#قهرمان_من
💠 روایت زندگی و شناخت قهرمان های واقعی
همراه برگزاری مسابقه در پایان هر دوره
سه شنبه های هر هفته در شبکه های اجتماعی مسجد قائم نارمک (عج)
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 روایت زندگی و شناخت قهرمان های واقعی
همراه برگزاری مسابقه در پایان هر دوره
سه شنبه های هر هفته در شبکه های اجتماعی مسجد قائم نارمک (عج)
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#قهرمان_من
#برای_محمودرضا / یک:
🌷انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفتهام. گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش، خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت. یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بودهاند.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / یک:
🌷انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم. با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی می کردیم. موقع روبوسی دیدم چشم هایش خون است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف می زد. گفتم چرا اینطوری هستی؟ گفت چهار روز است خانه نرفتهام. گفتم بیابان بودی؟ گفت آره! گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش، خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت. یکبار گفت من یک چیزی فهمیدام؛ خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بودهاند.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#قهرمان_من
💠#برای_محمودرضا / دو :
🌷هیچوقت «التماس دعا» نمیگفت، هیچوقت «قبول باشه» نمیگفت، میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائیکه میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت!
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠#برای_محمودرضا / دو :
🌷هیچوقت «التماس دعا» نمیگفت، هیچوقت «قبول باشه» نمیگفت، میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائیکه میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت!
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠#قهرمان_من
#برای_محمودرضا / سه :
🌷شب «تاسوعا» پیامک زده بود که «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خالی.» یکساعت بعدش زنگ زد و گفت که امروز منطقه اطراف حرم را بطور کامل از دست تکفیریها که تا پانصد متری حرم پیش آمده بودند درآوردیم و از سمتی که دست تکفیریها بود وارد حرم شدیم، از امشب هم چراغهای حرم را شبها روشن نگه خواهیم داشت. از اینکه در شب تاسوعا اطراف حرم حضرت زینب (س) را پاکسازی کرده بودند خیلی خوشحال بود. قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد. آنرا از وقتی که رفت زدهام روی دیوار. رویش نوشته است: «کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب»
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / سه :
🌷شب «تاسوعا» پیامک زده بود که «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خالی.» یکساعت بعدش زنگ زد و گفت که امروز منطقه اطراف حرم را بطور کامل از دست تکفیریها که تا پانصد متری حرم پیش آمده بودند درآوردیم و از سمتی که دست تکفیریها بود وارد حرم شدیم، از امشب هم چراغهای حرم را شبها روشن نگه خواهیم داشت. از اینکه در شب تاسوعا اطراف حرم حضرت زینب (س) را پاکسازی کرده بودند خیلی خوشحال بود. قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری داد. آنرا از وقتی که رفت زدهام روی دیوار. رویش نوشته است: «کلنا عباسک یا بطلة کربلا – لبیک یا زینب»
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 #قهرمان_من
#برای_محمودرضا / چهار
🌷درون خودش کلنجاری داشت با خودش. برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش، میزد بیرون. هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند. آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: «جانفشانی اصلا کار آسانی نیست» بعد تعریف کرد که آنجا در نقطهای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر، دخترش آمده جلوی چشمش. بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید. این بار که میرفت به کسی گفته بود «ایندفعه از کوثر بریدم».
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / چهار
🌷درون خودش کلنجاری داشت با خودش. برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش، میزد بیرون. هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند. آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: «جانفشانی اصلا کار آسانی نیست» بعد تعریف کرد که آنجا در نقطهای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر، دخترش آمده جلوی چشمش. بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید. این بار که میرفت به کسی گفته بود «ایندفعه از کوثر بریدم».
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 #قهرمان_من
#برای_محمودرضا / پنج
🌷وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود. جا خوردم. نمیدانستم از آقا چفیه گرفته. رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند. مانده بودم با پیکرش چه بگویم. همیشه در ارادت به آقا (زید عزه) خودم را بالاتر از او میدانستم. چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام در این چند وقت. یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / پنج
🌷وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود. جا خوردم. نمیدانستم از آقا چفیه گرفته. رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند. مانده بودم با پیکرش چه بگویم. همیشه در ارادت به آقا (زید عزه) خودم را بالاتر از او میدانستم. چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام در این چند وقت. یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 #قهرمان_من
#برای_محمودرضا / شش
🌷شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد. روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمیخوابد یا خوابش از دو – سه ساعت بیشتر تجاوز نمیکند. تماسهای کاریش شبها گاهی تا ۲ صبح طول می کشید و از صبح خیلی زود هم شروع به زنگ زدن به نفرات مختلف برای هماهنگی کارهای آنروز میکرد. چشمهای همیشه سرخ و تن همیشه خستهاش بارزترین خصوصیتش بود. دفعه قبل که بعد از شهادت شهید محمد حسین مرادی برگشته بود کمردرد شدیدی داشت و نمیتوانست رانندگی کند. میگفت آنطرف برای این کمردرد رفتم دکتر، مسکنی زد که گفت این فیل را از پا میاندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. با همین کمردرد هم سفر آخر را رفت.
🌷 روزی هم که شهید شد، از دو شب قبل بیدار بود. توی اتاقش پوستری از حاج همت روی کمد لباسهایش زده بود که این جمله حاج همت روی آن به چشم میخورد: «با خدای خود پیمان بستهام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم» و از این لحاظ به حاج همت اقتدا کرده بود.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / شش
🌷شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد. روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمیخوابد یا خوابش از دو – سه ساعت بیشتر تجاوز نمیکند. تماسهای کاریش شبها گاهی تا ۲ صبح طول می کشید و از صبح خیلی زود هم شروع به زنگ زدن به نفرات مختلف برای هماهنگی کارهای آنروز میکرد. چشمهای همیشه سرخ و تن همیشه خستهاش بارزترین خصوصیتش بود. دفعه قبل که بعد از شهادت شهید محمد حسین مرادی برگشته بود کمردرد شدیدی داشت و نمیتوانست رانندگی کند. میگفت آنطرف برای این کمردرد رفتم دکتر، مسکنی زد که گفت این فیل را از پا میاندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. با همین کمردرد هم سفر آخر را رفت.
🌷 روزی هم که شهید شد، از دو شب قبل بیدار بود. توی اتاقش پوستری از حاج همت روی کمد لباسهایش زده بود که این جمله حاج همت روی آن به چشم میخورد: «با خدای خود پیمان بستهام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم» و از این لحاظ به حاج همت اقتدا کرده بود.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 #قهرمان_من
#برای_محمودرضا / هفت
🌷 اهل مطالعه سیاسی بود. خوب هم میخواند. در سه – چهار سال گذشته هر وقت فرصتی میکرد میرفت کتابفروشیهای انقلاب، بخصوص فروشگاه انتشارات کیهان را گز میکرد و با یک بغل کتاب جدید بر میگشت. پای مرا هم به این فروشگاه محمودرضا باز کرد. اخیرا مطالعاتش را روی بیداری اسلامی متمرکز کرده بود. اکثر وقتهایی که دو تایی توی ماشینش از تهران بسمت اسلامشهر میرفتیم، من سر بحث را باز میکردم تا حرف بزند و مثل همیشه، حرفها میرفت سمت بیداری اسلامی و تحولات کشورهای منطقه، بخصوص سوریه. اما اظهار نظرهای سیاسیاش مثل تحلیلهای ژورنالیستی یا تلویزیونی یا حرفهای کلیشهای اهالی سیاست نبود. اعتقادی به بحثهای تلویزیون هم در مورد سوریه نداشت و میگفت اینها حرفهای رسانهای هستند و واقعیتی که در آنجا میگذرد غیر از این حرفهاست. هر چند تحلیلهای مطبوعاتی را میخواند و به من هم خواندن تحلیلهای سعد الله زارعی، مهدی محمدی – و چند تای دیگر را که الان یادم نیست – توصیه میکرد ولی بیشترین استناد را به سخنرانیهای آقا میکرد و در آخر هم نظر خودش را میگفت.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / هفت
🌷 اهل مطالعه سیاسی بود. خوب هم میخواند. در سه – چهار سال گذشته هر وقت فرصتی میکرد میرفت کتابفروشیهای انقلاب، بخصوص فروشگاه انتشارات کیهان را گز میکرد و با یک بغل کتاب جدید بر میگشت. پای مرا هم به این فروشگاه محمودرضا باز کرد. اخیرا مطالعاتش را روی بیداری اسلامی متمرکز کرده بود. اکثر وقتهایی که دو تایی توی ماشینش از تهران بسمت اسلامشهر میرفتیم، من سر بحث را باز میکردم تا حرف بزند و مثل همیشه، حرفها میرفت سمت بیداری اسلامی و تحولات کشورهای منطقه، بخصوص سوریه. اما اظهار نظرهای سیاسیاش مثل تحلیلهای ژورنالیستی یا تلویزیونی یا حرفهای کلیشهای اهالی سیاست نبود. اعتقادی به بحثهای تلویزیون هم در مورد سوریه نداشت و میگفت اینها حرفهای رسانهای هستند و واقعیتی که در آنجا میگذرد غیر از این حرفهاست. هر چند تحلیلهای مطبوعاتی را میخواند و به من هم خواندن تحلیلهای سعد الله زارعی، مهدی محمدی – و چند تای دیگر را که الان یادم نیست – توصیه میکرد ولی بیشترین استناد را به سخنرانیهای آقا میکرد و در آخر هم نظر خودش را میگفت.
🔸 مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
💠 #قهرمان_من
#برای_محمودرضا / هشت
🌷اینبار برای رفتن بیتاب بودتازه برگشته بوداما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود مطیع بود وقتی گفته بودند نه نمیشود سرش را انداخته بود پایین و رفته بوداما چند روز بعد رفته بوددوباره اصرار کرده بودکه برود چهارروزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن منصرف بشود کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالامیخواهد برودبالاخره حرفش رابه کرسی نشانده بودشب رفتنش مثل دفعههای قبل زنگ زد گفت که داردمیرودلحن آرامش هنوزتوی گوشم هست توی دلم خالی شداز اینکه گفت دارد میرود این دو سه بار اخیری که رفت لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد بغضم گرفت گفتم: کی برمیگردی؟ بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید گفت: معلوم نیست مثل همیشه گفتم خداحافظ است ان شاء الله همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف میزدیم اما ایندفعه مکالمهمان خیلی کوتاه بود یک دقیقه یا کمتر شاید حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف اس ام اس بده تلفن را که قطع کردبلافاصله پیغام زدم اس ام اس بده گاهگاهی! یک کلمه نوشت حتما ولی رفت که رفت
🔸مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net
#برای_محمودرضا / هشت
🌷اینبار برای رفتن بیتاب بودتازه برگشته بوداما رفته بود رو انداخته بود که دوباره برود مطیع بود وقتی گفته بودند نه نمیشود سرش را انداخته بود پایین و رفته بوداما چند روز بعد رفته بوددوباره اصرار کرده بودکه برود چهارروزی فرستاده بودندش دنبال کاری که از سوریه رفتن منصرف بشود کار چهار روز را در سه روز تمام کرده بود و آمده بود گفته بود که حالامیخواهد برودبالاخره حرفش رابه کرسی نشانده بودشب رفتنش مثل دفعههای قبل زنگ زد گفت که داردمیرودلحن آرامش هنوزتوی گوشم هست توی دلم خالی شداز اینکه گفت دارد میرود این دو سه بار اخیری که رفت لحنش موقع خداحافظی بوی رفتن میداد بغضم گرفت گفتم: کی برمیگردی؟ بر خلاف همیشه که میگفت کی میآید گفت: معلوم نیست مثل همیشه گفتم خداحافظ است ان شاء الله همیشه موقع رفتنش زنگ که میزد حداقل یک ربعی حرف میزدیم اما ایندفعه مکالمهمان خیلی کوتاه بود یک دقیقه یا کمتر شاید حتی نگذاشت مثل همیشه بگویم رفتی آنطرف اس ام اس بده تلفن را که قطع کردبلافاصله پیغام زدم اس ام اس بده گاهگاهی! یک کلمه نوشت حتما ولی رفت که رفت
🔸مسجد قائم نارمک (عج)
@masjedqaem_aj
Www.qaem.net