🍂🕊🍂
برایت شعر می گویم
که امشب شام مهتاب است
من امشب با تو می گویم
همه ناگفته هایم را
دمی با تو به سر بردن
خودش آرامشی ناب است...
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei👈🍃❣🍃
برایت شعر می گویم
که امشب شام مهتاب است
من امشب با تو می گویم
همه ناگفته هایم را
دمی با تو به سر بردن
خودش آرامشی ناب است...
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei👈🍃❣🍃
من گرفتار شبم در پیِ ماه آمده ام
سیب را دست "تو" دیدم به گناه آمده ام
سیب دندان زده از دستِ تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محضِ نگاه آمدهام ..
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei
سیب را دست "تو" دیدم به گناه آمده ام
سیب دندان زده از دستِ تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محضِ نگاه آمدهام ..
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei
ویرانهایست سخت غمانگیز و هولناک
این وادیِ خراب، که «دل» نامِ او کنند
جز گورِ خاطراتِ زمانِ گذشته نیست
هرچند در خرابۀ دل جستجو کنند...
#فریدون_مشیری
💟 🍃🌸🍃
@mohsenjamei
این وادیِ خراب، که «دل» نامِ او کنند
جز گورِ خاطراتِ زمانِ گذشته نیست
هرچند در خرابۀ دل جستجو کنند...
#فریدون_مشیری
💟 🍃🌸🍃
@mohsenjamei
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین
بی تو بودن درد دارد، میزند من را زمین
میزند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei
بی تو بودن درد دارد، میزند من را زمین
میزند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب
درد پیگیر من است،
صعب العلاج یعنی همین
#فریدون_مشیری
@mohsenjamei
چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!
#فریدون_مشیری
⚫️ Join us 👇🏻
🆔 @mohsenjamei
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!
#فریدون_مشیری
⚫️ Join us 👇🏻
🆔 @mohsenjamei