🆔 @irlanguages
🛑 Two old gentlemen lived in a quiet street in Paris. They were friends and neighbors, and they often went for walks together in the streets when the weather was fine.
Last Saturday they went for a walk at the side of the river. The sun shone, the weather was warm, there were a lot of flowers everywhere, and there were boats on the water.
The two men walked happily for half an hour, and then one of them said to the other, 'That's a very beautiful girl 'Where can you see a beautiful girl?' said the other. 'I can't see one anywhere. I can see two young men. They are walking towards us!
The girl's walking behind us,' said the first man quietly 'But how can you see her then?' asked his friend.
!he first man smiled and said, 'I can't see her, but I can see the young men's eyes!
🛑 دو پيرمرد (محترم) با شخصيت در يك خيابان آرام در پاريس زندگي ميكردند. آنها دوست و همسايه بودند، و اغلب در روزهايي كه هوا خوب بود براي پيادهروي به خيابان ميرفتند.
شنبهي گذشته براي پيادهروي به كنار رودخانه رفتند. خورشيد ميدرخشيد، هوا گرم بود، همه جا گل های زیادی روييده بود، و قايقهايي روی آب بودند.
دو مرد با خوشحالي نیم ساعت قدم زدند، و بعد يكي از آنها به ديگري گفت، اون دختر خیلی زیباست. اون يكي گفت: دختر زيبا كجاست كه مي توني ببينيش؟ من جایی دختری نمی بینم. من فقط دو تا مرد جوان رو دارم ميبينم كه به طرف ما در حال قدم زدن هستند!
مرد اولي به آرامي گفت: اون دختر داره پشت سر ما قدم میزنه. دوستش پرسید: پس چطور ميتوني اونو ببيني؟
مرد اولي لبخند زد و گفت: من اونو (دخترو) نميتونم ببينم، اما چشماي آن دو مرد جوان رو كه ميتونم ببينم!
https://t.me/irlanguages
🛑 Two old gentlemen lived in a quiet street in Paris. They were friends and neighbors, and they often went for walks together in the streets when the weather was fine.
Last Saturday they went for a walk at the side of the river. The sun shone, the weather was warm, there were a lot of flowers everywhere, and there were boats on the water.
The two men walked happily for half an hour, and then one of them said to the other, 'That's a very beautiful girl 'Where can you see a beautiful girl?' said the other. 'I can't see one anywhere. I can see two young men. They are walking towards us!
The girl's walking behind us,' said the first man quietly 'But how can you see her then?' asked his friend.
!he first man smiled and said, 'I can't see her, but I can see the young men's eyes!
🛑 دو پيرمرد (محترم) با شخصيت در يك خيابان آرام در پاريس زندگي ميكردند. آنها دوست و همسايه بودند، و اغلب در روزهايي كه هوا خوب بود براي پيادهروي به خيابان ميرفتند.
شنبهي گذشته براي پيادهروي به كنار رودخانه رفتند. خورشيد ميدرخشيد، هوا گرم بود، همه جا گل های زیادی روييده بود، و قايقهايي روی آب بودند.
دو مرد با خوشحالي نیم ساعت قدم زدند، و بعد يكي از آنها به ديگري گفت، اون دختر خیلی زیباست. اون يكي گفت: دختر زيبا كجاست كه مي توني ببينيش؟ من جایی دختری نمی بینم. من فقط دو تا مرد جوان رو دارم ميبينم كه به طرف ما در حال قدم زدن هستند!
مرد اولي به آرامي گفت: اون دختر داره پشت سر ما قدم میزنه. دوستش پرسید: پس چطور ميتوني اونو ببيني؟
مرد اولي لبخند زد و گفت: من اونو (دخترو) نميتونم ببينم، اما چشماي آن دو مرد جوان رو كه ميتونم ببينم!
https://t.me/irlanguages
Telegram
آموزش زبان ایرانیان
آموزش و مکالمه زبان های خارجی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
#انگلیسی
#فرانسوی
#ایتالیایی
🟢 Isaac Newton
👉Isaac Newton was born in Lincolnshire, England in 1643, where he grew up on a farm. When he was a boy, he made lots of brilliant inventions like a windmill to grind corn, a water clock and a sundial. However, Isaac didn’t get brilliant marks at school.
When he was 18, Isaac went to study at Cambridge University. He was very interested in physics, mathematics and astronomy. But in 1665 the Great Plague, which was a terrible disease, spread in England, and Cambridge University had to close down. Isaac returned home to the farm.
Isaac continued studying and experimenting at home. One day he was drinking a cup of tea in the garden. He saw an apple fall from a tree.
‘Why do apples fall down instead of up?’
From this, he formed the theory of gravity. Gravity is an invisible force which pulls objects towards the Earth and keeps the planets moving around the Sun.
Isaac was fascinated by light. He discovered that white light is in fact made up of all the colours of the rainbow. Isaac also invented a special reflecting telescope, using mirrors. It was much more powerful than other telescopes.
Isaac made another very important discovery, which he called his ‘Three Laws of Motion’. These laws explain how objects move. Isaac’s laws are still used today for sending rockets into space.
Thanks to his discoveries, Isaac became rich and famous. However, he had a bad temper and often argued with other scientists.
‘You stole my discovery!’
Sir Isaac Newton died in 1727 aged 85. He was buried along with English kings and queens in Westminster Abbey in London. He was one of the greatest scientists and mathematicians who has ever lived.
👈 ایساک نیوتن در سال 1643 در لینکلنیشر انگلستان متولد شد، جایی که او در یک مزرعه رشد کرد. هنگامی که او پسر بود، او بسیاری از اختراعات درخشان مانند یک آسیاب بادی برای خرد کردن ذرت، یک ساعت آب و یک سدان را ساخت. با این حال، اسحاق نمرات درخشان در مدرسه دریافت کرد.
اسحاق در سن 18 سالگی در دانشگاه کمبریج تحصیل کرد. او بسیار علاقه مند به فیزیک، ریاضیات و نجوم بود. اما در سال 1665، ترس بزرگ، که یک بیماری وحشتناک بود، در انگلستان گسترش یافت و دانشگاه کمبریج مجبور به بستن شد. اسحاق به مزرعه بازگشت.
اسحاق ادامه تحصیل و تجربه در خانه را ادامه داد. یک روز او یک فنجان چای در باغ نوشید. او سقوط سیب از یک درخت را دید.
چرا سیب به جای آن سقوط می کند؟
از این، او تئوری گرانش را شکل داد. گرانش یک نیروی نامرئی است که اشیا را به سوی زمین می کشد و سیارات را در اطراف خورشید نگه می دارد.
اسحاق توسط نور جذاب شد. او کشف کرد که نور سفید در واقع از تمام رنگ های رنگین کمان ساخته شده است. اسحاق همچنین یک تلسکوپ منعکس کننده ویژه را با استفاده از آینه ها اختراع کرد. این خیلی قوی تر از تلسکوپ های دیگر بود.
اسحاق یک کشف بسیار مهم دیگر را به وجود آورد که او آن را «سه قانون حرکت» نامید. این قوانین چگونگی حرکت اجسام را توضیح می دهد. قوانین اسحاق امروز برای ارسال موشک به فضا استفاده می شود.
به خاطر اکتشافاتش، اسحاق غنی و مشهور شد. با این حال، او خرسندی بدی داشت و اغلب با دیگر دانشمندان بحث می کرد.
"تو کشف من را دزدیده ای!"
سر انجام اسحاق نیوتن در سال 1727 در سن 85 سالگی فوت کرد. همراه با پادشاهان و ملکه های انگلیس در ایبیز وست مینستر در لندن به خاک سپرده شد. او یکی از بزرگترین دانشمندان ریاضیدانان بود که تا به حال زندگی کرده است.
@irlanguages
👉Isaac Newton was born in Lincolnshire, England in 1643, where he grew up on a farm. When he was a boy, he made lots of brilliant inventions like a windmill to grind corn, a water clock and a sundial. However, Isaac didn’t get brilliant marks at school.
When he was 18, Isaac went to study at Cambridge University. He was very interested in physics, mathematics and astronomy. But in 1665 the Great Plague, which was a terrible disease, spread in England, and Cambridge University had to close down. Isaac returned home to the farm.
Isaac continued studying and experimenting at home. One day he was drinking a cup of tea in the garden. He saw an apple fall from a tree.
‘Why do apples fall down instead of up?’
From this, he formed the theory of gravity. Gravity is an invisible force which pulls objects towards the Earth and keeps the planets moving around the Sun.
Isaac was fascinated by light. He discovered that white light is in fact made up of all the colours of the rainbow. Isaac also invented a special reflecting telescope, using mirrors. It was much more powerful than other telescopes.
Isaac made another very important discovery, which he called his ‘Three Laws of Motion’. These laws explain how objects move. Isaac’s laws are still used today for sending rockets into space.
Thanks to his discoveries, Isaac became rich and famous. However, he had a bad temper and often argued with other scientists.
‘You stole my discovery!’
Sir Isaac Newton died in 1727 aged 85. He was buried along with English kings and queens in Westminster Abbey in London. He was one of the greatest scientists and mathematicians who has ever lived.
👈 ایساک نیوتن در سال 1643 در لینکلنیشر انگلستان متولد شد، جایی که او در یک مزرعه رشد کرد. هنگامی که او پسر بود، او بسیاری از اختراعات درخشان مانند یک آسیاب بادی برای خرد کردن ذرت، یک ساعت آب و یک سدان را ساخت. با این حال، اسحاق نمرات درخشان در مدرسه دریافت کرد.
اسحاق در سن 18 سالگی در دانشگاه کمبریج تحصیل کرد. او بسیار علاقه مند به فیزیک، ریاضیات و نجوم بود. اما در سال 1665، ترس بزرگ، که یک بیماری وحشتناک بود، در انگلستان گسترش یافت و دانشگاه کمبریج مجبور به بستن شد. اسحاق به مزرعه بازگشت.
اسحاق ادامه تحصیل و تجربه در خانه را ادامه داد. یک روز او یک فنجان چای در باغ نوشید. او سقوط سیب از یک درخت را دید.
چرا سیب به جای آن سقوط می کند؟
از این، او تئوری گرانش را شکل داد. گرانش یک نیروی نامرئی است که اشیا را به سوی زمین می کشد و سیارات را در اطراف خورشید نگه می دارد.
اسحاق توسط نور جذاب شد. او کشف کرد که نور سفید در واقع از تمام رنگ های رنگین کمان ساخته شده است. اسحاق همچنین یک تلسکوپ منعکس کننده ویژه را با استفاده از آینه ها اختراع کرد. این خیلی قوی تر از تلسکوپ های دیگر بود.
اسحاق یک کشف بسیار مهم دیگر را به وجود آورد که او آن را «سه قانون حرکت» نامید. این قوانین چگونگی حرکت اجسام را توضیح می دهد. قوانین اسحاق امروز برای ارسال موشک به فضا استفاده می شود.
به خاطر اکتشافاتش، اسحاق غنی و مشهور شد. با این حال، او خرسندی بدی داشت و اغلب با دیگر دانشمندان بحث می کرد.
"تو کشف من را دزدیده ای!"
سر انجام اسحاق نیوتن در سال 1727 در سن 85 سالگی فوت کرد. همراه با پادشاهان و ملکه های انگلیس در ایبیز وست مینستر در لندن به خاک سپرده شد. او یکی از بزرگترین دانشمندان ریاضیدانان بود که تا به حال زندگی کرده است.
@irlanguages
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
How to Write an Informal Letter?
✉️ چطور نامه غیر رسمی بنویسیم.
✉️ چطور نامه غیر رسمی بنویسیم.
🟢 اخبار انگلیسی با لهجه بریتیش
👉 Population
The world’s population is getting bigger and bigger. There’s a population explosion in some countries. I’m not sure if this is good or bad. The Earth can only support a limited number of people. One day, the world’s population will be too big to feed everyone. When that happens, we’ll have food wars and water wars. Many years ago, the population was controlled by famines, a shorter lifespan, disease and other natural causes. We are richer now and so we can control how long we live. This is already causing problems in some countries. Japan, for example, has almost more retired people than working people. This means workers can’t make enough money to look after old people.
جمعیت جهان داره بیشتر و بیشتر میشه. تو بعضی از کشورها انفجار جمعیت هست. مطمئن نیستم این موضوع خوبه یا بد. زمین تنها می تونه تعداد محدودی از مردم رو تاب بیاره. یه روز، جمعیت جهان خیلی زیادتر از چیزی میشه که بشه به همه غذا داد. وقتی اون اتفاق بیوفته، شاهد جنگهایی برای غذا و آب خواهیم بود. سالها پیش، جمعیت با قحطیها، طول عمر کوتاهتر، بیماری و سایر علل طبیعی کنترل می شد. حالا ما ثروتمند هستیم و به همین دلیل می تونیم کنترل کنیم تا کی زندگی می کنیم. همین امر در حال حاضر هم تو بعضی کشورها داره مشکل ساز میشه. ژاپن، برای مثال، تعداد مردمان بازنشسته بیشتری داره نسبت به مردمان در حال کار. این موضوع به این معنیه که کسانی که کار می کنند، نمی تونند پول کافی دربیارند تا از مردمان مسن نگهداری کنند.
📒famine...قحطی
📒lifespan...طول عمر
📒retired...بازنشسته
@irlanguages
👉 Population
The world’s population is getting bigger and bigger. There’s a population explosion in some countries. I’m not sure if this is good or bad. The Earth can only support a limited number of people. One day, the world’s population will be too big to feed everyone. When that happens, we’ll have food wars and water wars. Many years ago, the population was controlled by famines, a shorter lifespan, disease and other natural causes. We are richer now and so we can control how long we live. This is already causing problems in some countries. Japan, for example, has almost more retired people than working people. This means workers can’t make enough money to look after old people.
جمعیت جهان داره بیشتر و بیشتر میشه. تو بعضی از کشورها انفجار جمعیت هست. مطمئن نیستم این موضوع خوبه یا بد. زمین تنها می تونه تعداد محدودی از مردم رو تاب بیاره. یه روز، جمعیت جهان خیلی زیادتر از چیزی میشه که بشه به همه غذا داد. وقتی اون اتفاق بیوفته، شاهد جنگهایی برای غذا و آب خواهیم بود. سالها پیش، جمعیت با قحطیها، طول عمر کوتاهتر، بیماری و سایر علل طبیعی کنترل می شد. حالا ما ثروتمند هستیم و به همین دلیل می تونیم کنترل کنیم تا کی زندگی می کنیم. همین امر در حال حاضر هم تو بعضی کشورها داره مشکل ساز میشه. ژاپن، برای مثال، تعداد مردمان بازنشسته بیشتری داره نسبت به مردمان در حال کار. این موضوع به این معنیه که کسانی که کار می کنند، نمی تونند پول کافی دربیارند تا از مردمان مسن نگهداری کنند.
📒famine...قحطی
📒lifespan...طول عمر
📒retired...بازنشسته
@irlanguages
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم " آناکوندا "
Anaconda (1997)
کیفیت 360p
🇮🇷زیرنویس چسبیده فارسی🇮🇷
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🎥 آموزش انگلیسی با فیلمهای زبان اصلی 👇🏽👇🏽👇🏽
🅰 @irlanguages 💯
Anaconda (1997)
کیفیت 360p
🇮🇷زیرنویس چسبیده فارسی🇮🇷
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🎥 آموزش انگلیسی با فیلمهای زبان اصلی 👇🏽👇🏽👇🏽
🅰 @irlanguages 💯
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم " جاسوسی که از من روی برگرداند "
The Spy Who Dumped Me (2018)
کیفیت 144p
🇮🇷زیرنویس چسبیده فارسی🇮🇷
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🎥 آموزش زبان ایرانیان 👇🏽👇🏽👇🏽
🅰 @irlanguages 💯
The Spy Who Dumped Me (2018)
کیفیت 144p
🇮🇷زیرنویس چسبیده فارسی🇮🇷
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🎥 آموزش زبان ایرانیان 👇🏽👇🏽👇🏽
🅰 @irlanguages 💯
🟢General Pershing
👉General Pershing was a famous American officer. He was in the American army, and fought in Europe in the First World War.
After he died, some people in his home town wanted to remember him, so they' put up a big statue of him on a horse.
There was a school near the statue, and some of the boys passed it every day on their way to school and again on their way home. After a few months some of them began to say, 'Good morning, Pershing', whenever they passed the statue, and soon all the boys at the school were doing this.
One Saturday one of the smallest of these boys was walking to the shops with his mother when he passed the statue. He said, 'Good morning, Pershing' to it, but then he stopped and said to his mother, 'I like Pershing very much, Ma, but who's that funny man on his back?'
✴️ژنرال پرشینگ
👈ژنرال پرشينگ يكي از يكي از افسرهاي مشهور آمريكا بود. او در ارتش آمريكا بود، و در جنگ جهاني اول در اروپا جنگيد.
بعد از مرگ او، بعضي از مردم زادگاهش ميخواستند ياد او را گرامي بدارند، بنابراين آنها مجسمهي بزرگي از او كه بر روي اسبي قرار داشت ساختند.
يك مدرسه در نزديكي مجسمه قرار داشت، و بعضي از پسربچهها هر روز در مسير مدرسه و برگشت به خانه از كنار آن ميگذشتند. بعد از چند ماه بعضي از آنها هر وقت كه از كنار مجسمه ميگذشتند شروع به گفتن «صبح به خير پرشينگ» كردند، و به زودي همهي پسرهاي مدرسه اين كار سلام كردن به مجسمه را انجام ميداند.
در يك روز شنبه يكي از كوچكترين اين پسرها با مادرش به فروشگاه ميرفت. وقتي كه از كنار مجسمه گذشت گفت: صبح به خير پرشينگ، اما ايستاد و به مادرش گفت: مامان، من پرشينگ را خيلي دوست دارم، اما آن مرد خندهدار كه بر پشتش سواره كيه؟
@irlanguages
👉General Pershing was a famous American officer. He was in the American army, and fought in Europe in the First World War.
After he died, some people in his home town wanted to remember him, so they' put up a big statue of him on a horse.
There was a school near the statue, and some of the boys passed it every day on their way to school and again on their way home. After a few months some of them began to say, 'Good morning, Pershing', whenever they passed the statue, and soon all the boys at the school were doing this.
One Saturday one of the smallest of these boys was walking to the shops with his mother when he passed the statue. He said, 'Good morning, Pershing' to it, but then he stopped and said to his mother, 'I like Pershing very much, Ma, but who's that funny man on his back?'
✴️ژنرال پرشینگ
👈ژنرال پرشينگ يكي از يكي از افسرهاي مشهور آمريكا بود. او در ارتش آمريكا بود، و در جنگ جهاني اول در اروپا جنگيد.
بعد از مرگ او، بعضي از مردم زادگاهش ميخواستند ياد او را گرامي بدارند، بنابراين آنها مجسمهي بزرگي از او كه بر روي اسبي قرار داشت ساختند.
يك مدرسه در نزديكي مجسمه قرار داشت، و بعضي از پسربچهها هر روز در مسير مدرسه و برگشت به خانه از كنار آن ميگذشتند. بعد از چند ماه بعضي از آنها هر وقت كه از كنار مجسمه ميگذشتند شروع به گفتن «صبح به خير پرشينگ» كردند، و به زودي همهي پسرهاي مدرسه اين كار سلام كردن به مجسمه را انجام ميداند.
در يك روز شنبه يكي از كوچكترين اين پسرها با مادرش به فروشگاه ميرفت. وقتي كه از كنار مجسمه گذشت گفت: صبح به خير پرشينگ، اما ايستاد و به مادرش گفت: مامان، من پرشينگ را خيلي دوست دارم، اما آن مرد خندهدار كه بر پشتش سواره كيه؟
@irlanguages
🟢 کلمات زیر بیانگر تاکید هستند
🎨Without a doubt. بدون تردید
🎨Obviously آشکارا ، معلوم بودن که
🎨 Clearly. به وضوح ، مسلما
🎨Evidently. از قرار معلوم ، ظاهرا
🎨Actually. در حقیقت ، واقعا
🎨 In fact. در واقع ، در حقیقت
🎨certainly به طور مسلم
🎨Definitely. حتما ، قطعا
🎨Extremely. بى نهایت ، بسیار
🎨 Indeed در واقع، راستی
🎨Absolutely. مسلما ، حتما
🎨Positively. قطعا، بي تردید
🎨Unquestionably. بى گمان ،مسلما
@irlanguages
🎨Without a doubt. بدون تردید
🎨Obviously آشکارا ، معلوم بودن که
🎨 Clearly. به وضوح ، مسلما
🎨Evidently. از قرار معلوم ، ظاهرا
🎨Actually. در حقیقت ، واقعا
🎨 In fact. در واقع ، در حقیقت
🎨certainly به طور مسلم
🎨Definitely. حتما ، قطعا
🎨Extremely. بى نهایت ، بسیار
🎨 Indeed در واقع، راستی
🎨Absolutely. مسلما ، حتما
🎨Positively. قطعا، بي تردید
🎨Unquestionably. بى گمان ،مسلما
@irlanguages
🟢The Old man And the whisky
👉Harry did not stop his car at some traffic-lights when they were red, and he hit another car. Harry jumped out and went to it. There was an old man in the car. He was very frightened and said to Harry, "what are you doing? You nearly killed me.!" "yes" Harry answered, "I'm very sorry." He took a bottle out of his car and said ,"Drink some of this. then you'll feel better." He gave the man some whisky, and the man drank it ,but then he shouted again, "you nearly killed me!" Harry gave him the bottle again, and the old man drank a lot of the whisky. Then he smiled and said to Harry ,"Thank you .I feel much better now .but why aren't you drinking?"
"oh, well" Harry answered ,"I don’t want any whisky now. I'm going to sit here and wait for the police."
🟢 پیرمرد و ویسکی
👈هری وقتی که چراغ قرمز شد ماشین خود را نگه نداشت و با ماشین دیگری برخورد کرد. هری پرید بیرون و به پیش او رفت. داخل ماشین یک پیرمرد بود. او ترسیده بود و به هری گفت: چه کار می کنی؟ نزدیک بود منو بکشی!
هری جواب داد: بله؛ من متاسفم. او یک بطری از داخل ماشینش آورد و گفت: کمی از این را بنوش و این حال تو را بهتر می کند. او مقداری ویسکی به آن مرد داد و پیرمرد آن را نوشید، اما دوباه فریاد زد: نزدیک بود منو بکشی!
هری بطری را دوباره به او داد و پیرمرد مقدار زیادی ویسکی نوشید. سپس لبخند زد و به هری گفت: متشکرم،احساس می کنم بهتر شدم، اما چرا تو نمی نوشی؟
هری جواب داد: خوب، من الان ویسکی نمی خوام. من قصد دارم اینجا بنشینم و منتظر پلیس بمانم.
@irlanguages
👉Harry did not stop his car at some traffic-lights when they were red, and he hit another car. Harry jumped out and went to it. There was an old man in the car. He was very frightened and said to Harry, "what are you doing? You nearly killed me.!" "yes" Harry answered, "I'm very sorry." He took a bottle out of his car and said ,"Drink some of this. then you'll feel better." He gave the man some whisky, and the man drank it ,but then he shouted again, "you nearly killed me!" Harry gave him the bottle again, and the old man drank a lot of the whisky. Then he smiled and said to Harry ,"Thank you .I feel much better now .but why aren't you drinking?"
"oh, well" Harry answered ,"I don’t want any whisky now. I'm going to sit here and wait for the police."
🟢 پیرمرد و ویسکی
👈هری وقتی که چراغ قرمز شد ماشین خود را نگه نداشت و با ماشین دیگری برخورد کرد. هری پرید بیرون و به پیش او رفت. داخل ماشین یک پیرمرد بود. او ترسیده بود و به هری گفت: چه کار می کنی؟ نزدیک بود منو بکشی!
هری جواب داد: بله؛ من متاسفم. او یک بطری از داخل ماشینش آورد و گفت: کمی از این را بنوش و این حال تو را بهتر می کند. او مقداری ویسکی به آن مرد داد و پیرمرد آن را نوشید، اما دوباه فریاد زد: نزدیک بود منو بکشی!
هری بطری را دوباره به او داد و پیرمرد مقدار زیادی ویسکی نوشید. سپس لبخند زد و به هری گفت: متشکرم،احساس می کنم بهتر شدم، اما چرا تو نمی نوشی؟
هری جواب داد: خوب، من الان ویسکی نمی خوام. من قصد دارم اینجا بنشینم و منتظر پلیس بمانم.
@irlanguages