شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
93 subscribers
10.3K photos
1.77K videos
256 files
2.62K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
#یادی_از_شهدا

🌷 یه روز سه تا ترک با هم برادر بودن، علی و حمید و مهدی...
علی رو ساواک شهید کرد و جنازشو پس نداد. حمید...
#شهید_علی_باکری
#شهید_حمید_باکری
#شهید_مهدی_باکری

Join🔜 @hor_zaman
#تلنگری_برای_مسئولین

💢شهردار ڪه بود
به ڪارگزینے گفته بود از #حقوقش بگذارند روے پول کارگرهاے دفتر

بے سر و صدا
طورے ڪه خودشان هم نفهمند!

#شهید_مهدی_باکری
Join🔜 @hor_zaman
آب باران رفته بود زیر گونی‌های برنج وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم نشست و شروع کرد به گریه
می‌گفت:
اگه من نیروی خوبی برای نگهبانی انبار انتخاب کرده بودم
این اتفاق برای بیت‌المال نمی­افتاد.
الآن من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می‌کنم

🌹 #شهید_مهدی_باکری

#برگے_از_خاطراٺ

🔴 فیلم بازی می‌کنیم

بعد از مدتها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه‌ی یکی از آشناها ماندیم، صبح که برای نماز پا شدیم، به من گفت «گمونم اینا واسه‌ی نماز پا نشدن؟!»
بعدش گفت «سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!»

گفتم: «یعنی چی؟»
گفت: «مثلا من از دست تو عصبانی می‌شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی، چرا بی توجهی کردی و از این حرفا؛ به در میگم که دیوار بشنوه»

گفتم «نه، من نمی‌تونم»
گفت « واسه‌ی چی؟ این جوری بهش تذکر می‌دیم. یه جوری که ناراحت نشه»

گفتم «آخه تا حالا ندیدم چه جوری عصبانی می‌شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده‌ام می‌گیره، همه چی معلوم می‌شه، زشته»

هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم «نمی‌تونم خب، خنده‌ام می‌گیره»

بعدها آن بنده‌ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد، درباره‌ی نماز و اهمیتش.

راوی 👈 همسر شهید

📚منبع: یادگاران، جلد ۳، کتاب شهید مهدی باکری، ص۲۲

#سردار_بی‌نشان
#شهید_مهدی_باکری
#برگے_از_خاطراٺ

🔴 فیلم بازی می‌کنیم

بعد از مدتها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه‌ی یکی از آشناها ماندیم، صبح که برای نماز پا شدیم، به من گفت «گمونم اینا واسه‌ی نماز پا نشدن؟!»
بعدش گفت «سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!»

گفتم: «یعنی چی؟»
گفت: «مثلا من از دست تو عصبانی می‌شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی، چرا بی توجهی کردی و از این حرفا؛ به در میگم که دیوار بشنوه»

گفتم «نه، من نمی‌تونم»
گفت « واسه‌ی چی؟ این جوری بهش تذکر می‌دیم. یه جوری که ناراحت نشه»

گفتم «آخه تا حالا ندیدم چه جوری عصبانی می‌شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده‌ام می‌گیره، همه چی معلوم می‌شه، زشته»

هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم «نمی‌تونم خب، خنده‌ام می‌گیره»

بعدها آن بنده‌ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد، درباره‌ی نماز و اهمیتش.

راوی 👈 همسر شهید

📚منبع: یادگاران، جلد ۳، کتاب شهید مهدی باکری، ص۲۲

#سردار_بی‌نشان
#شهید_مهدی_باکری

Join🔜 @hor_zaman
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت ‌المال بود، کشاورزها کنار جاده اهواز، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات می‌گذاشتند، می‌فروختند، مهدی مدام رفت و آمد داشت، گفت: اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد، خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم، یک داد زد اون خودکار رو بذار سرجاش، گفت: از خودکار خودمون استفاده کن، اون مال بیت ‌الماله، نه استفاده شخصی، ترسیدم، فکر کردم چی شده! من فقط می‌خواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم، همین، گفتم، تو دیگه خیلی سخت می‌گیری، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: به کسی کار نداشته باش، ما باید ببینیم حضرت علی (علیه السلام) و امام چه طور زندگی می‌کنند.

🌷 #شهید_مهدی_باکری

Join🔜 @hor_zaman
🍃خدایا..!
چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی
هیهات که نفهمیدم
خدایا..!
قبولم کن
دوست دارم که وقتی شهید شوم
جسدم پیدا نشود تا حتی
یک وجب از این خاک را اشغال نکنم
خدایا..!
مرا پاکیزه بپذیر..

#شهید_مهدی_‌باکری

#اللهم_ارزقنا_شهادة_فی_سبیلک


Join🔜 @hor_zaman