چشمانِ نافذ و سبزش دوباره جلوی چشمانم بود. لبخند پهنای صورتش را تصرف کرده بود. کتابچهی کارخانگیاش را بررسی کردم؛ داستانی نوشته بود در مورد ازدواج شهزاده و شاهدخت. به یکباره با کنجکاوی پرسید: استاد در تایم پسران مضمونهای رسمی تدریس میکنی؟
گفتم: بله عزیزم.
کدام مضمون؟
ادبیات دری، حرفه، تعلیمات مدنی، هنر، وطندوستی و فرهنگ.
چشمانش را به زمین دوخت، چند ثانیهای سکوت کرد و گفت: چه مضمونهای جالب و قشنگی!
اینها را از صنف هفتم شروع میکنند؟
لحنش کاملا دگرگون شده بود. چشمانش نگران و مشتاق به نظر میرسید.
گفتم: بله عزیزم، یکتعدادشان را از صنف هفتم و یکتعداد دیگر را از صنف نهم شروع میکنند.
#مکتب_دختران
#چشمان_گریان
#مشتاق
#ادبیات_دری
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب را در سایت بخوانید...
@gowharshadmedia
گفتم: بله عزیزم.
کدام مضمون؟
ادبیات دری، حرفه، تعلیمات مدنی، هنر، وطندوستی و فرهنگ.
چشمانش را به زمین دوخت، چند ثانیهای سکوت کرد و گفت: چه مضمونهای جالب و قشنگی!
اینها را از صنف هفتم شروع میکنند؟
لحنش کاملا دگرگون شده بود. چشمانش نگران و مشتاق به نظر میرسید.
گفتم: بله عزیزم، یکتعدادشان را از صنف هفتم و یکتعداد دیگر را از صنف نهم شروع میکنند.
#مکتب_دختران
#چشمان_گریان
#مشتاق
#ادبیات_دری
#رسانه_گوهرشاد
ادامه مطلب را در سایت بخوانید...
@gowharshadmedia