شهید شاهرخ ضرغام 🥀حــُـر زمان 🇮🇷
113 subscribers
10.3K photos
1.78K videos
257 files
2.63K links
💥👈 تنهاکانال رسمی شهید شاهرخ ضرغام👉💥
(بدون تبلیغ)

اگر🌴حــُـر🌴شدی
لذت عشق و ایثار را با تمام وجود حس خواهی کرد

موضوعات اصلی :
💠تقویم ،ذکر روز📚احادیث موثق
📝زندگینامه شهدا🌹درس اخلاق
🎥مدح ،نوحه🎼حکمتهای نهج البلاغه

ادمین
@Shahrokh31zargham
Download Telegram
📚 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman
این داستان👈 #آهنگر

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
@hor_zaman📖
آهنگر سر به زیر اورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.
📚📖📚📖📚
کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
📖 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman 📖
#فاصله_حرف_تا_عمل
📚📖📚📖
وقتی کریستف کلمب، از سفر معروف و پرماجرایش برگشت، ملکه‌ی اسپانیا به افتخارش مهمانیِ مفصلی ترتیب داد.

درباریان که سر میز ناهار حاضر بودند با تمسخر گفتند: کاری که تو کرده‌ای هیچ کار مهمی نیست. ما نیز همه می‌دانستیم که زمین گرد است و از هر سویی بروی و به رفتن ادامه دهی، از آن سوی دیگرش برمی‌گردی.

ملکه‌ی اسپانیا پاسخ را از کریستف کلمب خواست
کریستف تخم مرغی را از سر میز برداشت و به شخص کناری خود داد و گفت: این را بر قاعده بنشان ..‌!
او نتوانست.
تخم مرغ دست به دست مجلس را دور زد و از راست ایستادن و بر قاعده نشستن اِبا کرد.

گفتند: تو خودت اگر می‌توانی این کار را بکن!
کریستف ته تخم‌مرغ را بر سطح میز کوبید، تهِ آن شکست و تخم مرغ به حالت ایستاده ایستاد.

همگی زدند زیر خنده که ما هم این را می‌دانستیم.
گفت: آری شاید می‌دانستید اما انجام ندادید، من می‌دانستم و عمل کردم.

انجام دادن چیزی که می‌دانیم احتیاج به شهامتی دارد که هر کسی توان انجامش را ندارد.
📚📖📚📖📚
🌴حـــُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
📖 #حکایت_و_داستان
@hor_zaman
#روش_غلط

مردی بار سنگینی از نمک بر پشت الاغش گذاشته بود و به شهر می‌برد تا آنها را بفروشد. در مسیر به رودخانه ای رسیدند.
هنگام رد شدن از رودخانه پای الاغ سر خورد و درون آب افتاد.
الاغ وقتی بیرون آمد بار نمک در آب حل شده بود و بارش سبکتر شده بود.

روز بعد مرد و الاغ بار دیگر راهی شهر شدند و به همان رود رسیدند.
الاغ با بخاطر داشتن اتفاق دیروز خود را به درون آب انداخت و بار خود را سبکتر کرد.
مرد که بسیار ناراحت شده بود با خود گفت:اینطوری نمی‌شود. باید به جای نمک چیز دیگری برای فروش به شهر ببرم.

فردای آنروز مرد مقدار زیادی پشم بار الاغ کرد.
هنگام گذشتن از رودخانه الاغ بار دیگر خود را به آب انداخت اما وقتی بلند شد مجبور شد باری چند برابر قبل را تا شهر حمل کند.
@hor_zaman
💠نتیجه:
بسیاری از مشکلات ما در زندگی ناشی از این است که متوجه تغییرات نمی‌شویم و با استراتژی‌ها والگوهای قدیمی به استقبال شرایط جدید میرویم.
💥روشی که دیروز عامل موفقیت ما بود، معلوم نیست که امروز هم عامل موفقیت باشد!
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حُرهای زمان🌴
@hor_zaman
همیشه تحریف از روی قرض و مرض نیست😉

📖 #حکایت_و_داستان

🙄 #سادگی

#داستان_طنز 😂

دوستی تعریف میکرد در مراسم کفن ودفن شخصی شرکت کردم ،دیدم قبل از اینکه بذارنش تو قبر، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات تر گوسفند ،توی کف قبر ریختن.
از یک نفر که اینکار رو داشت انجام میداد
🤔سوال کردم که : این چه رسمیست که شما دارید؟

🤓گفت: در کتابی چنین نوشته که این کار برای افراد لازم است و ما مدتهاست برا مرده هامون اینکار رو انجام میدیم .

😳 چون برام تعجب آور بود،سریع کتاب مورد نظر را پیدا کردم و
رفتم سراغ طرف،بهش گفتم :کجاش نوشته؟

طرف هم رفت تو بخش آیین کفن و دفن میت،آورد🤓 که بفرما.

دیدم نوشته" کف قبر مسلمان،مستحب است یک وجب 'پهن تر' باشد"..
📚📖📚📖📚
#کانال🌴حـُـرهای زمان🌴
@hor_zaman
📝 #حکایت و داستان📜
👀 #کشک_ساب
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.

شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.

مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای می‌خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود.

کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
📚📖📚📖📚
@hor_zaman
📚 #حکایت_و_داستان📖

🤔 #تفاوت_واقعیت_و_حقیقت
📚📖📚📖
@hor_zaman

روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت
من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
عارف گفت شايد اقوام باشند.
گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.
عارف گفت:کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.

🏃مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.

😰بعد از چند ماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بياييد..

عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟

حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...

چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در 📚کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند.

💥اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت...
💥همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...

💠 #بیایید_ديگران_را_قضاوت_نكنيم..💠
📚📖📚📖
@hor_zaman
@hor_zaman
#حکایت_و_داستان
🚩#باور

روزی از یک دکتر دعوت کردند تا در جمع معتادان به الکل سخنرانی کند. دکتر قصد داشت عملا به افراد حاضر در آن جمع نشان دهد که نوشیدن الکل برای سلامتی بسیار مضر و خطرناک است .
او دو لیوان برداشت. در یکی از لیوان ها آب مقطر و در لیوان دومی الکل ریخت. سپس یک کرم خاکی را در لیوان آب مقطر انداخت. کرم آرام آرام شنا کرد و خود را به سطح آب رساند. آنگاه یک کرم خاکی دیگر داخل لیوان محتوی الکل خالص انداخت. کرم پیش روی همه تکه تکه شد .

دکتر رو به جمعیت کرد و پرسید چه نتیجه‌ای می‌توانند از این آزمایش بگیرند. یکی از حضار جواب داد: «اگه الکل بخورید، کرم وارد معده شما نمی‌شود!»

هنگامی که چیزی را، چه خوب و چه بد، باور داریم، سعی می‌کنیم به همه چیز از همان منظر نگاه کنیم. ما همان حرفی را می‌شنویم که خواهان شنیدنش هستیم و بر همان اساس نیز استنباط می‌کنیم، تا اینکه شکل عادت به خود بگیرد. مهم آن است که برای اتخاذ تصمیم عاقلانه، بر تمامی زوایای یک رخداد دقیق شویم.

🌴حــّرهای زمان🌴
@hor_zaman


#حکایت_پند

داستان واقعی وقتی امام زمان عج حُکمِ اعدام را بر می گردانند!

❄️ دین و آئینش مسلمانی نبود، ولی در بین مردم جایگاه خوبی داشت،بخاطر گناهی نکرده متهم شده بود به اعدام!،آمد خدمت یکی از علمای شیعه که آی حاج آقا دستم به دامانت که حکم اعدام من دوشنبه اجرا می شود.

🔰 عالم شیعه با خودش گفت:طریق و مذهبش مسلمانی نیست اما همه ی خلایق از وجود مبارک امام زمان ارواحنافداه بهره مند می شوند، رو کرد به مَرد غیر مسلمان: «صبح جمعه لباسی تمیز به تن می کنی و می روی فلان قبرستان مسلمان ها، صدا می زنی یا اباصالح المهدي...»

🌀رساند صبح جمعه خودش را به قبرستان،یا اباصالح المهدي... یا اباصالح المهدي...
سید زیبارویی مقابلش ظاهر شد و سلام کرد و گفت :«مشکل تو چیست؟»، مشکلش را گفت و توضیح داد فلان عالم بزرگ شهر مرا راهنمایی کرد که دامنتان را بگیرم،مولاجان با مهربانی به او گفتند:«مشکل تو حل شد.»

💠 مرد غیر مسلمان به مولا گفت:من غیر مسلمان هستم و حاجتم را روا کردی، چرا مشکل مسلمانان را حل نمی کنی!؟
مولا فرمودند به او:« اگر مسلمانان، با این حال که تو دارى و حاجت خود را خواستى حاجت خویش را از ما بخواهند،مشکل آنان را نیز حل خواهیم کرد.»

🌸 مرد غیر مسلمان می گفت دوشنبه در دادگاه حاضر شدم و درحالی که خودم باور نمی کردم قاضی مرا تبرئه کرد، که چقدر قبل از آن دیدار، خرج وکیل کردم و چه دوندگی هائی...اما فایده نداشت که نداشت...

💚می دانی اینروزها که اجابت دعایم به تأخیر افتاده است با خودم می گویم من هم باید مثل آن مرد، خاکی و دِلی درِ خانه ی مولا را بکوبم،انگار از یاد برده ام که او از همه ی دلمشغولی هایم با خبر است،آقا جان! چقدر شما به من نزدیک هستید و من از شما دور...

مثل عکسِ رخِ مهتاب که افتاده به آب
در دلم هستی و بینِ من و تو فاصله هاست...

📚برداشتی آزاد از کتاب شریف جواهر الکلام فی معرفه الامامه و الامام

Join🔜 @hor_zaman
📚#حکایت_پند

💔 مظلومیت #امام_زمان (عجل الله فرجه) 😔

❄️ مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید:
تقریبأ در سال ۱۳۵۰ شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم‌ و می گفتم :

❄️ آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .

❄️ نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دستهایشان را بر پشت گذاشته بودند، خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند. عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود٬ چشم های زیبای او با من حرف می زد...

گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود)

💥 حضرت فرمودند:
«من در این شهر غریبم !»

گفتم : آقا! قربانتان بشوم٬ اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.

💥فرمودند:
« ما کارگران ( شیعیان ) زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!»

❄️ در این لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.

📚 ملاقات با امام عصر ص ۱۰۲
مطلع الفجر ص ۲۰۷

سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف
#صلوات 🌹

Join🔜 @hor_zaman


#حکایت_پند

داستان واقعی _برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند

حجت الاسلام شیخ احمد کافی فرمودند :یک نفر از رفقا از یزد نامه ای به من نوشته؛ آدم دینی خوبی است از عاشقان امام زمان است، از رفقای من است. در نامه چیزی نوشته که مرا چند روز است منقلب کرده؛ گرچه این پیغام خیلی به علما رسیده، به مرحوم مجلسی گفته به شیخ مرتضی انصاری گفته به شیخ عبدالکریم حائری گفته و... ، این بنده خدا نوشته: من چهل شبِ چهارشنبه از یزد می آمدم مسجد جمکران، توسلی و حاجتی داشتم.😔

شب چهارشنبه چهلمی، دو هفته قبل بود. در مسجد جمکران خسته بودم، گفتم ساعتی اول شب بخوابم، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم. در صحن حیاط هوا گرم بود، خوابیده بودم یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک مشت طلبه ها ریختند تو، گفتم چه خبر است؟ گفتند: آقا آمده.😳

🔺 من خوشحال دویدم رفتم جلو، آقا را دیدم اما نتوانستم جلو بروم. حضرت فرمودند: برو به مردم بگو دعا کنند خدا فرجم را نزدیک کند. به خدا قسم آی مردم دعاهایتان اثر دارد، ناله هایتان اثر دارد. خود آقا به مرحوم مجلسی فرموده: مجلسی به شیعه ها بگو برایم دعا کنند. هِی پیغام می دهد، به خدا دلش خون است.😭

قربان غریبی ات شوم مهدی جان 😔

📚 کتاب ملاقات با امام زمان در مسجد جمکران، ص۱۵۸

Join🔜 @hor_zaman
#حکایت

💠 امام حسین(علیه السلام) واسطه فیض الهی

📝 در کتب تاریخی آمده است که روزی پيامبر(صل الله) به يکي از افراد مدينه که گناه بزرگي را مرتکب شده بود پيغام داد به دادگاه حاضر شود و جريمة گناه خود را بپردازد. آن مرد چند روزي از خانه خارج نشد.

📝روزي از گوشه درب منزل متوجّه شد امام حسن و امام حسين(علیه السلام) که کودکان خردسالي بودند، از کوچه عبور مي کنند. در همان لحظه درب را گشود و اين دو کودک را بر روي دوش خویش گذاشت و به سمت مسجد روانه شد. در ميان راه با خود مي گفت: اگر با اين دو کودک وارد مسجد شوم، پيامبر(صل الله) مرا عفو مي کند. وقتي وارد مسجد شد، پيامبر(صل الله) دو فرزند خردسال خود را روي دوش اين گنهکار ديد. لبخندي زد و فرمود:

📝آنان را پياده کن، تو بخشيده شدي! آنگاه به امام حسن و امام حسین(علیه السلام) فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام این آیه بر قلب نازنین پیامبر(صل الله) نازل شد:

💠﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ توَّاباً رَحيماً﴾💠

📝شيعيان و ارادتمندان سيّدالشهداء(علیه السلام) به خاطر رضايت حضرتش از مرگ نمي هراسند؛ زيرا ملک الموت با چهره اي بشّاش براي قبض روح آنان اقدام کرده و بهشت را به آنان بشارت مي دهد.

📎برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(علیه السلام) اثر استاد حسین انصاریان

Join🔜 @hor_zaman
#درمحضراستاد

#حکایت_خوبان
یکی از روحانیان نقل می‌کرد:

پشت سر مرحوم حاج شیخ عباس قمی در مسجد گوهرشاد نماز می‌خواندم. نماز اوّل را که خواند، از مسجد بیرون رفت و هرچه نشستم نیامد. پس از مدتی از ایشان پرسیدم: «آقا! چرا آن روز شما یک نماز را اقامه کردید و رفتید؟»

ایشان فرمودند: در نماز اوّل چون جمعیت زیاد بود، وقتی به رکوع رفتم، یک نفر از عقب جمعیت «یاالله» گفت. من به ذهنم خطور کرد جمعیت بسیاری پشت سرم ایستاده، دیدم #غرور مرا گرفت. با خود گفتم آدمی که غرور دارد، به درد پیشنمازی نمی‌خورد و پس از پایان نماز، مسجد را ترک کردم.

منبع: خاطرات حجت‌الاسلام قرائتی، ج ۲، ص ۵۱
حاج شیخ عباس قمی، نویسنده کتاب مفاتیح‌الجنان
------------------
Join🔜https://telegram.me/hor_zaman