آموزش زبان ایرانیان
397 subscribers
1.25K photos
831 videos
171 files
217 links
آموزش و مکالمه زبان های خارجی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
Download Telegram
🔷‌ The lion and the mouse
🔴شیر و موش

#داستان_کوتاه_انگلیسی

A lion was asleep in the sun one day. A little mouse came out to play. The little mouse ran up the lion’s neck and slid down his back. The lion caught him with a great big smack!
روزی شیری زیر آفتاب خوابیده بود. موش کوچولویی بیرون آمد تا بازی کند. موش کوچولو از گردن شیر بالا رفت و از کمرش سُر خورد. شیر با ضربه‌ی محکمی او را گرفت.

“I’m going to eat you!” the lion roared, his mouth open wide.
شیر غرید و با دهان گشادش گفت: «می‌خواهم تو را بخورم!»

“No, no, please don’t!” the little mouse cried. “Be kind to me, and one day I’ll help you.”
موش کوچولو با ناله گفت: «نه، نه لطفاً منو نخور! به من رحم کن. روزی به تو کمک خواهم کرد.»

“I’m a lion! You’re a mouse! What can you do?” The lion laughed, very hard, and the mouse ran away.
شیر با صدای بلند خنده‌ای کرد و گفت: «من یک شیرم! و تو تنها یک موشی! تو چه کمکی می‌توانی به من بکنی؟» و موش از آنجا فرار کرد.

But the mouse was out walking the very next day. He heard a big roar, and squeaked when he saw the king of the jungle tied to a tree. But the mouse had a plan to set him free. The mouse worked quickly, and chewed through the rope.
فردای آن روز موش کوچولو مشغول قدم زدن در آنجا بود که صدای غرش بلندی را شنید و جیغ کشید. او دید که سلطان جنگل را به یک درخت طناب‌پیچ کرده‌اند. اما موش کوچولو نقشه‌ای برای آزاد کردن او کشید. موش به‌سرعت دست‌به‌کار شد و طناب‌ها را جوید.


The lion said, “Oh little mouse, I had no hope. You were right, little mouse - thank you, I’m free. You’re the best friend there ever could be!”
شیر به موش کوچولو گفت: «آه موش کوچولو من ناامید شده بودم، تو درست می‌گفتی. ازت ممنونم. حالا من آزادم. تو بهترین دوست دنیا هستی!»

#Short_story

👇👇👇👇👇
@irlanguages
🔷‌ The snowman
🔴آدم برفی

#داستان_کوتاه_انگلیسی

@irlanguages
It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همه‌جا سفید و جادویی شده.

“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!

She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برف‌ها رقص و پای‌کوبی کرد.

Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آن‌ها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلوله‌ی کوچک‌تر درست کردند. آن‌ها را روی هم گذاشتند و یک آدم‌برفی بزرگ درست کردند.

“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدم‌برفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟

“Yes please!” they said.
آن‌ها گفتند: بله، لطف می‌کنید.

The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدم‌برفی بازوهایش را تکان داد. دانه‌های بلوری نقره‌ای‌رنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.

“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم

They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آن‌ها هویجی برای بینی‌اش گذاشتند، شال‌گردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.

“Happy Christmas!” they said.
آن‌ها گفتند: کریسمس مبارک

The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدم‌برفی شروع به آب شدن کرد.

“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!

#Short_story
داستان کوتا
🔷‌ The snowman
🔴آدم برفی

#داستان_کوتاه_انگلیسی

It was nearly Christmas. Katie woke up and found that the world was white and magical.
تقریباً کریسمس شده بود. کتی از خواب بیدار شد و دید که همه‌جا سفید و جادویی شده.

“Snow!” she shouted, “Snow for Christmas!”
او داد زد: برف اومده! برفِ کریسمس!

She ran outside and danced in the snow.
بیرون دوید و روی برف‌ها رقص و پای‌کوبی کرد.

Her brother Eddie came out too. They made a big round snowball and a small one. They put them together and made a huge snowman.
برادرش اِدی هم بیرون آمد. آن‌ها یک گلوله برفی بزرگ و یک گلوله‌ی کوچک‌تر درست کردند. آن‌ها را روی هم گذاشتند و یک آدم‌برفی بزرگ درست کردند.

“Hello.” he said. “It’s Christmas. Would you like a present?”
آدم‌برفی گفت: سلام. کریسمس شده. دوست دارید بهتون عیدی بدم؟

“Yes please!” they said.
آن‌ها گفتند: بله، لطف می‌کنید.

The snowman waved his arms. Silver crystal snowflakes filled the sky. It was so beautiful.
آدم‌برفی بازوهایش را تکان داد. دانه‌های بلوری نقره‌ای‌رنگ برف آسمان را پر کرد. خیلی قشنگ بود.

“We must give you a present too,” said Katie.
کتی گفت: ما هم باید به تو عیدی بدهیم

They gave the snowman a carrot for a nose, a scarf for his neck, and a hat for his head.
آن‌ها هویجی برای بینی‌اش گذاشتند، شال‌گردنی به گردنش بستند و کلاهی بر سرش گذاشتند.

“Happy Christmas!” they said.
آن‌ها گفتند: کریسمس مبارک

The snow stopped and the sun came out. The snowman started to melt.
برف بند آمد و آفتاب درآمد. آدم‌برفی شروع به آب شدن کرد.

“Goodbye” he said. “Build me again next year!”
او گفت: سال دیگر دوباره من را درست کنید!

#Short_story
داستان کوتاه
@Irlanguages