#مقتل_لهوف
▪️سفیر امام حسین(ع)
✔️اعزام جناب مسلم بن عقيل به كوفه
گويد: در اين هنگام امام برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. و آنگاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت، جواب نامه ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى داد و محتواى نامه امام اين بود:
عموزاده ام مسلم بن عقيل را به سويتان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد.
مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى كردند.
پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند.
عبد اللَّه بن مسلم الباهلى و عمارة بن وليد و عمر بن سعد به يزيد نامه نگاشته از امرمسلم بن عقيل و اوضاع كوفه خبرش دادند و عزل نعمان بن بشير و انتصاب ديگرى را رأى زدند.
▪️@labbayk_ir
▪️سفیر امام حسین(ع)
✔️اعزام جناب مسلم بن عقيل به كوفه
گويد: در اين هنگام امام برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. و آنگاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت، جواب نامه ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى داد و محتواى نامه امام اين بود:
عموزاده ام مسلم بن عقيل را به سويتان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد.
مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى كردند.
پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند.
عبد اللَّه بن مسلم الباهلى و عمارة بن وليد و عمر بن سعد به يزيد نامه نگاشته از امرمسلم بن عقيل و اوضاع كوفه خبرش دادند و عزل نعمان بن بشير و انتصاب ديگرى را رأى زدند.
▪️@labbayk_ir
#مناسبتی_محرم
▪️روز اول،حضرت مسلم بن عقیل(ع)
در نامههای مردم کوفه وفا مجوی
در سینهی خرابهی اینها صفا مجوی
آقای بیکسان بنگر بیکسی من
در کوچههای کوفه یکی آشنا مجوی
اینجا تنور خانه فقط گرم آتش است
در سفرههایشان نمکی جز جفا مجوی
رفته ز یاد قصه ی باران کوفه آه...
در دست پر ز سنگ یتیمان، دعا مجوی
بهر رسیدنت همه گویند: العجل
اما میان سینهی یک تن بیا مجوی
ای ارشد قبیلهی هاشم فدای تو
جز خون برای موی سفیدت حنا مجوی
فکر اسیری حرمت جان من گرفت
در دیدهی حرامی اینان حیا مجوی
با خواهران بگو که در این کوچهها دگر
غیر از سر بریده سر نیزهها مجوی
مسلم فدایی تو شده اینطرف میا
ای زادهی گرامی شاه نجف میا
شاعر:مجتبی روشن روان
@labbayk_ir
▪️روز اول،حضرت مسلم بن عقیل(ع)
در نامههای مردم کوفه وفا مجوی
در سینهی خرابهی اینها صفا مجوی
آقای بیکسان بنگر بیکسی من
در کوچههای کوفه یکی آشنا مجوی
اینجا تنور خانه فقط گرم آتش است
در سفرههایشان نمکی جز جفا مجوی
رفته ز یاد قصه ی باران کوفه آه...
در دست پر ز سنگ یتیمان، دعا مجوی
بهر رسیدنت همه گویند: العجل
اما میان سینهی یک تن بیا مجوی
ای ارشد قبیلهی هاشم فدای تو
جز خون برای موی سفیدت حنا مجوی
فکر اسیری حرمت جان من گرفت
در دیدهی حرامی اینان حیا مجوی
با خواهران بگو که در این کوچهها دگر
غیر از سر بریده سر نیزهها مجوی
مسلم فدایی تو شده اینطرف میا
ای زادهی گرامی شاه نجف میا
شاعر:مجتبی روشن روان
@labbayk_ir
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
ما همه امام رضایی هستیم
زیر سایه نگاه سلطان
میخونیم کنار سقاخونه
به فدای لب عطشان
▪️اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
@labbayk_ir
ما همه امام رضایی هستیم
زیر سایه نگاه سلطان
میخونیم کنار سقاخونه
به فدای لب عطشان
▪️اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
▪️بار بگشائید اینجا کربلاست...
✔️روز دوم محرم الحرام،ورود کاروان به کربلا
راوی گوید:پس حسین(ع)برخاست و سوار اسب شد و به راه افتاد،از هر مسیری که می خواست برود یک بار جلویش را می گرفتند و بار دیگر او را به طرف دیگری می راندند،تا آنکه در روز دوم محرم به کربلا رسید.وقتی به آنجا رسید فرمود:نام این سرزمین چیست؟
گفته شد:کربلا
پس فرمود:«پروردگارا از اندوه و بلا به تو پناه می برم» و فرمود:« این جا جایگاه اندوه و بلاست پایین بیائید و منزل کنید.اینجا مقصد سفرمان و محل ریخته شدن خونهایمان و محل قبرهایمان است.جدم پیامبر خدا مرا به این آگاه نموده است.»
همه پائین آمدند و حر و یارانش هم در کناری توقف و منزل کردند و حسین(ع) نشست و در حالی که شمشیرش را برق می انداخت چنین می فرمود:
«ای روزگار!اف بر تو چه دوستی هستی چه بسیار در صبح و شامت دوستان خدا و خداخواهان کشته شده اند و روزگار به همانند آنان قناعت نمی کندو البته دستور فقط از جانب خداست و زنده ای به سوی راهی می رود این سفر به هر موجود زنده ای چقدر نزدیک است.»
▪️@labbayk_ir
▪️بار بگشائید اینجا کربلاست...
✔️روز دوم محرم الحرام،ورود کاروان به کربلا
راوی گوید:پس حسین(ع)برخاست و سوار اسب شد و به راه افتاد،از هر مسیری که می خواست برود یک بار جلویش را می گرفتند و بار دیگر او را به طرف دیگری می راندند،تا آنکه در روز دوم محرم به کربلا رسید.وقتی به آنجا رسید فرمود:نام این سرزمین چیست؟
گفته شد:کربلا
پس فرمود:«پروردگارا از اندوه و بلا به تو پناه می برم» و فرمود:« این جا جایگاه اندوه و بلاست پایین بیائید و منزل کنید.اینجا مقصد سفرمان و محل ریخته شدن خونهایمان و محل قبرهایمان است.جدم پیامبر خدا مرا به این آگاه نموده است.»
همه پائین آمدند و حر و یارانش هم در کناری توقف و منزل کردند و حسین(ع) نشست و در حالی که شمشیرش را برق می انداخت چنین می فرمود:
«ای روزگار!اف بر تو چه دوستی هستی چه بسیار در صبح و شامت دوستان خدا و خداخواهان کشته شده اند و روزگار به همانند آنان قناعت نمی کندو البته دستور فقط از جانب خداست و زنده ای به سوی راهی می رود این سفر به هر موجود زنده ای چقدر نزدیک است.»
▪️@labbayk_ir
#مناسبتی_محرم
🏴روز دوم محرم،ورود کاروان به کربلا
او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد
سینه زنی عالم بالا شروع شد
این حس مادرانه كه دست خودش نبود
دلشوره های زینب كبری شروع شد
وقت مرور خاطره های گذشته شد
اشك حرم میانۀ صحرا شروع شد
ذكر حدیث پیرهن سرخ كودكی
حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد
وقتی لباس حنجر او را خراش داد
صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد
"واللهِ هاهنا ذُبِح طفلُنا الرَّضیع"
دیگرلهوف خوانی آقا شروع شد
"واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است"
شرمندگی حضرت سقا شروع شد
یك تیغ كند كار خودش را تمام كرد
غارت نمودن تنش اما شروع شد
@labbayk_ir
🏴روز دوم محرم،ورود کاروان به کربلا
او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد
سینه زنی عالم بالا شروع شد
این حس مادرانه كه دست خودش نبود
دلشوره های زینب كبری شروع شد
وقت مرور خاطره های گذشته شد
اشك حرم میانۀ صحرا شروع شد
ذكر حدیث پیرهن سرخ كودكی
حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد
وقتی لباس حنجر او را خراش داد
صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد
"واللهِ هاهنا ذُبِح طفلُنا الرَّضیع"
دیگرلهوف خوانی آقا شروع شد
"واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است"
شرمندگی حضرت سقا شروع شد
یك تیغ كند كار خودش را تمام كرد
غارت نمودن تنش اما شروع شد
@labbayk_ir
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
﴾﷽﴿
#محرم
✔️شب سوم
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
🥀حالااومدی
@labbayk_ir
#محرم
✔️شب سوم
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
🥀حالااومدی
@labbayk_ir
#قرآن_کریم
نگهبان آن خواهیم بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
✨قال الله العزیز الحکیم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
بى ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود (۹. حجر)
✔️محکومیت هتک حرمت قرآن کریم
@labbayk_ir
نگهبان آن خواهیم بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
✨قال الله العزیز الحکیم: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
بى ترديد ما اين قرآن را به تدريج نازل كرده ايم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود (۹. حجر)
✔️محکومیت هتک حرمت قرآن کریم
@labbayk_ir
#محرم
دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است
من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است
گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است
شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است
غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند
هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است
می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است
یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر
در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است
قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است
گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود
چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است
وجه تشبیه سر من با سر تو این بود
هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است
شاعر:قاسم نعمتی
@labbayk_ir
دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است
من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است
گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است
شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است
غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند
هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است
می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است
یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر
در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است
قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است
گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود
چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است
وجه تشبیه سر من با سر تو این بود
هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است
شاعر:قاسم نعمتی
@labbayk_ir
#محرم
🏴شب چهارم،فرزندان حضرت زینب(س)
نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان
چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان
دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد
و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان
به شاد کردن قلب حسین می ارزید
بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان
به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت
و باد سر زده آمد برای چیدنشان
و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد
به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان
به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما
خمید مادر غمدیده با خمیدنشان
به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ
نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان
حسین بود کنارش نخواست گریه کند
به دل بریدنشان و به سر بریدنشان
در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود
هنوز مشت پری مانده از پرشان
شاعر:مهدی رحیمی
@labbayk_ir
🏴شب چهارم،فرزندان حضرت زینب(س)
نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان
چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان
دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد
و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان
به شاد کردن قلب حسین می ارزید
بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان
به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت
و باد سر زده آمد برای چیدنشان
و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد
به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان
به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما
خمید مادر غمدیده با خمیدنشان
به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ
نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان
حسین بود کنارش نخواست گریه کند
به دل بریدنشان و به سر بریدنشان
در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود
هنوز مشت پری مانده از پرشان
شاعر:مهدی رحیمی
@labbayk_ir
#محرم
🏴سوارِ گمشده،حر ریاحی
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
که گفته کشتی نوحی، تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی
منم خسوف سیاهی که روی برگ دل تو
غبار غصه کشیدم و مثل ماه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
شاعر:قاسم صرافان
@labbayk_ir
🏴سوارِ گمشده،حر ریاحی
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
که گفته کشتی نوحی، تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی
منم خسوف سیاهی که روی برگ دل تو
غبار غصه کشیدم و مثل ماه گرفتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی
چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
شاعر:قاسم صرافان
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
قسمت چهارم
شما در امان هستید!
راوی گوید:نامه عبیدالله به عمر بن سعد رسید.در نامه او را تشویق به جنگ و شتاب در یکسره کردن کار می کرد و او را از درنگ و سستی باز می داشت پس سوار بر اسب شدند و به طرف حسین(ع) به راه افتادند.
شمر بن ذی الجوشن که خدا او را لعنت کند پیش آمد و فریاد زد:فرزندان خواهرم،عبدالله و جعفر و عباس و عثمان کجا هستند؟
حسین(ع) فرمود:هر چند زشت کردار است اما جوابش را بدهید چون او یکی از دایی های شماست
به او گفتند:چه کاری داری؟
گفت:ای پسران خواهرم شما در امان هستید.خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و زیر فرمان امیرالمومنین یزید بن معاویه درآئید .
عباس بن علی(ع) با صدای بلند به او فرمود:دستهایت قطع باد و لعنت بر امانی که تو آورده ای.ای دشمن خدا آیا به ما پیشنهاد می کنی که برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و زیر فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان در آئیم؟
بنابراین شمر خشمگین شد و به سپاهش بازگشت.
@labbayk_ir
قسمت چهارم
شما در امان هستید!
راوی گوید:نامه عبیدالله به عمر بن سعد رسید.در نامه او را تشویق به جنگ و شتاب در یکسره کردن کار می کرد و او را از درنگ و سستی باز می داشت پس سوار بر اسب شدند و به طرف حسین(ع) به راه افتادند.
شمر بن ذی الجوشن که خدا او را لعنت کند پیش آمد و فریاد زد:فرزندان خواهرم،عبدالله و جعفر و عباس و عثمان کجا هستند؟
حسین(ع) فرمود:هر چند زشت کردار است اما جوابش را بدهید چون او یکی از دایی های شماست
به او گفتند:چه کاری داری؟
گفت:ای پسران خواهرم شما در امان هستید.خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و زیر فرمان امیرالمومنین یزید بن معاویه درآئید .
عباس بن علی(ع) با صدای بلند به او فرمود:دستهایت قطع باد و لعنت بر امانی که تو آورده ای.ای دشمن خدا آیا به ما پیشنهاد می کنی که برادر و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و زیر فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان در آئیم؟
بنابراین شمر خشمگین شد و به سپاهش بازگشت.
@labbayk_ir
#محرم
شب پنجم،حضرت عبدالله بن الحسن(ع)
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است
در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است
وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است
زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است
عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است
می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است
بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است
فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
شاعر:مصطفی هاشمی نسب
@labbayk_ir
شب پنجم،حضرت عبدالله بن الحسن(ع)
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است
در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است
وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است
زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است
عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است
می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است
بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است
فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند
دست های کوچکم بهر امام حائل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
شاعر:مصطفی هاشمی نسب
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت پنجم
🏴نماز و قرائت قرآن را دوست دارم
راوی گوید:هنگامی که حسین(ع) شتاب و حرص آنان را برای شروع جنگ دید و مشاهده فرمود که پند و اندرز و گفتگو با آنان سودی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود:
«اگر می توانی آنان را امروز از جنگ با ما منصرف کنی این کار را انجام بده تا ما امشب را برای پروردگارمان نماز و نیایش کنیم چرا که خداوند می داند که من نماز و قرائت قرآنش را دوست می دارم.»
راوی گوید:بنابراین عباس(ع) این را از آنان خواست.عمر بن سعد کمی درنگ کرد،عمر بن حجاج زبیدی به او گفت:«به خدا سوگند اگر آنان غیر عرب و ترک و دیلمی بودند و چنین خواسته ای داشتند بی درنگ می پذیرفتیم چه رسد به اینان که خاندان محمد(ص) هستند بنابراین این خواسته را پذیرفتند.
@labbayk_ir
✔️قسمت پنجم
🏴نماز و قرائت قرآن را دوست دارم
راوی گوید:هنگامی که حسین(ع) شتاب و حرص آنان را برای شروع جنگ دید و مشاهده فرمود که پند و اندرز و گفتگو با آنان سودی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود:
«اگر می توانی آنان را امروز از جنگ با ما منصرف کنی این کار را انجام بده تا ما امشب را برای پروردگارمان نماز و نیایش کنیم چرا که خداوند می داند که من نماز و قرائت قرآنش را دوست می دارم.»
راوی گوید:بنابراین عباس(ع) این را از آنان خواست.عمر بن سعد کمی درنگ کرد،عمر بن حجاج زبیدی به او گفت:«به خدا سوگند اگر آنان غیر عرب و ترک و دیلمی بودند و چنین خواسته ای داشتند بی درنگ می پذیرفتیم چه رسد به اینان که خاندان محمد(ص) هستند بنابراین این خواسته را پذیرفتند.
@labbayk_ir
میرسد نوبت خورشید شدن آهسته
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته
زودتر میرود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد
آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد
دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد
میرود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد
قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..
خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش
دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد
هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد
دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند
سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد
@labbayk_ir
سپر غربت خورشید شدن آهسته
نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته
قمر حضرت خورشید شدن آهسته
زودتر میرود آنکس که مهیا باشد
مرد آنست که با سن کم آقا باشد
آسمان چشم به این واقعه حیران دارد
باز انگار که دریا تب طوفان دارد
ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد
پسر شیر جمل عزم به میدان دارد
دل پریشان خزان بود بهارش آمد
دستخط پدرش بود بکارش آمد
میرود تا جگرش را به تماشا بکشد
بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..
تب مستی سرش را به تماشا بکشد
باز رزم پدرش را به تماشا بکشد
قصد کرده ست ببینند تجلایش را
ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..
خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش
انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش
گر گرفتند همه از شرر سوختنش
دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش
دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد
حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد
هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
باز لرزید عطش تاب و توانش را برد
ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد
دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند
سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد
@labbayk_ir
#مسک
☑️صد و بیست و سومین شماره از نشریه مسک منتشر شد
⬇️در این شماره می خوانید:
▪️نفس هایی که عبادت است
▪️امام،روح عالم هستی
▪️روش اصلاح عیبهای همسر
▪️جهاد تولید علم
▪️صدقه ای برای سلامتی
▪️گلستان نظم و نثر
▪️چرا خوشبخت بودن مشکل است؟
@labbayk_ir
☑️صد و بیست و سومین شماره از نشریه مسک منتشر شد
⬇️در این شماره می خوانید:
▪️نفس هایی که عبادت است
▪️امام،روح عالم هستی
▪️روش اصلاح عیبهای همسر
▪️جهاد تولید علم
▪️صدقه ای برای سلامتی
▪️گلستان نظم و نثر
▪️چرا خوشبخت بودن مشکل است؟
@labbayk_ir
#مقتل_لهوف
✔️قسمت ششم
🏴به زودی به سوی ما می آیی
راوی گوید:حسین(ع) روی زمین نشست و خوابش برد،سپس بیدار شد و فرمود:« خواهرم من اکنون جدم محمد(ص) و پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را دیدم که می فرمودند:ای حسین تو به زودی به سوی ما می آیی.
راوی گوید:زینب بر صورتش سیلی زد و فریاد برآورد.
حسین(ع) به او فرمود:«آرام باش،کاری مکن که دشمن ما را سرزنش کند.خواهرم به شکیبایی خدا استوار و شکیبا باش ،همانا ساکنان آسمان ها می میرند و اهل زمین باقی نمی مانند و همه جنبندگان نابود می گردند.سپس فرمود:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب هنگامی که من کشته شدم بر مصیبت من گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناروا نگوئید.
@labbayk_ir
✔️قسمت ششم
🏴به زودی به سوی ما می آیی
راوی گوید:حسین(ع) روی زمین نشست و خوابش برد،سپس بیدار شد و فرمود:« خواهرم من اکنون جدم محمد(ص) و پدرم علی(ع) و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن(ع) را دیدم که می فرمودند:ای حسین تو به زودی به سوی ما می آیی.
راوی گوید:زینب بر صورتش سیلی زد و فریاد برآورد.
حسین(ع) به او فرمود:«آرام باش،کاری مکن که دشمن ما را سرزنش کند.خواهرم به شکیبایی خدا استوار و شکیبا باش ،همانا ساکنان آسمان ها می میرند و اهل زمین باقی نمی مانند و همه جنبندگان نابود می گردند.سپس فرمود:«خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب هنگامی که من کشته شدم بر مصیبت من گریبان چاک نکنید و صورت نخراشید و سخن ناروا نگوئید.
@labbayk_ir