك آقاي جورابي هم بود كه سوزن‌زن بود، آدم خيلي خوبي بود. در آن زمان، آب را جوش مي‌آوردند و سرنگ‌ها و سوزن‌ها را در‌ آن مي‌جوشاندند و‌آمپول مي‌زدند.

صبح‌ها درمانگاه مي‌رفتم و هر جور مريضي را مي‌ديدم. عصرها هم جلوي سهل بن علي مقابل منزل آقاي خير‌اللهي و در مطب سابق مرحوم دكتر طاهري طبابت مي‌كردم. در زايشگاه هم در زمان ضرورت ويزيت، جراحي و زايمان مي‌كردم.

من بعد از اين كه تخصص را گرفتم به يزد آمدم. اولين متخصص زنان در يزد بودم. قبل از من، مرحوم دكتر ميرجليلي در يزد فعاليت داشت كه جراح متخصص بود و گاهي سزارين هم مي‌كرد. دكتر منشادي هم بود كه جراحي خوانده بود اما مدرك نداشت.
ضمن آن كه مرحوم دكتر رونق حدوداً ده سال بعد از من آمد. هر كس كه در زمان انترني در يكي از بخش‌‌هاي جراحي دوره ديده بود، مي‌آمد اينجا و متخصص! مي‌شد.

قبل از من تنها كسي كه متخصص بود دكتر ميرجليلي بود. من در سال 1332 با تخصص زنان به يزد آمدم و از آن موقع هم يزد هستم و هيچ كجا نرفتم. 62 سال است كه يزد هستم.
آقاي دكتر محمد مسعود در بهداري تفت فعاليت داشت. دو ماهي بود كه من آمده بودم. مطب من يك اتاقي داشت كه اتاق انتظار بود و يك اتاق هم اتاق خودم بود و يك اتاقي هم بود كه دو تا پله مي‌رفت پايين و چاه و منبع داشت و يك اتاق داشت كه آن را تبديل به اتاق جراحي كرده بودم. يك تخت ساخت تهران را از تهران آورده بودم. كيسه خون و اين‌ها هم نبود. سِرُم را هم از تهران براي خودم آورده بودم.

ادامه دارد...

#دکتر_مجیبیان_پزشک_شهیر_یزدی
#پذیرش24
🔈 @paziresh24